۲۰ آبان ۱۳۵۸ دکتر علیمراد داوودی منشی محفل ملی بهائیان ایران و استاد فلسفه دانشگاه تهران طبق معمول هر روز بعدازظهر، به پارک لاله تهران رفت تا ساعتی قدم بزند و هیچگاه بازنگشت
۲۰ آبان ۱۳۵۸ دکتر علیمراد داودی منشی محفل ملی بهائیان ایران و استاد فلسفه دانشگاه تهران طبق معمول هر روز بعدازظهر، به پارک لاله تهران رفت تا ساعتی قدم بزند و هیچگاه بازنگشت. تهدیدهای تلفنی فراوان در روزهای گذشته و پیگیری دوستان او در همان روز نشانههایی روشن از یک آدمربایی داشت.
مرجان داودی، دختر او که آن زمان هیجده سال داشت میگوید: “با تعدادی از دوستان ایشان به پارک رفتیم تا تحقیق کنیم و ببینیم کجا هستند. نگهبان پارک توضیح داد که یک جیپ آمده و او را به زور داخل ماشین کرده است. ما حدس زدیم که این جیپ باید دولتی باشد، زیرا هر ماشینی اجازه ورود به پارک را نداشت. وقتی چند ساعت بعد دوستانش دوباره سراغ نگهبان پارک رفتند او همه چیز را تکذیب کرد.”
علیمراد داودی اما اولین بهائی نبود که هدف آدمربایان قرار گرفت. آدمرباییها چند ماه پیش و با ربودن محمد موحد آغاز شده بود. او که در خانواده یکی از روحانیون شیراز زاده شده بود، سالها تحصیلات حوزوی داشت و در مسیر مطالعات خود با دیانت بهائی آشنا و بهائی شد. بهائی شدن آقای موحد آنقدر برای خانواده و همکارانش عجیب بود که او را به تیمارستان فرستادند و بعد به تهران منتقل کردند. با وجود این دیدارها، بحثهای طولانی و حتی تهدیدها باعث نشد وی عقیدهاش را انکار یا کتمان کند. سالها بعد و پس از پیروزی انقلاب فشارها بر او شدت یافت. و سرانجام پس از چندین مرتبه بازپرسی و احضار به کمیته انقلاب در خردادماه پنجاه و هشت در خیابان ربوده شد.آگهیhttps://10d327cc3c9caf3bd75d69a4f55b6e0b.safeframe.googlesyndication.com/safeframe/1-0-38/html/container.html?n=0
آدمربایی بعدی که نگرانی شدیدی میان جامعه بهائی ایجاد کرد در دیماه همان سال اتفاق افتاد. روحی روشنی، منشی محفل روحانی بهائیان تهران که پیش از انقلاب به علت نگارش کتاب “خاتمیت” مورد تهدید متعصبان مذهبی قرار گرفته بود، ناپدید شد. از او نیز همچون داودی و موحد هرگز خبری باز نیامد و سرنوشتش نامعلوم است.
ربودن اعضای محفل ملی بهائیان ایران و اعدام اعضای محفل ملی دوم
با شدت گرفتن فشار بر “نهادهای بهائی” در اردیبهشت ۵۹ دو تن از بهائیان تبریز به اتهام “جاسوسی برای اسراییل” اعدام شدند. نهادهای بهائی که نظام اداری جامعه بهائی را شامل میشود از شوراهای ۹ نفرهای موسوم به “محفل” تشکیل شده است که در هر شهر یا روستا با رای مستقیم بهائیان انتخاب میشوند و مسئولیت اداره امور جامعه بهائی را برعهده دارند.
اظهار بی اطلاعی مسئولین حکومتی به شایعات درباره سرنوشت ناپدیدشدگان دامن میزد. مرجان داودی میگوید: “تقریبا به تمام ارگانهای مسئول مراجعه کردیم. هیچکدام پاسخگو نبودند و تکذیب میکردند که دولت دست اندرکار باشد. ما تا مدتها امیدوارم بودیم که پیدایش کنیم ولی حدس میزدیم مثل خیلیها در آن زمان تحت فشار و شکنجه است تا عقیدهاش را انکار کند یا تقصیری بر گردن بگیرد. این گمانهزنیها و خبرها خیلی برای ما آزار دهنده بود.”
در چنین شرایطی افرادی برای دستگیری دکتر حسین نجی از اعضای محفل ملی بهائیان به خانه مراجعه و در نبود او، همسرش را بازداشت میکنند. وجدیه رضوانی همسر حسین نجی میگوید: “چهاربار به منزل ما مراجعه کردند. هر بار هفت یا هشت نفر مسلح بودند. دفعه اول گفتند دنبال اسلحه میگردیم ولی دوبار بعد گفتند با دکتر نجی کار داریم و یک بار او را با خود بردند و بازجویی کردند.”
حسین نجی نامههایی به آیت الله خمینی، ابوالحسن بنیصدر رئیس جمهور، هادی منافی وزیر بهداری، آیت الله علی قدوسی دادستان انقلاب و… مینویسد و با شرح حمله افراد مسلح به منزل مسکونی خود و بازداشت همسرش تقاضای دادرسی میکند اما تقاضای او با بیتوجهی مسئولان روبهرو میشود و هیچ نهاد قانونی مسئولیت بازداشت همسرش را نمیپذیرد.
سرانجام در سی مرداد ۱۳۵۹همه اعضای محفل ملی بهائیان به اضافه دو نفر دیگر از همکاران آن ها در جریان جلسه محفل با هجوم افراد مسلح بازداشت میشوند. عبدالحسین تسلیمی، هوشنگ محمودی، ابراهیم رحمانی، حسین نجی، منوچهر قائم مقامی، عطاالله مقربی، یوسف قدیمی، بهیه نادری، کامبیز صادق زاده، یوسف عباسیان و حشمت الله روحانی یازده نفری بودند که در جریان این هجوم ربوده شدند و دیگر هرگز هیچکدام از خانواده و دوستانشان آنها را ندیدند.
پیگیری وضعیت ناپدیدشدگان بلافاصله آغاز شد. خانواده این افراد در ملاقاتهایی با دادستان کل انقلاب، رییس قوه قضاییه و رییس مجلس شورای اسلامی دیدار کردند.
وجدیه رضوانی میگوید: “…به هر کجا که فکر کنید سر زدیم. این زندان، آن زندان، نزد آیت الله بهشتی، فرزند آیتالله منتظری، آیت الله بهجت، آیت الله گیلانی و… همه اظهار بی اطلاعی میکردند اما بعدها فهمیدیم همان شب اول آنها را شهید کردهاند…هرچند حالا هم با گذشت ۳۵ سال نمیتوان قطعا گفت چه اتفاقی برای آنها افتاده است.”
در جریان دیدار با رئیس مجلس، اکبر هاشمی رفسنجانی وعده پیگیری وضعیت ناپدیدشدگان را میدهد و چند روز بعد خبر از صدور دستور دستگیری یازده نفر میدهد ولی میگوید تا پایان مراحل بازپرسی ممنوع الملاقات است. خبری که کمتر از یک ماه بعد توسط او تکذیب میشود و رفسنجانی قضیه ناپدیدشدگان را به یک گروه مستقل نسبت میدهد. تصور دست داشتن گروههای دیگری – از جمله گروه حجتیه – در آدمرباییها در میان اعضای جامعه بهائیان ایران نیز وجود داشت.
___________________________________________
روز بیست و دو آذر ۱۳۶۰ و در یکی از معدود جلساتی که با حضور هشت نفر از ۹ نفر عضو محفل برگزار میشد همه حضار بازداشت شدند. فریده صمیمی در شرح این بازداشت مینویسد: “… هیچ حکمی به ما نشان ندادند، جناب امین امین که وکیل دادگستری بودند سوال کردند شما ورقهای دارید برای جلب ما؟ آنها به ورقه احتیاج نداشتند، هرچه میگفتند همان بود.”
_______________________________________
مینا یزدانی، پژوهشگر درباره اینکه حکومت تا چه اندازه در آدمرباییها دست داشته میگوید: “درباره آدم رباییها، از جمله آنچه بر دکتر داودی و محمد موحد رفت، شکی نیست که بعضی از مراجع قدرت دخیل بودند. صرف اینکه همه پیگیریها برای دادخواهی بیجواب ماند، و شرحی که بعدها درباره اعدام محمد موحد به دستور و زیر نظر یکی از روحانیون صاحب نفوذ و قدرتمند جمهوری اسلامی درز کرد، جای شکی در این نمی گذارد که شاخههایی از حکومت دست اندر کار بودند.”
با ربوده شدن اعضای اولین محفل ملی بهائیان پس از انقلاب، دومین محفل ملی تشکیل شد. این محفل یک سال اداره امور بهائیان ایران را در سختترین روزها بر عهده داشت. دستگیری و اعدام اعضای محافل محلی یزد، همدان، تهران، تبریز و تیرباران دو بهائی دیگر در مشهد بخشی از بحرانهایی بود که جامعه بهائی در سالهای ۵٩ و ۶٠ با آن روبهرو بود.
روز بیست و دو آذر ۱۳۶۰ و در یکی از معدود جلساتی که با حضور هشت نفر از ۹ نفر عضو محفل برگزار میشد همه حضار به نامهای کامران صمیمی، ژینوس محمودی، محمود مجذوب، جلال عزیزی، مهدی امین امین، عزت فروهی، سیروس روشنی، و قدرت روحانی بازداشت شدند. فریده صمیمی همسر کامران صمیمی که به همراه اعضای محفل بازداشت شده بود و مدتی بعد آزاد شد در شرح این بازداشت مینویسد: “… هیچ حکمی به ما نشان ندادند، جناب امین امین که وکیل دادگستری بودند سوال کردند شما ورقهای دارید برای جلب ما؟ آنها به ورقه احتیاج نداشتند، هرچه میگفتند همان بود.”
سرانجام در تاریخ شش دیماه ١٣۶٠ هشت نفر عضو دومین محفل ملی بهائیان ایران تیرباران شدند. اعدام این افراد ابتدا انکار و سرانجام پذیرفته شد. آیتالله اردبیلی رییس وقت قوه قضاییه گفت این افراد به جرم “جاسوسی برای قدرتهایی خارجی” اعدام شدهاند. به این ترتیب دستگیری و اعدام بهائیان شکل رسمی گرفت.
انحلال تشکیلات بهائی و اعدام برخی اعضای محفل ملی سوم

هفت شهریور ١٣۶٢، حسن موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب در مصاحبهای گفت: “بهائیان جاسوسی میکنند برای دیگران و تحریک و اخلال در بعضی کارها میکنند… من امروز اعلام میکنم که به خاطر این خرابکاریها و خلافکاریها که در تشکیلات بهائی انجام میشود این تشکیلات از نظر دادستانی انقلاب در جمهوری اسلامی محارب و توطئهگر شناخته میشود و فعالیت به نفع آنها به هر طریقی باشد ممنوع است.”
محفل ملی سوم بهائیان در”آخرین پیام محفل روحانی ملی ایران به یاران آن سامان” به پیروی از اصل اطاعت از حکومت تشکیلات بهائی را تعطیل اعلام کرد و همزمان با ارسال نامهای سرگشاده که برای دو هزار نفر از افراد سرشناس و عالی رتبه حکومت فرستاده شده بود درخواست کرد تا به دستگیری، زندان، شکنجه، اعدام و ظلم به بهائیان پایان دهند.
در بخشی از این نامه آمده است “… چگونه پیرمردی هشتاد و پنج ساله یزدی که هرگز از ولایت خود خارج نشده میتواند جاسوس باشد؟ چگونه دانشآموزان، زنان خانهدار، دختران جوان بیگناه، مردان و زنان پیر میتوانند جاسوس باشند؟ چه مدارک و اطلاعات سری از ایشان به دست آمده؟ چه ابزار جاسوسی از آنها به دست آمده است؟ “
با این حال روند آزار و اذیت بهائیان و پیگرد اعضای سابق محافل محلی و ملی متوقف نشد و در طول چند ماه بعد هفت نفر از اعضای سومین محفل ملی بهائیان ایران پس از انقلاب به نامهای جهانگیر هدایتی، شاپور مرکزی، فرهاد اصدقی، فرید بهمردی، اردشیر اختری و امیرحسن نادری دستگیر و اعدام شدند.
بهائیان و انقلاب اسلامی
هر چند در دوران پهلوی نیز تبعیض علیه بهائیان وجود داشت اما با پیروزی انقلاب اسلامی این تبعیضها شدیدتر و البته نظاممند شد. قانون اساسی جمهوری اسلامی با خط کشی مشخص میان پیروان مذهب شیعه و دیگر اقلیتها و حذف بهائیان به بهانه اینکه “اقلیت غیررسمی” هستند، زمینه را برای فشار بر بهائیان مهیا کرد. آیت الله خمینی که هرگز دشمنیاش با بهائیان را پنهان نکرده بود در دیماه سال ۱۳۵۷ در مصاحبه با جیمز کاکرافت در پاسخ به این سوال که آیا بهائیان در حکومت آینده آزادیهای سیاسی و مذهبی خواهند داشت، گفته بود “آزادی برای افرادی که مضر به حال مملکت هستند داده نخواهد شد.”
___________________________________
مینا یزدانی استاد تاریخ که خود نیز بهائی است میگوید: “چنانکه به خاطر دارم با توجه به تجربیات دور و نزدیک آن زمان، از جمله واقعه آتش سوزی خانه بهائیان در شیراز که دو ماه پیش از انقلاب اتفاق افتاد، پیش بینی اینکه جامعه بهائی در خطر خواهد بود چندان دور از ذهن نبود. بسیاری از ما احساس می کردیم سختی و رنج در پیش روداریم.”
_____________________________________
بنابراین شاید عجیب نبود که بهائیان در همان سالهای ابتدای پیروزی انقلاب توسط بهائی ستیزان دیروز و مسئولینِ امروز آزار و اذیت شوند.
اما نظر بهائیان در مورد وقوع انقلاب چه بود؟ مینا یزدانی استاد تاریخ که خود نیز بهائی است میگوید: “چنانکه به خاطر دارم با توجه به تجربیات دور و نزدیک آن زمان، از جمله واقعه آتش سوزی خانه بهائیان در شیراز که دو ماه پیش از انقلاب اتفاق افتاد، پیش بینی اینکه جامعه بهائی در خطر خواهد بود چندان دور از ذهن نبود. بسیاری از ما احساس می کردیم سختی و رنج در پیش روداریم.”
مصادره اموال، اخراج از دانشگاهها و مدارس، “پاک سازی” از ادارات، ممنوع المعامله شدن و…نیز بخشی از پیامدهای انقلاب اسلامی برای بهائیان بود.
هماکنون نیز با گذشت بیش از سه دهه از انقلاب وضعیت حقوق بشری بهائیان ایران پیشرفت چشمگیری نداشته است. برای مثال تعداد هفت نفر از مدیران جامعه بهائی که در غیاب نهادهای انتخابی بهائی اداره امور بهائیان ایران را بر عهده داشتند به بیست سال زندان محکوم شده و در زندان به سر میبرند.
جمالالدین خانجانی، فریبا کمالآبادی، عفیف نعیمی، سعید رضایی، بهروز توکلی و وحید تیزفهم در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷ در اقدامی هماهنگ در منازلشان توسط مامورین امنیتی بازداشت و به زندان اوین منتقل شدند. مهوش ثابت نیز پیش از این از تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۸۶ در مشهد بازداشت است.
آیین بهایی از ایران برآمده و شروع آن به سال ۱۲۲۳ خورشیدی برمی گردد. بهاییان، بزرگترین اقلیت غیر مسلمان در ایران هستند و در آستانه انقلاب ۵۷ جمعیت آن ها سی صد هزار نفر برآورد می شد. اداره امور بهایی در هر کشور به عهده نهادی انتخابی است که به آن محفل روحانی می گویند.
مطالب مرتبط
مطالب مرتبط
- عدالت انقلابی؛ نگاهی به دادگاههای انقلاب۲۰ مرداد ۱۳۹۵ – ۱۰ اوت ۲۰۱۶
- دادرسی کیفری در ایران و استانداردهای بینالمللی۲۰ مهر ۱۳۹۴ – ۱۲ اکتبر ۲۰۱۵
مهمترین خبرها
مهمترین خبرها
- آشنا بعد از ‘استعفا’: به جای دراز کردن حکیم باشی مسیر نفوذ را پیدا کنید۸ ساعت پیش
- مرگ دهها نفر در اثر فشار جمعیت در یک مراسم مذهبی در اسرائیل۳۹ دقیقه پیش
- گفتگوی مقامهای آمریکا و اسرائیل درباره ایران؛ هشدار مقام اسرائیلی در مورد ‘خطر جنگ’۳ ساعت پیش
گزارش و تحلیل
پسلرزه انتشار مصاحبه ظریف؛ درز اطلاعاتی ‘آشنا’۸ ساعت پیش
غرب چطور میتواند بعد از ترک افغانستان با تروریسم مقابله کند؟۸ ساعت پیش
عکسهای بانوی آلمانی از زمانی که افغانستان برای گردشگران خارجی ‘امن’ بود۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ – ۲۹ آوریل ۲۰۲۱
کرونا در هند؛ مرده سوزخانههایی که ۲۴ ساعته کار میکنند۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ – ۲۹ آوریل ۲۰۲۱
سکس انسان با نئاندرتال چگونه بوده است؟۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ – ۲۹ آوریل ۲۰۲۱
‘من مسلمان نیستم اما روزه میگیرم’۸ اردیبهشت ۱۴۰۰ – ۲۸ آوریل ۲۰۲۱
دلیل ترس و واهمه از سازمان اطلاعات ارتش روسیه چیست؟۸ اردیبهشت ۱۴۰۰ – ۲۸ آوریل ۲۰۲۱
فلورنتینو پرس: درون ذهن معمار سوپرلیگ اروپا چه میگذرد؟۸ اردیبهشت ۱۴۰۰ – ۲۸ آوریل ۲۰۲۱
عقیمسازی ناخواسته؛ ‘غیرانسانی، شنیع و تحقیرآمیز’۷ اردیبهشت ۱۴۰۰ – ۲۷ آوریل ۲۰۲۱
روحشون شاد 🌹🌹🌹روحی روشنی؛ متفکر بهائی نیز ربوده شده و یکب از قربانیان انقلاب ۵۷ بود ، مغازهاش را تعطیل کردند و هر چه دوندگی میکند و به هر نهادی که میرود پاسخی نمییابد و دلیلی برای پلمپ مغازه نمیگویند.
در دانشگاه با رتبه خوب قبول شده است. بالاخره زحمات چند سالهاش جواب داده و نامش میان قبولیها است. برای ثبتنام که میرود میگویند نقصی پرونده دارد اما نمیگویند کدام بخش از پرونده نقصان دارد. او نمیتواند به دانشگاه راه بیابد.
او فوت میکند. بستگان اندوهگینند و از او به نیکلی یاد میکنند. میخواهند او را به خاک بسپرند اما اجازه نمیدهند.
یکی هم بود که او را دفن کرده بودند اما بعد از چند روز او را از قبر بیرون کشیدند و در بیابان رها کردند.
بارها گورستانشان را تخریب کردند.
او را نجس میدانند و مروادهی اقتصادی با او را حرام میدانند. نام او را «فرقهی ضاله» صدا میزنند.
چند صد نفر از آنها را بدون محاکمه با با محاکمههای صوری و غیر عادلانه اعدام کردند.
شناختید؟
بله! نام او بهائی است. او در ایران ِ جمهوریاسلامی از ابتداییترین حقوق انسانی خود محروم است.
روحی روشنی یکی از این بهائیان بود.
او پیش از انقلاب اسلامی کتابی نوشته بود با نام «خاتمیت» .او در این کتاب میگوید که خاتمیت پیامبر اسلام به معنای این نیست که او آخرین پیامبر است و پس از او هیچ کس نمیتواند پیامبر باشد. او نوشت: «بزرگترین حجابی که مانع عرفان و ایقان مسلمین گردیده و آنها را از شاطی بحر عرفان و معرفت حضرت رحمان محروم کرده، کلمه «خاتم النبیین » است و حدیث «لانبی بعدی » ، در صورتی که معنای آن، نه آنچنان است که مسلمین پنداشتهاند؛ و آیه قرآن مجید و احادیث، به هیچ وجه، دلالت بر عدم تجدید شریعت نمینماید.(خاتمیت، روحی روشنی، فصل اول و همچنین صفحه ۳۳)
این کتاب، نوشته «روحی روشنی»، منشی محفل روحانی بهائیان تهران است. روحی ۲۸ سال داشت وقتی این کتاب را نوشت.
پس از نوشتن این کتاب، روحی روشنی از جانب برخی روحانیان و مذهبیهای متعصب مورد تهدید قرار گرفت و تهدیدش کردند که حرفش را پس بگیرد.
انقلاب که پیروز شد و روحانیان و نیروهای مذهبی متعصب قدرت را در دست گرفتند فشار بر بهائیان بیشتر شد.
روحی روشنی در تاریخ ۱۳ دیماه ۱۳۵۸ از سوی افراد ناشناس در خیابان ربوده شد و دیگر هیچگاه از سرنوشت او خبری نشد.
در۱۳ دیماه ۵۸ از سوی افراد ناشناس در خیابان ربوده شد
روحی روشنی سال ۱۳۰۲ خورشیدی در شهر اسکو در استان آذربایجان و در یک خانواده بهائی به دنیا آمد. او سه سال داشت که پدرش را از دست داد.مادرش، صنوبر، سرپرست روحی را عهدهدار شد. روحی خواهر و برادری نداشت و تکفرزند خانواده بود.
مادرش پس از مرگ پدر، مدرسهای دایر کرد تا هم کمکخرج خانواده باشد و هم از لحاظ مالی خود و روحی را تامین کند.
این مدرسه دوام پیدا نکرد و متعصبان مذهبی با فشارهای بسیار او را وادار کردند تا مدرسه را تعطیل کند.
این امر موجب شد که صنوبر خانم و روحی نتوانند در آذربایجان زندگی کنند و به ناچار به تهران مهاجرت کردند. مادر در تهران به کار خیاطی مشغول شد تا بتواند خرج زندگی و تحصیل روحی را تامین کند. روحی تحصیلات ابتدایی را در تبریز گذرانده بود. در تهران تحصیلاتش را ادامه داد. او جوانی اهل مطالعه بود و در حوزههای مختلف تحقیق میکرد.
روحی روشنی در رشته علوم انسانی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد. او با ارائه پایاننامهاش با عنوان «مارکسیسم و کمونیسم» در سال ۱۳۲۵ از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. او پس از پایان تحصیل در وزارت فرهنگ به کار مشغول شد.
فشار بر روحی شادی ادامه یافت تا جایی که برخی از نشریات مذهبی به خاطر نوشتن کتاب «خاتمیت» بر او و وزارت فرهنگ فشار آوردند که اگر او اخراج نشود او را خواهند کشت.
او نتونست در وزارت فرهنگ بماند و بار دیگر شرایط او و مادرش دشوار شد.
بار دیگر و پس از چند سال بار دیگر به وزارت فرهنگ رفت اما اینبار در شهر ساری به کار مشغول شد.
روحی روشنی در سازی با یکی از همکیشان خود به نام «شکوفه زهرایی» آشنا شد که آشنایی به تشکیل خانواده منجر شد. نتیجه این ازدواج یک دختر و یک پسر بود. فشارها بر او ادامه داشت.
او به دلیل همین فشارها بار دیگر از وزارت فرهنگ رفت. کار او حتا به دلیل شکایت افراطیان مذهبی به دادگاه کشید.
وی پس از این فشارها به وزارت کشاورزی رفت و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی در وزارت کشاورزی به کار مشغول بود.
پس از انقلاب او را به دلیل باور مذهبیاش از کار بیکار کردند.
با انقلاب اسلامی وضعیت بهائیان بسیار تیره و تلخ شد.
در روز ۱۳ آبانماه ۱۳۵۸ به منزل بسیاری از بهائیان حمله کردند و جمع کثیری از آنها را دستگیر کردند. روحی روشنی در منزل یکی از همین بهائیان بود اما او را دستگیر نکردند.
او ساعاتی بعد از این بگیر و ببندها به سوی خانه به راه افتاد اما هیچ گاه به خانه نرسید.او بهوسیله سرنشینان یک اتومبیل ربوده شد.
روحی روشنی اولین مورد ربودن یک شهروند بهائی در آن زمان نبود. Taiziz
و 👎
LikeLike