منتخبی از شعر شاعران معاصر ای چرخ و فلک دوندگی ما را کشت / بر درگاه خالق بندگی ما را کشت این زحمت روزگار ، این منت خلق ، ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت + آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در ِ این خانــه ندانــم به چه ســودا زد و رفت خـواســت تنهــایی مـا را بــه رخ مــا بکشــد تنــهای بر در ِ این خــانه ی تنهــا زد و رفت هوشنگ ابتهاج
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۸۹ خدا رحمتش کنه این شعر همیشه برام می خواند چنين گفت روزي به پيري جواني كه چون است با پيريت زندگاني بگفتا در اين نامه حرفي است مبهم كه معنيش جز وقت پيري نداني تو به كس توانايي خويش گويي چه مي پرسي از دورة ناتواني متاعي كه من رايگان دادم از كف تو گر مي تواني مده رايگاني + نوشته شده در جمعه بیست و دوم بهمن ۱۳۸ | نظرات كوك كن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است كوك كن ساعتِ خویش ! كه مـؤذّن ، شبِ پیـش دسته گل داده به آب . . . و در آغوش سحر رفته به خواب كوك كن ساعتِ خویش ! شاطری نیست در این شهرِ بزرگ كه سحر برخیزد شاطران با مددِ آهن و جوشِ
شیرین دیر برمی خیزند كوك كن ساعتِ خویش ! كه سحر گاه كسی بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! رفتگر مُرده و این كوچه دگر خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است كوك كن ساعتِ خویش ! ماكیان ها همه مستِ خوابند شهر هم . . . خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند كوك كن ساعتِ خویش ! كه در این شهر ، دگر مستی نیست كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ، و در این شهر سحرخیزی نیست نه…سرمایمان از زمستان نبود بجز ما کسی زیر باران نبود زمان روی یک سیب آغازشد ولی سیب آغاز انسان نبود خداخوردن سیب رامنع کرد خدا آن زمان ها مسلمان نبود خدا دید ما دوستدار همیم که از خلقت خود پشیمان نبود اگر لذت با تو بودن نداشت چنین خوردن سیب آسان نبود خدا راند ما راشبی از بهشت بهشتی که اندوه درآن نبود زمین ذره هایی پر از درد داشت فقط آدم این گوشه مهمان نبود خیابانی اول خدا آفرید که جمعیت آن فراوان نبود بجز ما که درآن قدم می زدیم کسی عابرآن خیابان نبود دل آدم آن وقت ها غصه داشت ولی غصه اش قحطی نان نبود وحالا به خاطر می آریم ما زمانی که زنجیر وزندان نبود زمانی که هنگام مجرم شدن بجز سیب دردست انسان نبود کردی + نوشته شد | نظرات اصلا بازی قشنگی نیست تو چشم میذاری، من قایم میشم ………اما تو یکی دیگه رو پیدا میکنی + نگاهت سايه سار مهرباني است صدايت شعله اي از همزباني است در اين هنگامه و صحراي آتش …… نشستن در كنارت آسماني است صدايم در حضورت شوق پرواز سكوتت مي دهد آرامشم باز دلم گرم است گرم ِ با توبودن نشستن با تو و از تو سرود | نظرات آدمك آخر دنياست بخند.. آدمك مرگ همين جاست بخند… آن خدايي كه بزرگش خواندي … به خدا مثل تو تنهاست بخند … دست خطي كه تو را عاشق كرد … شوخي كاغذي ماست بخند… فكر كن درد تو ارزشمند است.. فكر كن گريه چه زيباست بخند… صبح فردا به شبت نيست كه نيست… تازه انگاه كه فرداست بخند… راستي آنچه كه يادت داديم … پر زدن نيست كه در جاست بخند… آدمك نغمه اي آغاز نخوان … به خدا آخردنیاست بخند + نوشته شد نظرات درست متر کن , آدمها همقد خودشانند نه همقد تصورات تو.. + | نظرات دیگر گذشته آن زمانی که فقط یک بار از دنیا می رفتی؛ حالا یک بار از شهر میروی… یک بار از دیار می روی… یک بار از یاد می روی… یک بار از دل می روی… ………یکبار از دست می روی… و هنوز از دنیا نرفته ای … +
نظرات هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند بشکوه تر از کوه دماوند غرورم یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است تنها سر مویی ز سر موی تو دورم ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو ببالم کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم” قیصر امین پور + | نظرات غم زمانه خورم یا فراق یار کشمبه طاقتی که ندارم کدام بار کشمنه قوتی که توانم کناره جستن از اونه قدرتی که به شوخیش در کنار کشمنه دست صبر که در آستین عقل برمنه پای عقل که در دامن قرار کشمز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیستجفای دوست زنم گر نه مردوار کشمچو میتوان به صبوری کشید جور عدوچرا صبور نباشم که جور یار کشمشراب خورده ساقی ز جام صافی وصلضرورتست که درد سر خمار کشمگلی چو روی تو گر در چمن به دست آیدکمینه دیده سعدیش پیش خار کشم + | نظرات من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است . . . + نظرات پير خرد يك نفس آسوده بود، خلوت فرموده بود كودك دل رفت و دوزانو نشست ، مست مست. گفت: تو را فرصت تعليم هست؟ گفت: هست. ……گفت: كه اي خسته ترين رهنورد ، سوخته و ساخته گرم و سرد ،بر رخت ازگردش ايام گرد، چيست برازنده بالاي مرد؟ گفت :درد. گفت: چه بود اي همه دانندگي ، راست ترين راستي زندگي؟ پير كه اسرار خرد خوانده بود، سخت در انديشه فرومانده بود. ناگهان از شاخه اي افتاد برگ گفت : مرگ … + نوشته شده در جمعه یکم بهمن ۱۳۸۹ ساعت 17:32 توسط ashkanzegond | نظرات خستم از لبخند اجباری خستم از حرفهای تکراری خستم از لبخند اجباری خستم از حرفهای تکراری خسته از خواب فراموشی ،زندگی با وهم بیداری این همه عشق های کوتاه و این تحمل های طولانی خانه آرشیو وبلاگ عناوین نوشته ها نوشتههای پیشین دی ۱۳۹۲ مهر ۱۳۹۲ شهریور ۱۳۹۲ مرداد ۱۳۹۲ تیر ۱۳۹۲ خرداد ۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ فروردین ۱۳۹۲ اسفند ۱۳۹۱ بهمن ۱۳۹۱ دی ۱۳۹۱ آذر ۱۳۹۱ آبان ۱۳۹۱ مهر ۱۳۹۱ شهریور ۱۳۹۱ مرداد ۱۳۹۱ تیر ۱۳۹۱ خرداد ۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ فروردین ۱۳۹۱ اسفند ۱۳۹۰ بهمن ۱۳۹۰ دی ۱۳۹۰ آذر ۱۳۹۰ آبان ۱۳۹۰ مهر ۱۳۹۰ شهریور ۱۳۹۰ مرداد ۱۳۹۰ تیر ۱۳۹۰ خرداد ۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳۹۰ فروردین ۱۳۹۰ اسفند ۱۳۸۹ بهمن ۱۳۸۹ دی ۱۳۸۹ آذر ۱۳۸۹ آرشيو BLOGFA.COM
شعر احساسی + زیباترین اشعار عاشقانه ❤️ از شاعران معاصر ایران
در این بخش منتخب اشعار عاشقانه ❤️ شاعران معاصر ایرانی را گردآوری گرده ایم. این شعر های احساسی از بهترین غزل سرایان معاصر هستند و حال و هوای عاشقانه دارند.
شعر عاشقانه احساسی
تو را دوست دارم و این دوست داشتن حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند
احمد شاملو
***
با خدا بايد بنشينيم دو تايي
دور ميزي ترجيحا گرد
متقاعدش کنم که تنهايي چقدر درد بزرگي ست
تا لبخند بزرگي شايد
بر صورتِ گرد ِ زمين نقاشي کند
من نمک پرورده ي زخم هاي از آشنا خورده
آنقدر با خرابي اين گريه ساخته ام
که هر کنج اين خانه
از دست ديده ام ، درياست
سيد علي
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی
***
دوبیتی کوتاه و عاشقانه شهریار
دل های ما که به هم نزدیک باشن دیگر چه فرقی می کند که کجای این جهان باشیم دور باش اما نزدیک من از نزدیک بودن های دور میترسم
شعر عاشقانه شاملو کار دیگری نداریم من و خورشید برای دوست داشتنت بیدار میشویم هر صبح شعر نو احمد شاملو *** دلنوشته کوتاه احساسی گنجشکاني که رد تو را ديروز درخت به درخت و خيابان به خيابان دنبال کردهاند خدا ميداند چه ديدهاند که جيکشان ديگر در نميآيد عباس صفاری
دوباره میسازمت وطن… اگر چه با خشت جان خویش! ستون به سقف تو میزنم… اگر چه با استخوان خویش دوباره می بویم از تو گل… به میل نسل جوان تو… دوباره می شویم از تو خون! به سیل اشک روان خویش دوباره یک روز آشنا… سیاهی از خانه میرود! به شعر خود رنگ میزنم ز آبی آسمان خویش… اگر چه صد ساله مرده ام! به گور خود خواهم ایستاد که بردرم قلب اهرمن… ز نعره ی آنچنان خویش… کسی که عظم رمیم را دوباره انشا کند به لطف!
چو کوه می بخشدم شکوه… به عرصه ی امتحان خویش… اگر چه پیرم ولی هنوز مجال تعلیم اگر بود! جوانی آغاز میکنم… کنار نوباوگان خویش… حدیث حب الوطن ز شوق بدان روش ساز می کنم… که جان شود هر کلام دل چو برگشایم دهان خویش! هنوز در سینه آتشی… بجاست کز تاب شعله اش! گمان ندارم به کاهشی… ز گرمی دمان خویش دوباره می بخشی ام توان… اگر چه شعرم به خون نشست! دوباره می سازمت به جان… اگر چه بیش از توان خویش!ت
دیدار آیتالله خمینی در سال ۵۸ با سه مرجع تقلید وقت؛ آیتالله گلپایگانی (راست)، آیتالله شریعتمداری (نفر دوم از چپ) و آیتالله مرعشی نجفی (چپ)
روحانیون یکی از پایههای حکومت جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند اما در این میان برخی از مراجع تقلید و روحانیون شاخص در همهپرسی ۵۸ شرکت نکردند و برخی نیز مدت کوتاهی پس از رای دادن پشیمان شده و از اقدامات حکومت ابراز برائت کردند.
آیتالله خمینی گفته بود مردم آزادند به جمهوری اسلامی رأی مثبت یا منفی دهند و در عین حال کسانی که رأی منفی دادند را «مشتی ماجراجو و از خدا بیخبر» خوانده بود.
آنها که به جمهوری اسلامی نه گفتند
آیتالله محمدحسین طباطبایی؛ «آبروی شیعه»
محمدحسین طباطبایی، مشهور به علامه طباطبایی، نویسنده تفسیر المیزان، در همهپرسی جمهوری اسلامی شرکت نکرد. آیتالله طباطبایی در تبلیغات رسمی جمهوری اسلامی و سخنان روحانیون بسیار تکریم و از تفسیر او با عنوان «آبروی شیعه» نام برده میشود.
آیتالله طباطبایی در امور سیاسی چندان فعال نبود اما به گفته ابراهیم امینی، امام جمعه سابق قم، همراه با چهرههایی چون آیتالله گلپایگانی مرجع تقلید شیعه، نامهای را در اعتراض به اصلاحات ارضی امضا کرد.
علامه طباطبایی در کنار برخی از روحانیان سرشناس جمهوری اسلامی از جمله محمدرضا توسلی، ناصر مکارم شیرازی، حسن لاهوتی و محمد یزدی.
آیتالله طباطبایی و آیتالله خمینی از جمله روحانیونی بودند که برخلاف رویه معمول حوزه علمیه درس فلسفه میگفتند اما کلاسهای او بیش از آیتالله خمینی رونق داشت.
روابط دو آیتالله حتی در موضوعات شخصی نیز پیش از انقلاب گرم نبود و براساس روایتها، حتی وقتی او مستأجر آیت الله خمینی بوده و اجارهاش چند ماه به تأخیر می افتد، آیتالله پسندیده برادر آیتالله خمینی و نماینده او، تمدید مهلت را نپذیرفت و آیتالله طباطبایی این خانه را تخلیه کرد.
نجمه سادات طباطبایی، دختر آیتالله طباطبایی و همسر علی قدوسی نیز ضمن تأیید اصل این موضوع روایت دیگری دارد و میگوید آیتالله خمینی به او پیغام داده اگر تمایل دارد در خانه زندگی کند و او اجارهاش را «از سهم امام» پرداخت کند، اما آیتالله طباطبایی از وجوهات استفاده نمیکرده و خانه را تخلیه کرده است.
بر اساس نوشته محسن کدیور، پژوهشگر دینی، آیتالله طباطبایی همچنین در دیدار گروهی که پس از ترور علی قدوسی، دادستان کل انقلاب و دامادش برای گفتن تسلیت به نزدش رفته بودند، گفته بود این انقلاب «یک شهید واقعی» داشت «که مظلومانه هم شهید شد و آن اسلام بود».
اما محمدحسین قدوسی، نوه آیتالله طباطبایی، ضمن تکذیب این روایت نوشته است که او «در امور سیاسی زاویهای روشن و آشکار» با آیتالله خمینی داشت.
رضا صدر؛ در زندان ولایت فقیه
آیتالله رضا صدر، برادر امام موسی صدر نیز از جمله روحانیون شاخصی بود که به جمهوری اسلامی رأی نداد. رضا صدر در حوزه علمیه فلسفه تدریس میکرد، گفته که آیتالله خمینی در دیداری در نجف به او توصیه کرده که با وجود مخالفتها تدریس فلسفه را ادامه دهد.
او به وصیت آیتالله شریعتمداری باید بر جنازهاش نماز میخواند اما جنازه این مرجع تقلید مخفیانه به خاک سپرده شد و آیتالله رضا صدر به مدت یک روز بازداشت شد. آیتالله صدر این اتفاقات را در نوشته مفصلی با عنوان در «زندان ولایت فقیه» ثبت کرده است.
رضا صدر (وسط) در کنار پدرش صدرالدین صدر و برادرش موسی صدر
به گفته خودش، از آیتالله خمینی خواسته بود جمهوری اعلام کند، نه جمهوری اسلامی چرا که «جمهورى اسلامى به هر شكلى كه در آينده حكومت كند ناراضی بسيار خواهد داشت، و اينان از اسلام ناراضى خواهند شد پس جمهورى اسلامى به زیان اسلام است».
براساس این نوشته، او منتقد اقدامات دادگاههای انقلاب، حجاب اجباری و ایجاد گروه حزبالله لبنان بوده است. او در آبان ۷۳ و در ۷۶ سالگی درگذشت.
آیتالله احمد خوانساری؛ مرجع محتاط
آیتالله احمد خوانساری
آیتالله احمد خوانساری که پس از فوت آیتالله بروجردی یکی از مراجع تقلید اصلی بود نیز براساس روایتها به جمهوری اسلامی رأی نداده است.
آیتالله منتظری در توصیف آیتالله خوانساری گفته که منتقدانش «از باب متلک» میگفتند، «اگر در یک ورقه فقط لا اله الا الله را بنویسید»، او آن را امضا نمیکند.
آیتالله خمینی و شاگردانش از اینکه این مرجع تقلید در فعالیتهای سیاسی مشارکت ندارد، انتقاد میکردند. با این حال دهها روایت از مقامات جمهوری اسلامی نقل شده که نزدیکانشان از این مرجع تقلید خواستهاند برایشان نزد حکومت وساطت کند و او نیز این اقدام را انجام داده است.
همسر آیتالله خمینی نیز گفته که پس از تبعید آیتالله خمینی به ترکیه و بیخبری از او، فضلالله خوانساری داماد آیتالله خوانساری، «موفق به کسب اجازه از رژیم شد تا به دیدار امام برود».
این وساطتها اما پس از انقلاب به زیان آیتالله احمد خوانساری تمام شد و روحانیون نزدیک آیتالله خمینی علیه او فضاسازی کردند.
تصویر دیگری از آیتالله خوانساری (وسط)
صادق خلخالی نقل کرده که او و محسن رفیق دوست و هادی غفاری، وقتی که این مرجع تقلید شیعه و جعفر پسرش، نزد آیتالله خمینی در مدرسه رفاه می رود، جلوی ورود پسرش را می گیرند و او نیز وقتی به آیتالله خمینی میرسد و متوجه این موضوع میشود، احوالپرسی را تمام نکرده خداحافظی میکند. این مرجع تقلید در سال ۶۳ درگذشت.
برادران مجتهد زنجانی؛ «رساله تمام عیار» درباره «انحراف انقلاب»
محسن کدیور نوشته که ابوالفضل موسوی مجتهد زنجانی و سیدرضا موسوی مجتهد زنجانی «به احتمال قوی در همهپرسی جمهوری اسلامی شرکت نکردند، و مطمئناً با جمهوری اسلامی از آغاز مخالف بودند».
به نوشته علی اشرف فتحی، روزنامهنگار و مدرس حوزه علمیه، «هر دو برادر از نظر فقهی و اصولی در جایگاهی بودهاند که میتوانستند به راحتی، جزو مراجع تقلید برجسته شیعه شوند».
برادران موسوی زنجانی؛ ابوالفضل (راست) و رضا
پدرشان، آیتالله سیدمحمد موسوی زنجانی نیز از شاخصترین مجتهدین مشروطهخواه زنجان بود.
ابوالفضل موسوی مجتهد زنجانی نخستین امام جماعت حسینیه ارشاد، امام جماعت نماز مشهور عید فطر ۵۶ در تپههای قیطریه و عضو «کمیته ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» بود.
رضا موسوی مجتهد زنجانی، برادر کوچکتر، نیز محور «نهضت مقاومت ملی» بود که پس از سقوط دولت مصدق تشکیل شد. او همچنین بر پیکر مصدق نماز خواند.
برادران زنجانی همچنین به همراه روحانیونی چون آیتالله میرسید علی رضوی قمی و محمود طالقانی، تشکلی به نام «هیئت علمیه تهران» را تأسیس میکنند که نخستین تشکل در تاریخ فعالیت روحانیون پایتخت محسوب میشود.
این دو برادر پس از انقلاب ۵۷ سمت سیاسی نگرفتند. ابوالفضل موسوی زنجانی گفته بود که با وجود سوابق مبارزاتی خود ترجیح میدهد در «چنین فتنه و اوضاع آشفته که آن طرفش ناپیداست» شرکت نکند.
او در شهریور ماه ۵۹ اعلامیهای را منتشر کرد که محسن کدیور آن را یک «رساله تمام عیار» درباره «انحراف انقلاب» خوانده است.
این مجتهد شیعه در این بیانیه با ذکر مثالهای تاریخی از پیامبر و امامان شیعه، از «پرونده سازی» برای مردم، «تفتیش عقاید»، اقدامات دادگاههای انقلاب، تعطیلی دانشگاهها و مصادره اموال افراد شدیداً انتقاد کرده بود.
او همچنین نوشته بود که ولایت فقیه به معنای «حکومت مطلقه و نامحدود ادعای بدون دلیل است».
عبدالکریم موسوی اردبیلی، رئیس دیوان عالی کشور و یا به تعبیری رئیس قوه قضائیه وقت، گفته که پس از انتشار این بیانیه از رهبر جمهوری اسلامی درباره برخورد با ابوالفضل موسوی سؤال میکند و آیتالله خمینی میگوید، با او «کاری نداشته باشید».
رضا موسوی زنجانی نیز یک سال بعد نامه تندی در انتقاد از اقدامات حکومت نوشت. او در ۱۴ دی ماه ۶۲ درگذشت و در میان شعارهای «مرگ بر منافق» هواداران آیتالله خمینی در حرم «حضرت معصومه» در قم دفن شد.
براساس برخی روایتها ابوالفضل موسوی زنجانی در خانه خود جلسات هفتگی برگزار میکرد و برخی چهرهها مانند مهدی بازرگان و یدالله سحابی درآن شرکت میکردند. محسن کدیور اما نوشته که او محدودیتهایی شبیه به حصر داشت. او در سال ۸۱ درگذشت.
مرتضی حائری یزدی؛ پسر «آیتاللهِ موسس»
مرتضی حائری یزدی، فرزند
مرتضی حائری یزدی، فرزند عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم بود. او با آیتالله خمینی رابطه نزدیکی داشت و دخترش همسر مصطفی خمینی بود. با این حال از ابتدا با روش مبارزه آیتالله خمینی و کشته شدن مردم در اعتراضها مخالف بود.
مرتضی حائری یزدی (وسط) در دیداری با آیتالله خمینی
صادق خلخالی نقل کرده که آیتالله خمینی در نجف نامهای را به مصطفی خمینی نشان داده و گفته که پدرزنش خطاب به او نوشته «هیچ یک از کارهای شما با اسلام سازگار نیست».
در حالی که محسن کدیور نام مرتضی حائری را جزو روحانیون شاخصی ذکر کرده که به جمهوری اسلامی رأی ندادند، او به عنوان عضو مجلس خبرگان قانون اساسی انتخاب شد و بر روی ثبت تشییع به عنوان مذهب رسمی کشور اصرار داشت.
مرتضی حائری یزدی (چپ) در مجلس خبرگان قانون اساسی
برخی از نزدیکان آیتالله خمینی از جمله حسن خمینی ذکر کردهاند که او از شنیدن خبرهای مربوط به اقدامات دادگاهها بیمار شده بود.
هاشمی رفسنجانی و حسین خمینی نیز نقل کردهاند که در مراسم ختم او، نجمه حائری کوچکترین فرزندش به احمد خمینی که برای تسلیت حاضر شده بود اعتراض و به اقدامات حکومت اعتراض کرده است.
مهدی حائری یزدی؛ نویسنده «حکمت و حکومت»
مهدی حائری، دیگر فرزند مؤسس حوزه علمیه قم پس از تحصیلات در حوزه سال ۱۳۲۰ به تهران آمد و در همان سال در انتخابات مجلس شورای ملی از یزد شرکت کرد اما انتخاب نشد.
او در سال ۱۳۳۴ با رتبه دانشیاری به تدریس در دانشکده الهیات پرداخت و پس از پنج سال به مقام استادی ارتقا یافت.
مهدی حائری در سال ۱۳۴۹ به عنوان مجتهد تامالاختیار از سوی آیتالله بروجردی برای پاسخگویی به سؤالات دانشجویان عازم آمریکا شد و همزمان با اقدامات مذهبی تحصیلات دانشگاهی خود را در دوره لیسانس فلسفه آغاز کرد تا اینکه در سال ۱۳۵۸ دکترای خود را دریافت کرد.
مهدی حائری یزدی
او پس از انقلاب به عنوان سرپرست سفارت ایران در آمریکا انتخاب شد اما به گفته خودش به دلیل دخالت برخی افراد از این سمت استعفا داد. مهدی حائری سپس به ایران بازگشت اما گفته که در شرایط شبیه حصر زندگی میکرده است تا اینکه سال ۶۲ از ایران خارج شد و در لندن اقامت کرد.
کتاب «حکمت و حکومت» او که سال ۷۳ نوشته شده در ایران امکان انتشار نیافت. او در این کتاب نوشته که ولایت فقیه «به معنای آیین کشورداری اساساً بدون پایه و ریشە فقهی است».
حائری یزدی درکتاب خاطرات خود خاطرات گوناگونی از آیتالله خمینی نقل کرده است. از جمله این که در اواسط دهه ۱۳۳۰ آقای خمینی از طرف آیتالله بروجردی بروجردی به ملاقات شاه رفت و از او خواست «مانند پدرش برای بهاییها محدودیت قائل شود». او سال ۷۸ در تهران درگذشت.
آنها که از رأی به جمهوری اسلامی پشیمان شدند
آیتالله کاظم شریعتمداری؛ اولین مرجع تقلید محصور
آیتالله کاظم شریعتمداری جزو مراجع تقلیدی بود که با مرجع تقلید خواندن آیتالله خمینی از محاکمه او جلوگیری کرد.
این مرجع تقلید پس از انقلاب با برخی از اصول قانون اساسی از جمله اصل ولایت فقیه مخالف بود اما در نهایت به آن رأی داد. او معتقد بود که در رفراندوم جمهوری اسلامی بهجای «آری» یا «نه»، باید امکان انتخاب مردم بین گزینههای متعدد وجود داشته باشد.
در رفراندوم قانون اساسی تلویزیون بیانیه یکی از روحانیون ناشناس در تهران با فامیلی شریعتمداری درباره رأی مثبت به قانون اساسی را به عنوان اطلاعیه آیتالله شریعتمداری پخش کرد که این موضوع اعتراض هواداران او را به دنبال داشت.
دیدار آیتالله شریعتمداری (چپ) با آیتالله خمینی
در ۱۴ آذر ۵۸ نیز افرادی به خانه این مرجع تقلید در قم حمله مسلحانه کردند و یکی از افرادی که در پشت بام خانه مشغول حفاظت بود، کشته شد. پس از آن حامیان آیتالله شریعتمداری در تبریز اعتراض و برخی مراکز از جمله صدا و سیما را تصرف کردند.
در نهایت نیروهای سپاه پاسداران این مراکز را از کنترل نیروهای حامی آیتالله شریعتمداری خارج کردند و به گفته حسین موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب، ۱۲ نفر از افرادی که مراکز دولتی را تصرف کرده بودند اعدام شدند.
هر چند این درگیریها به صورت ظاهری پایان یافت اما نزدیکان آیتالله خمینی مترصد فرصتی برای ضربه به آیتالله شریعتمداری بودند و در ۲۷ فروردین ۶۱ این مرجع تقلید به اتهام نقش داشتن در کودتای صادق قطبزاده حصر شد. اتهامی که نزدیکان آیتالله شریعتمداری آن را رد میکنند.
آیتالله شریعتمداری در حلقه مقلدان و هوادارانش
این مرجع تقلید تا اسفند ۶۴ در حصر ماند و تنها ۴۰ روز پیش از مرگش به بیمارستان منتقل شده بود در حالی که به گفته محسن کدیور، سران نظام جمهوری اسلامی از سال ۶۱ از بیماری سرطان او اطلاع داشتند اما آیتالله خمینی گفته بود که او «باید در خانهاش محبوس باشد تا با مرضش بپوسد و بمیرد».
شیخ بهاءالدین محلاتی؛ رهبر اعتراض ۱۵ خرداد در شیراز
از آیتالله بهاءالدین محلاتی به عنوان رهبر «قیام ۱۵ خرداد در شیراز» نام برده میشود. او مدتی بعد اما از رأی به جمهوری اسلامی پشیمان شد و از اقدامات حکومت انتقاد کرد.
او بیستم بهمن ماه ۵۹ در پاسخ به استفتای عباس رادنیا، ابوالقاسم پاکدامن، امیرحسین فولادی نوشت که امروز «به نام اسلام و حکومت علیگونه و با ادعای آزادی و غیروابستگی، شاهد همان ماجراهای دردناک و تکرار مظالم گذشته هستیم».
این مرجع تقلید در این نامه از موضوعاتی چون اعدامها، «شکنجه متهمین و محکومین به نام تعزیر» «تهاجمی وحشتناک به دانشگاهها به نام انقلاب فرهنگی» انتقاد کرد.
آیتالله محلاتی (چپ) در کنار آیتالله خمینی
او تأکید کرد که این اقدامات « نهتنها با اسلام که محمد مبشّر آن بود مطابقت ندارد بلکه مایه آبروریزی برای انقلاب اسلامی ایران است». آیتالله محلاتی پیش از این بیانیه نیز نامهای به آیتالله خمینی با همین مضامین نوشته بود.
او یک ماه بعد از صدور این بیانیه سکته کرد و پس از مدتی معالجه در تهران در خرداد ماه به شیراز بازگشت و در ۲۷ خرداد ۶۰ فوت شد.
هرچند آیتالله خمینی پسرش احمد را برای عیادت از او به بیمارستان فرستاد اما از برگزاری مراسم ختمش در مسجد ارگ تهران به دعوت برادران موسوی مجتهد زنجانی و مهدی حائری یزدی جلوگیری شد.
آیتالله حسن طباطبایی قمی؛ معتقد به شورای مراجع تقلید
آیتالله حسن طباطبایی قمی رهبر قیام ۱۵ خرداد ۴۲ در مشهد بود و در حکومت شاهنشاهی سالها زندانی و تبعید شده بود اما پس از انقلاب نیز منتقد اقدامات حکومت شد.
او از موضع یک فقیه سنتی مخالف ولایت فقیه و به شورای مراجع تقلید برای اداره حکومت اسلامی معتقد بود.
همچنین نزدیکان آیتالله خمینی نقل کردهاند که او در دیدار با آیتالله خمینی در بیمارستان نیز از مواردی چون اقدامات دادگاههای انقلاب، مصادره اموال افراد و تشکیل حزب جمهوری اسلامی انتقاد کرده بود به گونهای که صدایش نیز بلند شده بود.
آیتالله طباطبایی قمی (وسط) در کنار احمد خمینی (راست)
آیتالله طباطبایی قمی همچنین در آخرین مصاحبهاش به «سلب آزادیهای مردم»، «سانسور» و «عدم آزادی بیان»، «دخالت قضات در کارهای قانونگذاری و سیاسی» و « ایجاد دادگاههای کذایی» اعتراض کرد.
او در چهارم خرداد ۵۸ نیز در تلگرافی به آیتالله خمینی به اقدامات حکومت اعتراض کرده بود و رهبر جمهوری اسلامی چهار روز بعد درپاسخ به این تلگراف تنها نوشت: «لزوم وحدت کلمه در این موقع که جنایتکاران به دسیسه و توطئه علیه اسلام و جمهوری اسلامی پرداختهاند از اهمّ وظایف است. از جنابعالی امید دعای خیر دارم».
بر اساس برخی روایتها او در سال ۶۰ به حصر رفته اما درباره زمان دقیق حصر او گزارشی وجود ندارد. حصر او در دوره رهبری آیتالله خامنهای که به گفته محسن کدیور، حداقل یک سال شاگردش بوده نیز ادامه یافت.
در نهایت آیتالله طباطبایی قمی پس از ۱۵ سال و در حالی که ویلچرنشین شده بود به صورت تدریجی رفع حصر شد و در سال ۸۶ درگذشت.
دربارة جمعیت بهاییان ایران اطلاعات موجود سخت متناقض است. در اوایل سدة بیستم میلادی تعداد ایشان نزدیک به ده هزار نفر گزارش می شد.1 بیست سال بعد، در حوالی سال 1307 ش. حسن نیکو، مبلّغ پیشین بهایی، این رقم را اغراق آمیز دانست و شمار بابی ها در سراسر جهان را، اعم از ازلی و بهایی، 5207 نفر اعلام نمود و نوشت 3960 نفر در ایران زندگی می کنند.
به نوشتة دنیس مک ایون، استاد دانشگاه نیوکاسل انگلیس، در دایرالمعارف ایرانیکا، بهایی گری در سال های 1928ـ1952 میلادی افزایش سریعی نداشت؛ ولی از سال 1952 گسترش آن شتاب گرفت و این امر به دلیل برنامه ریزی ها و سازماندهی هایی بود که با برنامه «جهاد ده ساله» شوقی افندی آغاز شد.2 دایرة المعارف بریتانیکا (1998) اوج گسترش بهاییت را در دهة 1960 میلادی می داند که سبب شد در اواخر سدة بیستم میلادی شمار نهادهای بهایی به بیش از 150 مجمع روحانی ملی و نزدیک به بیست هزار مجمع روحانی محلی برسد.3
تحرک جدّی مبلغان بهایی و به تبع آن رشد بهاییت، در ایران از دوران سلطنت مظفرالدین شاه قاجار آغاز شد؛ در دوران سلطنت احمد شاه قاجار و رضا شاه پهلوی، که بهاییان از نفوذ و حمایت فراوان در دستگاه دولتی برخوردار بودند، شدت یافت. با این وجود، براساس اسناد می توان اظهار داشت که افزایش جمعیت بهاییان ایران به طور عمده از دهة 1330 ش. آغاز شد. در سال های 1326ـ1330 محفل ملی بهاییان ایران برنامة خود را برای گسترش بهاییت به مرحلة اجرا گذارد و شدّت تبلیغات و فعالیت ایشان از اردیبهشت / رمضان 1334 ش. اعتراض شدید آیت الله العظمی بروجردی4 و سایر علما را برانگیخت. پس از ابراز نارضایتی های شدید آیت الله بروجردی، حکومت پهلوی ناگزیر به محدود کردن فعالیت بهاییان شد. به دستور شاه، پزشک مخصوص بهایی او، سرلشکر عبدالکریم ایادی، مدّت کوتاهی ایران را ترک کرد و در ایتالیا اقامت گزید5 و در 16 اردیبهشت مقامات نظامی (سرتیپ تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران و سرلشکر نادر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش) به تصرف و تخریب حظیرالقدس، مرکز بهاییان تهران، یاری رسانیدند. بختیار این محل را مقرّ رکن دوم ستاد ارتش ساخت. دکتر مهدی حائری یزدی علت مقابلة شدید آیت الله بروجردی با بهاییان را چنین ذکر می کند:
در مسئلة بهایی ها، تا آنجایی که ایشان تشخیص می داد، [این بود] که بهایی ها یک گروه ناراحت کننده و اخلال گر در ایران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبی نبود. این طوری هم که معروف بود، تا یک اندازه ای هم درست بود، [این بود] که این گروه یک نوع سر و سرّی با منابع خارجی دارند و بیشتر مجری منافع خارجی هستند تا منافع ملی. در این طریق مرحوم آقای بروجردی به هیچ وجه تردیدی از خودش نشان نمی داد که [از] آنچه گروه بهایی ها از دستش برمی آید [جلوگیری کند] از اذیت ها و کارهای موذیانه ای که بهایی ها دارند و دربارة مسلمان ها دریغ نمی کنند. یعنی به طور مخفیانه افراد خودشان را وارد مقامات اداری می کنند و مقامات را اشغال می کنند. بعد هم، مسلمان ها را ناراحت می کنند، می زنند، از بین می برند. از این کارها خیلی زیاد می کردند، حالا بگذرید از اینکه الآن صورت حق به جانبی به خودشان می گیرند. کاری ندارم به وضع فعلی؛ ولی آن زمان این شکل بود. واقعاً هرکجا که دستشان می رسید، به هر وسیله بود، هر مقامی بود اشغال می کردند و سعی می کردند دیگران را از بین ببرند یا وارد مجمع خودشان بکنند و کارهایی که آنها می خواهند، انجام بدهند… ولی ایشان [آیت الله بروجردی] از این جریان و از این ماجرا آگاه بود و به هر وسیله ای بود جلوگیری می کرد.6
حسین خطیبی، که فردی مطلع بود،7 هدف از همکاری شاه و ارتش با علما را تلاش آمریکایی ها برای «تصرف آرشیو» بهاییان و دستیابی به اسامی ایشان اعلام نمود.8
تاریخ ارائة آخرین آمار بهاییان به آوریل 1985 برمی گردد؛ در این تاریخ مرکز سازمان جهانی بهاییان (حیفا، اسرائیل) شمار اعضای خود را در سراسر جهان چهارمیلیون و 739 هزار نفر اعلام کرد. از این تعداد، 59 درصد در قاره آسیا، 20 درصد در آفریقا، 18 درصد در آمریکا، 6/1 درصد در استرالیا و نیم درصد در اروپا ساکن بودند. در این آمار تعداد بهاییان ساکن در ایران اعلام نشده است، مع هذا، ادعا شده که 000/807/2 نفر از بهاییان در قارة آسیا زندگی می کنند.9 برای ارزیابی این رقم و سنجش میزان صحّت و سقم آن ابزاری در دست نیست. ولی این تصور وجود دارد که مرکز بهاییت همواره دربارة شمار پیروان خود اغراق کرده است.
دنیس مک ایون می نویسد:
منابع بهایی ادعا می کنند که پس از انقلاب اسلامی در ایران نزدیک به بیست هزار نفر بهایی به قتل رسیدند، او این رقم را بسیار اغراق آمیز می داند و مدعی است که طیّ هفت ساله اوّل حکومت جمهوری اسلامی در ایران نزدیک به 200 نفر بهایی اعدام شدند و در طیّ دوران پس از انقلاب جمعاً 300 تا 400 بهایی در جریان های مختلف به قتل رسیدند.10
بهاییانی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی اعدام یا از ایران خارج شدند عموماً به مشهورترین و ثروتمندترین خانواده های بهایی تعلق داشتند و به دلیل تصدی مناصب عالی دولتی یا دستیابی به ثروت های عظیم از طریق پیوند با حکومت پهلوی مورد تعقیب قرار گرفتند. افرادی مانند امیرعباس هویدا، حبیب ثابت، هژبر یزدانی، عبدالکریم ایادی، هوشنگ انصاری، غلامرضا ازهاری و غیره، به عنوان شاخص ترین چهره های فرقة بهایی در ایران، تمامی بهاییان ایران نبودند و اعدام یا فرار ایشان از کشور به معنی پایان حیات بهاییت در ایران نبود.
برخلاف نظر مورّخانی چون احمد کسروی و فریدون آدمیت، که بابی گری اوّلیه را جنبشی خودجوش و ناوابسته به قدرت های استعماری می دانند،11 پژوهش من بر پیوندهای اوّلیه علی محمد باب و پیروان او با کانون های معینی، که شبکه ای از خاندان های قدرتمند و ثروتمند یهودی در زمره شرکای اصلی آن بودند، تأکید دارد. این تصویر، بابی گری را از اساس و از بدو پیدایش، فرقه ای مشابه با دونمه های ترکیه و فرانکیست های اروپای شرقی جلوه گر می سازد.12
ارائه تمامی مستندات خود را دربارة پیوند بابی گری اوّلیه با کانون فوق به فرصتی دیگر موکول می کنم و در اینجا تنها دو نکته را مورد تأکید قرار می دهم:
اوّل، حضور پنج ساله علی محمد باب در تجارت خانة دایی اش در بوشهر و ارتباط او با کمپانی های یهودی و انگلیسی مستقر در این بندر و کارگزاران ایشان. اندکی پس از این اقامت پنج ساله بود که باب در سال 1822 م. دعوی خود را اعلام کرد و با حمایت کانون های متنفّذ و مرموزی به سرعت شهرت یافت. دوران اقامت باب در بوشهر مقارن است با سال های اوّلیة فعالیت کمپانی ساسون (متعلق به سران یهودیان بغداد) در بوشهر و بمبئی. ساسون ها در دهه های بعد به «امپراتوران تجاری شرق» بدل شدند و در زمرة دوستان خاندان سلطنتی بریتانیا جای گرفتند.13 خاندان ساسون بنیان گذاران تجارت تریاک ایران بودند و با تأسیس بانک شاهی انگلیس و ایران نقش بسیار مهمی در تحولّات تاریخ معاصر ایران ایفا نمودند.14
دوم، ارتباط نزدیک مانکجی هاتریا، رئیس شبکه اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران در سال های 1854 ـ 1890، با سران بابی و از جمله با شخص میرزا حسینعلی نوری (بهاء).15
نقش شبکة زرسالاران یهودی و شرکا و کارگزاران ایشان در گسترش بابی گری و بهایی گری را از دو طریق می توان پیگیری کرد:
اوّل، حرکت های سنجیده و برنامه ریزی شدة برخی از دولت مردان قجر، به ویژه منوچهرخان معتمدالدوله گرجی حاکم اصفهان،16 که به گسترش بابی گری انجامید؛ دوم، گرویدن وسیع یهودیان به بهایی گری که سبب افزایش کمّی و کیفی این فرقه و گسترش جدّی آن در ایران شد.
دربارة مانکجی هاتریا و پیوندهای او با بابی گری و بهایی گری اوّلیه در فرصتی دیگر سخن خواهم گفت.
پی نوشت ها:
1. گزارش حزب الوطن مصر در نشریة اللواء. بنگرید به: حسن نیکو، فلسفة نیکو در پیدایش راهزنان و بدکیشان، بی جا [تهران]، بی نا، بی تا [حوالی 1310 ش،]. ج 2، ص 214.
2. Encyclopaedia Iranica. London and New York, Routledge Kegan Pall. Vol.1, 1985, p449.
3. “Bahai faith”, Britannica CD 1998.
4. برای آشنایی با نمونه ای از اعتراض های آیت الله العظمی بروجردی بنگرید به: «نامه مورخ 6 تیر 1324 آیت الله بروجردی به فضل الله زاهدی (نخست وزیر)» در: سید محمدحسین منظورالاجداد. مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست: اسناد و گزارش هایی از آیات عظام نائینی، اصفهانی، قمی، حائری و بروجردی. تهران، شیرازه، 1379. صص 498ـ499.
5. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی: خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست. تهران، مؤسسة مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1370. ص 203.
6. خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی، به کوشش حبیب لاجوردی، تهران، نشر کتاب نادر، 1381. ص 45.
7. حسین خطیبی، که از جنجالی ترین اقدامات او قتل سرتیپ افشار طوس رئیس شهربانی دولت دکتر مصدق است، در سال های قبل از کودتای 28 مرداد 1332 رهبری یک شبکه مخفی از نظامیان را بر عهده داشت و با شخص شاه مرتبط بود. پس از کودتا، بسیاری از عزل و نصب های مقامات نظامی، از جمله انتصاب باتمانقلیچ، پس از رایزنی با خطیبی انجام گرفت.
8. «نامه مورخ 30/2/1334 حسین خطیبی به دکتر مظفر بقایی»: مجموعه اسناد خصوصی دکتر مظفر بقایی کرمانی، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی. خطیبی در این نامه به دو جریان متفاوت اشاره می کند. جریان اول مردم و علما هستند که، در واقع، خواستار ریشه کن کردن بهاییان می باشند و جریان دوم آمریکایی ها و شاه که پس از اشغال حظیره القدس خواستار پایان دادن به موج ضدّ بهایی هستند. او می نویسد: «مخصوصاً چیزی که سر رشته را ردراز می کند اصرار آیت الله بروجردی، برای شدت عمل دولت نسبت به افراد بهایی است؛ از طرف اعلی حضرت، رئیس شهربانی و یک [یکی] دو نفر در عرض هفته اخیر چند بار آیت الله را ملاقات کرده ولی از این ملاقات ها نتیجه نگرفته اند. طبق یک اطّلاع خصوصی، اساساً از ایام عید به این طرف، آیت الله از اعلی حضرت گله مند شده است و تاکنون با همه اقداماتی که صورت گرفته است از ایشان رفع گله نشده است.»
9. Iranica, ibid, pp. 449-450.
10. ibid, pp. 463-464.
11. کسروی (بهایی گری، تهران، کتاب فروشی پایدار، بی تا. صص 121ـ122) و آدمیت (امیرکبیر و ایران). تهران، خوارزمی، چاپ پنجم، 1355، صص 443ـ444)، که هر دو نسبت به بهایی گری سخت بدبین اند، بابی گری را به عنوان یک جنبش اجتماعی ـ اصلاحی دینی و انقلابی معرفی می کنند و نفوذ استعمار در این فرقه را از زمان انشعاب بابی گری به دو فرقه ازلی و بهایی می دانند. این نظر تقریباً در تاریخ نگاری معاصر ایران رسمیت یافته و مورخان مارکسیست ایرانی و خارجی از جمله احسان طبری (برخی بررسی ها دربارة جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران، تهران، انتشارات حزب توده ایران، 1358) و میخائیل ایوانف (جنبش بابیه در ایران، مسکو، 1939). نیز چنین نظری ابراز داشته اند.
12. دربارة دو نمه های عثمانی و فرانکیست های لهستانی و اروپای شرقی، که اوّلی در اواخر قرن هفدهم و دومی اواخر قرن هجدهم میلادی پدید شدند، مراجعه شود به: عبدالله شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران. تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1377. ج 2، صص 331ـ357.
13. بنگرید به: تحقیق آنتونی الفری دربارة رابطه ادوارد هفتم، پادشاه بریتانیا و زرسالاران یهودی با عنوان: ادوارد هفتم و دربار یهودی او.
(Anthony Allfrey. Edwand VII and his Jewish Court. London. Wcidenfeld Nicolson. 1991.)
14. بنگرید به: [عبدالله شهبازی،] «ساسون ها، سپهسالار و تریاک ایران»، مطالعات سیاسی، کتاب اول، پاییز 1370، صص 125ـ139؛ عبدالله شهبازی. نظریة توطئه، صعود سلطنت پهلوی و تاریخ نگاری جدید در ایران تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1377. صص 96ـ100.
15. مانکجی هاتریا بنیادگذار واقعی اولین سازمان فراماسونری ایران (فراموش خانه) است که به دلیل فقدان تحقیقات بنیادین در این زمینه تأسیس آن به غلط به میرزا ملکم خان نسبت داده شده است.
16. منوچهرخان معتمدالدوله مورد احترام فراوان بابیان و بهائیان هر ساله در 28 شعبان ب هزیارت قبر او در قم می روند. او ظاهراً نیای ارتشبد بهرام آریانا است.
در تاریکی سلول سنگی زندان ، در آن قلعۀ دور افتاده ، حضرت باب برای تمام کسانی که به ایشان ایمان داشتند کسانی که هیج چیز حتّی تحقیر و استهزاء مردم مانع عشق و ایمان آنها به حضرت باب نمی شد ،کسانی که به خاطر عشق به ایشان جان خود را فدا کرده بودند ، می گریستند. امّا خانه های روستائیان ساکن در پائین قلعه از نور چراغدان ها روشن بود. سیّد یجیی دارابی که زمانی از بزرگترین علماء و روحانیون ایران بود و حضرت باب او را یکی از دو شاهد حقّانیت خود اعلام کرده بودند، روز و شب سوار بر اسبی که شاه ایران به او داده بود از خراسان تا لرستان و از اصفهان تا اردستان ، از اردکان تا یزد به تبلیغ امر پرداخته و راجع به ظهور موعود صحبت می کرد تا اینکه به نی ریز رسید. جایی که مقدّر بود با قربانی کردن جان خود در راه محبوبش – حضرت باب – نهایت ایثار خود را به انجام برساند.
۲ روز بعد هم اتفاق خاصی نیفتاد. وقتی که هوا تاریک شد آقا سیّد یحیی وحید بابیها را به سر پست های خود فرستادند. قرار شد غلامرضا یزدی که از یزد همراه جناب وحید آمده بود به همراه ۱۴ نفر از بابیها به لشگر زین العابدین خان شبیخون بزنند. در این گروه یک پیرمرد نود ساله کفّاشی بود که سر تا پا هیجان زده بود و چند نفر پسر جوان دیگر که هرگز در نبردی شرکت نکرده بودند. اگر چه این افراد برای رویارویی و نبرد با سربازان واقعی آمادگی نداشتند ولی در نیمه شب به دنبال غلام رضا یزدی به راه افتادند، و از دروازه قلعه بیرون رفتند. آنها به دو گروه تقسیم شدند و به آرامی از دو طرف به سمت قرار گاه ارتش لشگر پیش رفتند و با یک حرکت ناگهانی و با فریاد “الله اکبر” در حالیکه شمشیر های خود را از غلاف بیرون کشیده بو دند به قرار گاه حمله کردند. از انعکاس صدای اسلحه ها، بابی های محلّۀ چنار سوخته فهمیدند که نبردی در گرفته است. صدها نفر از آنها با عجله خود را به قلعه رسانیدند. تا به یاران خود کمک برسانند. زنهای بابی هم در بالای بام خانه های خود رفته و از آنجا با صدای بلند مردان خود را تشویق می کردند. در آن تاریکی شب صدای فریاد های آنها با فریاد “الله اکبر” مردان بابی در فضای بیرون قلعه می پیچید و سبب وحشت و دلهره سربازان می شد. آن شب بابی ها تا صبح جنگیدند اولین اشعه های آفتاب سحرگاهی ، قرار گاه ویران لشگر و بابی های خسته اما پیروز که با زخمی ها و کشته ها به سمت قلعه باز می گشتند را نمایان ساخت. در حمله آن شب بیش از شصت نفر بابی و تعداد زیادی سرباز جان خود را از دست دادند. آن روز چندین بابی که از شدت این جنگ ترسیده بو دند قلعه را ترک کردند. لشگر زین العابدین خان هم دانست که با حریف قدرتمندی روبرو است.
۳ زین العابدین خان بالاخره موّفق شد. قلعه خواجه خالی شده بود و بابی هایی که در آن بودند کشته یا فراری شده بودند. حالا او در فکر کشتن سیّد یحیی بود. با اینکه حتّی روحانیون شیراز فتوای قتل سید یحیی و همراهانش را صادر کرده بودند این کار ساده نبود، زیرا او- زین العابدین خان- و فرماندهان لشگر برای حفظ امنیت و تأمین جان آنها سوگند خورده و قرآن مهر کرده بودند. زین العابدین خان در قرار گاه خود در منطقه ای بنام کوه سرخ در بیرون شهر نی ریز با مشاوران خود به مشورت نشست. یکی از فرماندهان ارتش قدم پیش گذاشت و آمادگی خود را برای اجرای این خواستۀ زین العابدین خان اعلام کرد. او گفت شما برای حفظ جان سیّد یحیی سوگند خورده اید، اما من هیچ سوگندی نخورده ام و می توانم این ثواب را ببرم. سپس او از تمام افرادی که یکی از اعضاء خانواده خود را در نبرد با بابی ها از دست داده و یا صدمه دیده بودند خواست که قدم پیش گذارند و در تنبیه و مجازات وحید سهمی داشته باشند. برادر ملاّ باقر پیک زین العابدین خان به شیراز که بدست یکی از بابیها کشته شده بود مشتاقانه داوطلب شد. چند نفر دیگر هم به آن دو ملحق شدند. از جمله برادر زادۀ حاکم – پسر علی اصغر خان- که پدر خود را در این نبرد ها از دست داده بود. آنها که تشنۀ انتقام بودند با هم متحد شده قدرت و جسارتی یا فتند و همگی با هم نزد آقا سیّد یحیی وحید رفتند. عمامه را که علامت اصل و نسب ایشان به حضرت محمّد بود از سراو انداخته و آن را دور گردن ایشان پیچیدند اندکی بعد جسد عنصری حضرت آقا سیّد یحیی وحید در اثر ضربات پی در پی شمشیر به زمین افتاد. آنگاه عمامۀ جناب وحید را به اسبی بستند تا بتوانند جسم مجروح ایشان را در خیابان های شهر بگردانند. مردم شهر که به هیجان آمده بودند در خیابان ها جمع شده و ناسزا می گفتند و سنگ پرتاب می کردند. زنها دور جسد نیمه جان جناب وحید جمع شدند و شرو ع به رقصیدن کردند. در میانۀ آن آشوب و غوغا و شور و هیجان جنون آمیز که نی ریزیها را از خود بیخود کرده بود و در آن گرد و غباری که بلند شده بود و در میان فریادهای خشم و غضب تماشاچیانی که روی دیوار های گلی یا پشت بام ها ایستاده بودند. روح پرفتوح جناب وحید جسد عنصری را ترک کرده و به ملکوت ابهی پیوست.
۴ زین العابدین خان حاکم وقت نی ریزدر فکر قلع و قمع بابی ها بود. او می خواست شهر را از وجود بابی ها که به نظر او افرادی مجنون و دیوانه بودند پاک کند زیرا او می ترسید بابی ها با بعضی افراد خانواده او همدست شده، برضدّ او قیام کنند . علّت دیگر آن بود که می خواست مال و اموال بابیها را تصرف کند و بر ثروت خود بیافزاید. قسمت اعظم محلۀ چنار سوخته، جایی که بیشتر بابی ها در آنجا ساکن بودند، بعد از سقوط و شکست قلعۀ خواجه به ویرانه ای تبدیل شده بود و بابی های آن از ترس جان فرار کرده در کوه ها پنهان شدند. در آنجا هستۀ یک نهضت مقاومت بوجود آمد. به زین العابدین خان خبر رسید که بابی ها به کارگاه های تهیّۀ سرکه و شراب و شیرۀ انگوردر دامنۀ کوه قرار داشت حمله کرده و چند نفر از مردان او را کشته اند. او شایعاتی هم در مرد توطئه از بین بردن خودش توسط بابی ها شنید، ترس و اضطراب بیشتری بر او مستولی شد. به نظرش آمد که تعداد بابی های محلۀ چنار سوخته دوباره رو به فزونی است لذا به تعداد مراقب ها و نگهبان های خود افزود. وحشت او بیشتر می شد اگر پی می برد که در پاییز سال ۱۸۵۲ یکی از بابی های جسور و توانا به نام علی سردار به نی ریز بازگشته است
۵ بابی ها به جسارت در جنگجویی معروف بودند و سربازان میرزا بابا هم این را می دانستند و با ترس و نگرانی به تاکستانی که بابی ها در آن پناه گرفته بودند نزدیک می شدند. تاکستان را محاصره کردند ولی فقط چند نفری وارد تاکستان شدند. بلافاصله بابیها با شمشیر و چوب و سنگ در حالی که فریاد زنان “الله اکبر” می گفتند به آنها حمله کردند. سربازان پا به فرار گذاشتند اما بابیها آنها را آنقدر تعقیب کردند تا سرباز ها از تاکستان خارج شدند. دو گروه دیگر بابیها که در شهر مستقر شده بودند سر و صدای این درگیری را شنیدند، و بیرون دویدند و با سرعت به طرف تاکستان آمدند تا به یاران خود کمک کنند. نیروهای دو طرف صف آرایی کردند و نبرد شدّت گرفت. یک بابی که می خواست آمادگی خود را برای شهادت اعلان کند کفن پوشیده بود به طرف سواره نظامی که در نزدیک تاکستان بود حمله کرد. سربازها فرار کردند و بابی کفن پوش هم آنها را تعقیب آکرد تا به مقرّ حکومت در شهر رسیدند. درآنجا نگهبان ها او را دستگیر کردند و به حبس انداختند. حالا تاکستان صحنۀ زد و خورد و تیراندازی بود. بابی ها که حدود دویست نفر بودند با سربازان که آنها را از چهار جهت محاصره کرده بودند، می جنگیدند. تمام بعد از ظهر تیراندازی ادامه داشت و با تاریکی شب متوقف شد. چند نفر از بابیها هنگامی که به طرف تاکستان می رفتند تا به یارانشان کمک کنند در راه دستگیر شدند. آنها را به شهر بازگرداندند و در دخمه ای در زیرزمین منزل حاکم قبلی شهر زندانی کردند. بابی ها در پشت درهای قفل شده نمی دانستند چه خواهد شد پس به فکر افتادند که راه فراری پیدا کنند. اندکی بعد صدای چاقو هایی که دیوارها را می کندند فضا را پر کرد. زندانی ها با سرعت دیوار دخمه را به امید یافتن راه فراری می کندند. اما یکی از زندانیها به نام خواجه به دیگران خیانت کرد و میرزا بابا را از نقشۀ آنها باخبر کرد. او گفت بابی نیست و به اشتباه دستگیر شده است. مأمورین شمشیری به او داده و از او خواستند که برای اثبات حرفش سر همۀ زندانی های بابی را با دست خود از تن جدا کند.
۶ هیچ صدایی به جز زوزۀ باد و گاه صدای پرنده ای شنیده نمی شد. ناگهان شلیک یک گلوله سکوت را شکست، رگبار آتش شروع شد. سربازان فوج اصطهبانات شروع به تیر اندازی کرده بودند. آخوند ها و ملاّها به آنها وعده رستگاری در آن دنیا و برکت و رحمت خداوند در این دنیا را به ازاء کشتن بابیها داده بودند. ولی پنج نفر ازهمین آخوند ها بابی شده و حالل در این نبرد ها اسلحه و مهمات را جابجا می کردند. سربازان با سرعت پیشروی می کردند آنها آلونک هایی را که بابیها بعنوان حفاظ استفاده می کردند یکی بعد از دیگری تصرف می کردند. دیگر حفاظ زیادی برای بابی ها باقی نمانده بود. دو گروه کم کم به هم نزدیک شدند. یکی از سربازان تیرانداز فوج اصطهبانات که پشت تخته سنگی پناه گرفته بود، اسلحه خود را به آرامی پایین آورد دو زانو نشست تا با اسلحه اش بخوبی یکی از بابی ها را هدف بگیرد سپس ماشه را کشید گلوله از دهانۀ تفنگ بیرون آمد، درهوا اوج گرفت و به بدن آن بابی اصابت کرد و وی را نقش بر زمین کرد. تک تیر انداز، بابی دیگری را هدف گرفت و بعد یک بابی دیگر. سه نفر بابی کشته شدند و از شیب کوهپایه به پایین غلتیدند. مجددا هدف گرفت و دو نفر بابی دیگر را کشت. ماشه را کشید تا برای هدف بعدی آماده شود اما این بار فقط صدای تق ماشه را شنید. یکی ازبا بی ها از پشت به او حمله کرد و سرباز نتوانست کاری بکند.
۷ صدای فریاد “الله اکبر” در اعماق درّه های تاریک کوهستان منعکس می شد و با هر فریاد تعدادی بابی از مخفیگاه خود بیرون می دویدند و به سربازانی که هراسان به این طرف و آن طرف می دویدند، حمله می کردند. در هیاهوی شلیک گلوله ها و ضرب شمشیر ها، بابی ها خوابگاه موقتی سربازان را آتش زدند. شعله های آتش زبانه می کشید و نور آن صحنه مبارزۀ تن به تن مردانی را روشن می کرد که در آن تاریکی شب سعی می کردند بر یکدیگر غلبه کنند. زنهای بابی روی لبۀ صخره ها ایستاده بودند و با پرتاب سنگ به سربازها و جیغ و فریادو هلهله گویان مردان بابی را پشتیبانی می کردند. سربازان تحت فرمان میرزا نعیم در نهایت آشفتگی از گذر گاه برگشتند. در حالی که شعله های آتش در پشت آنها به رنگ نارنجی در آمده بود. در وسط میدان حرب یک ارابّۀ توپ رها شده بود. بابی ها چرخ های آن را جدا کرده ، طنابی به آن بسته و آن را با خود به بالای کوه کشیدند. وقتی به صخره بزرگ و بلندی می رسیدند چند نفر به بالای صخره می پریدند و با کشیدن ارابّه به بالا، به آنها که از پایین ارابه را هل می دادند، کمک می کردند. آنگاه به راه خود ادامه می دادند و در سربالایی کوه، ارابّه را به کمک طناب ها بالا می بردند. در آن تاریکی شب صدای غژغژ طناب های ارابّه با صدای باد همراه می شد و در فضای کوهستان می پیچید
۸ یکی از سربازان بهارلو از کمینگاه خود یبرون آمد و روی زمین میان جسد ها راه می رفت و صحنه را نگاه می کرد. وقتی صورت سردار را دید، شناخت. به فکرجایزه ای افتاد که می توانست بگیرد.شمشیرش را از غلاف در آورد، موهای او را در دست گرفت و با یک ضربۀ شدید شمشیر سر را از تن جدا کرد و همانطور که موها را در دست گرفته بود به سرعت به طرف خیمۀ میرزا نعیم رفت. وارد شد. مستقیم نزد او رفت و سر بریدۀ را نشان داد. محافظان نی ریزی که همراه سپاه بودند تأیید کردند که این سر سردار است. میرزا نعیم که از دیدن سر بریده سردار بسیار خوشحال شده بود یک عبای قیمتی و مقداری سکّه به او داد. حالا میرزا نعیم می توانست راحت بخوابد. فرمانده ایل بهارلو هم به مال و ثروتی رسید. با فرا رسیدن شب بابی های همراه سردار که در پناهگاه بودند نگران و منتظر بودند که سیّد علی را دیدند. او که صبح با سردار رفته بود حالا تلو تلو خوران در تاریکی شب برمی گشت. به طرف او دویدند تا کمکش کنند. وقتی نزدیک شدند متّوجه لباس های خون آلود و جراحات شدید او شدند. او که به زحمت یارای حرف زدن داشت گفت که سربازها به آنها تیراندازی کردند، سنگ انداختند و کلماتی گفتند که به هیچ وجه آنها تحمل شنیدن آن کلمات را ندارند. و گفت: “طیر روح سردار از قفس تن آزاد شد.”
۹ وقتی به پایین کوه رسیدند به سمت آسیاب حرکت کردند. پسر بچۀ چهارده ساله ای که مادرش دست های او را محکم به کمر خود بسته بود و به سختی پشت سر مادرش قدم بر می داشت از مادرش پرسید: “چرا دستهای من را اینطوری به کمر خودت بستی؟” و مادرش در جواب گفت: “برای اینکه اگر سربازان تو را بکشند بفهمم و مجبور نباشم یک عمر به دنبال پسر گمشده ام باشم.” او پسر کوچکتر خود را هم بغل کرده بود. آن زن بابی بنا به وصّیت شوهرش ساده ترین لباس هایش را پوشیده بود تا اگر به دست سربازان اسیر شد به طمع لباس گرانقیمت او نباشند ولی کلاهی که به سر پسر خرد سالش گذاشته بود قطعه تزیینی داشت. یکی از سرباز های سواره که با اسب از کنار آنها می گذشت خم شد و با چنان ضربتی کلاه را از سر پسر خردسال کشید که آن پسر از بغل مادرش چند متر آنطرف تر به زمین افتاد. مادر با ترس و وحشت به سمت فرزندش دوید و او را بلند کرد. پسر بیهوش بود و روی سرش آنجا که سرباز با خشونت موی او را کشیده بود خالی شده بود. مادر فرزندش را در بازوان خود گرفته و به آرامی او را تکان می داد تا شاید به هوش آید ولی سودی نداشت. پس روی زمین زانو زد و جسد بیجان او را همانگونه که در روز تولدش در پتو پیچیده بود در پتویی که همراه داشت، پیچید. در آغوش گرفت و به راه افتاد.
۱۰
ایل بزرگ قشقایی قومی چادر نشین بودند که با گلّه های خود در استان فارس ییلاق و قشلاق می کردند، به زبان ترکی صحبت می کردند، قالی های رنگارنگ و گران قیمتی می بافتند که در بازار شیراز خرید و فروش می شد و لباس های رنگارنگ آنها به خوبی از لباس های دیگر اقوام و ساکنین استان فارس قابل تشخیص بود. آنها که در مسیر ییلاق و قشلاق هایشان از پایتخت فارس، شهر شیراز ، عبور می کردند، کم کم درامور سیاسی وارد شده بودند. سران این طایفه با حاکمان فارس در کنترل و ادارۀ استان فارس همکاری می کردند. لطفعلی خان یکی از سران طائفۀ قشقایی و یکی از فرماندهان لشگر ایالت فارس بود. او را استخدام کرده بودند تا با نفرات خود و چندین دستگاه توپ در کوه های نی ریز با بابیها بجنگد و آنها را به حکومت تحویل دهد. او و افرادش به همراه میرزا نعیم در کنار آسیاب اردو زدند و عملیات پاکسازی راآغاز کردند. آنها سر تمام اسراء را از تن جدا کرده بودند، حالا به دنبال بابی هایی می گشتند که پنهان شده بودند زیرا حکومت برای تحویل زنده یا مردۀ هر بابی جایزه ای تعیین کرده بود. مردان قشقایی با خنجر، شمشیر و اسلحۀ گرم در جادّه های کوهستانی به راه افتادند. آنها پشت هر تخته سنگی، داخل هر دخمه ای ودر هر غار تاریکی قدم به قدم در جستجوی بابی ها از کوه بالا می رفتند. گروهی از زنهای بابی، به همراه چند مرد بابی به امید نجات از چنگ مردان قشقایی در غاری تاریک پنهان شده بودند، سربازان آنها را پیدا کردند، دهانۀ غار را با شاخ و برگ درختان بستند و روی آن نفت ریختند و آتش زدند. شعله های آتش در دهانۀ غار زبانه می کشید و سنگهای کوه را به رنگ سیاه در آورد و دود آن داخل غار را همچون تنوری پر دود کرد.
۱۱
کم کم تاریکی شب جای خود را به روشنایی صبح می داد. در آن فضای نیمه تاریک اسرای بابی یکدیگر را به صورت اشباح سرگردانی می دیدند که اتاق های کاروانسرا را پر کرده بودند، گرسنه و بی پناه، از سرما می لرزیدند. صدای هق هق گریۀ بچه ها در آن هوای سرد بلند بود مگر وقتی که از شدت گرسنگی و خستگی بیحال می شدند، آنوقت دیگرصدای گریۀ آنها هم شنیده نمی شد. صبح اول وقت؛ نگهبان ها به حیاط کاروانسرا آمدند و اسراء را احضار کردند. اسراء که از شدت ضعف رمقی نداشتند به یکدیگر کمک کردند تا برخیزند. قرار بود آنها را از کاروانسرا به جای دیگری ببرند. در بیرون کاروانسرا جمعیتی جمع شده بودند و سر و صدای بسیاری بود. زن های بابی سعی می کردند با تکّه های پارۀ لباس هایشان صورت و بازویشان را بپوشانند. همیشه دست و صورت آنها پوشیده بوده و حالا با این لباسهای پاره پاره و صورت بدون روبند از کاروانسرا بیرون آمدن برایشان خیلی سخت بود و احساس نا خوشایندی داشتند. وقتی اسراء از کاروانسرا بیرون آمدند؛ با جمعیتی از مردم خشمگین نی ریز روبرو شدند که برای سّب و لعن و دشنام و استهزاء آنها آمده بودند. جمعیت از همه طرف آنها را احاطه کرده بود و سنگ و خاک و آب دهان پرتاب می کردند. اسرای بابی فقط بچه های خود را بغل کرده بودند تا سنگ و خاک به آنها اصابت نکند.
۱۲
بعد از چند روز به یکی دیگر از شهر های مهّم ایالت فارس ، شهر آباده رسیدند. شهر آباده یکی از منزلگاه های مهم در مسیر ییلاق و قشلاق قوم قشقایی بود. مردم شهر به تحریک علماء برای توهین و آزار و اذیّت اسرای بابی به خیابان ها آمده بودند. آنها می خواستند با اینکار ثواب آخرت را برای خود بخرند. در آباده پیکی از طرف پادشاه برای سربازان پیغام آورد که سرهای بریدۀ بابی ها را در همانجا در آباده بگذارند و فقط اسراء را به طهران ببرند. مردم شهر اجازه ندادند که سرهای بریدۀ بابی ها را در گورستان شهر دفن کنند که مبادا گورستان شهر نجس شود. زمین متروکه ای در خارج شهر انتخاب شد، سربازان گودال هایی حفر کردند و سر های بریدۀ بابیها را در آنجا روی هم ریختند و به راه خود ادامه دادند. این زمین متروکه که در حوالی شهر آباده قرار داشت تا مدت ۱۰ سال همچنان دست نخورده باقی ماند. در طی این مدّت مظهر ظهور الهی که حضرت باب بشارت به ظهور وی داده بوداظهار امر کرد و برخی مردم آباده پیرو او و بهائی شدند و کم کم جامعۀ بهائی آباده شکل گرفت. پنجاه سال بعد از دفن سر های بریدۀ بابی ها، حضرت عبد البها از بهایی هایی که در ارض اقدس به حضور ایشان مشرف شده بودند نام آن محل را پرسیدند و آنها در پاسخ گفتند که آن محل به نام “جنّت رؤس الشهداء” نامگذاری شده است. حضرت عبد البهاء به پا خاستند و زیارتنامه ای جهت این شهدا نازل فرمودند و به آن نام جدیدی دادند: جنّت رحمان . متن زیارتنامه ازاین قرار است: “هوالله،ایا نفحات الله انتشری فی تلک البقعة النوراء و بلغی وله قلبی و شوق فوادی وانجذاب نفسی و شّدت ولعی الی تلک البقعة التی توارت فیها روؤس مکلّلة بالشهادة الکبری و المجلّلة بجواهر المُشرقة علی القرون و العصار بما افترقت عن الاجساد فی سبیل الله و قولی النور الساطع اللامع من الملکوت الابهی یشرق علی تلک المقبرة النوراءه و نسیم الهاب من ریاض الجنة العلیاء تمّر علی تلک البقعة الغراء الحدیقة الغّناء والروضة العلیا التی تشرفت بکم ایهّا الروؤس المقطوعة فی سبیل الله والوجوه المنوّره بضییاء شمس الهدی والاعین القریره بمشاهدة انوار الله والآذان الواعیة الصاغیة لنداء الله و ….المنعشعه من انفاس طیب هدایت الله والاوذاق المستحیلة کل مّر بی محبت الله روحی لکم الفداء و کینونیتی لکم الفداءو حقیقتی لکم الفداء یا ایها الوجوه النورانیه و النفوس الرحمانیه و الرؤؤس المقطوعة السبحانیه والنجوم الفردانیه والجنود الربانیه طوبی لکم بخ بخ لکم احسنتم احسنتم علی ما فعلتم بما فدیتم اموالکم و اولاد کم و ارواحکم فی سبیل البهاءحبا بالجمال الاعلی سبحان ربی الابهی بما خلق و سوی و بعثت هؤلاء من رقد النفس والهوی و حشرهم تحت لواء الحمد اذ قامة القیامت الکبری فانتبحوا عند ما نزلت الارض زلزالها و حدثت اخبارها واستبشروا عند ما ارتفع نداءالله فی اوج العلی و سمعوا الست بربکم الاعلی و قالوا یا رب بلی و فروا مالهم و علیهم بی هذالمنهج البیضاء و اصبحوا ارباً ارباً بید الأشقیاء و طرحت اجسامهم علی الغبراء ثم قطعت رؤؤسهم المتهاریه علی القنا و اسر اهلهم الی بقعة المبارکة التی کانت موطن النقطة الاولی ثم ارسلت رؤؤسهم مرتفعت علی الرماحالی هذا الارض الطیبة..؟…فدیتکم بروحی و نفسی و ذاتی ایها النقباء..؟..الشهداء فی سبیل الله السعدآء فی الآخرة و الاولی و علیکم البهاء و علیکم الثناء و علیکم العون و العنایته من ربکم الاعلی. ع ع”
۱۳
چند ساعت قبل از آن پری جان از مخفی گاه خود بیرون آمده بود تا اوضاع را بررسی کند. یکی از همسایه ها با دیدن پری جان شروع به گریه کرده بود. پری جان از او علّت گریه اش را می پرسد و همسایه گفت که همین چند لحظه قبل شاهد کشته شدن پدر و همسر پری جان بوده است. پری جان پسر شش ماهه و دختر پنج ساله خود را در منزل می گذارد و سراسیمه به سمت محلّۀ بازار جایی که پدر و همسرش را به قتل رسانیده بودند می دود. به انبوه جمعیتی می رسد که مشغول تماشا بودند. به سرعت از میان آنها می گذرد و به جلو می رود و در آنجا جسد پدر خود را می بیند که او را از پا به درخت آویزان کرده بودند. مادرش هم به آنجا می آید. زنهای دیگر که پری جان و مادرش را می شناختند به آن دو می گویند که فورا آنجا را ترک کنند و در جایی پنهان شوند وگرنه آنها هم کشته خواهند شد. مادر و دختر سراسیمه به محله چنار سوخته برمی گردند و با مشت محکم به در منزل همسایه های خود می زنند تا در را باز کنند و آنها را پناه دهند ولی حتی دوستان و همسایه ها آنچنان ترسیده بودند که آن دو نفر را راه نمی دهند. آنها به سمت جنوب شهر راه می افتند و به زمینی می رسند که بوته های بلندی در آنجا روییده بود. آنهاسعی می کنند یواشکی از میان بوته ها فرار کنند. ولی صاحب زمین آنها را می بیند و از آنها می خواهد از آنجا خارج شوند. آنها راه خود را عوض کرده از بالای یک دیوار پریده و به داخل یک باغ بزرگ می افتند و آرام و بی صدا آنجا بی حرکت می مانند. از دور صدای فریاد جمعیتی را می شنیدند که دور جسد پدر و شوهر آنها جمع شده بودند. صدای پایی می شنوند ، به بالای سر خود نگاه می کنند، مردی را می بینند که از دیوار بالا می آید. او یکی از دوستانشان بود.از بالای دیوار به پایین می پرد و به آنها می گوید که می تواند آنها را برای آن شب در جایی امن نگاه دارد.
۱۴ حضرت عبدالبهاء که تاج مبارک را از سر برداشته و کفشها و لبّادۀ مبارک را به يک سو نهاده بودند به جانب تابوت خم شدند و در حينى که شعرات نقره اى فام آن طلعت نوّار در حول رأس منير پريشان و چهرۀ مبارک مشعشع و درخشان جبين را بر کنار صندوق قرار داده با صداى بلند شروع به گريه نمودند به طوري که حاضرين از تأثّرات و احزان قلبيّۀهيكل اطهر به ناله و حنين در آمدند و آن شب از کثرت تألّمات و خلجان احساسات خواب از ديدگان مبارک متوارى گرديد.”. چندی بعد حضرت عبد البهاء دربارۀ این روز چنین نوشتند: “ای ياران الهى بشارت کبرى اينکه هيكل مطهّر منوّر مقدّس حضرت اعلی روحى له الفدا بعد از آنکه شصت سال از تسلّط اعداء و خوف از اهل بغضاء همواره از جائى بجائى نقل شد و ابداً سکون و قرار نيافت بفضل جمال ابهى در يوم نيروز در نهايت احتفال با کمال جلال و جمال درجبل کرمل در مقام اعلى در صندوق مقدّس استقرار يافت….از تصادفهاى عجيب آنکه در همان روز نوروزاز شیکاغو تلگرافی…رسید مضمون اینکه از هر شهری از …شهرهاى امريک احبّا بالنّيابة از خود مبعوثى انتخاب نمودند و بشيکاگوفرستادند وقرار قطعی موقع مشرق الاذکار و بنيانش دادند…” همان شب در نی ریز شخصی با عبای نقره ای رنگ در خیابان های محله بازار راه می رفت. جسد متلاشی شدۀ ملا حسن در میدان عمومی شهر رها شده بود. آن شخص که به طرف جسد ملا حسن می رفت دوست ایّام کودکی ملا حسن بود که علی نام داشت. این دوست و رفیق ملاّ حسن جسد او را برداشته و از میدان به سمت گورستان عاقل خطیب برد. در آنجا قبری حفر کرد و به آرامی و با دقّت جسد دوست خود را در آن گذاشته و با خاک پوشانید. در داخل خانه ای متروکه و قدیمی بیرون شهر زنها و اطفال خانوادۀ شیخ محمّد حسین خوابشان نمی برد. آنها صدای مردم را می شنیدند که بیرون خانۀ آنها دنبال بهائی ها می گشتند. مشهدی حسن راهنمای آنها آمد و به آنها گفت که مردم به جستجوی مردان بهایی و پسر هایی که که از ۱۲ سال بزرگتر باشند هستند و تا حالا دو نفر از بهایی ها را هم به شهادت رسانیده اند. او به آنها گفت که این منزل قدیمی و متروکه محلّ امنی نیست و او قول داد فردا آنها را به محلّ امن تری منتقل خواهد کرد و سپس در سیاهی شب رفت و ناپدید شد. زنها و اطفالشان در حالیکه از ترس خوابشان نمی برد در آغوش همدیگر در آن منزل متروکه منتظر طلوع آفتاب بودند.
۱۵
در نیمه شب دوباره راه را گم کردند. برای کم کردن سوزسرما دورآتش ی که روشن کرده بودند حلقه زدند. بعضی ها با چشمان خیره به شعله های آتش می نگریستند و بعضی ها هم از خستگی بیهوش شده بودند. کربلایی محمّدصالح، گرمی شعله های آتش را احساس می کرد و همانطور که در گرمای مطبوع آتش پناه گرفته بود جانفشانی ها و فداکاری های افراد خانواده خود را در ذهن مرور می کرد. مادر او فاطمه خانم به محض شنیدن خبر اظهار امر باب توسط جناب وحید ایمان آورده بود. به یاد آورد که پس از ایمان مادرش چگونه فضا و حال و هوای خانه شان عوض شده بود. انگار همه چیز نو، تمیز و نورانی شده بود. امّا خیلی طول نکشید. اوضاع عوض شد. و او و مادرش بعد از نبرد قلعه خواجه درزندان اسیر شدند. او صورتهای نورانی بسیاری از افراد خانوادۀ خود را که جان باخته بودند بنظر آورد، شرایط سخت و نداری سال های بعد از بازگشت به نی ریز را به یاد آورد. او درذهن خود تاریخ زندگی خود و نی ریز را مرور می کرد. وحالا مجبور شده بود همسر خود –زهره – و پسرش –امرالله – را ترک کند. به یاد آورد که وضع مالی آنها بهتر شد و او به همراه دوستش به بغداد سفر کرد. قبل از طلوع آفتاب در حالی که پاهایشان یارای راه رفتن نداشت به راه افتادند. بعد از این استراحت شبانه درد شدیدی در پاهای خود احساس می کردند و عضلات کوفته و ضرب دیده و بی غذایی آنها را آزار می داد. به آهستگی قدم بر می داشتند. برای اینکه نیروی حرکت داشته باشند از برگ درختان و میوه های وحشی تغذیه می کردند. کمتر از سه کیلومتر مانده به سروستان چند نفر شان که دیگر تاب و توان راه رفتن نداشتن بیهوش بر زمین افتادند. دو جوان که هنوز قادر به حرکت بودند با عجله به طرف سروستان دویدند تا تقاضای کمک کنند. بعد از مدّتی دیدند که گروهی با قاطر و گاری و مقداری وسایل به سوی آنها می آمدند. اینها احبّای شهر سروستان بودند
از کتاب تاریخ ادیان بابی و بهائی در تبریز نوشته دکتر حسین عهدیه
Death clock is an entertainment application which can give an indicative date of death. Our death clock and death meter are very popular ones in the 20th centuary. This application relies on aging and health data to arrive at the estimation. This is also the first Android application to tell when you will die.
ظهور حضرت بها،الله اینقدر مهم بوده که قرآن حدود یک سوم از تعداد آیات را به قیامت اختصاص داده، که نشان اهمیت آن است مقاله گذشته درباره مسائلی بحث شد که در مراحل پایانی قیامت رخ میدهند و از مهمترینشان بازپرداخت اعمال و احباط و تکفیر اعمال بود. اکنون به برخی اوصاف قیامت میپردازیم که در قرآن کریم بدانها اشاره شده و هرکدام به یک جنبه از موضوع قیامت و یا یکی از رخدادهای آن اشاره میکند. نامها و رخدادهای قیامت در صحنه قیامت، در کنار مسیر اصلی دادگاه، مسائل بسیاری رخ میدهد که در قرآن کریم و روایات اهلبیت (علیهمالسلام) بیان شده است؛ نامهایی که درباره قیامت در قرآن آمده است، هرکدام به جریان خاصی اشاره میکنند. در اینجا پارهای از این جریانها و نامها را از نظر میگذرانیم. الف. تردیدناپذیر بودن قیامت قرآن کریم بر تحقق واقعه قیامت تأکید بسیاری کرده است
. برای نمونه فرموده است: «و ان الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور» (حج/ ۷): به درستی که قیامت آمدنی است و شکی در آن راه ندارد و در حقیقت خداست که کسانی را که در گورهایند برمیانگیزد. در آیهای دیگر نیز آمده است: «یا ایها الناس اتقوا ربکم واخشوا یوماً لا یجزی والد عن ولده و لا مولود هو جازٍ عن والده شیئاً ان وعد الله حق فلا تغرنکم الحیائ الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور» (لقمان/ ۳۳): ای مردم، تقوای الهی پیشه کنید و بترسید از روزی که نه هیچ پدری کیفر اعمال فرزندش را تحمل میکند و نه هیچ فرزندی چیزی از کیفر اعمال پدرش را. به یقین، وعده خدا حق است. پس مبادا زندگی دنیایی، شما را فریفته سازد و مبادا غرور و خودپسندی، شما را درباره خدای کریم بفریبد! از
میان وصفهای مطرح در آیات قرآن کریم، که به حتمی بودن واقعه قیامت اشاره دارند، میتوان به این موارد اشاره کرد: روزی یقینی و بر حق (لقمان/ ۳۳) تردیدناپذیر (حج/ ۷)، آمدنی (طه/ ۱۵)، واقعهای که دروغی در آن نیست (واقعه/ ۲)، و روزی که خدای رحمان در عین رحمت بر بندگان، مردم را در آن روز جمع خواهد کرد (انعام/ ۱۲). ب. نزدیک بودن قیامت قرآن کریم قیامت را «روز نزدیک» میخواند و میفرماید: «و انذرهم یوم الازفئ اذ القلوب لدی الحناجر کاظمین ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع» (غافر/ ۱۸): آنان را به روز نزدیک هشدار بده؛ روزی که [از شدت وحشت]، قلبها خشم خود را فرو خورده، به گلوگاهها میرسند. ستمکاران هیچ خویشاوندی و شفیعی نخواهند داشت که فریادرسشان باشد. و نیز میفرماید: «انهم یرونه بعیدا ٭ و نراه قریبا» (معارج/ ۶ و ۷): آنان قیامت را دور میبینند، ولی ما آن را نزدیک میبینیم.
موضوع نزدیک بودن واقعه قیامت در قرآن کریم با نگاهی ویژه مطرح شده و در اینباره به احساس و تصوری پرداخته شده است که پس از بیداری و زنده شدن در قیامت به انسانها دست میدهد. توضیح اینکه انسان، پس از بیداری در صحنه قیامت، فاصله خود را با مرگ و زندگی دنیا بسیار کم میبیند، به طوری که احساس میکند تنها بخشی از روز را در خواب بوده است؛ گویا برزخ را فراموش میکند. البته در برزخ، حوادث بسیاری رخ میدهد و برخی انسانها با عذاب الهی مواجه میشوند و برخی دیگر، یعنی اولیای خدا و مقربان، در خوشیها و نعمتها به سر میبرند، اما پس از زنده شدن، همه چیز را از یاد میبرند. این همانند حالتی است که در بیهوشی اتفاق میافتد.
ممکن است کسی روزها در حالت بیهوشی باشد، اما پس از به هوش آمدن، از آنچه در حالت بیهوشی دیده و روحش سیر داشته است، چیزی به خاطر نمیآورد و از مدت آن دوران و گذشت زمان آن، احساسی ندارد و چه بسا از اطرافیان میپرسد: چه مدتی است که اینجا هستم؟ درباره خواب نیز همین اتفاق، پس از بیداری رخ میدهد. وقتی ما از خواب برمیخیزیم، جز اندکی از آنچه در خواب دیدهایم، چیزی به یاد نمیآوریم. ما عمده خواب خود را فراموش میکنیم و آنچه را هم که به یاد میآوریم، معمولاً مورد توجه قرار نمیدهیم؛ زیرا آنچه برای ما مهم است، مسائلی است که پیش از خواب بدانها اهتمام داشتهایم یا انجام دادهایم. روایات ، مرگ را خوابی طولانی دانستهاند و زنده شدن در قیامت را نیز به بیداری از خواب تشبیه کردهاند. جالب است که قرآن کریم تعبیر «توفی» را هم برای مرگ آورده و هم برای خواب. همچنین، تعبیر مبعوث شدن را که در قیامت رخ خواهد داد، دقیقاً برای بیداری از خواب نیز مطرح میفرماید.
این دلالت بر آن دارد که خواب و مرگ، ماهیتی یکسان دارند. به این آیه توجه کنید: «و هو الذی یتوفاکم باللیل و یعلم ما جرحتم بالنهار ثم یبعثکم فیه لیقضی اجل مسمی ثم الیه مرجعکم ثم ینبئکم بما کنتم تعملون» (انعام/ ۶۰): اوست کسی که در شب [به هنگام خواب، روح] شما را میگیرد و میداند که در روز چه انجام دادهاید. سپس در روز، شما را از خواب مبعوث میکند [و این خواب و بیداریها ادامه دارد] تا اینکه سرامدی تعیین شده فرا رسد و آنگاه بازگشت شما به سوی او خواهد بود و سپس شما را از آنچه عمل میکردید، باخبر میسازد
. در جایی دیگر نیز میفرماید: «الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها» (زمر/ ۴۲): خداست که به هنگام مرگ ارواح را میگیرد و روحی را که هنوز مرگش فرا نرسیده، در هنگام خواب، [آن را قبض میکند].۱ شباهت کامل مرگ به خواب، با این تعبیر قرآن کریم، به خوبی روشن میشود. قرآن کریم نمونهای از مرگ را در دنیا نشان میدهد که پس از بیداری از آن، دوره مرگ کاملاً فراموش میشود. خداوند در داستان حضرت عُزَیر میفرماید: «او کالذی مر علی قریة و هی خاویة علی عروشها قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوماً او بعض یوم قال بل لبثت مائة عام …» (بقره/ ۲۵۹): یا مانند آن کس که گذرش بر دهکدهای افتاد که خراب و ویران شده بود. گفت: «خداوند این [مردگان] را پس از مرگشان چگونه زنده خواهد کرد؟» پس خداوند او را صد سال میراند و سپس او را برانگیخت. [بدو] فرمود: «چه مدتی است که [در اینجا] درنگ نمودهای (تصور میکنی که چه اندازه خوابیدهای)؟». پاسخ داد: «یک روز یا پارهای از یک روز». فرمود: «نه، بلکه تو صد سال را [در اینجا، در خواب مرگ] گذراندهای». به فرموده قرآن کریم، اصحاب کهف نیز دقیقاً همین سخن را پس از گذشت مدتی طولانیتر (۳۰۹ سال قمری)، بیان کردند: «و کذلک بعثناهم لیتساءلوا بینهم. قال قائل منهم کم لبثتم. قالوا لبثنا یوما او بعض یوم …» (کهف/ ۱۹): بدین ترتیب آنان را برانگیختیم تا از یکدیگر پرسوجو کنند. یک نفر از بین آنها [به دیگران] گفت: «چند گاه است که [در اینجا] درنگ کردهاید؟». گفتند: «یک روز یا پارهای از یک روز است که درنگ کردهایم». قابل توجه است که همین نوع گفتوگو و پرسش و پاسخ در قیامت نیز مطرح میشود و همانند هنگامی که از خواب برمیخیزند، چیزی از دوران مرگ به خاطر نمیآورند و یا اگر چیزی به خاطر میآورند، تصوری خوابگونه دارند که به آن نمیاندیشند و مدت خواب خود را نیز مانند عُزَیر (ع) و اصحاب کهف، کوتاه مییابند. به این آیات توجه کنید: «یوم ینفخ فی الصور و نحشر المجرمین یومئذ زرقا ٭ یتخافتون بینهم ان لبثتم الا عشرا ٭ نحن اعلم بما یقولون اذ یقول امثلهم طریقة ان لبثتم الا یوما» (طه/ ۱۰۲ ـ ۱۰۴):
[همان] روزی که در صور دمیده میشود و در آن روز مجرمان را کبودچشم برمیانگیزیم. با یکدیگر آهسته (زیرلب) میگویند: «ده روز بیشتر درنگ نکردهاید». ما به آنچه میگویند، آگاهتریم؛ آنگاه که برترین کارشناس آنها میگوید: «روزی بیش درنگ نکردهاید». با اندکی دقت روشن میشود که تعبیر «لبث» پس از رستاخیز، دقیقاً همان تعبیری است که برای حضرت عزیر(ع) و اصحاب کهف آمده است. قرآن کریم، در جایی دیگر، این موضوع را با مقدمات و توضیحات بیشتری آورده است: «یسئلونک عن الساعة ایان مرساها ٭ فیم انت من ذکراها» (نازعات/ ۴۲ ـ ۴۳): درباره قیامت از تو سؤال میکنند که چه هنگام برپا میشود؟ تو برای ذکر [تاریخ] قیامت، چه انگیزهای میتوانی داشته باشی؟ خداوند نخست اعلام کردن زمان قیامت را بیهوده میشمرد، زیرا کسانی که نمیپذیرند، اگر تاریخی هم برایش گفته شود، باز نمیپذیرند و آنها که به قیامت ایمان دارند، بدون ذکر تاریخ هم ایمان دارند. «الی ربک منتهاها» (نازعات/ ۴۴): مهم این است که سرانجام قیامت، به پروردگار تو میانجامد. در آن هنگام، همگان به حضور خدا میروند و در محضر او گرد خواهند آمد و البته این هشدار تنها برای کسانی است که به آینده خود میاندیشند. انما انت منذر من یخشاها» (نازعات/ ۴۵): تو تنها کسانی را میتوانی نسبت به قیامت هشدار دهی که نگران آناند. خداوند در پایان به نوعی به تاریخ اشاره میکند و گویا میفرماید اگر میخواهند تاریخ قیامت را بدانند، ما این تاریخ را برای آنها بیان میکنیم. البته تاریخی را که آنها در قیامت احساس خواهند کرد. «کانهم یوم یرونها لم یلبثوا الا عشیة او ضحاها» (نازعات/ ۴۶): روزی که آنان قیامت را مشاهده کنند، چنان است که گویا [از زمان مرگ تا لحظه برانگیختگی]، تنها شبی و یا روز آن [شب] را [نیز] سپری کرده باشند. چه بسا حدیثی که مرگ را فرا رسیدن قیامت تلقی فرموده نیز ناظر به همین نکته باشد: «اذا مات الرجل قامت قیامته» (مجلسی، ج ۵۸: ۷): آنگاه که شخص میمیرد، قیامتش برپا میشود. با توجه به این نکته، هر کسی میتواند زمان رسیدن قیامت خود را براساس احساسی که در روز قیامت دارد، تخمین بزند. با این نگاه، اگر کسی بیست سال دیگر در زندگی دنیا عمر میکند، «بیست سال و یک روز دیگر» در صحنه قیامت خواهد بود. گویا تعبیر برزخ به معنای حائل میان دو چیز نیز به همین معناست؛ یعنی دوران مرگ پس از دنیا، حائلی میان حیات دنیا و حیات آخرت است. چه بسا اینکه از آخرت تعبیر به «فردا» میکنند نیز از جهتی بر همین مطلب ناظر باشد. خداوند میفرماید: «و لتنظر نفس ما قدمت لغد» (حشر/ ۱۸): هرکس باید بنگرد که برای فردا (قیامت) چه تدارکی میکند. ج. وضعیت چهرهها در قیامت چهرهها در قیامت متفاوتاند، اما این به سبب تفاوت چهرهها در دنیا نیست، بلکه براساس اعمال انسانها چهرههای انسانها نیز متفاوت است. در آن روز، همه چیز براساس ایمان و اعمال شکل میگیرد. آنان که در دنیا مؤمناند و در مسیر تقوا گام برمیدارند، در آنجا از هر نعمتی برخوردار خواهند بود، که از جمله آنها: چهرهای سپید، نورانی و زیباست. برعکس، کسانی که از ایمان و اعمال نیک بیبهرهاند، از هر جهت نابسامان خواهند بود؛ از جمله اینکه: چهرهای تکیده، غبارآلود و سیاه خواهند داشت. قرآن کریم میفرماید: «یوم تبیض وجوه و تسود وجوه فاما الذین اسودت وجوههم اکفرتم بعد ایمانکم فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون ٭ و اما الذین ابیضت وجوههم ففی رحمئ الله هم فیها خالدون» (آل عمران/ ۱۰۶ و ۱۰۷): روزی که [در آن] چهرههایی سپید و چهرههایی دیگر سیاهاند. پس درباره سیهرویان، [آنان را نکوهش کنند که] چرا پس از ایمانتان، باز کافر شدید [و ناسپاسی پروردگار کردید]؟ پس اکنون به سبب اینکه کفر ورزیدهاید، عذاب را بچشید. و اما سپیدرویان، در رحمت خدایند و در آن جاودانه خواهند بود. بر این اساس، چه بسیار سیاهپوستان مؤمنی که در سرای آخرت سپیدرو و نورانی محشور میگردند و چه بسا سپیدپوستان کفرپیشهای که با چهرهای سیاه از خاک برمیخیزند. قرآن کریم در اینباره میفرماید: «وجوه یومئذ مسفرة ٭ ضاحکة مستبشره ٭ و وجوه یومئذ علیها غبرة ٭ ترهقها قترة ٭ اولئک هم الکفرة الفجرة» (عبس/ ۳۸ ـ ۴۲): در آن روز چهرههایی هستند که چون صبح فروزاناند؛ خندان و شادماناند؛ و چهرههای دیگری هستند که در آن روز غبارآلودند و خاک ذلت بر آنها نشسته است. اینان همان کافران زشتکردارند. و نیز میفرماید: «وجوه یومئذ خاشعة ٭ عاملة ناصبة» (غاشیه/ ۲ و ۳): رخسارهایی در آن روز ترسناک و ذلیلاند؛ همه کارشان رنج و مشقت است. «وجوه یومئذ ناعمئ ٭ لسعیها راضیه ٭ فی جنة عالیة» (غاشیه/ ۱۰ـ ۸): رخسارهایی در آن روز از نعمت خود شادماناند. از سعی و کوشش خود خشنودند و در بهشت بریناند. آری، اینان همان نیکانی هستند که پایان کارشان بهشت جاویدان خواهد بود.
قرآن کریم در وصف آنها میفرماید: «ان الابرار لفی نعیم ٭ علی الارائک ینظرون ٭ تعرف فی وجوههم نضرئ النعیم» (مطففین/ ۲۲ ـ ۲۴): به درستی که نیکوکاران در نعمتهای بهشتاند؛ بر تختها تکیه کنند و مناظر [ـِ زیبا] را بنگرند. از چهرههاشان طراوت نعمت [بهشت] را درمییابی. در اینباره، حدیثی طولانی از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است. گزیده آن چنین است که: «امت من در روز قیامت با پنج پرچم نزد من میآیند». سپس چهار پرچم را ذکر میکند که عبارتاند از: پرچمی با گوساله این امت، پرچمی با فرعون این امت، پرچمی با سامری این امت و پرچم ذوالثدیه (حرفوصبن زهیر، رهبر خوارج که در جنگ نهروان کشته شد). سپس درباره این چهار پرچم توضیح میدهد که آنها بر ثقلین (یعنی بر کتاب خدا و عترت پیامبر اکرم(ص) جفا کردند و با روی سیاه وارد آتش خواهند شد
در دو سورۀ قرآن عبارت "باقیات الصّالحات" آمده است: سورۀ کهف، آیۀ 46 و سورۀ مریم، آیۀ 76. در این مورد که مقصود از باقیات صالحات چیست ؟ حضرت بهاءالله میفرمایند: امروز کلمةالله که از قلم اعلی جاری و نازل است اوست از باقیات صالحات که در کتب و صحف الٓهی ثبت شده. جمیع اشیا به فنا راجع، قوله تعالی «کلّ شیءٍ هالک الّا وجهه.» طوبی از برای نفسی که امروز به کلمۀ الهی که از قلم ابدی ظاهر شده فائز گردد. این کلمه را فنا اخذ ننماید. اوست عملی که از کتاب محو نگردد. طوبی از برای نفسی که به آن فائز شد." (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره 15، ص9-238) میدانید اجر عمل صالحات در قرآن بهشت است و آن هم در گرو شناخت بها ، است لذا مولوی آنرا یافت و فرمود ما بها، و خون بها، را یافتیم اشاره به این آیه است ، إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ) يعني در حقيقت خدا از مؤمنان جان و مال شان را به بهاي اين كه بهشت براي آنان باشد، خريده است. بهشت بدون بها به كسي داده نمي شود لذا مولانا فرمود ما بها، را با خون بها، یافتتیم یعنی هيچ كس نبايد تصور كند كه به صِرف بهانه سازي و عدم ادعاي ايمان به مظهر حق ، ( بها، الله ) بهشت نصيب او بشود. سوره حج آیه ۴۲ به این ارزش که شناخت بها، است با بردن اسم بها، آنرا تاکید میکند أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ ..آیا در زمین گردش نکردهاند تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن [حق ، بها، ] را بشنوند، آرى [فقط] دیدگان نیست که نابینا مىشود، بلکه دلهایى که در سینهها هست هم نابینا مىگردد نابینا به این مفهموم است کسی که از رحمت و حمایت پروردگار محروم شود مرده ای پیش نیست و با نابینا , نیز فرقی ندارد و نیز حضرت عبدالبها، فرموده اند اين حقائق مقدّسه نيز مستثنا هستند تفکّر و تأمّل فی هذا التفسير بالايجاز فانّه يغنی عن الاطناب و لو کان لی مجال و قلمی سيّال لفسّرت هذه الآية المبارکة تفسيراً تهتزّ له القلوب و تنشرح به الصدور و تلتذّ باستماعه الآذان فانّه روح الحياة من فؤاد الانسان ولکن ما الحيلة و ما العلاج فانّ الاذان ممدودة ولکن الالسن ممنوعة و الموانع مشهودة و نرجوا من الله ان يفتح علی قلوب الاحبّاء ابواب الفتوح و يشرح بنور معرفته الافئدة و الصّدور و ينطق السنتهم بابدع المعانی بين ملأ النور و البهاء عليک و علی کلّ من ثبّت علی الميثاق و تمسّک بعروة الوثقی الّتی لا انفصام لها فی يوم الحشر و النّشور فانّ الثبوت علی الميثاق مغناطيس للفيض و الاشراق و جالب کلّ خير فی الآفاق مضمون بیان مبارک به فارسی در این تفسیر به اختصار تأمل کنید از اسراف می خواند و اگر جا داشت و قلمم سیال بود این آیه مبارکه با تعبیر ارتعاشی تفسیر شده است دل ها و سینه ها با آن باز می شود و گوش ها از شنیدن آن لذت می برند این روح زندگی از دل انسان است و موانع به خوبی شناخته شده است و از خداوند می خواهیم که دروازه های فتح را به روی قلب عزیزان بگشاید و به نور علم خود دلها و سینه ها را بیان می کند و زبانشان خلاق ترین معانی را در میان پری نور بیان می کند و منزه است بر تو و هر که بر عهد استوار است و به مطمئن ترین دستگیره ای که یک روز نمی شکند چنگ بزن الحشر و النشور به راستی که استقامت بر عهد آهنربایی است برای فراوانی و درخشندگی و آوردن همه خیرها در آفاق سلام الله علیه
Glory Of Father GIF - Find & Share on GIPHY Discover & share this Glory Of Father GIF with everyone you know. GIPHY is how you search, share, discover, and create GIFs. https://giphy.com/gifs/glory-of-father-39sgL8hJnyu5ID4tWa
. آنگاه میفرماید: «سرانجام بیرقی نزد من خواهد آمد با امام متقیان و بزرگ اوصیا و جلودار روسپیدان و وصی رسول پروردگار جهانیان، به آنان میگویم که بعد از من، با ثقلین چه کردید؟ در پاسخ میگویند: «از ثقل اکبر پیروی کردیم و ثقل اصغر را زنده نگاه داشتیم و به آن مهر ورزیدیم و از آن دفاع کردیم و یاریاش رساندیم؛ تا جایی که خون خود را نیز در پس پرچم عترت ریختیم». پس به آنان میگویم: سیراب و کامیاب وارد بهشت شوید. چهرههایتان سفید باد! سپس رسول خدا این آیه را تلاوت کرد: «یوم تبیض وجوه … هم فیها خالدون»۲ (آل عمران/ ۱۰۶ و ۱۰۷) بهطور کلی، اهل ایمان و تقوا، سپیدرو، با نشاط، شاداب و از نعمت شادان و خندان خواهند بود؛ ولی چهره کافران عصیانگر سیاه، ذلیل و غبارآلوده خواهد شد. د. برخوردها در قیامت قرآن کریم میفرماید: «الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین» (الزخرف/ ۶۷): دوستان [ـِ دنیا] در آن روز دشمن یکدیگر میشوند، مگر پرهیزگاران. قرآن کریم از درگیری اهل باطل با یکدیگر در صحنه قیامت سخن میگوید. این درگیریها در دو صحنهاند: ۱. درگیری انسانهای خودکامه با یکدیگر نمونه این نوع درگیری، درگیری سردمداران ضلالت با پیروانشان است که در این آیه مطرح شده است: «اذ تبرا الدین اتبعوا من الذین اتبعوا و راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب ٭ و قال الذین اتبعوا لو ان لنا کرة فنتبرا منهم کما تبرءوا منا کذلک یریهم الله اعمالهم حسرات علیهم و ما هم بخارجین من النار» (بقره/ ۱۶۶ و ۱۶۷): هنگامی که رؤسا و پیشوایان باطل از پیروان خود بیزاری جویند و عذاب خدا را مشاهده کنند و سببها از آنان بریده شود، آنگاه پیروان آنها [از روی حسرت و پشیمانی] خواهند گفت: «کاش دیگر بار به دنیا باز میگشتیم، تا همانگونه که اینها از ما بیزاری جستند، ما نیز از اینان بیزاری بجوییم و بدین ترتیب، خداوند اعمال آنها را حسرت دلشان میگرداند و آنان از آتش برون نمیشوند». درگیری مجرمان با شیاطین در روز قیامت، مجرمان و شیاطین با هم محشور میشوند (مریم/ ۶۸)۳ و هر دو برای داوری در پیشگاه پروردگار حضور مییابند. بدتر اینکه قرین یکدیگر خواهند بود. البته این افراد در دنیا نیز شیطان قرینشان بوده است. قرآن کریم در اینباره میفرماید: «و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطاناً فهو له قرین ٭ و انهم لیصدونهم عن السبیل و یحسبون انهم مهتدون ٭ حتی اذا جاءنا قال یا لیت بینی و بینک بعد المشرقین فبئس القرین» (زخرف/ ۳۶ ـ ۳۸). هرکه از یاد خدای رحمان رخ بتابد و به خدا پشت کند، شیطانی را بر او چیره میکنیم تا [پیوسته] قرین و همنشین وی باشد. و آن شیاطین، این مردمان را از راه خدا باز میدارند و به ضلالت میافکنند،
در حالیکه میپندارند راه درست را یافتهاند. تا آنگاه که در قیامت به نزد ما بیاید، به آن شیطان خواهد گفت: «ای کاش بین من و تو به اندازه دو مشرق فاصله میبود». چه بد قرینی است شیطان. از این آیات روشن میشود، آنهایی که شیطان در دنیا قرینشان است، در قیامت نیز همو قرین آنها خواهد بود و چه بسا به گونهای محشور شوند که نتوانند از یکدیگر جدا شوند. قرآن کریم درباره درگیری آنها چنین سخن میگوید: و در صور دمیده شود و هرکسی میآید [در حالیکه] با او سوقدهنده و گواهیدهندهای است. [به او میگویند:]
«واقعاً که از این [حال] سخت در غفلت بودی. [ولی] ما پردهات را [از جلوی چشمانت] برداشتیم و دیدهات امروز تیز است. و [فرشته] همنشین او میگوید: «این است آنچه پیش من آماده است [و ثبت کردهام]». [به آن دو فرشته خطاب میشود:] «هر کافر سرسختی را در جهنم فرو افکنید، [هر] بازدارنده از خیری، [هر] متجاوز شکاکی ـ که با خداوند، خدایی دیگر قرار داد ـ [ای دو فرشته] او را در عذاب شدید فرو افکنید» (ق/ ۲۰ ـ ۲۶). پس از فرمان الهی برای افکندن مجرمان به جهنم، مسئله زیر رخ میدهد: «قال قرینه ربنا ما اطغیته و لکن کان فی ضلال بعید» (ق/ ۲۷): [شیطان] همدمش میگوید: «پروردگار ما، من او را به عصیان وا نداشتم، لیکن [خودش] در گمراهی دور و درازی بود». این جمله کاملاً حالت دفاعی دارد. معلوم میشود انسانِ گمراه، شیطان قرین او بوده و در قیامت هم هست، میخواهد گمراهی خود را به گردن شیطان بیندازد و گویا میگوید: «خدایا، این شیطان بود که قرین من بود و مرا به راه طغیان و سرکشی انداخت» و او در پاسخ، جمله مذکور در آیه را میگوید. به سخن دیگر، این آیه نشاندهنده درگیری انسانِ جهنمی با شیطانی است که با او بوده، با او برانگیخته شده و قرین اوست.
جمله بعد نیز نشانگر همین درگیری است. «قال لا تختصموا لدی و قد قدمت الیکم بالوعید ٭ ما یبدل القول لدی و ما انا بظلام للبعید» (ق/ ۲۸ و ۲۹): خداوند میفرماید: «در پیشگاه من با همدیگر ستیز نکنید. من پیشتر به شما هشدار داده بودم. پیش من حکم دگرگون نمیشود و من نسبت به بندگانم بیدادگر نیستم». افزون بر موارد گذشته، قرآن کریم نامها و صفاتی نیز برای قیامت مطرح فرموده که هرکدام به یکی از ویژگیها یا رخدادهای آن روز دلالت دارد
. برخی از آن موارد چنین است: ـ الحاقه (حاقه/ ۱۰۳): تحققیابنده، حتمی؛ ـ الواقعه (واقعه): واقعشدنی؛ ـ غد (حشر/ ۱۸): فردا؛ ـ ساعة (روم/ ۱۲): پاره زمان؛ ـ یومالحق (نبا/ ۳۹): روز بر حق؛ ـ یومالفصل (نبا/ ۱۷): روز فصل خصومت، روز جدایی؛ ـ یوم معلوم (واقعه/ ۵۰): روزی معین؛ ـ یومالوعید (ق/ ۲۰): روز تهدید، روزی که بدان هشدار داده شده؛ ـ یوم عظیم (یونس/ ۱۵): روزی پرشکوه؛ ـ یوم کبیر (هود/ ۳): روزی بزرگ؛ ـ یومالدین (حمد/ ۴): روز قانون و جزا؛ ـ یوم لا مرد له من الله (شوری/ ۴۷): روز بیبازگشت؛ ـ یومالخروج (ق/ ۱۱): روز خارج شدن؛ ـ یومالیم (هود/ ۲۶): روز دردناک؛ ـ یوم عسیر (مدثر/ ۱۹): روز سخت؛ ـ یوم مشهود (هود/ ۱۰۳): روز مورد مشاهده؛ ـ یوما ثقیلا (انسان/ ۲۷): روزی سنگین؛ ـ یوم عقیم (حج/ ۵۵): روز بدفرجام؛ ـ یومالجمع (تغابن/ ۹): روز گرد آمدن؛ ـ یومالتغابن (تغابن/ ۹): روز احساس غبن، روز پشیمانی؛ ـ یومالحسرة (مریم/ ۳۹) روز اندوه و رشک؛ ـ یومالخلود (ق/ ۳۴): روز جاودانگی؛ ـ یوم محیط (هود/ ۸۴): روز احاطهکننده؛ ـ یوم یقوم الروح و الملائکة صفا (نبا/ ۳۸): روزی که روحالقدس و فرشتگان به صف میایستند؛ ـ یوم مجموع له الناس (هود/ ۱۰۳): روزی که همه مردمان برای آن روز جمع میشوند؛ ـ یوم تشخص فیه الابصار (ابراهیم/ ۴۲): روزی که چشمها در آن خیره و حیران میشوند؛ ـ یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار (نور/ ۳۷): روزی که در آن دلها و چشمها دگرگون میشوند؛ ـ یوم یتذکر الانسان ما سعی (نازعات/ ۳۵):
روزی که انسان تلاش خود را به یاد میآورد؛ ـ یوما یجعل الولدان شیبا (مزمل/ ۱۷): روزی که کودکان را پیر میکند؛ ـ یوما عبوسا قمطریرا (انسان/ ۱۰): روزی دُژَم و اندوهگین؛ ـ یوم تبلی السرائر (طارق/ ۹): روز برملا شدن اسرار، روز آشکاری درونها. نتیجه – در آیات قرآن کریم، برخی از جنبههای واقعه قیامت روشن شده است؛ همچون تردیدناپذیر بودن آن، نزدیک بودن آن، تفاوت چهرههای انسانها در قیامت و برخورد انسانها با همنشینان خود در قیامت. – در قرآن کریم، یقینی بودن واقعه قیامت با چنین تعبیرهایی یاد شده است:
روزی یقینی و بر حق، تردیدناپذیر، آمدنی، واقعهای که دروغی در آن نیست، و روزی که خدای رحمان در عین رحمت بر بندگان، مردم را در آن روز جمع خواهد کرد. – درباره نزدیک بودن فاصله قیامت، براساس آیات قرآن باید گفت که مراد از آن، احساسی است که پس از بیداری و زنده شدن در قیامت به انسانها دست میدهد. به بیان دیگر، پس از بیداری در صحنه قیامت، انسان فاصله خود را با مرگ و زندگی دنیا بسیار کم میبیند، به گونهای که احساس میکند تنها بخشی از روز را در خواب بوده است. گویا همچون خواب، پس از بیداری و زنده شدن، عالم برزخ را از یاد میبرد
و از همین روست که فاصله قیامت را بسیار نزدیک میبیند. – چهرههای انسانها در قیامت، بسته به ایمان و عملشان، متفاوت خواهد بود: مؤمنان سپیدرو و کافران سیهرو. – انسانهای گناهکار و ظالم با همنشینان خود در قیامت مجادله میکنند. این همنشینان همان کسانی هستند که در دنیا نیز با آنها قرین و همنشین بودهاند.
پینوشتها ۱. از پیامبر اکرم(ص) نیز نقل شده است: «کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون: همانطور که میخوابید خواهید مرد و همانطور که از خواب بیدار میشوید، [در قیامت نیز] برانگیخته خواهید شد» (الفیض الکاشانی، التفسیر الصافی، ج ۳، ص ۲۳۷). ۲. ر. ک: حویزی، نورالثقلین، ج ۱، ص ۳۸۱. ۳. فو ربک لنحشرنهم والشیاطین.
مسأله روح انسانی یکی از مواضیع مهم کتاب مفاوضات می باشد. در این بحث چند فصل مفاوضات را که در قسمت های مختلف کتاب مورد مطالعه قرار گرفته در ارتباط با یکدیگر و در تحت یک عنوان کلی در چند جلسه مطرح خواهیم کرد. برخی از این فصول با عناوینی از قبیل طبقه بندی ارواح، حکمت ظهور روح در جسد، قیام ارواح به حق، فرق میان روح و عقل و نفس، بقای روح و حیات ابدیه در سلک نظم و ترتیب درآمده اند.
حضرت عبدالبهاء در کتاب مفاوضات به تشریح دیدگاه بهائی از واقعیت روح و ارتباط آن با جسم و ماده می پردازند . دیدگاه ایشان از جهاتی با نظرات دینی و فلسفی شرقی و غربی ارتباط می یابد اما در کلیت دیدگاهی نوین از نحوه این ارتباط عرضه می دارد . در این دیدگاه می توان مشابهت هایی را با نظرات فلاسفه یونان مثل ارسطو و افلاطون و یا فلاسفه اسلامی مثل ابن سینا یافت. در مجموع مفاوضات تلاشی به جهت نوعی از آشتی را میان دیدگاه های فلسفی و جمع بندی آنها در یک نظام جامع فکری عرضه می کند. لذا آن را نمی توان در یک مکتب فلسفی خاص محدود کرد و ارسطویی و یا اشراقیش نامید. به علاوه بحث حضرت عبدالبهاء در مورد روح نگاهی دارد به برداشت های علمی معاصر از مبداء و خصوصیات انسان. از همه مهمتر دکترین مظهریت و جریان ارتقایی فرد و جامعه که از تاثیرات وحی در تاریخ حاصل می شود در مرکز دیدگاه حضرت عبدالبهاء از روح و دینامیسم ترقی آن قرار دارد. خصوصیات یک نظام جامع متحدالقوی (اصطلاح دکتر هوشیار) که عالم را به سمت کمال معنوی و تمدن فراگیر جهانی به پیش می برد شرط ضروری درک مفهوم روح و بالمال هدف حیات از دیدگاه حضرت عبدالبهاء است. ما معتقد نیستیم که در این کتاب تمام پیچیدگی های روح به طور کامل از هاله اسرار بیرون آمده است. چنین ادعائی البته ساده اندیشی و مغایر کیفیت هستی و شناخت و قوانین کلیه آن می باشد . امّا در مفاوضات میتوان مقدمه یک شناخت نوین را یافت که چون در آینده با تکامل فکری و علمی و فلسفی همراه گردد میتواند نتایج عظیم روحانی و فکری به بار آرد.
در اول بحث باید نیم نگاهی داشت به تعابیرمختلف روح انسانی در دین و فلسفه. روح چیست؟ آیا آنچه را که روح می نامیم جلوه ای از عالم اولی و یا نتیجه فعل و انفعالات مادی در وجود جسمانی انسان است؟ در طول تاریخ، اهل دین، فلاسفه، و اندیشمندان در پی آن بوده اند که به این معمای وجود پی برند و مختصات آن راشناسائی کنند. شناسائی روح در حقیقت به خود شناسی و معرفت نفس مربوط میشود و از این رو یک بحث صرف فلسفی و ماوراءالطبیعه نیست. چون کمی عمیقتر آن را بررسی کنیم بحث روح در مرکز تلاقی تفکرات دینی، فلسفی، و یافته های علمی قرار می گیرد و دارای آثار و نتایج اجتماعی است.
در تمام ادیان چه ادیان غربی مثل یهودی مسیحی و اسلام و چه ادیان شرقی مثل هندو و بودائی و چه ادیان ایرانی مثل زرتشتی مسأله روح و ارتباط آن با واقعیت مادی و نیز شرایط و مقتضیات تحول روحانی انسان در مرکز عقاید و تعالیم و نظام های فکری آنها قرار داشته است. در تاریخ فلسفه و علم نیز از افلاطون تا فروید فلاسفه و دانشمندان سعی کرده اند که روح را چه در قالب متافیزیکی و چه در قالب مادی آن و نیز در زمینه روانشناسی انسانی تعریف کنند.
عقاید مسیحی به روح و حیات اخروی باور داشت و در طول تاریخ با جنبه هائی از ایده الیسم افلاطونی و رئالیسم ارسطوئی در هم آمیخت. فلاسفه اسلامی از قبیل ابن سینا، ابن رشد، فارابی، غزالی و فلاسفه عرفان اسلامی مفصل درباره روح و طبیعت و مقتضیات آن نوشته و آثار پر قیمتی از خود باقی گذاشتند. مثلاً فارابی که آثار ارسطو را به عربی ترجمه کرد کمال نفس را در عقل میدانست و به معاد روحانی و نه جسمانی اعتقاد داشت. ابن سینا معقولات را در ماورای مادیات می دانست و عقل را از قوای روح تعبیر می کرد. ابن سینا قویا از فلسفه ارسطو متاثر اما سعی داشت که آن را با حقانیت اسلام در هم آمیزد و عقل را در خدمت اثبات خدا به کار گیرد. ابن سینا میان ماهیت و وجود تفاوت می گذاشت و این دید گاه تاثیرات عمیقی در شکل گیری مفهوم روح و رابطه اش با خالق داشت. در میان فلاسفه اسلامی تمایلی به سمت آمیزش دید گاه های ارسطو و افلاطون قابل مشاهده است. بطور کلی فلاسفه اسلامی روح را از دو جنبه برخوردار می داستند جنبه ای که به جسم مربوط و مرتبط است و جلوه هائی از آن را در حیات نبات و حیوان نیز می توان یافت. این جنبه مسئول امور روزمره مادی زندگانی انسان است. و دوم جنبه عقلانی که حقیقتی است غیر مادی و ذهنی و این جنبه مسئول اکتشافات عقلانی و تفکرات انسانی در مسائل انتزاعی می باشد . از منظر فلاسفه اسلامی هدف حیات بالندگی جنبه عقلانی و غور و تفحص در مسائل مربوط به هستی و واقعیات ابدی حیات می باشد .
روح در معنای سنتی آن و در لغت لاتین به معنای نفس آمده است. یعنی نفس حیات. لذا روح را همان دم و یا جان می دانستند که آثار حیات را در بدن ظاهر میسازد . عقاید مربوط به روح در یک طیف وسیع قرار می گیرد که در یکطرف آن معتقدین به ابعاد انتزاعی و کاملاً غیر متحیزروح قرار دارند و در طرف دیگر آنهائی که روح را تنها محصول عالی یک عنصر مادی یعنی مغز می دانند چنانکه یک طبیب آلمانی زمانی گفته بود که ما تمام بدن را بانیشتر وقیچی جراحی بریدیم ولی روحی در آن پیدا نکردیم . سقراط به روح انسان به معنای حقیقتی که در ماورای جسم و شرایط مادی قرار می گیرد معتقد بود . افلاطون روح را از جسم جدا می دانست و آن را مصدر قوای عقلانی و ذهنی و مایه شخصیت انسانی تصور می کرد .
افلاطون همچنین به بقای روح معتقد بود و استدلال می کرد که چون روح حقیقتی است غیر مادی لذا ابدی و ازلی است و ازتجزیه و از هم پاشیدگی که از مختصات ترکیبات مادی است مبراست . از دیدگاه ارسطو روح و جسم وابسته بیکدیگرند و روح سوای جسم قادر به تفکر و عمل نیست . ارسطو دیدگاهی نسبتاً مادی از واقعیت روح داشت و به امکان حیات ابدی آن بدون جسم بصورتی شکاکانه می نگریست . دکارت به جدائی و دوگانگی جسم و روح معتقد بود و روح را حقیقتی ماورای ماده میدانست و نفس غیر مادی بودن روح را عامل آزادی انسان از یوغ مقتضیات مادی محسوب میداشت.
با ملاحظه آراء و عقاید دینی و فلسفی مشاهده می شود که روح حقیقتی مجرد، ذهنی، و غیر مادی توصیف شده و نیز ارتباط آن با جسم که واقعیتی محسوس و عینی دارد مورد مطالعه قرار گرفته است. شاید بتوان گفت که این ارتباط اسرار آمیز و شگفت انگیز کلید معمای هستی را در بردارد . سئوال اساسی این بود ه که چگونه دو واقعیت، یکی ذهنی و غیرمادی و دیگری عینی و مادی، که دارای تفاوت نوعی هستند میتوانند در وجود واحدی یعنی وجود انسانی با هم از سرآشتی درآیند؟ جدال برسرآشتی دادن این دو واقعیت، عقاید و آراء فلسفی را یا به جهت تعبیرات روحانی و متافیزیکی سوق داد ه و یا به سمت تعبیرات ماتریالیسم معطوف داشته است. از همین رو میتوان گفت که مبحث روح در رابطه علم و دین و نیز در مباحث عمیق هستی شناسی ریشه دارد.
همانطور که در ابتدا اشاره کردیم رابطه و به گمان برخی تضاد بین روح و جسم و واقعیت ذهنی و عینی در تاریخ اندیشه و قضایای فلسفی و علمی سابقه ای طولانی دارد .انسان های اولیه از همان ابتدا پی به این حقیقت برده بودند که واقعیت هستی به تمامه آنچه که به چشم می آید و یا با حواس لمس میشود نیست . می دانستند که در ماورای واقعیت ملموس بایستی واقعیتی غیر ملموس موجود باشد که به دنیای ناشناخته ها تعلق دارد . مطالعات علمی و فرهنگ شناسی نشان می دهد که انسان های اولیه برآن بودند که واقعیت غیرملموس که به چشم نمی آید به صورت نیروئی در تمام پدیده های مادی و طبیعی در جریان است و موجب تغییر و تحول عالم می شود . از این رو برای نمودهای هستی قائل به وجود ارواحی میشدند که آنها را به حرکت و جنبش در میآورد . و لذا برای دخالت و تصرف در طبیعت به آداب و رسوم جادوئی متوسل میشدند تا ارواح و یا همزاد نامحسوس اشیاء و پدیده ها را موافق صَلاح خود گردانند .
با گذشت ایام و رشد اجتماعی و اقتصادی جوامع و ظهور ادیان سنتی و انقلاب عظیمی که در تفکر مذهبی بوجود آمد و به موجب آن مسأله وحدانیت خدا تثبیت شد تعابیر مربوط به روح نیز دچار تغییر شد. ادیان انسان را موجودی دانستند که به صورت و مثال خداوند خلق شده و دارای دو جنبه روحانی و مادی است . جنبه مادی از خاک است و به خاک باز می گردد و جنبه روحانی که ودیعه ای الهیست به مقر آسمانی خود صعود می کند. بازگشت روح به مقر اصلی خود امری مشروط است . مشروط به کنترل نیازها و خواهش های نفسانی مادی . انسان چون به وسوسه های شیطانی که معطوف به خواهش های جسمانی است تن دهد محکوم به آتش دوزخ میشود ولی اگر به تصفیه نفس پردازد و روح را از آلودگی مادی محفوظ بدارد می تواند به مقصد حقیقی خویش برسد و در بهشت به آرامش ابدی دست یابد . میتوان گفت که هدف مشترک ادیان حل تضاد روح و جسم و نتایج اخلاقی و اجتماعی آن بوده است . و نیز می توان مشاهده کرد که حل این تضاد در ارتباط با میزان شعور و ادراک انسانی و مطابق مقتضیات مختلف فرهنگی و اجتماعی صورت گرفته است .
مباحث مربوط به ارتباط و یا تضاد روح و جسم در آراء و آرمان های فلسفی نیز نقشی بارز داشته است. فلاسفه که به تشریح منطقی و عقلانی مسائل توجه دارند برخی به اصالت جنبه های ذهنی و غیرمادی واقعیت هستی معتقد بوده و پدیده های مادی را تابع و عًرً ضی از آن حقائق کلیه روحانی دانسته اند و برخی دیگر به اصالت ماده توجه کرده و پدیده های ذهنی را ناشی از فعل و انفعالات مادی تعبیر کرده اند و بالاخره گروهی دیگر در پی آن بوده اند که با تایید جنبه های معتبر هر دو مکتب فلسفی سیستم جامعی را تنظیم کنند که در آن ارتباط روح و ماده به توافق و هماهنگی برسد .
باید توجه داشت که نظریات در مورد روح انسان در فراز و نشیب تحولات فکری در تاریخ دچار تحول گشته است . و این تحول تصادفی و پراکنده نبوده بلکه با سیر کلی و ترتیب و انتظام تحولات علمی و فلسفی توافق و هماهنگی داشته است. مثلاً قبل از آنکه مطالعات و تحقیقات تجربی و حسی پا بگیرد، تصورات و باورها در مورد روح یا در کتب مذهبی ریشه داشت و یا در قالب استدلالات ذهنی و عقلی شکل می گرفت. لذا در هر دو قالب، روح همچنان در برج عاج تفکرات و باورهای انتزاعی و متافیزیکی قرارداشت هر چند که فلاسفه و متفکرین مسیحی و مسلمان سعی کرده بودند که روح را در ارتباط با جسم و ماده توضیح دهند. به صورت تمثیل میتوان گفت که روح همچون اکسیراعظم برای قرنها در جعبه ای مهر و موم شده، بی حرکت باقی مانده بود.
تحولات فکری که از حدود قرن هجده آغاز و در قرن نوزدهم شتاب بیشتری گرفت مهر و موم این جعبه را به مرور باز کرد. فکر علمی دیگر به تعاریف کهن قانع نمیشد . روش علمی و تجربی برآن شد که اسرار نهفته در روح را یکبار وبرای همیشه همچون سایر پدیده های طبیعی روشن سازد . تعبیرات مادی که برای قرنها در حاشیه تعبیرات روحانی مثل یک غده کوچک و مجهول باقی مانده بود سرباز کرد و رو به رشد گذاشت. از یکطرف تئوی تکامل داروین تعبیرات سنتی روح را به مبارزه طلبید و مبنائی مادی و بیولوژیک برای کیفیات ذهنی انسان پایه گذاشت . از طرف دیگر روانشناسی خود را از قید تئولوژی و فلسفه رها کرد و بصورت علمی مستقل به مطالعه فکر و رفتار انسان پرداخت. همچنین مطالعه روح بُعدی تاریخی پیدا کرد که بنا بر قوانین دیالکتیک در حال تحول و دگرگونی است . بر این روال تعبیرات سنتی ومتا فیزیکی همزادی پرقدرت و مادی پیدا کرد . همزادی که او را همچون سایه ای در طول تاریخ اندیشه دنبال کرده بود . تعاریفی جدید از قوا و حالات انسان مطرح شد . مثلا تئوری تکامل دیگر نمی توانست قوا و حالات انسان را به صورت امری ثابت و مطلق و ازلی بپذیرد . و یا روانشناسی جدید نمی توانست دیگر بپذیرد که روان پریشی نتیجه دخل و تصرف قوای شیطانی است و برای بهبود بیماران روانی بایستی سوراخی در جمجمه شان ایجاد کرد تا روح شریر خارج شود و بیمار بهبود یابد. چالشی که علوم تجربی و دیدکاه های مادی ایجاد کرد مفهوم سنتی روح را دچار بحران ساخت . بحرانی که فرهنگ دو قرن گذشته را به نحوی بیسابقه هم متحول و هم پریشان و مضطرب ساخته است .
سخترین و شدیدترین امتحانات الهی را بابی ها تجربه کردند وقتی به پایین کوه رسیدند به سمت آسیاب حرکت کردند.…
توی این مملکت ایران اگر کسی دلش برای این ملت میسوخت و خواست کاری کنه که اونها با سواد و …
وقتی سئوالاتی است که مسلمین برای آن جوابی ندارند اینکه ن ی دانند از کجا آمده ایم چطور میتوان به…
در قرآن می فرمايد: ” بل کذَّبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لَمّا يأتهم تأويله ” ( سوره يونس، آيه…
حضرت عبدالبهاء روح انسان را عامل و محرک اصلی تکامل فرهنگی میدانند. نیروئی که به نوعی فزاینده تکامل مادی و…
در چند قرن اخیر آراء و اندیشه های سنتی روح توسط علمی گرائی و مطالعات حسی و تجربی مورد سئوال قرار گرفت. جنبه متافیزیک روح مورد تردید و سوء ظن و سرانجام تضعیف واقع شد و برداشت های مادی آن را نتیجه طبیعی تکامل فیزیکی انسان و محصول قوای حسی و مغز و سیستم عصبی ارگانیسم انسانی دانست . تعبیرات مادی از روح بخشی از یک جریان بنیانی بود که تفکر مدرن را شامل میشد . برمبنای این تفکر خدا و وجود خدا نفی شد . انسان نتیجه یک جریان تصادفی تکاملی به حساب آمد. تفاوت نوعی میان انسان و حیوان مطرود گشت . عقاید مربوط به عالم بعد و حیات اخروی و معاد و امثال اینها در زمره عقاید باطل و نتیجه ضعف انسان محسوب شد . علم در مقام پاسخگوئی به تمام سئوالات انسان در آمد . ارزشهای
اخلاقی بعدی نسبی یافت که با مقتضیات زمان و مکان تغییر می یابد، ماهیت خارجی و مستقل ندارد بلکه از ذهنیات و روانشناسی فرد تراوش می کند . و بالاخره دین مخالف علم و عقل تعبیر شد و ایمان دینی ماهیتی خرافی پیدا کرد که از تاریکخانه دوران جهالت در لایه های حافظه باقی مانده است.
تفکر علمی بر این مدار قرار گرفت که انسان عصر جدید نیازی ندارد تا برای درک و فهم ناشناخته ها به اسباب ماوراء الطبیعه متوسل شود و یا برای درمان دردها وفراموشی غم ها و فرار از ظلم و ستم اجتماعی به عالم بعد و امید رهائی و نجات و رستگاری ابدی دل خوش دارد. خلاصه آنکه بحران تفکر مدرن حالتی را ایجاد کرد که آن را میتوان به قول دکتر داودی اضطراب متافیزیک نامید .
منظور آنست که تحولات عقیدتی درباره روح بخشی از جریان وسیعتری است که تمامیت ایمان و باور انسان مدرن را دچار بحران و دگرگونی ساخته است . لذا بحث روح از دیدگاه بهائی نیز بحثی است که تنها به چند تعلیم بهائی درباره روح که مثلاً روح هست و یا روح حیات ابدی دارد و امثال اینها خلاصه نمیشود . دیدگاه بهائی از مبحث روح را بایستی در تمامیت و کلیت دیدگاه بهائی از واقعیت هستی، از مقام انسان، از هدف حیات، و از جریان تحول فرد و اجتماع مورد مطالعه قرار داد. اشاره به عقاید سنتی دینی و فلسفی درباره روح و سپس بحث تحولات جدید که روح را از دیدگاهی مادی و تجربی مورد مطالعه قرار داد تنها یک مقدمه چینی برای بحث بهائی نیست . مطالعه این دو جریان و یا شناخت این دو جریان یعنی جریان سنتی نگرش روح از دیدگاه متافیزیکی و جریان جدید نگرش روح از دیدگاه علمی و تجربی و همچنین دینامیسم تحول و تنش خلاقه که از برخورد این دو نگرش ایجاد میشود بخشی از متودولوژی بهائی برای درک عمیقتر این مبحث اساسی می باشد.
این روش ضمن تایید جنبه روحانی و الهی حقیقت انسان با مبانی علمی و عقلی نیز سازگار است . از خرافات بدور است و تقالید سنتی را با محک و میزان خرد و تجربه و آزمایش می سنجد. از انتقاد و تحلیل علمی و مادی که در چند قرن گذشته بر مبانی روحی ومتافیزیکی وارد آمده بیم و هراس ندارد بلکه آن را فرصتی می داند تا به تحلیلی عمیقتر و دیدگاهی وسیعتر از حقیقت روح دست یابد . هدفش آن نیست که بحث روح را از بالا به تفکر علمی تحمیل کند بلکه در صدد است در نفس تحولات علمی معاصر، روح را باز جوید و اجزای یک طرز تفکر نوین در باب روح انسانی را که در حال بالندگی و شکفتگی است مشخص سازد. اضطراب و بحران متافیزیک معاصر خود نوید دهنده و راهگشای دیدگاه وسیعتری از مقام روحانی انسان است .
یافته های علمی در مورد ارگانیسم انسان و مختصات تغییر و تحول او روح را از صحنه خارج نکرده بلکه حقیقت و ابعاد آن را عظمت و جلوه بیشتر بخشیده است. این تحولات علمی را به چند مقوله میتوان خلاصه کرد : اول یافته های علمی در فیزیک جدید که اساساً مفهوم ماده را مورد سئوال قرار داده است . دوم مطالعات و تحقیقات وسیعی که در علوم مختلف از بیولوژی تا روانشناسی عملکرد و رابطه متقابل جسم و فکر انسان و ابعاد ژنتیک و محیطی رفتار او را شناسائی و مشخص نموده است. مجموعه یافته ها در علوم طبیعی و زیستی و روانشناسی چون در کنار هم به صورت سیستم های متواتر قرار گیرند قادرند تصویری رسا و فراگیراز انسان عرضه کنند که هم واقعیت مادی او را در نظر دارد و هم عنصر روحانی وحدت بخش و معطوف به تعالی را در وجود او تایید می کند.
سوم تمامیت مطالعات و تحقیقاتی که جنبه های تحول و تکامل انسان را چه از دیدگاه طبیعی و چه از نظر اجتماعی و فرهنگی بررسی کرده است و تحول را به صورت یک فرآیند می بیند که مودی به تحول از مکانیزم به ارگانیزم و سیستم های پیچیده تر فکری است. و چهارم تمامیت تحقیقات و مطالعاتی که دینامیسم تحول گروهی جامعه انسانی را به سمت یک جهان متحد ارزیابی کرده است . حال اگر این چهار جزء را در کنار هم قرار دهیم پیکر جامع و واحدی را از جامعه انسانی می یابیم که در بستر تحول تاریخ سازمان یافته و مطابق مقتضیات اجتماعی، روح فرهنگی آن تجدد یافته و روابط ضروریه میان قوا و ابعاد فیزیکی، فکری، و اجتماعی تمدن را تعادل بخشیده است.
حال با این مقدمه ببینیم که تعریف حضرت عبدالبهاء از روح چیست ؟ حضرت عبدالبهاء در تعریف روح به همان شیوه ای توسل می جویند که فلسفه و علم در تعریف و شناسائی تمام پدیده های هستی بکار میبرند. یعنی روش طبقه بندی اشیاء و پدیده ها بر اساس خصوصیات و مشخصات مشترک آنها و وجوه تمایزشان از سایر اشیاء و پدیده ها .
همچنین این روش تعریف و شناسایی هر پدیده ای را در زمینه تمامیت روابط ضروریه ای که آن را به سایر پدیده ها پیوند میزند قرار می دهد. بر این روال و به شیوه فلسفه ارسطو حضرت عبدالبهاء وجود را دارای سلسه مراتبی کمال گرا از جماد، نبات، حیوان، و انسان می دانند. وجه مشخص جماد قوه مقاومت، وجه تمایز نبات قوه نامیه، و وجه مشخص حیوان قوای حس و حرکت می باشد. نبات ضمن داشتن قوای پائین تر از خود یعنی قوه مقاومت به قوای مخصوصی ممتاز میشود که ارگانیسم گیاهی را تشکیل میدهد. و نیز حیوان ضمن داشتن مشخصات جماد و کیفیات نبات، ترکیب حیاتی او چنان است که جلوه های حسی وهوش طبیعی و انعکاسات شرطی را از خود ظاهر میسازد . یعنی قوائی که در طبقات پائین تر از حیوان موجود نیست. حضرت عبدالبهاء قوای ممتازه هر طبقه را روح آن طبقه می نامند . بر این روال روح انسان نیز چیزی نیست جز مجموعه قوائی که او را از طبقه حیوان فرق می گذارد .
ارگانیسم انسانی مشخصات جمادی، نباتی، و حیوانی را در بردارد به اضافه قوائی خاص که مخصوص به طبقه اوست. این قوای خاص همان روح انسانیست . وجه تفاوت روح انسانی با سایر اقسام روح در آنست که روح نباتی و روح حیوانی نتیجه ترکیب و امتزاج مادی و جسمانی آنهاست اما روح انسانی ضمن ارتباط با ترکیب مادی پدیده ای است غیر مادی که در مرحله بالاتری در سلسله مراتب وجود قرار می گیرد .
حضرت عبدالبهاء در مفاوضات می فرمایند : “روح نباتی قوه ایست که از ترکیب عناصر و امتزاج مواد به تقدیر خداوند متعال و تدبیر و تأثیر و ارتباط با سائر کائنات حاصل شود … ]روح حیوانی نیز[ از امتزاج عناصر است که ترکیب می شود ولی این ترکیب مکمل تر است… و عبارت از قوه حساسه است… آن نیز بعد از تفریق و تحلیل این اجزای مرکبه بالطبع محو میشود … اما روح انسانی… مثل فیض آفتابست یعنی جسم انسان که مرکب از عناصر است در اکمل صورت ترکیب و امتزاج است و به روح حیوانی نشو و نما نماید این جسم مکمل مانند آئینه است و روح انسانی مانند آفتاب… اگر آنیه محو و نابود شود بر فیض آفتاب ضرری نرسد … این روح قوه کاشفه است که محیط بر جمیع اشیاء است و جمیع این آثار بدایع و صنایع و اکتشافات و مشروعات عظیمه و وقوعات مهمه تاریخیه که می بینی کل را او کشف کرده و از حیز غیب و کمون به قوه معنویه به عرصه ظهور آورده. ” ۱ حضرت عبدالبهاء در مقامی دیگر می فرمایند : “هرچند انسان در قوی
وحواس ظاهره مشترک با حیوانست ولی یک قوه خارق العاده در انسان موجود است که حیوان از آن محرومست . این علوم و فنون واکتشافات و صنایع و کشف حقائق از نتائج آن قوه مجرده است … در انسان یک قوه کاشفه هست که به آن ممتاز از حیوانست و این است روح انسان سبحان الله انسان همیشه توجهش به علو است و همتش بلند است همیشه میخواهد به عالمی اعظم از آن عالمی که هست برسد و بدرجه مافوق درجه که هست صعود نماید … پس در این حیوان چون آثاری هست که در نبات نیست گوئی که این قوای حسیه از خصائص روح حیوانست و همچنین در انسان آثار و قوی و کمالاتی بینی که در حیوان موجود نیست پس استدلال کن که در انسان یک قوه ای هست که حیوان از آن محروم است .” ۲
منتخبی از شعر شاعران معاصر ای چرخ و فلک دوندگی ما را کشت / بر درگاه خالق بندگی ما را کشت این زحمت روزگار ، این منت خلق ، ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت + آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در ِ این خانــه ندانــم به…
دوباره میسازمت وطن…اگر چه با خشت جان خویش!ستون به سقف تو میزنم…اگر چه با استخوان خویشدوباره می بویم از تو گل…به میل نسل جوان تو…دوباره می شویم از تو خون!به سیل اشک روان خویشدوباره یک روز آشنا…سیاهی از خانه میرود!به شعر خود رنگ میزنمز آبی آسمان خویش…اگر چه صد ساله مرده ام!به گور خود خواهم…
صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران تلفن: تهران و شهرستانها 162 مکاتبات الکترونیکی: pr.media@irib.ir پیامک: 30000162 آدرس : خیابان ولیعصر، خیابان جام جم، اداره کل روابط عمومی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران شبکههای سیما شبکههای صدا شبکههای استانی شبکههای برون مرزی خبرگزاریها روزنامهها و جراید
با دقت در بیانات حضرت عبدالبهاء ملاحظه می کنیم که تعریف ایشان از روح نمی گوید که چون انسان فکر دارد پس موجودی ممتازاست و یا چون احساسات رقیقه انسانی دارد پس موجودی روحانی است. تعریف ایشان بر آنستکه اگر تمامیت آثار و قوا و کمالات انسانی مثل تفکر، ادراک، و اراده و روابط متقابلشان را یکجا در نظر گیریم و اجزاء یک فنومن واحد بدانیم آنوقت قادریم که روح را تعریف کنیم. لذا ارتباط روح با جسم ارتباطی مکانیکی نیست که مرکز و یا مراکز تقاطع با بدن داشته باشد. مثلاً در یک مرکز فکر ظاهر شود و در مرکز دیگر تخیل بوجود آید . روح نیرو و قوائی است که بدون دخول و خروج تمام جسم و ماده را متأثر میسازد. روح از طرفی مقدس و منزه از دخول و خروج است و حقیقتی است مافوق شرایط مادی و از طرف دیگر مبدا روابط ضروریه در ترکیبات وجود است. حقیقت معقوله ای است که به مقتضای ترکیب و انتظام موجودات قوای مکنونه اش را ظاهر ساخته. یعنی همانطور که در سلسله مراتب پدیده های هستی حیات بیولوژیک مافوق ماده قرار می گیرد امّا در عین حال ماده زمینه الزامی ظهور حیات بیولوژیک را فراهم ساخته است فکر و شعور نیز مافوق حیات بیولوژیک است اما در عین حال حیات بیولوژیک را در بردارد . بر همین روال روح هم مافوق عقل و شعور است ضمن اینکه عقل و شعور را در خور می گنجاند. عقل و شعور تجلیات ضروری و طراز روحند اما روح را مترادف با آن نمیتوان دانست.
نظرات در باب ارتباط روح و جسم به چند فقره تقسیم می شود : اول نظریه مادی که روح را محصول و نتیجه قوای مادی و ترکیب وجودی انسان می داند. دیدگاه مادی بنا به فرمایشات حضرت عبدالبهاء برآنست که چون “ترکیب عناصر در وجود انسان از ترکیب جمیع کائنات مکملتر است… لهذا اشرفست و اکمل… نه اینست که انسان یک قوه و روح مخصوصی دارد که سائر حیوانات از او محرومند… گویند حیوان ادراک دارد شعور دارد نهایتش اینست که شعور انسان بیشتر است. “۳ یکی از جلوه های نظریه مادی اپی فنومیسم Epiphenomenalism می باشد. این دیدگاه برآنست که قوای ذهنی انسان مثل تفکر ، از اصالت نوعی برخوردار نیست . شبه پدیده ای است که به صورت جنبی و در حاشیه فعل و انفعالات مادی و جسمانی ظاهر میشود . شعو ر پدیده ای فرعی است که در حاشیه حالات روانی طبیعی مثل خشم و یا ترس زائیده میشود . مثل کفی است که بر سطح رودخانه وجود ظاهر می گردد.
دوم نظریه ایده الیستی که در قطب مخالف نظر مادی قرار دارد و معتقد است که به غیر از روح هیچ واقعیتی نیست و واقعیت خارجی و مادی زائیده تصور ماست .
نظریه سوم نظریه دوگانگی است که هم به روح و هم به جسم واقعیت مستقل می بخشد ولی آنها را دو مقوله جدا و متفاوت می پندارد . یعنی روح واقعیتی است غیر مادی و جسم واقعیتی است مادی . هر دو پدیده وجود حقیقی دارند امّا وابسته به دو دنیای جداگانه اند .قوانین سازمان دهند آنها وزبانشان از یکدیگر متفاوتست و لذا نمی توانند با هم مکالمه و ارتباط برقرار سازند .
نظریه چهارم قائل برآنست که روح و جسم هر دو از بدو خلقت ثابت و مطلق بوده و تغییرات وجودی بر آنها تأثیری نگذاشته است. تعبیرات سنتی مذهبی از خلقت بیشتر ناظر به این دیدگاه می باشد .این نظر به خاطر طبیعت مطلق گرای آن به تغییرات بیولوژیک و تکاملی وقعی نمی گذارد و روح را ماورای تحولات تاریخ قرار میدهد .
نظریه پنجم که میتواند مبنائی مادی و یا روحانی داشته باشد برآنست که روح و ماده و ارتباطات ضروری آنها متغیر و متحرک و مقولات تاریخی هستند. مثلاً هگل که ایده آلیست بود به تطور دیالکتیک روح معتقد بود و مارکس که مادی گرا بود همان اصل دیالکتیک تحول و تطور را در زمینه ای مادی تعبیر می کرد و تحول فرد را در تاریخ ناشی از تضاد مادی طبقات اجتماعی می دانست .
نظریه ششم شامل تمام آراء و عقاید و تحقیقاتی می شود که روح و یا قوای ذهنی و روانی انسان را یا در حوزه فرد انسانی وخارج از شبکه روابط اجتماعی او بررسی کرده اند و یا روباط اجتماعی را تنها منبع ایجاد قوای ذهنی دانسته اند . گروه نخست را میتوان فرد گرا و یا درون گرا نامید و گروه دوم را برون گرا و جمع گرا .مثلاً در میان ادیان، مسیحیت بیشتر به روح فرد و رستگاری او معطوف است در حالیکه اسلام و یهود به جمع و تحول روح در روابط اجتماعی نظر دارند .در میان تئوری های عرفی جدید میتوان مکتب فروید را مکتب فرد گرا دانست که تمام خصوصیات ذهنی را ناشی از تحولات و مکانیسم داخلی فرد می دانست ولی مکتب رفتار گرا Behaviorism ذهن فرد را تابلوی سفیدی می دانست که از محیط و روابط اجتماعی تأثیر می گیرد و اجزاء شخصیت و تفکر و احساس بر طبق قوانین آموزش و فراگیری تدریجاً به آن تابلوی سفید نقش و رنگ میدهند .
حضرت عبدالبهاء دیدگاه های تنگ نظرانه مادی را که هدف آن تقلیل روح به پدیده ای صرفاً مادی است رد می میفرمایند . حقیقت انسان را در ماهیت روحانی و غیر مادی او می دانند که او را از طبیعت و مقتضیات آن جدا میسازد و استدلال متفکرین و فلاسفه الهی را تایید می فرمایند که قوای روح نمی تواند از طبیعت حادث شود چرا که نفس طبیعت از ادراک و شعور و اراده بی بهره است . به زبان دیگر روح را عامل اصالت نوع در انسان میدانند . از طرف دیگر حیات مادی و طبیعی را اسباب لازم و ضروری به جهت تجلیات روح در عالم جسمانی میدانند . بدون کیفیت و ترکیب جسمانی روح قادر به ظهور کمالاتش نخواهد بود و تبدیل به واقعیتی انتزاعی می گردد . میان روح و جسم و یا قوای باطنی و قوای ظاهری انسان روابط متقابل برقرار است . ایشان اشاره می فرمایند که حس مشترکی قوای حسی و قوای باطنی را بیکدیگر ارتباط می دهد . حضرت عبدالبهاء تاکید می فرمایند که قوای حسی واسطه ادراک است . ادراک تجربی و حسی سپس توسط قوای باطنی تعمیم می یابد و از جزئیات به فهم کلیات می رسد . لذا اگر قوه کاشفه )روح(جنبه مادی داشت انسان می بایست در جهت طبیعت همیشه بطور یکسان و ثابت بماند .
یعنی هر چه بر انسان مجهول است مجهول بماند همانطور که در
حیوان است . امّا انسان به فرموده حضرت عبدالبهاء شمشیر را از دست طبیعت می گیرد و بر فرق آن می کوبد . همچنین انسان دارای اراده آزاد است. خود مختار است. ولی در طبیعت چنین امری نیست . حیوان فقط یک راه در جلویش است و آن اطاعت از مکانیسم طبیعی و غریزی می باشد . امّا انسان در هر قدم تردید می کند و در اجرای هر تصمیمی آن را در سیستم ارزش هایش می سنجد . می بینیم که حضرت عبدالبهاء تجربه حسی را لازمه شناخت انسان از حقائق اشیاء میدانند . شناخت را دارای لایه های متعدد می دانند که لایه خارجی آن با شناخت حسی و مادی آغاز میشود و سپس از طبیعت فاصله می گیرد و با کمک قوه کاشفه اسباب تغییر و تحول انسان را فراهم میسازد . حضرت عبدالبهاء از طرفی اصالت روح را تأکید میفرمایند و آثار آن را نتیجه و محصول قوای طبیعی و مغز نمی دانند و از طرف دیگر ترکیب مادی جسم را به مثابه مغناطیس عامل جذب روح محسوب میدارند . می فرمایند “این اعضاء و اجزاء و ترکیبی که در اعضای بشریست این جاذب و مغناطیس روح است لابد است که روح ظاهر
شود. .. یعنی این عناصر کونیه چون به نظم طبیعی در کمال اتقان جمع و ترکیب گردد مغناطیس روح شود و روح به جمیع کمالات در آن جلوه نماید. “۴ شاید با مثالی بتوان این مطلب را روشنتر ساخت . یک رادیو به تنهائی قادر به تولید امواج رادیوئی نیست اما ترکیب فیزیکی آن قادر است که امواج را جذب و انتشار دهد . یک رادیو بدون فرستنده با یک قطعه سنگ فرقی ندارد اما چون امواج را دریافت کند تبدیل به واسطه پیام میشود . از طرف دیگر امواج نیز بدون چنین دستگاهی قادر به انتشار نیستند . موجودند اما بی اثر . نکته اساسی آنستکه هر چند این دو پدیده از یکدیگر متفاوتند و نوعی دوگانگی برقرار است اما تصور یکی بدون دیگری امکان پذیر نیست . یعنی ترکیب فیزیکی رادیو بدون در نظر گرفتن اینکه بایستی وسیله ای برای جذب و انتشار امواج باشد نمی توانسته در تخیل بگنجد و سپس تحقق یابد . مسأله ترکیبات وجودی بخش مهمی از توضیحات حضرت عبدالبهاء در مورد روح را تشکیل میدهد . می فرمایند : “این کائنات موجوده غیرمتناهیه در عالم وجود خواه انسان خواه حیوان خواه نبات خواه جماد هر چه باشد لابد هر یک مرکب از عناصری هستند… جمیع کائنات مانند سلسله مرتبط بیکدیگرند.. . مکلمیتی که الان در انسان و دون آن می بینی… منبعث است از عناصر مرکبه و مقادیر و موازین عناصر و نحویت امتزاج عنصری… چون اینها جمع شود این انسان پیدا گردد”۵ و نیز می فرمایند “در اصل ماده واحده است آن ماده واحده در هر عنصری به صورتی در آمده است لهذا صور متنوعه پیدا شده است . “۶
بحث ترکیبات وجودی نیازمند مباحث دقیقتری است. میدانیم که مفهوم زمان فقط بر ترکیبات اشیاء و پدیده ها مترتب می شود . یعنی در سطح اتم به معنای مجرد آن جهت زمان و یا مفاهیم گذشته و آینده از معنا بی بهره است . و یا هیچ یک از عناصری که اجزاء مرکبه ارگانیسم حیاتی را تشکیل میدهد به تنهائی دارای جلوه های حیاتی نیستند. مثلاً عنصر کربن در وجود انسان همان کربنی است که در یک تخته سنگ بیجان یافت میشود. امّا هنگامی که این عناصر امتزاج می یابند نحویت ترکیب و تعاون و تعاضد میان عناصر موجب پیدایش و ظهور حیات می گردد . براساس این نمونه ها گروهی از دانشمندان و فلاسفه معتقدند که روح و تفکر و ادراک نیز قوای ظهوری است که به صورت بالقوه در ترکیب ارگانیسم انسانی موجود بوده و به مرور در جریان نشو و نمای آن ترکیب قوای خود را ظاهر ساخته است . این نظر بر خلاف دیدگاه اپی فنومیسم برآنستکه ظهور عقل و ذهن تنها یک اتفاق جنبی نبوده است که در حاشیه تکامل جهان پدیدار گشته باشد بلکه برعکس ظهور تفکر و ادراک هدف اصلی خلقت و محور جهت دهنده تکامل بوده است .
حضرت عبدالبهاء در مفاوضات سعی بر آن دارند که تعریفی جدید از دوگانگی سنتی روح و جسم عرضه کنند . براساس این تعریف روح از طرفی واقعیتی است غیر مادی و مافوق طبیعی و از طرف دیگر پدیده ای است که در بستر تکامل جریان یافته و به مقتضای مراتب ترکیب و انتظام مادی و اجتماعی قوای مکنونه اش را ظاهر ساخته است. تکامل فیزیکی و فرهنگی جنبه های متواتر یک جریان واحد است که به اراده الهی عالم را به سمت مقصد اصلیش یعنی ایجاد یک تمدن بالنده روحانی و اخلاقی جهانی به پیش می برد . روح ضمن حفظ فردیتش در بستر روابط ضروریه اجتماعی/تاریخی شکل می گیرد. آثار وکمالاتش به صورت بالقوه در آن نهفته است اما تربیت و محیط عامل ظهور جواهر معانی از حقیقت روحانی انسان است.
حضرت عبدالبهاء روح انسان را عامل و محرک اصلی تکامل فرهنگی میدانند. نیروئی که به نوعی فزاینده تکامل مادی و بیولوژیکی را به سمت ایجاد تمدن و جلوه های فرهنگی از قبیل شعر ، موسیقی ، ادبیات ، معماری ، علم و فن ، سازماندهی مؤسسات عظیم اجتماعی ، ایجاد نظم و قانون، و ظهور جلوه های اخلاق و فضایل انسانی سوق داده است . روح یک مفهوم عمومی و کلی و معقول است .از ذرات اتم و ماده تشکیل نیافته. همانطور که آزادی و عشق نیز از ترکیب اشیاء پدید نیامده اند . روح در مکان جا نمی گیرد همانطور که موسیقی به مکان خاصی تعلق ندارد . لذا هر چند که روح با جسم در ارتباط است اما از دیدگاه کاهشی و تقلیلی که روح را محصول تحولات سلولی مغز می داند می پرهیزد . قصه ای است که از حروف و کلمات ساخته شده و این حروف و کلمات در کتابی و یانواری جا گرفته است . امّا داستان روح ماورای الفاظ و وسیله بیان آن قرار می گیرد .
*بحث روح در دو قسمت دیگر ادامه می یابد. بعد از آن مفهوم تکامل و تغییر انواع بررسی خواهد شد.
خلوتیان آسمان تا چه شراب میخورند= کتاب ایقان رحیق مختوم شرابی است سربسته که خداوند در روز قیامت آن را باز میکند
منظور همین آیات الهی بود
صبح ۲۳ مارچ
حضرت بهاءالله در مثنوی مبارک خودكه در(اثار قلم اعلي ،ج٣،ص١٦٨،درج گرديده)
می فرمایند:
زین بهار قدس روح آید برون
و زهوایش نور نوح آید برون
بر نشاند اهل کشتی را بفُلک
پس ببخشد هر که را سد گونه مُلک
ای جمال الله برون آ ، از نقاب
تا برون آید ز مغرب آفتاب
نافهء علم لدنی برگشا
مخزن اسرار غیبی برگشا
تا ز مشکت بو برند این مردگان
تا ز خمرت خوش شوند این بیهشان
این ذلیل ارض وحدت را ، ز جود
خلعت عزّت بپوشان ای ودود
..
..
این کتاب برای هر کسی معنی خاصی ندارد بلکه برای هر کسی که آنرا میخواند از نو نازل میشود
بنابر این چرا مسلمین هنوز معتقدند قیامت با شرایط خاص وعلائم وحشتنا کی مثل فرو ریختن ستارگان وماه از آسمان اتفاق می افته و صوراسرافیل شیپورش را به صدا در می آوره ومردگان برای حساب رسی ازخاک بلند می شوند و منظور اینست که همه این چیزها را به حسب ظاهر می بینند جمال قدم درکتاب ایقان می فرمایند مقصود ازقیامت قیام حضرت رسول است به امر الهی باری کسانی که به حضرت بهاءالله ایمان آوردند دست کمی ازحضرت رسول و یارانش وائمه و علیا نداشتند
علت نزول کتاب مقدس ایقان بخاطر اشکالات قرآن کریم و مقدس بوده زیرامنتقدان موارد متعددی از تناقضات قرآن را مطرح کردهاند[۱۰][۱۱] مانند حرام بودن یا نبودن شراب،[۱۲] شیطانی بودن شراب در آیۀ۹۰ سورۀ مائده (سورۀ ۵) و آیۀ۲۱۹ بقره (سورۀ ۲) و رودهایی از شراب که در بهشت جاری هستند در آیۀ۱۵ سورۀ محمّد (سورۀ ۴۷) و آیات ۲۲ تا ۲۵ سورۀ المطففین (سورۀ ۸۳) و این سؤال پرسیده شده است که چطور شراب شیطانی به بهشت راه یافته است.[۱۱] آن گروه از مسلمانانی که قرآن را تفسیر مینمایند
مانند مکارم شیرازی مخالف هر گونه تناقض در قرآن هستند و دیگران را به تفسیر به رأی متهم میکنند، و میگویند که تفسیر به رای تفسیری بر خلاف موازین علم لغت برای «تطبیق دادن آن بر پندارها و خیالات باطل و تمایلات شخصی و گروهی» است.[۱۳] برخی از این تناقضات با پاسخهایی از طرف برخی مراجع اسلامی متفاوت با عنوان شبهه همراه بودهاند.[۵][۶] برخی از تناقضات مطرح شده توسّط منتقدان عبارتند از:
ریشه بیچارگی کجاست: آیا شر و مصیبت از طرف شیطان است (سورۀ ص(۳۸) آیۀ۴۱)؟ از خود ماست (سورۀ النساء(۴) آیۀ۷۹)؟ یا از طرف الله (سورۀ النساء(۴) آیۀ۷۸)؟[۱۱]دت زمان خلقت آسمان و زمین:[۴][۱۱][۱۴] در سورۀ الاعراف(۷) آیۀ۵۴، سورۀ یونس(۱۰) آیۀ۳، سورۀ هود(۱۱) آیۀ۷ و سورۀ الفرقان(۲۵) آیۀ۵۹ آفرینش زمین و آسمان (در برخی تفاسیر آکادمیک انگلیسی زبان بهشت، سپهر یا آسمان[۱۵]) ۶ روز بیان شده است اما در سورۀ فصلت(۴۱) آیات ۹ تا ۱۲ جمع روزهایی که الله برای خلقت زمین و آسمان به آنها اشاره میکند ۸ روز است. از طرفی مدت زمان خلقت زمین که آیۀ۹ فصلت میگوید ۲ روز و آیۀ۱۰ میگوید ۴ روز.[۴] مراجع مسلمان میگویند که خلقت زمین در سورۀ فصلت ۴ روز بوده که با ۲ روز آسمان نتیجه ۶ روز باشد اما آیۀ۹ خلقت زمین را ۲ روز عنوان کرده است و نه ۴ روز.[۴][۶] برخی دیگر از مراجع مسلمان با استناد به آیات دیگر قرآن که روزهای الله را با طول متفاوت برای انسان عنوان کرده این روزها را به دوره تفسیر میکنند و میگویند که طول این روزها در سورههای مختلف متفاوت بوده است
اما از طرف دیگر در سورۀ بقره(۲) آیۀ۱۱۷ گفته شده است که جهان به صورت آنی خلق میشود و نه طی چند روز یا دوره بسیار بلند زمانی در گذشته: «خدا میگوید که باش پس میباشد»[۱۱] اما در بارۀ این بحث بسیار کهن خلقت جهان ملاصدرا در نظریه حرکت جوهری میگوید که خدا ذات جهان را دم به دم خلق میکند هرچند که با خلقت طی چند دوره طولانی متفاوت است. زکریای رازی گفته است که «اگر خداوند خالق جهان است، چرا پیش از خلق جهان جهان را خلق نکرد؟»(اشاره به موضوع تغییر حکمت تصمیمات خدا طی زمان).[۱۶] عبدالکریم سروش در کتاب نهاد ناآرام جهان که آن را پیرامون حرکت جوهری نگاشته مینویسد: «عظمت و اهمّیت کشف و ابتکار نظریه حرکت جوهری… به هیچ روی کمتر از اهمّیت.. دو کشف عظیم علمی در سراسر تاریخ علم و اندیشه (یعنی دو نظریه جاذبه عمومی نیوتن و نسبیت عام آلبرت اینشتین) نیست»[۱۷] ترتیب خلقت زمین و آسمان: در سورۀ بقره(۲) آیۀ۲۹ اول زمین آفریده شده است سپس آسمان اما در سورۀ النازعات(۷۹) آیۀ۲۷ تا ۳۰ اول آسمان آفریده شده است سپس زمین.[۱۱][۱۸] چسباندن یا جدا کردن: در سورۀ فصلت(۴۱) آیۀ۱۱ میگوید زمین و آسمان از هم جدا بودند و بعد به هم گرویدند اما در سورۀ الانبیا(۲۱) آیۀ۳۰ میگوید که آنها ابتدا یکی بودند و بعداً از یکدیگر جدا شدند.[۴][۱۱] انسان از چه ساخته شد:[۱۱] • از لخته خون (سورۀ العلق(۹۶) آیات ۱–۲)[۱۱] • آب (سورۀ الانبیا(۲۱) آیۀ۳۰، سورۀ النور(۲۴) آیۀ۴۵، سورۀ الفرقان(۲۵) آیۀ۵۴)[۱۱] • «چیزی مانند سفال»(سورۀ ۳ آیۀ۵۹، سورۀ ۳۰ آیۀ۲۰، سورۀ ۳۵ آیۀ۱۱).[۱۱] 5. گرفتن روح در زمان مرگ: سورۀ السجده(۳۲) آیۀ۱۱ میگوید فرشته مرگ روح را میگیرد اما سورۀ محمّد(۴۷) آیۀ۲۷ میگوید فرشتگان میگیرند و سورۀ الزمر(۳۹) آیۀ۴۲ میگوید الله است که روح را از انسانها هنگام مرگ میگیرد.[۱۱]
گرفتن روح در زمان مرگ: سورۀ السجده(۳۲) آیۀ۱۱ میگوید فرشته مرگ روح را میگیرد اما سورۀ محمّد(۴۷) آیۀ۲۷ میگوید فرشتگان میگیرند و سورۀ الزمر(۳۹) آیۀ۴۲ میگوید الله است که روح را از انسانها هنگام مرگ میگیرد.[۱۱] در سورۀ حج(۲۲) آیۀ۴۷ و سورۀ سجده(۳۲) آیۀ۵ روزهای الله برابر ۱۰۰۰ سال بشر است اما در سورۀ العروج(۷۰)(که به المعارج یا سئلسائل نیز مشهور است) آیۀ۴ روزهای الله برابر ۵۰۰۰۰ سال بشر است.[۴][۱۱]
الله و تخت او: الله از رگ گردن به انسان نزدیکتر است (سورۀ ق(۵۰) آیۀ۱۶) و در عین حال بر روی تختش نشسته است (سورۀ الحدید(۵۷) آیۀ۴) تختی که روی آب بنا شده است (سورۀ هود(۱۱) آیۀ۷) و در عین حال به قدری دور است که رسیدن به او بین ۱۰۰۰ و ۵۰۰۰۰ سال طول میکشد (سورۀ السجده(۳۲) آیۀ۵، سورۀ المعارج(۷۰) آیۀ۴).[۱۱] تعداد فرشتگان مریم: سورۀ آلعمران(۳) آیات ۴۲ و ۴۵ در بارۀ باردار شدن مریم از چندین فرشته صحبت میکند اما سورۀ مریم(۱۹) آیات ۱۷ تا ۲۱ تنها از یک فرشته صحبت میکند.[۱۱] دستههای روز قیامت: در سورۀ الواقعه(۵۶) آیۀ۷ ادعا میشود که در روز قیامت مردم به سه دسته میشوند، اما در سورۀ البلد(۹۰) آیات ۱۸ و ۱۹، سورۀ الزلزله(۹۹) آیات ۶ و ۷ تنها دو گروه.[۱۱] .
1) تناقض و انتقاد از دیدگاه منتقدان، مجموعۀ آیات نه تنها با هم هماهنگ نیستند، بلکه در بعضی موارد یکدیگر
آیا همه ما درروزهای قیامت به سر نمی بریم وجزای اعمال خود را مانند قیامت درهمین جهان داریم با تن خود پس نمی دهیم ؟ هر چه میکاریم مگر با دست خود درو نمیکنیم
قرآن كريم براي نشان دادن ويژگي هاي قيامت كه مسلماً آثار تربيتي فوق العاده اي دارد از نامهاي گوناگون استفاده مي كند تا ترسيم دقيقي در مجموع آيات از آن روز عظيم و حوادث فوق العاده و تكان دهنده آن كرده باشد شکی نیست حق فرموده اند ,همه ما ها درمنظر دید الهی هستیم خیمه عدل عالم به دو ستون محکم و پا برجاست مجازات ومکا فات بطور مثال ؛ ما جزای اعمال خود و دیگران را بطور واضع وشفاف در صورت افراد و همیطور نوع حرف وسخن اشخاص می ببینیم بطور نمونه صورت یک مرد شراب خوار به مرور زمان شکسته می شود جزای خوش گذرانی های او را تن فرسوده ومریض اش که اینک پیر شده است را با ید با انواع سکته ها ی خفیف پس دهد همنطور مواد مخدر بنابراین مفهوم قیامت است که مهم است و الان است چرا که همه ما ها در منظر دید خدا هستیم برای همین بود که کانون های رنج و عذاب را خداوند در مغز وصورت ما گذاشت و همینطور بهشت و یا جهنم که در درون مغز ما ست در واقع ما داریم چوب نیت واعمال مان را مانند پس دادن حساب در روز قیامت را می خوریم و جزای آنرا هم بخوبی پس می دهیم دلیل محکمی هم هست است از حضرت رسول ایشان فرموده اند که همه در روز قیامت بدون اینکه ازشان سئوالی شود و یا اینکه سخنی بگویند ازروی صورت وچهره هایشان شناخته می شوند
ولی مسلمانان به قیامت معا د می گویند روزی که مرده ها از زیر خاک برانگیخته می شوند و آنرا بنا و در رابطه با جسم معنی میکنند یعنی به معاد جسمانی اعتقاد دارند و ظاهرآ برای بقاع روح به معاد روحانی اعتقا دی ندارند مولوی و سایر فیلسوفان اسلامی معاد را مربوط به بقای روح می دانند و معاد را مسلمآ امری روحا نی میدانستند مولانا صفت ومعنی قیامت را ازآیات قرآنی آموخت آنگاه این قیامت را درمصاحبت با شمس تبریزی تجربه کرد … مرده بود زنده شد گریه بود و خنده شد فانی بود وپاینده شد وچنان زیر وزبر شد و آموخت که به یوسف که می رسید میگفت یوسف زاینده شد و آنگاه قیامت را درجان هر عارفی حاضر میدید ودانست که اگر تا قیامت کسی قائم نشود دوباره ازخاک وجود خود برنمی خیزد وتولد نوین نیا بد ودرضمره اولیای حق در نمی آید .
. دردرونشان صد قیامت نقد است .
. کمترین آنکه شود
همسایه مست ..
کار مردان روشنی وگرمی است .
. کار دونان
حیله و بی شرمی است
او پیامبران را چون یک قیامت مجسم می دید وقتی از او می پرسیدن قیامت کی برپا خواهد شد می گفت .. با زبان حال می گفتی بسی … کی زمحشر حشر را پرسد کسی / شرط دیدن قیامت چشیدن قیامت است واو مزه قیامت را چشیده بود چون خودش بینای قیامت بود از روحانیان زمان خودش با طعنه می پرسید بسیار خوب پس حالا.. چون قیامت کوه ها بر می کند … پس قیامت این کرم کی می کند .؟… کو حمیت تا زتیشه ور کلنگ … این چنین کوه را بکلی برکند ؟
و جزا و مجازات و پاداش ما در زندگی هم لابد همین است که هر چه میکاریم همان را بدست خود درو میکنیم
قیامت روزي است كه بندگان پروردگارشان را ملاقات مي كنند، روزي است كه انسانها با فرشتگان حساب و پاداش و كيفر تلاقي دارند،
حضرت عبدالبها، میفرمایند
ای بنده بهاء درخبراست که در یوم رستخیز زمین به یکدیگر نزدیگ گردد اما ندانستند که ضنایع بد یعه شرق و غرب را همدم نما ید و اکتشافات جد یده جنوب و شمال را همراز کند گمان نمودند که به واسطه عصر و حصر اراضی نزدیگ یکدیگر گردند
دستههای روز قیامت: در سورۀ الواقعه(۵۶) آیۀ۷ ادعا میشود که در روز قیامت مردم به سه دسته میشوند، اما در سورۀ البلد(۹۰) آیات ۱۸ و ۱۹، سورۀ الزلزله(۹۹) آیات ۶ و ۷ تنها دو گروه.[۱۱] نابودی قوم عاد: در سورۀ القمر(۵۴) آیۀ۱۹ اشاره شده است که الله برای نابودی قوم عاد یک روز لازم داشت، امّا در سورۀ فصلت(۴۱) آیۀ۱۶ و سورۀ الحاقه(۶۹) آیۀ۶ به ۷ شبانه روز اشاره شده است.[۱۱] ریشه بیچارگی کجاست: آیا شر و مصیبت از طرف شیطان است (سورۀ ص(۳۸) آیۀ۴۱)؟ از خود ماست (سورۀ النساء(۴) آیۀ۷۹)؟ یا از طرف الله (سورۀ النساء(۴) آیۀ۷۸)؟[۱۱] رحمت الله چقدر است: الله رحمت را بر خود مقرر کرده است (سورۀ الانعام(۶) آیۀ۱۲) هرچند بعضی از اشخاص را هرچند که میتواند هدایت نمیکند (سورۀ الانعام(۶) آیۀ۳۵، سورۀ ابراهیم(۱۴) آیۀ۴).[۱۱] آیا در بهشت بازجویی خواهد بود یا نه: از یکدیگر سؤال نخواهند کرد (سورۀ المومنون(۲۳) آیۀ۱۰۱)، اما همچنان در یک پرس و جوی دو جانبه شرکت خواهند کرد (سورۀ الطور(۵۲) آیۀ۲۵) و از یکدیگر سؤال خواهند کرد (سورۀ الصافات(۳۷) آیۀ۲۷).[۱۱] ناقص یا با جزئیات کامل: قرآن در جاهایی ادعا میکند که کامل است و تمامی جزئیات را دارا میباشد و هیچ چیز باقی نمانده است که در آن نباشد (سورۀ الانعام(۶) آیۀ۳۸، سورۀ الانعام(۶) آیۀ۱۱۴، سورۀ یوسف(۱۲) آیۀ۱۱، سورۀ النحل(۱۶) آیۀ۸۹ و…) اما چیزهای بسیاری هستند که قرآن آنها را ناتمام باقی میگذارد، برای مثال مسئله شراب و شبهات موجود در قرآن.[۱۱] پرستش یک خدا یا یک خدای دیگر: به محمّد دستور میدهد که به ناباوران بگوید، شما چیزی را نمیپرستید که من میپرستم (سورۀ الکافرون(۱۰۹) آیۀ۳) هرچند سورههای دیگر در قرآن به طور مشخص اشاره میکنند که آن ناباوران در واقع خدایی را پرستش میکنند که همان الله است.[۱۱][۱۹] شفاعت کردن یا شفاعت نکردن: قرآن در مورد اینکه آیا در روز آخرت شفاعتی وجود خواهد داشت یا نه دچار تناقض میشود، در سورۀ البقره(۲) آیۀ۱۲۲ و ۱۲۳، سورۀ الانفطار(۸۲) آیات ۱۸ و ۱۹ و… میگویند شفاعتی وجود ندارد؛ امّا سورۀ النجم(۵۳) آیۀ۲۶، سورۀ الزخرف(۴۳) آیۀ۸۶، سورۀ سبا(۳۴) آیۀ۲۳، سورۀ طه(۲۰) آیۀ۱۰۹(میگویند وجود دارد) و البتّه هر دو این پاسخها را میتوان با احادیث مختلف پشتیبانی کرد.[۱۱] و موارد متعدد دیگری مانند بردهداری از کنیز و غلام که در آیات متعدد قرآن هم تأیید شده است[۹][۲۰][۲۱][۲۲] هم برعکس به آزاد کردن آنان توصیه شده.[۲۲] 1.2) انتقادات اخلاقی، ستم و بیعدالتی در قرآن مواردی متعدد توسّط منتقدان قرآن مطرح شده است،[۱۰][۲۳][۲۴] که برخی از فیلسوفان یا روحانیون نواندیش دینی مانند عبدالکریم سروش یا سید ایاد جمالالدین این موارد را مطابق اخلاقیات تمدن مدرن امروزی جهان نمیدانند و سروش با اشاره به «خوانش اخلاقی تاریخی»، قرآن را نیازمند خوانش رؤیا و خوابگزاری مطرح میکند.[۲۵][۲۶][۲۷][۲۸] همچنین وی این مسائل اخلاقی مورد انتقاد در قرآن را در مواردی دورهای و رویدادی مطرح میکند که نباید در عصر حاضر به آن آیات عمل شود،[۷] و میگوید که محمّد از خدا برتر بوده و قرآن مخلوق خود محمّد است بر اساس ارتباطی که به واسطه عالم رؤیا با خدایش داشته است و میگوید که کلامالله پنداشتن خود کتاب قرآن شما را در شرایطی سخت و لاینحل در بارۀ مسائل اخلاقی قرار خواهد داد[۷] که مشابه نظر سم هریس در بارۀ ممکن بودن اسلام میانهرو و دوری از تندروی اسلامی که ناشی از برداشت تحتالفظی از قرآن میباشد است.[۸] ایاد رئوف جمالالدین روحانی شیعه سکولار عراقی، نماینده ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۰ مردم شهر ناصریه در مجلس عراق که در دوران رژیم بعث ۱۶ سال از تبعید خود را در ایران و در حوزه علمیه قم گذراند و از منتقدان شدیدالحن نظام جمهوری اسلامی است، در بارۀ ضرورت انسانی و دینی جدایی دین از حکومت علاوه بر نفاق در دوران حکومت پیامبر اسلام که منجر به نزول سورۀ مدنی منافقون شد میگوید که تأیید بردهداری در قرآن و اسلام و توهین به غیر مسلمانان عامل مهم دیگری برای ضرورت جدایی دین از بنیاد حکومت مدنی و مردمیبر پایۀ دموکراسی است.[۹][۱۹] برخی از موارد غیراخلاقی قرآن عبارتند از: https://bahaiworldreligion.com/%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%b4%d8%a7%d9%86%d8%b2%d8%af%d9%87%d9%85-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%aa-%d9%85%d8%b4%d8%a7%d8%a8%d9%87-%d9%88%d8%a7%d8%b1%d8%af-%d8%a8%d9%87-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86-2/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%a7%db%8c%d9%82%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%ae%d8%b2%d9%86-%d8%ad%d9%82%d8%a7%d8%a6%d9%82-%d8%a7%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%b1-%d8%a7%d9%84%d9%87%db%8c/
سخترین و شدیدترین امتحانات الهی را بابی ها تجربه کردند وقتی به پایین کوه رسیدند به سمت آسیاب حرکت کردند.…