بسیاری از حکومت های دیکتاتوری با شروع عصر صفوی و بعد قاجار و در امتداد حکومت نازی ها، و این آخری جمهوری اسلامی بسیاری از کتاب های تاریخی و مستند را یا عوض کرده اند یا سوزانده اند و بعد همان کتاب تاریخی را به حساب خودشان خیلی شیک تر، و البته همانطور که دل شان می خواسته بازنویسی کرده اند. این نگاه نامطمئن به کتاب های تاریخی را با یک جوک ساده و شیرین بهتراز هزاران تحقیق وتفحص می توان بیان کرد:دوتا تاریخ نویس نشسته بودند و وقایع هزار سال پیش را می نوشتند . یکی از آنان می نوشت و دیگری نظارت می کرد. آنکه می نوشت، نوشت : فلان سردار، به محض آن که وارد میدان نبرد شد، با یک ضربه شمشیر، یک نفر از لشکریان دشمن را به خاک هلاک افکند.
تاریخ نویسی که نظارت می کرد، چپ چپ او را برانداز کرد و با دلخوری و تعجب پرسید فقط یک نفر؟
تاریخ نویسی که می نوشت پس از اندکی تامل، با اکراه یک صفر گذاشت جلوی عدد ۱ و شد ۱۰ نفر.
تاریخ نویسی که نظارت می کرد، عصبانی خودکار را ازدست همکارش گرفت، شروع کرد به صفرگذاشتن جلوی عدد یک، و انگار که دارد حرصش را خالی می کند و انتقام می گیرد گفت: بذار بکشه پدرسوخته ها رو!ویل دورانت نوشته است تاریخ را قوم فاتع نوشته است بطور مثال : سال 236 متوكل دستور داد كه قبر حسین بن على و خانههاى اطراف آن و ساختمانهاى مجاور را ویران كردند و امر كرد كه جاى قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آنجا جلوگیرى كردند.
آنچه مورخین متعصب نوشتند گویا فرقی بین این تعصب آنها نبوده برای مثال در مقاله ای نوشته بود :قضاوت و نوشته بیشتر مورخین غربی در مورد رفتار خشونت آمیز با والرین در زمان اسارت درست و برجای نبوده و این نوشته ها اغلب آکنده از حب و بغض بوده است، که توسط مورخین متعصب مسیحی عنوان شده. زیرا والرین دشمن مسیحیان بود و آن ها را مورد قتل و شکنجه و آزار قرار داد. این مورخین اسارت و مرگ فجیع او را که ساخته و پرداخته ذهن و فکر آن ها بود نتیجه طرز رفتار والرین با مسیحیان و رسیدن او به کیفر اعمالش قلمداد نمودند. نولد محقق بزرگ آلمانی نیز این مطلب را تایید نموده و در کتاب “تاریخ ایرانیان و عرب ها در زمان ساسانیان” می گوید: “… شرقی ها درباره سرنوشت والرین بیشتر در ابهام و تاریکی هستند تا غربی ها… اما اخبار شکنجه هایی که بر او آمده است و نیز اخبار قتل او مستند نیست. به خصوص که این اخبار از خصومت مسیحیان با والرین سرچشمه می گیرد…”
دکتر گریشمن باستان شناس فرانسوی نیز معتقد است که با والرین در زمان اسارت در ایران به عدالت رفتار شده و چنین می نویسد: “… کاخ زیبایی که در کنار کاخ شاپور اول در شهر بیشاپور قرار دارد با سبک رومی ساخته شده و احتمالا این مکان برای والرین در نظر گرفته شده بود و او تا پایان عمر در این کاخ بدون هیچگونه ایذاء و اذیت زندگی نموده و از حمایت و مهربانی شاپور برخوردار بوده است…”.از مطالعه آثار مورخین شرق و غرب می توان دریافت که رفتار فرمانروایان ساسانی پس از پیروزی در جنگ و چیرگی بر دشمن اغلب عادلانه و از روی جوانمردی و گذشت بوده است. اما اغلب مورخین رومی و نویسندگان غربی دنباله رو آن ها این مسئله را نادیده گرفته و احساسات میهنی و مذهبی و شخصی خود را در نوشته هایشان اعمال نموده اند.آمیانوس مارسلنیوس۱می گوید: “… در موقع فتح دو شهر مستحکم رومی، عده ای از زنان اسیر را به حضور شاژور دوم (۳۷۹-۳۰۹) آوردند. در میان آنان زنی بسیار زیبا دیده می شد که زوجه کروگاسیوس مستشار رومی بود و از ترس آنکه مبادا فاتحین به او دست درازی کنند بر خود می لرزید. شاه او را به حضور طلبید و وعده کرد که به زودی به دیدار شوهر خود نائل خواهد شد و هیچکس به شرافت او لطمه وارد نخواهد ساخت…”آمیانوس اظهار عقیده می کند که هدف شاپور آن بود که رومیان را نسبت به کروگاسیوس بدبین و دچار سوئ ظن نماید!پی نویس:۱-آمیانوس مارسلینوس مورخ رومی در حدود ۳۳۰ میلادی در انتاکیه به دنیا آمد و در زمان فرمانروایی کنستانتین وارد خدمت نظام گردید. او در لشکر کشی ِژولیانوس به ایران در زمان شاپور دوم در رکاب امپراتور بود. از آثار او ۱۸ جلد برجای مانده است.پروکوپیوس مورخ دیگر رومی می گوید: «… در فتح شهر سورا خسرو اول (انوشیروان) یکی از سربازان ایرانی را دید که دست زنی به ظاهر متشخص را گرفته و به شدت می کشد و نیز دست کودک خردسالی را به دست دیگر گرفته بود و چون کودک نمی توانست به پای آن ها برسد، زن ناچار او را به روی زمین می کشید… . گویند خسرو چون این حال را دید ناله از ته دل برآورد و در حضور «آناستاسیوس» سفیر روم و کسانی دیگر که در آنجا حضور داشتند شروع به گریستن نمود و از خداوند مسئلت کرد که مسبب این بدبختیها را به کیفر اعمال خود برساند…» پروکوپیوس می گوید که مقصود او «ژوستینین» امپراتور روم بود، در حالی که همه می دانستند، خود خسرو مسبب و عامل تمام این بلایا و مصائب است.همین نویسنده در جای دیگر می نویسد: «… پس از تسلیم شهر آپامی…. خسرو انوشیروان به هوس افتاد که در میان مردم شهر تظاهری کند! در میدان شهر حضور به هم رسانید و جزو تماشاچیان برای تماشای مسابقه قرار گرفت … پس از پایان مسابقه یکی از مردم شهر نزد وی آمد و شکایت کرد که سربازی ایرانی به خانه او رفته و قصد دست درازی به دختر او را دارد. خسرو چون این قضیه را شنید خشمگین گردید و فرمان داد فورا سرباز را به حضور وی آورند و دستور داد که او را در اردو به دار بیاویزند. مردم شهر چون این خبر را شنیدند، بر در سرای خسرو گرد آمدند و با هم فریاد کشیدند و رهایی سرباز ایرانی را تقاضا کردند. خسرو وعده داد که محکوم را به آن ها ببخشد. لیکن بلافاصله دستور داد او را پنهانی به هلاکت رسانیدند…»چنین است نوشته ها و گفته های مغرضانه مورخین غرب در مورد ایران و ایرانی و این ماجرا همچنان ادامه دارد و برای رد این داوری ها گفتار دیگری را آغاز می کنیم:شاپور اول فرمانروای ساسانی در سال ۲۴۱ میلادی بر تخت نشست، او فرمانروایی برازنده و دلاور و در کار سپاهیگیری و رهبری ارتش بسیلر توانا بود. در سال ۲۴۳ میلادی در جنگی که با رومیان در گرفت گوردین سوم امپراتور روم کشته شد و ارتش او از هم پاشید و فیلیپ قیصر جدید تقاضای صلح نمود. در سال ۲۵۳ میلادی سنای روم «والریانوس» را به اتفاق آراء به امپراتوری برگزید. او در بین سپاهیان و ارتش روم احترام و محبوبیت خاصی را دارا بود. زیرا سه دشمن مقتدر روم یعنی فرانک ها، ژرمن ها و گت ها را به سختی شکست داده و از پای درآورده بود. او برای جبران شکست های سابق روم جنگ دیگری را با ایران آغاز نمود، اما در نزدیک ادسا از شاپور شکست سختس خورد. (۲۶۰ میلادی) و با سپاه هفتاد هزار نفری خود به اسارت ایرانیان درآمد، با این پیروزی شگفت انگیز بیش از پیش آوازه ایران و فرمانروای ساسانی در جهان آن روزگار طنین افکند. شاپور دستور داد که پیروزی های بزرگ او بر امپراتوران روم بر صخره های نقش رستم و بیشاپور به تصویر کشیده شده و در معرض دید همگان قرار گیرد. این نقش برجسته ها و از منابع و مآخذ مهم و ارزشمندی به شمار می روند که بسیاری از رویداد های مهم آن دوران را در معرض دید دانش پژوهان قرار می دهند.
نوشتند امام حسین و یارانش روز عاشورا هفتاد هزار نفر را کشته است مرحوم مطهری نوشته است چقدر دروغ بمب اتم هم اینقدر آدم نمی کشد
جلال آلاحمد در کتاب غربزدگی ایرانیان می گوید : که آدم غربزده هرهری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد اما به هیچ چیز هم بیاعتقاد نیست؛ یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روز خور و همهچیز برایش علیالسویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماع است و نه حتی دربند لامذهبی و بیدینی. البته گاهی به مسجد میرود، همانطور که به حزب میرود یا به سینما البته فقط تماشاچی است؛ درست مثل اینکه به تماشای بازی فوتبال رفته است. همیشه کنار گود است و هیچوقت او را وسط گود نمیبینی. هیچوقت از خودش مایه نمیگذارد حتی به اندازهٔ نم اشکی در مرگ دوستی یا توجهی در زیارتگاهی یا تفکری در ساعت تنهایی؛ اصلاً به تنهایی عادت ندارد و از تنها ماندن میگریزد و چون از خودش وحشت دارد، همیشه در همهجا هست. البته رأی هم میدهد اگر مُد باشد البته به حزبی یا به مقتدری که امید جلب منفعت بیشتری به او میرود. هیچوقت از او فریادی یا اعتراضی یا امایی یا چون و چرایی نمیشنوی. آدم غربزده آدم راحتطلب است، دم را غنیمت میداند و نه البته به تعبیر فلاسفه. آدم غربزده شخصیت ندارد و چیزی است بیاصالت. چون تأمین ندارد، تقیه میکند و در عین حال که خوشتعارف است، به مخاطب خود اطمینان ندارد.
چنین ملتی از این سه مالیخولیای به در نیست: یکی مالخولیای بزرگنمایی است در تظاهرات، در جواهرات بانک ملی، در وضع سر و لباس و به طور کلی در آنچه چشمپرکن است. دوم مالیخولیای تعقب مداوم است؛ اینکه هر روز دشمنی تازه و خیالی بسازی و مطبوعات و رادیو را از آن پر کنی تا مردم را بترسانی و بیشتر از پیش سر در گریبان فروشان کنی و وادارشان کنی تا به آنچه دارند شکر کنند و سوم مالیخولیای افتخار به گذشتههای باستانی، به لاف در غربت زدن، به کوروش و داریوش، به من آنم که رستم یلی بود در سیستان و این مالیخولیا نیز در جمیع وجوهش مغز پرکن است.سید محمدعلی جمالزاده نویسندهٔ کتاب خلقیات ما ایرانیان مینویسد که هرچه بیشتر با این مردم میجوشم و بیشتر با آنها نشست و برخاست میکنم، کمتر اخلاقشان دستم میآید و کمتر از کار و بارشان سر در میآورم. با همهٔ قیافهٔ جدی که به خود میگیرند، هیچ کار دنیا را به جد نمیگیرند مگر در سه مورد مخصوص:
– یکی شکم- یکی کیسه- و یکی تُنبان
وقتی پای این سه چیز به میان میآید، یوسف را به کلافی و خدا را به خرمایی میفروشند. چهطور میخواهی دلم به حال این مردم کچلکباز و دوز و کلکی مزاج نسوزد که برای حلوفصل معضلات امور و مشکلات دنیا تنها به سه طریقه معتقدند که عبارتند از:
– سرهمبندی- سیاست عالیهٔ ماستمالی- و روش مرضیهٔ ساخت و پاخت
این هر سه از مبتکرات فکر بدیع و کشفیات قریحهٔ سرشار خودشان است و در این میدان الحق که گوی سبقت را از جهان و جهانیان ربودهاند.رحیم نامور در مقالهای در روزنامهٔ شفق دربارهٔ هموطنانش میگوید که پایبند به هیچ یک از ملکات اخلاقی نیستند و به شئون و مقدسات فردی و اجتماعی اعتنایی ندارند و جز پر کردن کیسه و اطفای شهوات مشئوم، از زندگی چیزی نمیفهمند. دروغ میگویند، فریب میدهند، مانند خاکشیر به هر مزاجی میسازند و در مقابل هر بادی تسلیم میشوند و این کار را زبردستی و زرنگی میدانند. حقایق را زیر پا گذاشته و برای استرضای خاطر کسی که خود را محتاج به وی و او را قویتر از خود تصور میکنند، بله قربان و صحیح است و شما درست میفرمایید میگویند و از خود رأی و اختیاری ندارند. امروز از یک چیز تعریف میکنند و فردا با لحن زنندهای همان چیز را تکذیب مینمایند. مبالغه را در تعریف و خوشامدگویی به جایی میرسانند که مقام فرشتگان آسمانی را به یک نفر میدهند و لحظهای بعد بدون اینکه گفتههای سابق خود را در نظر بیاورند، همان شخص را مجسمهٔ وقاحت و جانشین ابلیس میخوانند.
ژان لارتگی (روزنامهنویس معروف فرانسوی) کتابی به نام ویزا برای ایران نوشته که در این کتاب در مورد ایرانیان میگوید که ایرانیان کهنهکار و نکتهسنج هستند و ذوق توطئه دارند. برای پذیراییهای رسمی ساخته شدهاند و دارای سنگینی، وقار، مجلسآرایی و ناشیگری در زمینهٔ تکنیک و راغب به خواب و خیال هستند که خود لازمهٔ این قبیل مجامع و محافل است. ایرانی مدام عاشق آشوب و اغتشاش است و درهم و برهمی بوده است و خوشی او در این است که داد و فریاد راه بیندازد و یک فرد را (هر که میخواهد باشد) توانا و نیرومند و رستم دستان بخواند اما در عین حال در دل دشنامش بدهد و لُغُز بارش نماید و آهسته قاهقاه بخندد و خلاصه آنکه همان صحنهٔ کمدی خندهداری را بازی کند که مظهر زندگی ایرانی است. ما فرنگیها وقتی در حق کسی میگوییم سخت و استوار است، مقصودمان تمجید و تحسین از اوست در صورتی که در ایران چنین آدمی را احمق و نادان میخوانند و وقتی که میخواهند کسی را تعریف کنند، میگویند خیلی نرم است! یعنی سهلالانعطاف است و حاضر است به آسانی به هر لباسی در آید و در صورت نیاز، حقیقت را به هر صورتی که مقتضی باشد جلوهگر سازد
تا اینجای کار ممکن است با خود به این فکر افتاده باشیم، خب کسانی که این چیزها را در مورد ما ایرانیها نوشتهاند، همگی خارجی بودهاند و این کار را از روی غضب انجام دادهاند؛ اما بد نیست نیمنگاهی هم به نقطه نظرات چند ایرانی در مورد فرهنگمان بیندازیم:
میرزا آقاخان کرمانی در کتاب سی مقاله در حق هموطنان خود نوشته است که کمتر کسی از اهالی ایران است که میرغضبی نداند و یا ستم و تعدی نتواند و ظلم و بیانصافی نپرورد. تمام سکنهٔ آن ویران و خرابه از طبقه حکما، حکام و وزرا گرفته تا حمال و بقال، همه ستمگر و بیمروت و همه خونخوار و بیمرحمت هستند و همه فریاد دارند که چرا ما میرغضب باشی نیستیم و همه میخواهند ظالم منفرد و حاکم مستبد و جلادباشی باشند.
مهدی بازرگان در کتاب سازگاری ایرانی مینویسد که وقتی بنا شد ملتی به طور جدی با دشمن روبهرو نشود، تا آخرین نفس نجنگد و بعد از مغلوب شدن سرسختی و مخالفت نکند، بلکه تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد، اعراب که میآیند در زبان عربی کاسهٔ گرمتر از آش شده و صرفونحو بنویسد، یا کمر خدمت برای خلفای عباسی بسته و دستگاهشان را به جلال و جبروت ساسانی برساند، در مدح سلاطین ترک چون سلطان محمود غزنوی که بر تختش مینشیند آبدارترین قصاید را بگوید، غلام حلقه به گوش چنگیز و تیمور و خدمتگذار و وزیر فرزندانش گردد، یعنی هر زمان به رنگ تازهوارد درآمده و به هر کس و ناکس تعظیم و خدمت کند، دلیل ندارد که نقش و نام چنین مردمی از صفحهٔ روزگار برداشته شود. یکدنده و اصولیها هستند که در برابر مخالفت و تجاوز میایستند و به جنگش میروند که یا پیروز میشوند و یا احیاناً شکست میخورند و وقتی شکست خوردند، حریف چون زمینهٔ سازگاری نمیبیند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبهرو میشود، از پا درشان میآورد و نابودشان میکند.
روح ایرانی چنان خالص الهی و استوار بر پایههای محکم تقوا و حقپرستی نبوده است. در اشعار فارسی اسم خدا را زیاد میبینیم و همینطور در همان ابیات اسم می و معشوق را. در شدیدترین دورانهای تقدس و تشیع و در دربارهای صفویه و قاجاریه به حداکثر شرابخوارگی و زنبازی و عیاشی برمیخوریم. سفاکیای که صفویه به مردم و حتی به افراد خاندان خود میکردند، بیسابقه بوده است که البته خود را مروج تشیع و مخلص آستان ولایت میدانستند، پیاده از اصفهان تا مشهد میرفتند، گنبد و بارگاه تعمیر میکردند و … ولی در مجلسشان (به نوشتهٔ سیاحان اروپایی و شهادت نقاشیها و گچبُریهای موجود) به جای گیلاس، قدح شراب خورانده میشد و شبهای جشن یک بازار قیصریه را با چراغانی، شراب و شیرینی پر از زنهای مطرب و غیرمطرب طناز، اختصاصاً برای شاه قرق میکردند. خم و پیاله از زبان و دل شاعران و از دست لوطیان، نوکران، اربابان و بزرگان نمیافتاده است. دروغ و تقلب شاید در میان هیچ ملتی اینچنین رایج نبوده است.
پست های مربوط در فیس بوک :
https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=2499843010320814&id=100008854172156
-_—-
https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=2501117293526719&id=100008854172156