من ایرانیم ، رسم من سادگیست من اندیشه ام کلا افتاد گیست من آن صاحب لوح آزادیـــم! جهان را زجان طالب شادیــم من ازخاک و گل ارگ بـم ساختم به یکباره بر ظلم نا بخردان تاختم تمدن ز اندیشه ام زاده شـد بشر با نگاه من آزاده شـد همان تخت جمشید هست فکر من! همه تـار و پودش بود ذکر من به شاهنــامـه نــازم که ایـرانیــم جهان را به فرهنگ سازی من بانیم من ایرانیم صاحب تاج و تخت ز نا شکری از ما فرو بسته بخت به کـوروش مرا می شناسد جهان بگو تـا که نامش بـرند بـرزبان بگو بحرپارس جمله دریای ماست برش جان فدا گردد،بر ما سزاست چـو ایران نباشـد تـن مـن مبـاد همی خواهـم این سرزمین شاد باد ارادتمند :محمد حسین مساح جوریابی
ایرانیم من آن ایرانیم آن فرد لایق که لذت میبرم از این دقایق
به کوی کعبه و شیطان رهم نیست سوالی گشته در ذهنم حقایق مهدی گلزاری ( گلزار )
گفته بودی تا بگویم چیست عشق عشق وقتی گفتنی شد، نیست عشق حال اگر اصرار داری بیش ازین گویمت آنچه نگفتم پیش ازین! عشق دستور زبان زندگیست تک سوال امتحان زندگیست عشق پروازیست بر اوج جهان هشت فرسخ آنور هفت آسمان میروی آن سوی عالم مستقیم میشوی دور از خدا ده متر و نیم میپری از بیکران تا بیکران زیر پایت جمله ی پیغمبران ارتفاعی بر فراز دلخوشی است آن سوی افسردگی و خودکشی است عشق یعنی ایستگاه و انتظار ازدحام مردم و سوت قطار چشم تو در جست و جوی هموطن آنکه با او سالها داری سخن آنکه در زندان شده مویش سپید همچنان در چشم او نور امید *** گفت در بند سیاسی آن جوان عشق یعنی روی حرف خود بمان عشق یعنی استقامت داشتن در بتون های اوین گل کاشتن! عشق، در سلول مهمان بودن است بهر آزادی به زندان بودن است عشق یعنی با دهان بسته، قرص خوردن شلاق خشم بازپرس عشق جانی خسته اما سرکش است پوزخندی بر گروه «آتش» است عشق یعنی پایداری در وفا چه گوارائی شدن تا انتها دولت عشق از تلاطم ها جداست بی خیال توطئه یا کودتاست *** عشق گاهی کاغذ است و خودنویس لرزش دست من و شعری سلیس عشق یعنی جوهر خودکار جان میتراود تا که بنویسد روان عشق یعنی درد مردم در سخن مثل شعر بهبهانی، طنز من! *** چیستی آغاز و پایان جهان؟ عشق آغازست، پایان هم همان چیست میل زندگی در جان ما نیز واجبتر ز آب و نان ما؟ این همان عشق است، ذات و ژن شده در هوای آدم، اکسیژن شده این همان میراث میلیون سال هاست اولین حس نآندرتال هاست عشق یعنی شاه بیت یک غزل شاعرش انسان و تاریخش ازل *** چون درخت عشق، در این روزگار هم خزان را خوش بدار و هم بهار ريشه ات در خاک، پس خاکي بمان گه به شادي گه به غمناکي بمان گر بمانی دائماً در برج عاج میبُرندت در کریسمس مثل کاج! .. هادی خرسندی

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس! هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هرکسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند نشد
( فاضل نظری )
شعر یادت نره!#شعر یادت نر
LikeLike
آنچنان جای تو خالی است که چون یاد کنم
خواهم این خانه پر از نعره و فریاد کنم
ای خیال تو انیس شب تنهایی من!
همه شب شکوهی هجران تو با باد کنم
کاخ شادی من از هجر تو ویران شد و ریخت
مگر این غمکده از یاد تو آباد کنم
رفتی و خانه تهی، کوچه تهی، شهر تهی است
دل تھی، وای به دل گرنه تو را یاد کنم
LikeLike