
خاطرات زندان بند چهار عادل آباد بند خبیث هاقسمت اول یادش بخیر آقای هائی، مسئول کتابخانهی امری کتابخانهی بهائی شیراز بود، و استاد سخن بود چه درس های از او گرفتیم. هفتهای دو بار هم میرفتیم آقای پزشکی، عربی یاد میداد. در کلاسِ خانم خوشرویی به هم شرکت میکردم که تاریخ نبیل، تاریخ آیین بهائی، را میخواندیم. اینها به جز درس اخلاق و جلسهی ماهانهی احتفال نوجوانان بود. با اشتیاق تمام، هر جمعه صبح ساعت هشت، وقتی نوجوانهای همسن و سال ما در خواب ناز بودند، ما بچه ها ی همسن و سالمون میرفتیم به درس اخلاق ، تا به روشهای نظافت و شستن دست و پا و نماز و روزه و احترام به پدر و مادر و دقت در انتخاب دوست و کلی مطالب روانشناسی دیگر را؟نیز یاد بگیریم. شعرش هم این بود: «تا توانی میگریز از یار بد / یار بد بدتر بود از مار بد بعد از انقلاب آخوندها .. زهر دشمنی خود شون را به بهائیان نشان دادند تمام اعضای محافل ملی را در سه نوبت پیا پی اعدام کردند و اکثر اعضای محافل محلی و لجنه ها ی خدمت را یا اعدام نموده بودند و یا در انتظار اعدام بودند Remember, Mr. Haei was in charge of the Amri Library of the Baha’i Library in Shiraz, and he was a master of what we learned from him. We also went twice a week. Mr. Pezeshki taught Arabic. I was attending Ms. Khoshroui’s class where we read the history of Nabil, the history of the Bah’ین Faith. These were in addition to the ethics lesson and the monthly teen harassment session. Eagerly, every Friday morning at eight o’clock, when teenagers our age and year old were asleep, we children of the same age and salmon would go. To the lesson of ethics, to learn the methods of cleaning and washing hands and feet and prayers and fasting and respecting parents and being careful in choosing a friend and all other psychological topics? His poem was: “As much as you can run away from a bad friend / A bad friend was worse than a bad snake After the mullahs’ revolution .. They showed the poison of their enmity to the Baha’is. Executed all members of national circles three times in a row. And most members of local circles and service committees had either been executed or were awaiting execution.
از جمله خانم دانشمند خوش روی عزیز و آقای محمود نژاد و جناب آقای ظفر که ایشان استاد سخن و در کار تولید پوشاک بودند وقتی با ایشان برای اسم دفتر نقشه کشی مشورت نمودیم ایشان اسم Taiziz تای سیز که معنی بی نظیر در زبان ترکی بود را دادند بنده این اسم را حفظ و مثل خود آقای ظفر بی نظیر میدانم و این بود که تا به امروز اسم کمپانی ما همین هست و خواهد بود .. روحشون شاد و درجاتشان عالیبهر حال ما را نیز به جرم عضویت در لجنه خدمت با پیام بیت العدل مبنی با پیام تعطیلی تشکیلات بهائی از معهد اعلی از حیفا بود گرفتند ولی حیرت انگیز بود زیرا خداوند میخواست این پیام را هر چه زودتر در آن زمان به سران حکومت جمهوری اسلامی برساند چون در آن سالها بهائیان را بی رحمانه فقط به جرم خدمت و عضویت در همین تشکیلات اعدام نموده بودند متن قسمتی از این پیام که تا به امروز آنرا از حفظ نمودم اینستدوستان عزیز الهی ، تشکیلات بهائی در ایران تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد ، هم دعا میشود و هم اقدام ، هرگز مسالح شخص فدای مصلحت عام نشود مصالح عام فدای مصلحت شخص نیز نشود ، چنانچه تا کنون نشده و نخواهد شد ، احساس میکنیم جای ما در ایران خالیست ، شاید ما لیاقت آنرا نداریم . ..
یه قسمت دیگه پیام بیت العدل .که با همان عاقبت در شیراز دستگیر شدم این بود.. در جهت موافق آب رفتن کاری است سهل و آسان و پرداخته و ساخته از هر کس و بی سر و پایی ، و لیکن این مردان دلاورند که در جهت مخالف آب در شنا هستند. ، بنده خودم شاهد بودم خیلی از عزیزان ما را در شیراز بجرم تدریس و خدمت به این مردوم..اعدام کردندروح شهدای شیراز شاد و یاد شون بخیر ، دروهلۀ اوّل حضور در زندان با شوک ورود آغاز می شود که بی شباهت به شوک فرهنگی ( cultural shock ) نیست . زندانی باید با شوک ورود به زندان مقابله کند و با زندگی درون زندان انطباق و سازگاری یابد . زندانی با فضای جدیدی مواجه می شود که با زندگی قبلی او شباهت ندارد . وقتی فرد وارد زندان می شود مجبور است که به قوانین خشن و انعطاف ناپذیر زندان تن در دهد و این درحالی است که قبلاً استرس دستگیری و محاکمه را پشت سر گذا شته و به واسطۀ طرد و تقبیح از طرف جامعه دستخوش احساسات منفی شده و هویت انسانی او مخدوش گشته است . پس از ورود به زندان لباس زندانی خود نقش مهمی در امحاء هویت شخصی او دارد و تفرد و تمایز او را انکار می کند . به عبارت دیگر زندانی فرد به شمار نمی آید بلکه بخشی از یک جمع وسیع زندانیان محسوب می شود . جمعی که نمادی از جامعه است و البته از نظر رژیم اسلامی بخش فرو کاستۀ آن . Another part of the message of the House of J .
در حقیقت تجربه زندان با تمام ساختارهای نمادین عدالت که توسط قفل ها و زنجیرها ، سیم های خاردار ، دیوارهای سربه فلک کشیده ، نظارت بی پایان و جداسازی زندانی و تحمیل انزوا و تنهایی بر او به نمایش گذاشته می شود از سوی دیگر فرد محبوس با امر مهم گذراندن زمان و دقایق زندگی خود در شرایطی روبروست که عبور جانکاه ساعت ها و روزها پایان ناپذیر به نظر می رسد و نوعی زوال تدریجی را رقم می زند که همراه با محرومیت از انتخاب های شخصی است که وجه مهمی از هویت یک انسان است فشار های روانی نادیده گرفته میشود و در بعد درونی ، آسیب های جبران ناپذیری را تا پایان عمر زندانی بدنبال خود خواهد داشت
به تدریج حالتی جایگزین میگردد که “درد زندان ” یا “زجر حبس ” خوانده می شود و همراه انواع محدودیت ها و محرومیت های روان شناختی است که بر زندانی مستولی می گردد .In psychological limitations and deprivations that overwhelm the prisoner.
محرومیّت از آزادی ، محدودیّت تحّرک ، طرد اخلاقی و عدم برخورداری از منزلت اجتماعی از یک سو وترس از زندانبانان و هم بندیان البته نه آنهائی که با ما حبس و بهائی بودند شانس آورده بودیم که برای ما زندان بودن و حتی به انفرادی فرستادن ها ی نوبتی بخاطر داشتن عقیده امان افتخار بود . متأسفانه سال ها طول کشید تا همگان فهمیدند که هیچ شکنجه ای بدتر از حبس انفرادی نیست زیرا به نشانه های وخیم روان شناختی ناشی از محرومیّت حسّی و علائمی مانند هذیان ، توهم ، افسردگی ، اختلال اضطرابی ، ترس از مکان های بسته و به مجموعه ای میرسد که “روان نژندی زندان ” نامیده می شود تعدادی از دوستان ما بعد از آزادی از نظر جسمی و روحی گر چه بسیار ضعیف شده بودند ولی اگر این آسیب های که برای ما اتفاق افتاده بود اگر برای دیگران اتفاق می افتاد یقینآ وضع روحی اشون به جنون و دیوانگی منجر می گردید .
یادم میاد بهر طریقی که می شد ما بهائیان را در زندان تحقیر میکردند من و روح الله رضایی با نوزده نفر دیگر از دوستان در بند ۴ (بقول خودشون بند خبیث ها ) بودیم و روی درب دستشوئی ها نوشته بودند دفتر کار صهیونیست ها ، و درد این جا بود که یکبار دزد خلافکار و سابقه کاری را البته قبل از قطع انگشت هایش به بند ما منتقل کردند
و ضمن معرفی ما مرتب بهش میگفتند :، ببین اینها بهائی و نجس هستند مبادا که به اینها دست بزنی که انگشت ها ت بعد ار قطعش لااقل نجس نشند
.آخرین ساعت و وقت حمام را به ما داده بودند که دیگر زندانیان کثیف نشوند.رفتن به آرایشگاه را برای ما ممنوع کرده بودند و گفتند بگوئید از بیرون برایتان ماشین اصلاح بفرستند ، بردن آب چوش را برای ما در لحضات و دقایقی که دیگر آب چوش نبود و فقط آب داغ بود آزاد میکردند Deprivation of

ناگفته نماند که ناملایمات فیزیکی و جسمانی موجود در زندان نیز به نوبۀ خود دارای تآثیرات منفی روانی است و ما شانس آورده بودیم برای تسکین دردها یمان در زندان دو دکتر بهائی بنام دکتر احمد مظلوم و دکتر خوشخو را داشتیم زیرا . بروز و شیوع انواع بیماری های جسمی مسری و غیر مسری ، و سطع پائین بهداشت جسمانی ، تغذیۀ نامناسب ، عدم برخورداری از امکانات ورزشی و تفریحی و مراقبت های ناکافی درمانی و پزشکی مجموعه عواملی هستند که وضعیت کلّی زندانی و درنتیجه بهداشت و سلامت روانی او را به مخاطره می اندازدتعداد ما از سه اتاق به دو اتاق با ۲۱ نفر زندانی بهائی رسبده بود قبل از دستگیری بنده ۱۹ نفر از دوستان بهائی را اعدام نموده بودند تخت های ما دو طبقه بود و برحسب وظیفه پیرمردها و افرادی که درد پا و یا کمر داشتند بخاطر سهولت در رفت و آمد در طبقه پائین بودند ،وحید و روحش شاد قدرت ، شاپور . و روح الله رضائی در تمام مواقع آماده باش و خدمت به سالمندانمون در زندان بودند و روزی یکساعت هوا خوری داشتیم که بیشتر در حیاط زندان قدم میزدبم ، شاید بیشترین آموزش را برای حرفه کاریم را از مهندس گهر ریز ، آقای معمار و استاد ممتازی و استاد مقیمی عزیز یاد گرفتم با وجودی که همسر و دختر آقای مقیمی را اعدام نموده بودند ،
It
ولی ایشان هر روز نقاشی بی نظیری را با قلم سیاه می کشید و به پاسداری تقدیم میکرد ، و زیر اثر خود مینوشت :این اثر با نام حق ترسیم شد به برادر بانشی ( پاسدار زندان ) تقدیم شد گر چه بردباری و نشاط امو غیر قابل توضیف بود ولی به صبر و تحمل ما می افزود آقای خزعلی اخلاقی آسمانی داشت و معلم خلوص و محبت و ایثار بودآقای رحمان وفائی معلم هندسه ،معمار، نویسنده و معلم تاریخ و اخلاق ما بود و چقدر اخلاق آقای سروش ترابی ورزشی و عالی بود وقتي مي گوييم فلاني اخلاقش خوب است يعني او داراي صفات پسنديده است که باعث شده ديگران نسبت به شخصيت و رفتار او احساس خوبي داشته و در امان باشند و تمام دوستان اینچنین بودند و به یگدیگر لطف و محبت داشتند در بسیاری از موارد زندان دیده شده که ، زندانی ، مصائب ناشی از آن را با خود به خانه ارمغان می برد و ما شاید اگر اینقدر به یکدیگر لطف نداشتیم مدت ها طول می کشید تا از تاًثیر تبعات منفی زندان خود را خلاص کنیم ، بقیه ماجرا در قسمت دوم ولی قبل از پایان قسمت اول توجه شما دوستان عزیز را به آنچه از قبل برای جامعه بهائی در شیراز اتفاق افتاده بود را با یاداداشتی از آقای صادقی به عنوان … نشست تاریخی … جلب مینمایم
چند سال پیش در جمعی از احبّا سخن از رفتن از ایران و یا ماندن و پای داشتن بود . دوستی گفت بگذارید برایتان خاطره ای تعریف کنم و چنین ادامه داد :” در سال شصت در شیراز مشغول گذراندن خدمت سربازی گردیدم ، در آن شهر با بعضی از احبّا منجمله آقای طائفی عضو لجنه ی مهاجرت ، آشنا شدم .
یکروز ایشان به من گفتند که فردا صبح جلسه ای به یاد ماندنی با حضور تعدادی از وجوه احبّای شیراز خواهیم داشت ، تو هم بیا و از محضر آنان بهره ببر ، زیرا ممکن است دیگر آنان را نبینی .
آنروز صبح را مرخّصی گرفتم و سر ساعت هشت در منزل ایشان حاضر شدم .جناب سرهنگ وحدت ، جناب محمود نژاد و همسر محترمه ، جناب اشراقی و خانم محترم ، و جناب خوشخو نیز تشریف آوردند . بعد از پذیرائی چای و شیرینی ، مناجاتی تلاوت شد . Shiraz باآنگاه جناب طائفی خطاب به حضّار فرمودند : ” غرض از در خواست بنده ازعزیزان برای حضور در این نشست ، بیان این مطلب است که از قرار معلوم ، بعضی ازافرادی که سالهاست نسبت به بهائیان کینه و نفرت دارند و به طرق مختلف به اذیّت و آزار می پردازند ، به زودی مصدر امور خواهند شد و در بدو امر به فکر صدمه زدن به شما خواهند افتاد .از آنجا که هریک از شما ، رکن رکین امر الله در این شهر هستید، حیف است در بند این ظالمان گرفتار گردید و به زندان و اعدام محکوم شوید . لذا خواهش بنده اینست که مدتی در گوشه و کنار مملکت و یا خارج از کشور سکنی گزینید ، تا طوفان بگذرد و بعد بر سر خدمت خود باز گردید .”
سخترین و شدیدترین امتحانات الهی را بابی ها تجربه کردند وقتی به پایین کوه رسیدند به سمت آسیاب حرکت کردند.…
توی این مملکت ایران اگر کسی دلش برای این ملت میسوخت و خواست کاری کنه که اونها با سواد و …
وقتی سئوالاتی است که مسلمین برای آن جوابی ندارند اینکه ن ی دانند از کجا آمده ایم چطور میتوان به…
در قرآن می فرمايد: ” بل کذَّبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لَمّا يأتهم تأويله ” ( سوره يونس، آيه…
حضرت عبدالبهاء روح انسان را عامل و محرک اصلی تکامل فرهنگی میدانند. نیروئی که به نوعی فزاینده تکامل مادی و…
سکوت سنگینی بر جلسه حکمفرماشد و همه به فکر فرو رفتند . بعد از چند دقیقه ، نظرها متوجّه جناب سرهنگ وحدت گردید ، زیرا ایشان از نظر سنّی از همه بزرگتر بودند و از جانب حضرت ولی امرالله نیز به سمت معاونت ایادی منصوب شده بودند .
جناب وحدت سکوت را شکستند و گفتند : ” من به حضرت ولی امرالله قول داده ام که تا آخرین نفس در ایران بمانم و خدمت کنم .بنابر این میمانم و سرنوشت خود را به جمال مبارک می سپارم و هر گونه که او صلاح دانست راضی و شاکرم “سپس چشمها به سوی جناب محمود نژاد برگشت ، زیرا ایشان سمت مساعد داشتندو نفسی مؤمن و خدوم بودند . ایشان فرمودند :
” ما سربازان حضرت بهاءالله هستیم ، اگر سنگر را خالی کنیم ، چه کسی از امرالهی محافظت خواهد نمود ؟.ما افراد جامعه ی بهائی همگی موظّفیم در مقابل مصائب و مشکلات به حبل استقامت متمسّک شویم و به خواست خدا ، هرچه باشد گردن نهیم .”
بعد جناب اشراقی رشته ی سخن را به دست گرفتند و فرمودند : ” به قول قدیمی ها اگر آنها که سوارند ، فرار کنند ، از پیاده ها چه انتظاری میتوان داشت ؟. وظیفه ی ما این است که بمانیم و راضی به رضای الهی باشیم .”
آنوقت جناب خوشخو اظهار داشتند : ” ضمن تایید نظر دوستان ، اضافه می کنم که آ رزوی عاشق وصال معشوق است . اگر این آرزو ، با اقامت ما در این شهر و فوز به مقام شهادت حاصل شود ، زهی توفیق .”
به این ترتیب جلسه تمام شد . دیری نپائید که آن عزیزان دل و جان را یک یک دستگیر و به انواع عذابها معذّب داشتند و سرانجام مصادره ی اموال و شهید نمودند .”
صحبت آن دوست عزیز که به اینجا رسید ، دیگر کسی چیزی نگفت . قطرات اشک بر گونه ها غلتید و دست ها به سوی کتابچه های مناجات روی میز روان گردید .
ح . صادق زاده
از نتیجه بهائی آزاری قتل ده ها شهروند بهائی از جمله خواهرنازنینم بود
👎
https://docs.google.com/document/d/19qsAowjn7PCF0RxVMMXtpN-C8fNdzJDKRiFdPVlfN-I/edit?usp=drivesdkهمانطور که دوستان نازنین میدانید
با ظهور حضرت بهاءالله در سال ۱۸۶۳ دین و آیین بهائی شروع شد و. شمار پیروان این آئین اکنون بیش از ۷ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر برآورد شدهاست که در ۲۲۱ کشور پراکنده شدهاند.[۴][۵] با اینکه این شمار کمتر از ۰٫۲٪ جمعیت دنیاست ولی از نظر پراکندگی در کشورهای مختلف پس از مسیحیت (با پراکندگی در ۲۳۲ کشور) دومین دین جهان شمرده میشود.[۵]بقول حضرت عبدالبها، بلی این معلوم است که با این همه دشمن داخل و خارج که علم اختلاف بر افراختهاند و بکمال جدّ در دفع این فقرا کمر بسته اند البتّه بقانون عقل باید احتراز نمود و از این ارض بلکه از روی زمین فرار اختیار کرد . و لکن بعنایت الهی و تأیید غیب نامتناهی چون شمس ، مشرقیم و چون قمر ، لائح . بر مسند سکون ، ساکنیم و بر بساط صبر جالس . ماهی معنوی از خرابی کشتی چه پروا دارد و روح قدسی از تباهی تن ظاهری چه اندیشه نماید ؟ بل تن ، این را زندان است و کشتی آن را سجن . نغمهء بلبل را بلبل داند و لحن آشنا را آشنا شناسد
. باری ایّام قبل را ناظر باشید که بخاتم انبیاء و مبدأ اصفیا چه نازل شده تا چون روح ، خفیف شوی و چون نفس ، از قفس تن بر آئی . در نهایت احاطهء اعداء و شدّت ابتلا، طایر قدس نازل شده و این آیه آورد : ” و إن کان کبر علیک اعراضهم فَإِن استطعت أَن تبتغی نفقاً فی الأرض أو سلَّماً فی السّماء ” . هزار چشم باید تا خون گرید و صد هزار جان باید تا ناله از دل بر آرد . و همچنین در جای دیگر میفرماید : ” و إذ یمکر بک الّذین کفروا لیثبتوک أو یقتلوک أو یخرجوک ، و یمکرون و یمکر اللّه ، و اللّه خیر الماکرین ” . در این دو آیه مبارکهء شریفه که از مبدأ الوهیّه نازل شده بسیار ملاحظه فرمائید تا بر اسرار غیبیّه واقف شوید . اگر چشم بصیرت ناس باز بود همین جلوس این عبد در ظاهر همه را کافی بود که با همهء این اعداء و موارد بلا چون شمع ، روشنیم و چون شاهد عشق ، در انجمن . ستر و حجاب را سوختیم و چون نار عشق ، بر افروختیم . و لکن چه فایده که جمیع عیون محجوبست و همهء گوشها مسدود . در وادی غفلت سیر مینمایند و در بادی ضلالت مشی میکنند . هم بریئون عمّا أعمل و أنا بریءٌ عمّا یعملون . دریای دانش ص ۱۴۹
this meeting
, and’s I’s acquittal uncle. Sea of Knowledge p. 149
https://www.google.com/url?sa=t&source=web&rct=j&url=https://fa.bahaipedia.org/%25D8%25A2%25D8%25A6%25DB%258C%25D9%2586_%25D8%25A8%25D9%2587%25D8%25A7%25D8%25A6%25DB%258C&ved=2ahUKEwi20pbrnZrsAhXxmeAKHWK3AxQ4KBAWMAN6BAgIEAE&usg=AOvVaw1jHGzuZ-Cx3dVHmVgg8Ju2
قرآن كريم هم به ما فرمود انسان خدا را ملاقات ميكند چه انسان خوب چه انسان بد صالح و طالح همه خدا را ملاقات ميكنند ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ﴾ سخن از ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[1] نيست سخن از ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾[2] نيست فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[3] ای انسان تو کوشا هستی که بسوی خدایت روی تا با او ملاقات کنی اين اصل اول وجدان است فراموش نکنید و همان جوری که سنایی در وصف معشوق روحانی خود حضرت بها،الله گفته بود و خیلی ها لیاقتش را ظاهرآ نداشتند که به او ایمان بیاورند اتفاق افتاده
دل بی لطف تو جان نداردجان بی تو سر جهان ندارد
ناید ز کمال عقل عقلی
تا نام تو بر زبان ندارد
ناید ز جمال روح روحی
تا عشق تو در میان ندارد
جز در خم زلف دلفریبت
روحالقدس آشیان ندارد
روح ار چه لطیف که خداییست
بی نطق تو خانمان ندارد
عقل ار چه بزرگ رهنماییست
بی مدح تو آب و نان ندارد .. ادامه دارد The

موضوعاتی که ممکن است برای شما جالب باشد
ژ
Taizz
صفحات پرکاربرد
راهنمای استفاده از گوگل مپ
ویزای فرودگاهی ایران
سازمان هواشناسی ایران
شیراز
کاشان
اصفهان
راهنما
صنایع دستی ایران
باید و نبایدهای هنگام سفر به ایران(برای مسافر خارجی)
اپلیکیشن های سفر به ایران
حمل و نقل در ایران
تورهای چندروزه در ایران
گشت تاریخی در ایران
صفحات برگزیده
سفارت کشورهای فارسی زبان
فون و فلور ایران
حیات وحش ایران
آبشارهای ایران
خانههای تاریخی ایران
آثار باستانی ایران
سفر درمانی با آوا
روز خوبی برای شما آرزو میکنیم
🔸 وقايع بعد از شهادت هاي بهائيان شيراز : 🔸
با شهادت 18 نفر از مسجونين بند يك و بند چهار زندان عادل آباد شيراز در فاصله زماني تقريباً 12 روز مي توان دريافت كه احباي شيراز و مخصوصاً زندانيان در چه غم و ناراحتي بسر برده اند زيرا زندانيان علاوه بر از دست دادن عزيزان خود ، حق تلاوت دعا و مناجات را هم نداشتند و از اين حق اوليه و فطري هر انسان كه راز و نياز با خالقش است . نيز ممنوع گرديده بودند. زندانيان بند 4 با توافق يكديگر قرار گذاشتند كه هر كدام در سلول خود بنشينند و در قلب خود به دعا مشغول گردند تا خداوند صبر و سكون و آرامشي عطا نمايد و بتوانند بر مقاومت و استقامت خود بيافزايند .
بعد از اين تصميم همگي به سلولهاي خود رفتند و مشغول دعا و مناجات شدند . شايان ذكر است كه سلولهاي بند مردان شامل اطاقهائي به ظرفيت 15 نفر بوده است كه در آن ايام سه سلول متعلق به بهائيان بود .
در حين تلاوت دعا و مناجات ، يكي از پاسداران به طبقه سوّم آمده و از حالت سكوت و سكون آنان متوجّه مي شود كه مشغول تلاوت دعا هستند لذا به انتظامات رفته گزارش مي كند .
شب هنگام تقريباً يكي دوساعت بعد از خاموشي شبانه ، پاسداري به طبقه سوّم آمده و يك يك بهائيان را از خواب بيدار نموده به انتظامات مي فرستد . آقاي اخلاقي يكي از مسجونين بند 4 در اين باره چنين حكايت نمودند :
وقتي به انتظامات رفتيم آقاي مجيد تراب پور و آقاي بانشي و چند نفر ديگر نشسته بودند . آقاي تراب پور ما را مورد مؤاخذه قرار داد و گفت : مگر شما را از خواندن نماز و دعا ممنوع نكردند ؟ چرا جلسه گرفتيد ؟ چرا دعا خوانديد ؟
آقايـان بهائي كـه مسن تـر بـودنـد جواب دادند كه ما جلسه نگرفته ايم . امّا براي دوستان خود در قلبمان دعا خوانده ايم . ما عزيزان خود را از دست داده ايم و ناراحت بوديم ناچار به خدا متوسل شديم .
پاسدارها شروع به هتاكي و فحش و بد و بيراه كردند و بعد مردان مسن تر را به بند بازگرداندند و آنگاه يك يك ما را به داخل انتظامات برده بعد از چند دقيقه به بيرون پرتاب مي كردند . در حالي كه نمي دانستيم در آن اطاق چه مي شود كه اينها اينطور بيحال و خونين و زخمي به خارج پرتاب مي شوند . و جالب تر آنكه روي سر همه را دو رديف بشكل چهارراه ( يعني از جلو سر تا پشت سر و از اينطرف گوش تا گوش ديگر ) تراشيده شده و نصف سبيل را نيز قيچي كرده بودند .
در حقيقت بصورتي توهين آميز و مسخره آنان را درآورده
بودند . بالاخره نوبت به خود من رسيد وقتي داخل اطاق انتظامات شدم طبق معمول سلام كردم و ديـدم در چهارطرف اطاق هر طرف دو نفر پاسدار شلاق به دسـت ايستاده انـد . ابتـدا بـه من خنديـدند و بعد يكي گفت : سيد باب چكاره بود ؟ گفتم : يكي از رهبران مذهبي … هنوز سخنم تمام نشده بود كه با مشت به دهانم كوفتند بطوري كه به زمين افتادم بعد هر كدام با شلاق يا نوك پوتين و لگد به جانم افتادند . بعد از آن كه مقداري كتك زدند دوباره زير بغل مرا گرفته از زمين بلند كردند و سئوال را تكرار نمودند و چون پاسخ مثل اوّل بود پاسداري با لگد به شكم من كوبيد و دوباره به زمين افتادم و دوباره تا توانستند مرا كتك زدند و براي دومين بار زير بازويم را گرفته از زمين بلند كردند و بعد از آن كه سئوال و جواب دوباره به همان نحو تكرار شد با يك لگد كه بر باسن من كوفتند به بيرون پرتاب شدم .
ايشان با لبخندي اضافه نمودند كه در آنوقت بود كه فهميدم در اطاق چه مي گذرد .
جناب عباس خزعلي يكي ديگر از مسجونان چنين حكايت نمودند كه وقتي به اطاق رفتم ، دو نفر از پاسداران به من گفتند : حاضري به عقيده خود توهين كني ؟ گفتم : خير .
گفتند : دستت را بگير . من كف دستان خود را جلو بردم و آنان با شلاق بقدري زدند كه كف دستها متورم شده و خون جاري شد .
دوباره گفتند : حالا حاضري بد بگوئي ؟ باز هم جواب من منفي بود . اين بار دستور دادند كه پشت دستم را بگيرم و دوباره زدند خون از تمام دستم روان شده بود . بعد يكي از پاسدارها با نوك پوتين خود چنان بر ساق پايم ضربه اي نواخت كه به زمين افتادم آنگاه هر هشت نفر با شلاق و نوك پوتين آنقدر كه مي توانستند زدند . لگد و شلاق به هر قسمت بدنم كه اصابت مي نمود مهم نبود . تا بالاخره مرا از زمين بلند كردند و با يك لگد به بيرون پرتاب كردنـد . در حالـي كه ابـداً قدرت نداشتم يكي از پاسدارها فرياد زد ” بلند شو ” برخاستم . او مرا نزد سلماني فرستاد كه روي سرم يك خط بصورت چهار راه تراشيدند و نصف سبيل مرا نيز تراشيدند و دستور دادند كه به بند
بازگردم . در آن وقت شب با بدني كوفته و نالان قادر نبودم كه از پله ها بالا روم . با سختي تمام بصورت چهاردست و پا خودم را به طبقه سوّم رساندم و روي تخت افتادم .
هريك از مسجونين تقريباً با حالتهائي مشابه اين دو نفر مضروب گرديده بودند ، همگي اذعان كردند كه تا چند روز خون ادرار كرده اند و از درد به خود مي پيچيدند .
آقاي روح الله اخلاقي فرمودند : آنقدر ناله كرديم و ضجّه زديم كه درد فراق دوستان را فـرامـوش نمـوديـم و بعـد از چند روز كه قدري آرامش يافتيم احساس كرديم كه شهـادت ها را پذيرفته ايم و خدا را شاكر شديم كه آنان نبودند و چنين
نشدند . در آن شـب پيرمردها را كتك نزده بودند ، امّا وضع و حال آنان هم بهتر از جوانترها نبود زيرا عزيزان خود را در آن حال مي ديدند . غم فراق شهداء از طرفي و ديدار عزيزان باقيمانده از طرف ديگر ، درد و مصيبت كمي نبود . اين مردان سالمند با دستمال مرطوب خون دست و صورت جوانـان را پاك مـي كردند و با وازلين بدن مضروب آنان را كه متورّم شده بود چرب مي نمودند .
آقاي محمد علي شايق برايم تعريف كردند كه ما قرار گذاشتيم كه سر و صورت خود را به همان حال نگه داريم تا پاسداران خيال نكنند كه اين توهين است بلكه اين براي ما افتخار بود. ساير زندانيان نه تنها از آن قيافه نخنديدند بلكه هر كدام به نحوي نفرت و انزجار خود را از آن اعمال شنيع ابراز مي كردند . بالاخره روز چهارشنبه و هنگام ملاقات فرا رسيد من چون بعنوان سلماني بند ( براي بهائيان ) بودم آن روز به كمك دونفر ديگر ( چون دستم خيلي درد داشت ) سروصورت همه را تراشيديم . و در حين ملاقات به خانواده ها گفتيم كه به علت گرمي هوا تصميم گرفته ايم كه سر خود را از ته بتراشيم .
در اين واقعه سه نفر از جوانان بيشتـر از همه كتك خوردند . آقايان فرهاد قدرت ، روح الله رضايي و وحيد دانا . زيرا اين سه نفر در هنگام كتك خوردن بقيه در بيرون ايستاده و اگر كسي قادر به بالا رفتن نبود . او را كمك كرده بودند . و پاسدارها هم به خاطر استقامت آنان بيشتر خواسته بودند كه آنان را كتك بزنند .
واقعه 15 شعبان
يكي ديگر از وقايعي كه بعد از شهادت ها اتفاق افتاد واقعه 15 شعبان بود . آقاي روح الله اخلاقي در اين باره چنين فرمودند : روز 15 شعبان به مناسبت تولد امام غائب جشن گرفتند و همه زندانيان را به باغچه جلو آشپزخانه دعوت نمودند . در آن روز به همه بستني و شيريني و شربت مي دادند و سخنران هم مشغول سخنراني بود و از مناقب امام سخن مي گفت . وقتي نام امام را به زبان آورد و طبق معمول عجل الله فرجه گفت . همه زندانيان از جا برخاستند به غير از ما بهائيان و چند نفر از جوانان سياسي كه بر عقيده كمونيستي خود بودند و در طبقه سوّم اقامت داشتند .
در آن روز بعد از اتمام سخنراني آن جوانان را في المجلس بلند كرده و به وسط حياط كشاندند و با ضربات لگد و مشت چنان به جان آنان افتادند كه فريادشان به آسمان بلند شده بود . مانند توپ فوتبال با لگد آنان را به يكديگر پاس مي دادند و حال همه زندانيان دگرگون شده بود . وقتي ما را به بند بازگرداندند ، ما متوجه موقعيت خود شديم و احساس كرديم كه حالا نوبت ما خواهد بود . لذا با عجله هرچه لباس و جوراب داشتيم روي هم پوشيديم تا شايد كمتر آسيب ببينيم . تا شب به همان حال باقي بوديم ولي خبـري نشـد. وقتـي خامـوشـي زدند ، لباسهاي اضافي را بيرون آورده و خوابيديم .
نيمه هاي شب دوباره پاسداري آمد و ما را از خواب بيدار كرد و به انتظامات فرستاد . در انتظامات دوباره آقاي تراب پور و پاسدار بانشي آن مرد شرور و ظالم ايستاده بودند . آنان سئوال كردند كه : “چرا هنگام بردن نام قائم بلند نشديد ؟ ”
يك نفر جواب داد : ما منتظر قائم نيستيم كه بخواهيم بلند شويم . آنان قبول نكردند و جواب دادند كه براي هر كدام از شما حكم 40 ضربه شلاق از حاكم شرع گرفته ايم كه بايد اجرا كنيم . بعد هم ما را به صف كردند و به طرف محل چايخانه بردند . در آنجا اطاق بزرگي بود با سقف بسيار بلند كه صدا در آن مي پيچيد و منعكس مي شد . آن شب ابتدا آن جوان سياسي را كه به علت تنبيه به سلول ما فرستاده بودند به آن اطاق بردند . صداي نعـره و فريـاد آن جوان به قـدري دلخـراش بود كه همه به وحشت افتاديم و من با خود مـي گفتم : اين جوان كه سياسي و چريك است اينطور نعره مي كشد ما بايد چه كنيم ؟
بالاخره نوبت من شد و مرا به اطاق فرستادند ، اطاق تاريك بود و فقط در قسمتي از اطاق نور كمي از روزنه آشپزخانه مي تابيد . صدائي دستور داد كه جلوتر بيا باز هم جلوتر من بدستور صاحب صدا حركت مي كردم امّا چشمم جائي را نمي ديد ناگهان چند نفر بر سرم ريختند و مرا روي زمين خواباندند يكنفر روي سرم نشست و دو نفر روي پشت و دستهايم و دونفر هم روي پاهايم نشستند و مرا محكم گرفتند. بعد چهل ضربه با كابل و بشدّت هرچه تمامتر روي باسن من نواختند . بعد دستور دادند كه برو و آنجا كنار ديوار بايست .
آن شب بدون استثناء همه احباء اعم از پير و جوان را به همين نحو شلاق زدند و بعد از اتمام دستور دادند كه كنار ديوار بايستند . آقاي خادم تازه عمل جراحي انجام داده بودند و آقاي شاعرزاده پادرد شديد داشتند . آقاي مقيمي پيرمرد مسن و بقيه همين طور . ابداً اعتناء ننمودند و رحم و ترحم نداشتند بعد از آن كه همه را شلاق زدند ( هرنفر 40 ضربه ) آقاي بانشي در مقابل ما كه همه كنار ديوار ايستاده بوديم آمد و گفت : امشب تكيف را با شما يكسره مي كنيم . و بعد از فحاشي و تهديدهاي فراوان اظهار داشت كه واي به حال كسي كه از فرمان من سرپيچي كند . بعد گفت : حالا من مي گويم كه يك صلوات بلند بر محمّد و آل محمّد بفرستيد و اگر نفرستاديد واي به حالتان .
امّا صدائي از كسي شنيده نشد . بانشي دوباره حرف خود را تكرار كرد . اما اگر از ديوار صدائي شنيده شد از ما هم صدائي بيرون آمد . آنوقت آقاي بانشي با عصبانيت گفت : نه خير ، اينها آدم بشو نيستند .!! آنها را به سلول ببريد .
ما را به سلولهايمان بازگرداندند . آن شب با آن حال و وضع بدي كه داشتيم همه خدا را شكـر مي كرديم كه قدرت و تحمـّل اين درد و آن فحاشي و داد وبيداد را به ما عنايت
فرمود . من نمي دانم چقدر طول كشيد تا به خواب رفتيم يا بيهوش شديم . بهرحال بعد از بيدار شدن تازه متوجه شديم كه چه برسرمان آمده است . هيچكدام قدرت حركت نداشتيم . مثل آن بود كه يك وزنه 100 كيلويي به پشت باسن ما
بسته اند . باسن ورم كرده بود بقدري كه گوئي الان منفجر مي شويم . درد جانكاهي داشتيم و مجدداً تا چند روز در ادرار ما خون بود . نه قادر به نشستن و نه راه رفتن و نه به پشت خوابيدن . فقط بر روي سينه افتاده و ناله مي كرديم . وضع براي ما جوانان چنين بود . حال مريض ها و پيرمردان را مي توانيد تصور كنيد .
با وجود تمام اين دردها روحيه خوبي داشتيم و از اين كه توانسته بوديم استقامت كنيم شـاد و سـرحـال . گاهـي يك نفـر از وقايـع آن شب سخنـي مـي گفت كه همه به خنده مي افتادند . براي مثال : آقاي مقيمي را كه پيرمردي لاغر اندام بودند چند نفر پاسدار گرفته بودند ولي نمي توانستند ايشان را روي سينه بخوابانند …
LikeLike
در سالهای اول انقلاب که خمینی برای حفظ حاکمیت استبدادی خود دستور دستگیری و شکنجه و اعدام مبارزان را صادر می کرد و در یک سخنرانی از این که در همان روز اول، همه را از میان برنداشته است، ابراز ندامت کرد، هادی خامنه ای با بردن انواع شلاق ها نزد او وسیله تعزیر را مشخص نمود.
این شد که تعزیر که به قول محمدی گیلانی «باید پوست را بدرد، از گوشت عبور کند و استخوان را درهم شکند»، شلاقی که به بهائیان میزدند ا ز جمله خودم ت پوست را می درید و از گوشت عبور میکرد و استخوان ها پیدا می شد در رژیم ولایت فقیه، بکار وادار کردن دستگیر شدگان به اعتراف رفت.
در دوران خمینی، وسایل شکنجه عبارت بودند از شلاق و مشت و لگد و آویزان کردن و سوزاندن و ناخن کشیدن و تجاوز کردن به دختران ودویدن بر روی شکم زنان آبستن و آب دهان انداختن به صورت زندانیان و اعدام مصنوعی کردن زندانیان و بی خوابی دادن به زندانی و عقرب انداختن به سلول زندانی (با سودابه سدیفی این روش را هم بکار برده بودند) و … خمینی هم کاملا از وجود این شکنجه ها آگاه بود. .
● در دوران خامنه ای که از اختیارات «ولی فقیه مطلقه» برخوردار شد، بر اساس «فتوای» خود و مفتیان نزدیک او وسایل و ابزار شکنجه تغییر کردند. علاوه بر استفاده از وسایل ذکر شده در بالا برای وادار کردن متهم به اعتراف از وسایل دیگری مانند باتوم بر سر شکستن و برق زدن به بدن زندانی و ضربه زدن به آلت تناسلی زندانیان با باتوم برقی و بیدار نگاه داشتن در ساعت های متوالی و استفاده از شیشه نوشابه و تخم مرغ و استفاده از داروهای روانگردان و…. و روش جدیدی که این روزها از سوی ولی فقیه مطلقه و حامیان وی به اجرا در امده اند که بسا در سالهای سیاه استبداد پهلوی ها بکار نرفته بودند. تجاوز به مردان است و تجاوز وحشیانه به دختران بس به رواج هستند.
صحنه های ضرب و جرح بیرحمانه جوانان این مرز و بوم در دو ماه گذشته که فیلم ان از سوی کانالهای تلویزیونی خارج از کشور به نمایش در امده است نشان می دهد که حیواناتی در لباس انسان آنچنان بر مردم هجوم می آوردند که انسان را از انسان بودن خود بیزار می کنند.
خامنه ای مقام و ولايت را به منظور حفظ مصلحت امت دارد.» ( سمينار ولايت فقيه در ساری، راديو تهران، اخبار ساعت 20 روز 29 ارديبهشت 1361 )
بنابر قول جنتی – ازبزرگان کودتای سالهای 60 و 88 – مال و جان و ناموس مردم در اختیار ولی فقیه است. پس اگر او مصلحت بداند به منظور حفظ نظام، می تواند جان افرادی را با شکنجه بستاند.
– خمینی برای حفظ نظام استبدادی که بر کشور حاکم کرده بود از خدا و پیامبر و قران مایه گذاشت تا بتواند بر مردم به زور حکومت کند. او می گفت: «قيام كردن بر خلاف حكومت اسلامى، جزايش جزای بزرگی است قيام بر ضد حكومت اسلامی در حكم كفر است، بالاتر از همه معاصی است، همان بود كه معاويه قيام می كرد، حضرت امير قتلش را واجب میدانست»( سخنرانی مورخه 29/7/58، صحيفه نور، جلد 10، صفحه 15) . قول خمینی البته بکار توجیه قتل مخالفان استبداد فقیه می آید.
– خمینی: «آنکه مکتبی را مسخره میکند، اسلام را مسخره میکند. اگر متعمد باشد، مرتد فطری است. زنش برایش حرام است. مالش هم باید به ورثه داده شود. خودش هم باید مقتول شود.» ( صحیفه نور،ج14،ص376 )
– مصباح یزدی: «عناصر مزدور شیطانی را شناسایی کنید. هرجا آهنگ مخالفت با ولایت فقیه یا ولیفقیه ساز شده آن را خاموش کنید، اگر از روی نادانی است برایش توضیح دهید و شبهه اش را رفع کنید، اگر از روی غرض ورزی است، او را خفه کنید.» ( سخنرانی آیتالله مصباح یزدی در جمع بسيجيان شهرستان قروه، 7مرداد1381 )
حکم مصباح یزدی که این روزها جولان می دهد همانا خفه کردن همه کسانی است که با ولایت فقیه مخالفت می کنند همان کاری که چند میلیون نفر از مردم در تهران در روز 25 خرداد انجام دادند.
– مصباح یزدی : «اگر جایی در بیابان خلوتی دور از چشم پلیس کسی به خدا و پیغمبر و اسلام اهانت کرد و شما دسترسی به پلیس در بیابان ندارید، اهانت به مقدسات اسلامی حکمش اعدام است و در جایی که تشکیل دادگاه برای چنین فردی میسر نباشد هر فرد مسلمانی موظف است شخصا اقدام کند. این همان فتوای امام در مورد سلمان رشدی است » ( خشونت و بحران سازي در مديريت استراتژيك – ح پناه – فروردين 1378 ، نشریه صبح( صادق ) شماره 91 ، ص 36 )
https://taiziz.ca/2020/10/21/%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%aa-%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d9%86%d8%af-%da%86%d9%87%d8%a7%d8%b1%d8%b9%d8%a7%d8%af%d9%8%d8%a2%d8%a8%d8%a7%d8%af-%d8%a8%d9%86%d8%af-%d8%ae%d8%a8/
LikeLike