یادی از ایرن بازیگر زیبای سینما

ایرن با نام ایرن زازیانس در ۲۰ مرداد ۱۳۰۶ (اوت ۱۹۲۷) در بابلسر در یک خانواده ارمنی به دنیا آمد. پدر و مادر وی از بازماندگان نسل‌کشی ارمنی‌ها در سال ۱۹۱۵ میلادی بودند. ایرن در سال ۱۳۲۲ در سن ۱۶ سالگی همراه با خانواده‌اش به تهران مهاجرت کرد.وی تا حدود دیپلم درس خواند. از نوجوانی به فعالیت هنری به ویژه هنر نمایش علاقه فراوان داشت. در سن ۱۶ سالگی، ایرن با محمد عاصمی، شاعر و روزنامه‌نگار جوان و چپگرا ازدواج کرد.آن‌ها به تهران مهاجرت کردند و هر دو مصمم شدند به کار تئاتر بپردازند. ايرن پس از انقلاب و در دورانی که هنوز تکليف سينمای ايران معلوم نبود در دو فيلم جايزه ساخته عليرضا داودنژاد و خط قرمز ساخته مسعود کيميايی بازی کرد که هر دو فيلم توقيف شد و هرگز نمايش داده نشد و نام او در ليست کسانی که اجازه کار ندارند، قرار گرفت. ايرن می گويد آن زمان سينماها در تسخير فيلم های ايتاليايی بود و مردم برای ديدن فيلم های سيلوانا منگانو و سوفيا لورن سر و دست می شکستند. با نمايش فيلم قاصد بهشت، برای مدتی فيلم های ايتاليايی از رونق افتاد. استقبال از فيلم به حدی بود که اکثر سينماها به اجبار دو نوبت بيشتر فيلم را نمايش می دادند. او درباره نقش های سينمايی اش می گويد “بازيم در نقش های مختلف متفاوت بود. هر نقشی برايم ويژگی خودش را داشت و سعی می کردم زن هايی را که نقش شان را بازی می کردم، درک کنم. سير در احوال اين زنها و مطالعه در باره آنها برايم خيلی جالب بود. به خصوص که هميشه می گفتم من به علاوه يک زن ديگر، يک تکامل است.” او همه کارهای سينمايی اش را خوب ارزيابی می کند و به راحتی حاضر نيست يکی از فيلم ها و نقش هايی را که ايفا کرده بر ديگری ترجيح بدهد يا بگويد کار کردن با کدام کارگردان برايش مهم بوده است. اما بالاخره از فيلم های بلوچ، برهنه تا ظهر با سرعت، محلل و خروس نام می برد و روی فيلم خروس از نظر نقش متفاوتی که داشته، تاکيد دارد …او می گويد فيلم محلل ساخته نصرت کريمی پس از اکران سه روز توقيف شد و در زمان خودش فيلم پرسروصدايی بود. از او سراغ هنرمندان ارمنی ديگر را می گيرم. می گويد در مراسم مذهبی که به مناسبت درگذشت ساموئل خاچيکيان برگزار شده بود، در کليسا ويکتوريا را ديده است و او را که معمولا نقش منفی زن را بازی می کرد، درهم شکسته توصيف می کند. او تعريف  کرده است “سال ها به زندگی جمعی سينما عادت کرده بودم و زندگيم از طريق دستمزد فيلم هايی که بازی می کردم، می گذشت و چون همسر و فرزند نداشتم، سينما همه زندگيم بود و نياز داشتم چيزی را به جای سينما در زندگيم جايگزين کنم. ” “سال ۶۲ برای ديدار خواهرم به آلمان رفتم، در آنجا به خودم گفتم حالا که ديگر نمی توانم در سينما فعاليت کنم، بايد به فکر چاره باشم. به کمک دوستان در فرانکفورت در يک کلاس فشرده زبان و کلاس آموزش بهداشت و زيبايی پوست ثبت نام کردم و چهارده ماه دوره ديدم.” “دلم نمی خواست به يک کشور خارجی پناهنده شوم و از يک دولت خارجی کمک بگيرم. به رغم اصرار خواهرم، ترجيح دادم به ايران برگردم و در کنار مردمی باشم که فيلم های مرا می ديدند. سال ۶۴ در بحبوبه بمباران های تهران، برگشتم و بلافاصله کارم را شروع کردم.” او که دو جراحی سخت را در دوسال گذشته تحمل کرده، می گويد به گفته دکتر مجبور شدم کمتر کار کنم و بيشتر قناعت. بعد کف دست هايش را باز می کند و رو به من می گيرد و می گويد اين دو تا دست کوچک سال  هاست که زندگی مرا اداره می کند. درگذشت۷ مرداد ۱۳۹۱ (۸۴ سال)۲۸ ژوئیه ۲۰۱۲ بیمارستان دی، تهران

Leave a Reply

Fill in your details below or click an icon to log in:

WordPress.com Logo

You are commenting using your WordPress.com account. Log Out /  Change )

Twitter picture

You are commenting using your Twitter account. Log Out /  Change )

Facebook photo

You are commenting using your Facebook account. Log Out /  Change )

Connecting to %s