خاطرات زندان بند چهار عادل آباد شیراز
بند خبیث ها

قسمت اول 
 یادش بخیر  آقای هائی،  مسئول کتابخانهی امری کتابخانهی بهائی شیراز بود، و استاد سخن بود چه درس های از او گرفتیم. هفتهای دو بار هم  میرفتیم آقای پزشکی، عربی یاد میداد. در کلاسِ خانم خوشرویی به  هم شرکت میکردم که تاریخ نبیل، تاریخ آیین بهائی، را میخواندیم. اینها به جز درس اخلاق و جلسهی ماهانهی احتفال نوجوانان بود. با اشتیاق تمام، هر جمعه صبح ساعت هشت، وقتی نوجوانهای همسن و سال ما در خواب ناز بودند، ما بچه ها ی همسن و سالمون میرفتیم 

به درس اخلاق ، تا به روشهای   نظافت و شستن دست و پا و نماز و روزه و احترام به پدر و مادر و دقت در انتخاب دوست و کلی مطالب روانشناسی دیگر  را؟نیز یاد بگیریم.

بعد از انقلاب آخوندها ..

 زهر دشمنی خود شون را به بهائیان نشان دادند تمام اعضای محافل ملی را  در سه نوبت پیا پی اعدام کردند

 و اکثر اعضای محافل محلی و لجنه ها ی خدمت را یا اعدام نموده بودند و یا در انتظار اعدام بودن

از جمله خانم  دانشمند خوش روی عزیز و آقای محمود نژاد و جناب آقای ظفر که ایشان استاد سخن  و در کار تولید پوشاک بودند وقتی با ایشان برای اسم دفتر نقشه کشی مشورت نمودیم ایشان اسم Taiziz تای سیز که معنی بی نظیر در زبان ترکی بود را دادند بنده این اسم را حفظ و مثل خود آقای ظفر بی نظیر میدانم و این بود که تا به امروز اسم کمپانی ما همین هست و خواهد بود .. روحشون شاد و درجاتشان عالی

بهر حال ما را نیز به جرم عضویت در لجنه خدمت با پیام بیت العدل مبنی با پیام تعطیلی تشکیلات بهائی از معهد اعلی  از حیفا بود گرفتند ولی حیرت انگیز بود  زیرا خداوند میخواست این پیام را هر چه زودتر  در آن  زمان 

به سران حکومت جمهوری اسلامی برساند 

چون در آن سالها بهائیان را بی رحمانه فقط به جرم خدمت و عضویت در همین تشکیلات اعدام نموده بودند متن قسمتی از این پیام که تا به امروز آنرا از حفظ نمودم اینست

دوستان عزیز الهی ،

 تشکیلات بهائی در ایران تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد ، 

هم دعا میشود و هم اقدام ، 

هرگز مسالح شخص فدای مصلحت عام نشود  مصالح عام فدای مصلحت شخص نیز نشود ، 

چنانچه تا کنون نشده و نخواهد شد ،

 احساس میکنیم جای ما در ایران خالیست ،

 شاید ما لیاقت آنرا نداریم . ..

 یه قسمت دیگه پیام بیت العدل  .که با همان عاقبت در شیراز دستگیر شدم  این بود.. در جهت موافق آب رفتن

 کاری است سهل و آسان 

و پرداخته و ساخته از هر کس و بی سر و پایی ،

 و لیکن این مردان دلاورند که 

در جهت مخالف آب در شنا هستند. 

  ، بنده  خودم شاهد بودم خیلی از عزیزان ما را  در شیراز بجرم تدریس و خدمت به این مردوم..اعدام کردند

روح  شهدای  شیراز  شاد و یاد شون بخیر ، 

دروهلۀ اوّل حضور در زندان با شوک ورود آغاز می شود که بی شباهت به شوک فرهنگی ( cultural shock  ) . زندانی باید با شوک ورود به زندان مقابله کند و با زندگی درون زندان انطباق و سازگاری یابد . زندانی با فضای جدیدی مواجه می شود که با زندگی قبلی او شباهت ندارد . وقتی فرد وارد زندان می شود 

مجبور است که به قوانین خشن و انعطاف ناپذیر زندان تن در دهد و

 این درحالی است که قبلاً استرس دستگیری و محاکمه را پشت سر گذا شته و به واسطۀ  طرد و تقبیح از طرف جامعه دستخوش احساسات منفی شده و هویت انسانی او مخدوش گشته است . 

پس از ورود به زندان لباس زندانی 

خود نقش مهمی در امحاء هویت شخصی او دارد و تفرد و تمایز او را انکار می کند . 

به عبارت دیگر زندانی فرد به شمار نمی آید بلکه بخشی از یک جمع وسیع زندانیان  محسوب می شود . جمعی که نمادی از جامعه است و البته از نظر رژیم اسلامی بخش فرو کاستۀ آن
در حقیقت تجربه زندان با تمام ساختارهای نمادین عدالت که توسط قفل ها و زنجیرها ، سیم های خاردار ، دیوارهای سربه فلک  کشیده ، نظارت بی پایان و جداسازی زندانی و تحمیل انزوا و تنهایی بر او به نمایش گذاشته می شود 

 از سوی دیگر فرد محبوس با امر مهم گذراندن زمان و دقایق زندگی خود در شرایطی روبروست که عبور جانکاه ساعت ها و روزها پایان ناپذیر به نظر می رسد و نوعی زوال تدریجی را رقم می زند

 که همراه با محرومیت از انتخاب های شخصی است که وجه مهمی از هویت یک انسان است 

  فشار های روانی نادیده گرفته میشود و در بعد  درونی ، آسیب های جبران ناپذیری را تا پایان عمر زندانی  بدنبال خود خواهد داشت 

به تدریج حالتی  جایگزین میگردد که “درد زندان ” یا “زجر حبس ” خوانده می شود و همراه انواع محدودیت ها و محرومیت های روان شناختی است  که بر زندانی مستولی می گردد .
 محرومیّت از آزادی ،

 محدودیّت تحّرک ،

 طرد اخلاقی و عدم برخورداری از منزلت اجتماعی از یک سو و

ترس از زندانبانان و هم بندیان البته نه آنهائی که با ما حبس و بهائی بودند

شانس آورده بودیم که برای ما زندان بودن

 و حتی به انفرادی فرستادن ها ی نوبتی بخاطر داشتن عقیده امان افتخار بود . 

متأسفانه سال ها طول کشید تا همگان فهمیدند که هیچ شکنجه ای بدتر از حبس انفرادی نیست زیرا به نشانه های وخیم روان شناختی ناشی از محرومیّت حسّی و علائمی مانند هذیان ، توهم ، افسردگی ، اختلال اضطرابی ، ترس از مکان های بسته و به مجموعه ای میرسد  که “روان نژندی زندان ” نامیده می شود

تعدادی از دوستان ما بعد از آزادی  از نظر جسمی و روحی گر چه بسیار ضعیف شده بودند ولی اگر این آسیب های که برای  ما اتفاق افتاده بود

 اگر برای دیگران   اتفاق می افتاد یقینآ  وضع روحی اشون  به جنون و دیوانگی منجر می گردید .  

یادم میاد  بهر طریقی که می شد ما بهائیان را در زندان تحقیر میکردند 

من و روح الله رضایی با نوزده نفر   دیگر از دوستان در بند ۴ (بقول  خودشون بند خبیث ها ) بودیم و روی درب دستشوئی ها نوشته بودند دفتر کار صهیونیست ها ، 

و درد  این جا بود که  یکبار دزد خلافکار و سابقه کاری را البته قبل از قطع انگشت هایش به بند ما منتقل کردند 

و ضمن معرفی ما مرتب بهش   میگفتند :، ببین اینها بهائی و نجس هستند 

مبادا که به اینها دست بزنی که انگشت ها ت بعد ار قطعش لااقل نجس نشند

.آخرین ساعت و وقت حمام را به ما داده بودند که دیگر زندانیان کثیف نشوند

.رفتن به آرایشگاه را برای ما ممنوع کرده بودند و گفتند بگوئید از بیرون برایتان ماشین اصلاح بفرستند ، بردن آب چوش را برای ما در لحضات و دقایقی که دیگر آب چوش نبود

 و فقط آب داغ بود   آزاد میکردن

 ناگفته نماند که ناملایمات فیزیکی و جسمانی موجود در زندان نیز به نوبۀ خود دارای تآثیرات منفی روانی است و ما شانس آورده بودیم  برای تسکین دردها یمان در زندان دو دکتر بهائی بنام دکتر احمد مظلوم و دکتر خوشخو را  داشتیم 

زیرا . بروز و  شیوع انواع بیماری های جسمی مسری و غیر مسری ،

 و سطع پائین بهداشت جسمانی ، تغذیۀ نامناسب ، عدم برخورداری از امکانات ورزشی و تفریحی و مراقبت های ناکافی درمانی و پزشکی 

مجموعه عواملی هستند که وضعیت کلّی زندانی و درنتیجه بهداشت و سلامت روانی او را  به مخاطره می اندازد

تعداد ما از سه اتاق به دو اتاق با ۲۱ نفر زندانی بهائی رسبده بود قبل از دستگیری بنده ۱۹ نفر از دوستان بهائی را اعدام نموده بودند 

تخت های ما دو طبقه بود و برحسب وظیفه پیرمردها و افرادی که درد پا و یا کمر داشتند بخاطر سهولت در رفت و آمد در طبقه پائین بودند ،

وحید و روحش شاد قدرت ، شاپور . و روح الله رضائی در تمام مواقع آماده باش و خدمت به سالمندانمون در زندان بودند و روزی یکساعت هوا خوری داشتیم که بیشتر در حیاط زندان قدم میزدبم  ، شاید بیشترین آموزش را برای حرفه کاریم را از مهندس گهر ریز  ، آقای معمار و استاد ممتازی و   استاد مقیمی عزیز  یاد گرفتم  با وجودی که همسر و دختر آقای مقیمی را  اعدام نموده بودند ، 

ولی ایشان هر روز نقاشی بی نظیری را  با قلم سیاه می کشید و به پاسداری تقدیم میکرد ، و زیر اثر خود مینوشت :

این اثر با نام حق ترسیم شد 

به برادر بانشی ( پاسدار زندان ) تقدیم شد 

  گر چه بردباری و نشاط امو غیر قابل توضیف بود 

ولی به صبر و تحمل ما می افزود

 آقای خزعلی اخلاقی آسمانی داشت و معلم خلوص و محبت و ایثار  بود

آقای رحمان وفائی معلم هندسه ،معمار، نویسنده  و معلم تاریخ و اخلاق ما بود

 و چقدر اخلاق آقای سروش ترابی ورزشی و عالی بود وقتي مي گوييم فلاني اخلاقش خوب است يعني او داراي صفات پسنديده است که باعث شده ديگران نسبت به شخصيت و رفتار او احساس خوبي داشته و در امان باشند و تمام دوستان اینچنین بودند و به یگدیگر لطف و محبت داشتند 

در بسیاری از موارد زندان دیده شده که ، زندانی ، مصائب ناشی از آن را با خود به خانه ارمغان می برد و ما شاید اگر اینقدر به یکدیگر لطف نداشتیم

 مدت ها طول می کشید تا از

 تاًثیر تبعات منفی زندان

 خود را خلاص کنیم ، 

بقیه ماجرا در قسمت دوم 

ولی قبل از پایان قسمت اول توجه شما دوستان عزیز  را به آنچه از قبل برای جامعه بهائی در شیراز اتفاق افتاده بود را  با یاداداشتی از آقای صادقی به عنوان  … نشست  تاریخی … جلب مینمایم 

چند سال پیش در جمعی از احبّا سخن از رفتن از ایران و یا ماندن و پای داشتن بود . 

دوستی گفت بگذارید برایتان خاطره ای تعریف کنم و چنین ادامه داد :

” در سال شصت در شیراز مشغول گذراندن خدمت سربازی گردیدم ، در آن شهر با بعضی از احبّا منجمله 

آقای طائفی عضو لجنه ی مهاجرت ، آشنا شدم . 

یکروز ایشان به من گفتند که فردا صبح جلسه ای به یاد ماندنی با حضور  تعدادی از وجوه احبّای شیراز خواهیم داشت ،  تو هم بیا  و از محضر آنان  بهره ببر ، زیرا ممکن است دیگر آنان را نبینی .

      آنروز صبح را مرخّصی گرفتم و سر ساعت هشت در منزل  ایشان حاضر شدم .

جناب سرهنگ وحدت ، جناب محمود نژاد  و همسر محترمه ، جناب اشراقی  و خانم محترم ، و جناب خوشخو نیز تشریف آوردند . 

بعد از پذیرائی چای و شیرینی ، مناجاتی تلاوت شد . 

آنگاه جناب طائفی خطاب به حضّار فرمودند :

      ” غرض از در خواست  بنده  ازعزیزان  برای حضور  در این نشست ، بیان این مطلب است که از قرار معلوم ،  بعضی از

افرادی که سالهاست  نسبت به بهائیان  کینه و نفرت دارند و به طرق مختلف  به اذیّت و آزار می پردازند ، به زودی مصدر امور خواهند شد  و در بدو امر  به فکر  صدمه زدن  به شما خواهند افتاد .

از آنجا که هریک از شما ، رکن رکین امر الله در این شهر هستید، حیف است در  بند این ظالمان  گرفتار گردید  و به زندان  و اعدام محکوم شوید . 

لذا خواهش بنده اینست که مدتی در گوشه و کنار مملکت و یا خارج از کشور سکنی گزینید ، تا طوفان بگذرد  و بعد بر سر خدمت خود باز گردید .”

سکوت سنگینی بر جلسه حکمفرماشد و همه به فکر فرو رفتند .

      بعد از چند دقیقه ، نظرها  متوجّه جناب سرهنگ وحدت گردید ،  زیرا ایشان  از نظر سنّی  از همه بزرگتر بودند  و از جانب حضرت ولی امرالله نیز  به سمت معاونت ایادی منصوب شده بودند .

    جناب وحدت سکوت را شکستند و گفتند :

     ” من به حضرت ولی امرالله قول داده ام  که تا آخرین نفس  در ایران بمانم  و خدمت کنم .

بنابر این میمانم  و سرنوشت خود را  به جمال مبارک 

می سپارم  و هر گونه که او صلاح دانست  راضی و شاکرم “

سپس چشمها  به سوی جناب محمود نژاد برگشت ، زیرا ایشان سمت  مساعد داشتند

و نفسی مؤمن  و خدوم بودند . ایشان فرمودند :

        ” ما سربازان حضرت بهاءالله هستیم ، اگر سنگر را خالی کنیم ،  چه کسی از  امرالهی  محافظت خواهد نمود ؟.

ما افراد جامعه ی بهائی همگی موظّفیم  در مقابل مصائب 

و مشکلات به حبل استقامت متمسّک شویم  و به خواست خدا ، هرچه باشد گردن نهیم .”

    بعد جناب اشراقی رشته ی سخن را به دست گرفتند و فرمودند :

   ” به قول قدیمی ها   اگر  آنها که  سوارند ،  فرار کنند ، 

از پیاده ها چه انتظاری میتوان داشت ؟. 

وظیفه ی ما این است که بمانیم  و راضی به رضای الهی باشیم .”

آنوقت  جناب خوشخو  اظهار داشتند :

     ” ضمن تایید نظر دوستان ، اضافه می کنم  که آ رزوی عاشق  وصال معشوق است . اگر این آرزو ، با اقامت ما  در این شهر  و فوز  به مقام شهادت  حاصل شود ، زهی توفیق .”

به این ترتیب جلسه تمام شد . 

دیری نپائید که آن عزیزان دل و جان را  یک یک  دستگیر  و به انواع عذابها  معذّب داشتند  و سرانجام  مصادره ی  اموال و شهید نمودند .”

   صحبت آن دوست عزیز  که به اینجا رسید ،  دیگر کسی چیزی نگفت .

 قطرات اشک  بر گونه ها  غلتید

  و دست ها  به سوی کتابچه های  مناجات روی میز  روان گردید .

       ح . صادق زاده

 و لکن بعنایت الهی و تأیید غیب نامتناهی  چون شمس ، مشرقیم و چون قمر ، لائح

 . بر مسند سکون ، ساکنیم و بر بساط صبر جالس . ماهی معنوی از خرابی کشتی چه پروا دارد 

و روح قدسی از تباهی تن ظاهری چه اندیشه نماید ؟

 بل تن ، این را زندان است و کشتی آن را سجن . نغمهء بلبل را بلبل داند و لحن آشنا را آشنا شناسد

 . باری ایّام قبل را ناظر باشید که بخاتم انبیاء و مبدأ اصفیا چه نازل شده تا چون

 ” و إن کان کبر علیک اعراضهم فَإِن استطعت أَن تبتغی نفقاً فی الأرض أو سلَّماً فی السّماء ” . هزار چشم باید تا خون گرید و صد هزار جان باید تا ناله از دل بر آرد . و همچنین در جای دیگر میفرماید : ” و إذ یمکر بک الّذین کفروا لیثبتوک أو یقتلوک أو یخرجوک  ، و یمکرون و یمکر اللّه ، و اللّه خیر الماکرین ” . در این دو آیه مبارکهء شریفه که از مبدأ الوهیّه نازل شده بسیار ملاحظه فرمائید تا بر اسرار غیبیّه واقف شوید . اگر چشم بصیرت ناس باز بود همین جلوس این عبد در ظاهر همه را کافی بود که با همهء این اعداء و موارد بلا چون شمع  ، روشنیم و چون شاهد عشق ، در انجمن . ستر و حجاب را سوختیم و چون نار عشق ، بر افروختیم . و لکن چه فایده که جمیع عیون محجوبست و همهء گوشها مسدود . در وادی غفلت سیر مینمایند و در بادی ضلالت مشی میکنند . هم بریئون عمّا أعمل و أنا بریءٌ عمّا یعملون .

  دریای دانش ص ۱۴۹

خاطرات زندان بند چهار عادل آباد  بند خبیث هاقسمت اول Memoirs of Adelabad Ward Four Prison The first part

  1. در قرآن می فرمايد: ” بل کذَّبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لَمّا يأتهم تأويله ” ( سوره يونس، آيه…

  2. حضرت عبدالبهاء روح انسان را عامل و محرک اصلی تکامل فرهنگی میدانند. نیروئی که به نوعی فزاینده تکامل مادی و…

2 thoughts on “

  1. زندان عادل‌آباد، یک زندان در بلوار عدالت جنوبی شیراز و در محلهٔ عادل آباد شیراز است. عادل آباد که زندان مرکزی شیراز است سال‌ها پیش در مکانی خالی از سکنه

    ۱۲ کیلوبایت (۸۱۰ واژه) – ‏۶ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۲۲:۴۴

    نوید افکاری

    در زندان عادل آباد شیراز اعدام شد. بنا به فایل صوتی منتشر شده از آخرین مکالمه او و برادرش در حوالی ساعت ۱۱ شب، نوید می‌گوید که قرار است به زندان دیگری

    ۱۳۴ کیلوبایت (۱۰٬۱۶۲ واژه) – ‏۷ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۲۰:۵۴

    فریبا عادلخواه

    بازداشت، فریبا عادل‌خواه به پنج سال زندان محکوم شد https://www.shahrekhabar.com/political/159350436059632 کمیتۀ حمایت از پژوهشگران فرانسوی در بند در ایران،

    ۱۳ کیلوبایت (۸۴۷ واژه) – ‏۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۵۵

    ایران،

    ۱۳ کیلوبایت (۸۴۷ واژه) – ‏۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۵۵

    سیمین صابری

    جمهوری اسلامی دستگیر و به زندان عادل آباد شیراز منتقل شد. او در سلولی دو در یک و نیم متری با دو نفر دیگر هم‌بند بود روحیه او در زندان خیلی خوب بود و به هم

    ۷ کیلوبایت (۵۴۷ واژه) – ‏۲۸ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۱:۳۳

    قطع دست در جمهوری اسلامی ایران

    سرقت در زندان بوده و در ایام مرخصی در خارج از زندان اقدام به سرقت می‌کرده‌است. در ۲۹ فروردین ۱۳۹۶ یک زندانی با اتهام قتل و سرقت، در زندان عادل آباد شیراز

    ۱۴ کیلوبایت (۱٬۲۴۲ واژه) – ‏۳۰ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۸:۴۹

    سهیلا حجاب (بخش نوشتن نامه‌هایی از داخل زندان و رد اتهامات)

    ماه حبس در زندان عادل آباد شیراز مشمول عفو و از زندان آزاد شد. حجاب در خرداد ۹۸ بار دیگر توسط نیروهای امنیتی بازداشت و در بند زنان زندان اوین محبوس شد

    ۲۳ کیلوبایت (۱٬۵۱۳ واژه) – ‏۳ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۲۰:۱۰

    سهیل عربی

    آزاد شد اما وی برای مدت دو ماه در سلول انفرادی نگهداری می‌شد و سپس به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل گردید. «فرنگیس مظلوم» مادر «سهیل عربی» در روز دوشنبه ۳۱ تیر

    ۱۴ کیلوبایت (۱٬۰۶۹ واژه) – ‏۳۱ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۲۲:۰۶

    کسری نوری (رده زندانیان سیاسی بند هشت اوین)

    وی دریغ می‌دارد. کسری نوری که آذرماه ۱۳۹۸ به زندان عادل آباد تبعید شده بود طبق دستوری محرمانه از این زندان به تهران منتقل و “بالاخره پس از ۳ روز نگهداری

    ۵۳ کیلوبایت (۳٬۴۷۹ واژه) – ‏۲ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۱۶

    تهران منتقل و “بالاخره پس از ۳ روز نگهداری

    ۵۳ کیلوبایت (۳٬۴۷۹ واژه) – ‏۲ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۱۶

    قوه قضائیه جمهوری اسلامی ایران (بخش سیستم زندان)

    نظار سه روحانی» سپرد. در تهران، هر چهار زندان محل نگهداری مخالفان سیاسی گسترش یافت. اوین «با دو بلوک جدید شامل شش بند و ششصد سلول انفرادی» بزرگ شد، بنابراین

    ۶۵ کیلوبایت (۵٬۲۲۲ واژه) – ‏۷ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۴۲

    هومان موسوی

    در زندان عادل آباد شیراز متولد شد. مادرش در تابستان ۱۳۶۷ و پدرش در سال ۱۳۶۵ در زندان عادل‌آباد اعدام شدند. از زمان تولد تا اعدام مادر با او در زندان به

    ۶ کیلوبایت (۴۲۵ واژه) – ‏۲۷ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۴:۵۸

    مصطفی عزیزی (رده زندانیان سیاسی بند هشت اوین)

    انفرادی‌های بند ۲ الف زندان اوین منتقل شد و پس از تحمل حدود چهل روز انفرادی در بند ۲ الف تحت مدیریت سپاه پاسداران، اواسط اسفندماه به بند ۸ سالن ۷ زندان اوین

    ۲۲ کیلوبایت (۱٬۵۳۲ واژه) – ‏۲۷ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۴۸

    نقض حقوق زنان توسط جمهوری اسلامی ایران (بخش سرکوب، دستگیر و زندان)

    کشور» و «فعالیت تبلیغی علیه نظام» به ۶ سال زندان محکوم شد. ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ فریبا عادل‌خواه به ۶ سال زندان به اتهام «اجتماع و تبانی برای اقدام علیه امنیت

    ۳۵ کیلوبایت (۲٬۱۷۸ واژه) – ‏۳ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۲۰:۰۶

    پروین اعتصامی

    شرح زندگی پروین وجود دارد، نظیر مقالهٔ پروین اعتصامی نوشتهٔ غلامعلی حداد عادل است که در «دانشنامه جهان اسلام» منتشر شده‌است. همچنین مقدمه‌هایی که برای

    ۱۰۳ کیلوبایت (۷٬۳۳۵ واژه) – ‏۱۱ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۰۱

    خیانت

    در اوایل تاریخ اسلام ، تنها شکل خیانت به عنوان تلاشی برای سرنگونی یک دولت عادل و یا جنگ با دولت بود. طبق سنت اسلامی مجازات هایی مانند از حبس تا اعدام بسته

    ۳۳ کیلوبایت (۳٬۳۸۷ واژه) – ‏۱ نوامبر ۲۰۲۰، ساعت ۰۴:۰۸

    موسی کاظم (رده درگذشتگان در زندان)

    اعزام به زندان عیسی بن جعفر در بصره، به دستور هارون الرشید در سال ۱۷۹ ه‍.ق انتقال از زندان بصره به زندان فضل بن ربیع در بغداد. انتقال از زندان فضل بن ربیع

    ۱۰۹ کیلوبایت (۱۱٬۰۰۶ واژه) – ‏۵ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۴:۲۵

    محمدصابر عباسیان

    ۲۰۱۲ توسط Wayback Machine هرانا رئیس ستاد 88 استان فارس به بازداشتگاه عادل آباد شیراز منتقل شد کلمه محمد صابر عباسیان، بعد از ۱٨ ماه حبس به مرخصی آمد

    ۳ کیلوبایت (۲۲۷ واژه) – ‏۱ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۲۳:۱۷

    علیرضا رجایی (بخش زندان پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم

    )…

    نگهبان وی از فهرست نامزدهای منتخب خارج شده و جای خود را به غلامعلی حداد عادل داد. او دورهٔ دکتری علوم سیاسی را در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

    ۱۱ کیلوبایت (۷۲۳ واژه) – ‏۲۷ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۴۲

    پیامدهای اجتماعی و اقتصادی دنیاگیری کووید–۱۹ در ایران (بخش وضعیت زندان‌ها)

    کرونا در زندان‌ها بوده‌است. یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۲۲ شب در دو بند زندان عادل‌آباد شیراز زندانیان به علت ندادن مرخصی در اوج شیوع ویروس کرونا دست به

    ۹۵ کیلوبایت (۷٬۸۴۹ واژه) – ‏۲۵ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۳۲

    محمدرضا پهلوی (رده نشان صلیب بزرگ شوالیه‌گری و گردن‌بند افتخار از نشان‌های شایستگی جمهوری ایتالیا)

    شده بود که از دید مردم ایران او رهبری قدرتمند و محبوب است. او خود را رهبری عادل می‌دانست که ۹۹٪ مردم ایران پشتیبان برنامه‌های او برای توسعه ایران هستند.

    ۱۷۴ کیلوبایت (۱۴٬۳۵۷ واژه) – ‏۱۱ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۲۲:۰۴

    سید احمد کاشانی

    ۱۵ سال حبس محکوم و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی روز ۱۹ آذر سال ۱۳۵۷ از زندان قصر آزاد شد. احمد کاشانی برادر کوچکتر سید محمود کاشانی، استاد دانشکدهٔ حقوق

    ۲۳ کیلوبایت (۱٬۷۰۲ واژه) – ‏۲۹ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۴۶

    نتایج از پروژه‌های خواهر

    مذاکرات مجلس شورای اسلامی دوره ۱ جلسه ۷

    تمام فامیلم تبعید شدیم . در زندان تهران مدت ۹ماه در سن ۱۳ یا ۱۴ سالگی در حبس تاریک بدون آب و برق و با دست بند و پای بند زندانی بودم بعد از ۹ماه مرا به

     از ویکی‌نبشته

    ایران

    (ایران)، یک همسایه بزرگ برای ما باشد. لیکن اعتمادسازی باید دوسویه باشد.» عادل الجبیر (۲۱ ژوئیه ۲۰۱۶ / ۳۱ تیر ۱۳۹۵) «سال‌هاست که همهٔ اقوام در این کشور

     از ویکی‌گفتاورد

    زبان آذربایجان در گذر زمان/ویرایش چاپ

    بودند و هموز هم هستند. معمولا یک «قوشما» عبارت از دستکم سه بند و هر بند عبارت از دو بیت یعنی چهار مصرع (الف-الف-الف-ب/ج-ج-ج-ب و الخ) است که مبتنی بر وزن هجائی

     از ویکی‌کتاب

    Like

  2. 🔸 وقايع بعد از شهادت هاي بهائيان شيراز : 🔸

    با شهادت 18 نفر از مسجونين بند يك و بند چهار زندان عادل آباد شيراز در فاصله زماني تقريباً 12 روز مي توان دريافت كه احباي شيراز و مخصوصاً زندانيان در چه غم و ناراحتي بسر برده اند زيرا زندانيان علاوه بر از دست دادن عزيزان خود ، حق تلاوت دعا و مناجات را هم نداشتند و از اين حق اوليه و فطري هر انسان كه راز و نياز با خالقش است . نيز ممنوع گرديده بودند. زندانيان بند 4 با توافق يكديگر قرار گذاشتند كه هر كدام در سلول خود بنشينند و در قلب خود به دعا مشغول گردند تا خداوند صبر و سكون و آرامشي عطا نمايد و بتوانند بر مقاومت و استقامت خود بيافزايند .
    بعد از اين تصميم همگي به سلولهاي خود رفتند و مشغول دعا و مناجات شدند . شايان ذكر است كه سلولهاي بند مردان شامل اطاقهائي به ظرفيت 15 نفر بوده است كه در آن ايام سه سلول متعلق به بهائيان بود .
    در حين تلاوت دعا و مناجات ، يكي از پاسداران به طبقه سوّم آمده و از حالت سكوت و سكون آنان متوجّه مي شود كه مشغول تلاوت دعا هستند لذا به انتظامات رفته گزارش مي كند .
    شب هنگام تقريباً يكي دوساعت بعد از خاموشي شبانه ، پاسداري به طبقه سوّم آمده و يك يك بهائيان را از خواب بيدار نموده به انتظامات مي فرستد . آقاي اخلاقي يكي از مسجونين بند 4 در اين باره چنين حكايت نمودند :
    وقتي به انتظامات رفتيم آقاي مجيد تراب پور و آقاي بانشي و چند نفر ديگر نشسته بودند . آقاي تراب پور ما را مورد مؤاخذه قرار داد و گفت : مگر شما را از خواندن نماز و دعا ممنوع نكردند ؟ چرا جلسه گرفتيد ؟ چرا دعا خوانديد ؟
    آقايـان بهائي كـه مسن تـر بـودنـد جواب دادند كه ما جلسه نگرفته ايم . امّا براي دوستان خود در قلبمان دعا خوانده ايم . ما عزيزان خود را از دست داده ايم و ناراحت بوديم ناچار به خدا متوسل شديم .
    پاسدارها شروع به هتاكي و فحش و بد و بيراه كردند و بعد مردان مسن تر را به بند بازگرداندند و آنگاه يك يك ما را به داخل انتظامات برده بعد از چند دقيقه به بيرون پرتاب مي كردند . در حالي كه نمي دانستيم در آن اطاق چه مي شود كه اينها اينطور بيحال و خونين و زخمي به خارج پرتاب مي شوند . و جالب تر آنكه روي سر همه را دو رديف بشكل چهارراه ( يعني از جلو سر تا پشت سر و از اينطرف گوش تا گوش ديگر ) تراشيده شده و نصف سبيل را نيز قيچي كرده بودند .
    در حقيقت بصورتي توهين آميز و مسخره آنان را درآورده
    بودند . بالاخره نوبت به خود من رسيد وقتي داخل اطاق انتظامات شدم طبق معمول سلام كردم و ديـدم در چهارطرف اطاق هر طرف دو نفر پاسدار شلاق به دسـت ايستاده انـد . ابتـدا بـه من خنديـدند و بعد يكي گفت : سيد باب چكاره بود ؟ گفتم : يكي از رهبران مذهبي … هنوز سخنم تمام نشده بود كه با مشت به دهانم كوفتند بطوري كه به زمين افتادم بعد هر كدام با شلاق يا نوك پوتين و لگد به جانم افتادند . بعد از آن كه مقداري كتك زدند دوباره زير بغل مرا گرفته از زمين بلند كردند و سئوال را تكرار نمودند و چون پاسخ مثل اوّل بود پاسداري با لگد به شكم من كوبيد و دوباره به زمين افتادم و دوباره تا توانستند مرا كتك زدند و براي دومين بار زير بازويم را گرفته از زمين بلند كردند و بعد از آن كه سئوال و جواب دوباره به همان نحو تكرار شد با يك لگد كه بر باسن من كوفتند به بيرون پرتاب شدم .
    ايشان با لبخندي اضافه نمودند كه در آنوقت بود كه فهميدم در اطاق چه مي گذرد .
    جناب عباس خزعلي يكي ديگر از مسجونان چنين حكايت نمودند كه وقتي به اطاق رفتم ، دو نفر از پاسداران به من گفتند : حاضري به عقيده خود توهين كني ؟ گفتم : خير .
    گفتند : دستت را بگير . من كف دستان خود را جلو بردم و آنان با شلاق بقدري زدند كه كف دستها متورم شده و خون جاري شد .
    دوباره گفتند : حالا حاضري بد بگوئي ؟ باز هم جواب من منفي بود . اين بار دستور دادند كه پشت دستم را بگيرم و دوباره زدند خون از تمام دستم روان شده بود . بعد يكي از پاسدارها با نوك پوتين خود چنان بر ساق پايم ضربه اي نواخت كه به زمين افتادم آنگاه هر هشت نفر با شلاق و نوك پوتين آنقدر كه مي توانستند زدند . لگد و شلاق به هر قسمت بدنم كه اصابت مي نمود مهم نبود . تا بالاخره مرا از زمين بلند كردند و با يك لگد به بيرون پرتاب كردنـد . در حالـي كه ابـداً قدرت نداشتم يكي از پاسدارها فرياد زد ” بلند شو ” برخاستم . او مرا نزد سلماني فرستاد كه روي سرم يك خط بصورت چهار راه تراشيدند و نصف سبيل مرا نيز تراشيدند و دستور دادند كه به بند
    بازگردم . در آن وقت شب با بدني كوفته و نالان قادر نبودم كه از پله ها بالا روم . با سختي تمام بصورت چهاردست و پا خودم را به طبقه سوّم رساندم و روي تخت افتادم .
    هريك از مسجونين تقريباً با حالتهائي مشابه اين دو نفر مضروب گرديده بودند ، همگي اذعان كردند كه تا چند روز خون ادرار كرده اند و از درد به خود مي پيچيدند .
    آقاي روح الله اخلاقي فرمودند : آنقدر ناله كرديم و ضجّه زديم كه درد فراق دوستان را فـرامـوش نمـوديـم و بعـد از چند روز كه قدري آرامش يافتيم احساس كرديم كه شهـادت ها را پذيرفته ايم و خدا را شاكر شديم كه آنان نبودند و چنين
    نشدند . در آن شـب پيرمردها را كتك نزده بودند ، امّا وضع و حال آنان هم بهتر از جوانترها نبود زيرا عزيزان خود را در آن حال مي ديدند . غم فراق شهداء از طرفي و ديدار عزيزان باقيمانده از طرف ديگر ، درد و مصيبت كمي نبود . اين مردان سالمند با دستمال مرطوب خون دست و صورت جوانـان را پاك مـي كردند و با وازلين بدن مضروب آنان را كه متورّم شده بود چرب مي نمودند .
    آقاي محمد علي شايق برايم تعريف كردند كه ما قرار گذاشتيم كه سر و صورت خود را به همان حال نگه داريم تا پاسداران خيال نكنند كه اين توهين است بلكه اين براي ما افتخار بود. ساير زندانيان نه تنها از آن قيافه نخنديدند بلكه هر كدام به نحوي نفرت و انزجار خود را از آن اعمال شنيع ابراز مي كردند . بالاخره روز چهارشنبه و هنگام ملاقات فرا رسيد من چون بعنوان سلماني بند ( براي بهائيان ) بودم آن روز به كمك دونفر ديگر ( چون دستم خيلي درد داشت ) سروصورت همه را تراشيديم . و در حين ملاقات به خانواده ها گفتيم كه به علت گرمي هوا تصميم گرفته ايم كه سر خود را از ته بتراشيم .
    در اين واقعه سه نفر از جوانان بيشتـر از همه كتك خوردند . آقايان فرهاد قدرت ، روح الله رضايي و وحيد دانا . زيرا اين سه نفر در هنگام كتك خوردن بقيه در بيرون ايستاده و اگر كسي قادر به بالا رفتن نبود . او را كمك كرده بودند . و پاسدارها هم به خاطر استقامت آنان بيشتر خواسته بودند كه آنان را كتك بزنند .
    واقعه 15 شعبان
    يكي ديگر از وقايعي كه بعد از شهادت ها اتفاق افتاد واقعه 15 شعبان بود . آقاي روح الله اخلاقي در اين باره چنين فرمودند : روز 15 شعبان به مناسبت تولد امام غائب جشن گرفتند و همه زندانيان را به باغچه جلو آشپزخانه دعوت نمودند . در آن روز به همه بستني و شيريني و شربت مي دادند و سخنران هم مشغول سخنراني بود و از مناقب امام سخن مي گفت . وقتي نام امام را به زبان آورد و طبق معمول عجل الله فرجه گفت . همه زندانيان از جا برخاستند به غير از ما بهائيان و چند نفر از جوانان سياسي كه بر عقيده كمونيستي خود بودند و در طبقه سوّم اقامت داشتند .
    در آن روز بعد از اتمام سخنراني آن جوانان را في المجلس بلند كرده و به وسط حياط كشاندند و با ضربات لگد و مشت چنان به جان آنان افتادند كه فريادشان به آسمان بلند شده بود . مانند توپ فوتبال با لگد آنان را به يكديگر پاس مي دادند و حال همه زندانيان دگرگون شده بود . وقتي ما را به بند بازگرداندند ، ما متوجه موقعيت خود شديم و احساس كرديم كه حالا نوبت ما خواهد بود . لذا با عجله هرچه لباس و جوراب داشتيم روي هم پوشيديم تا شايد كمتر آسيب ببينيم . تا شب به همان حال باقي بوديم ولي خبـري نشـد. وقتـي خامـوشـي زدند ، لباسهاي اضافي را بيرون آورده و خوابيديم .
    نيمه هاي شب دوباره پاسداري آمد و ما را از خواب بيدار كرد و به انتظامات فرستاد . در انتظامات دوباره آقاي تراب پور و پاسدار بانشي آن مرد شرور و ظالم ايستاده بودند . آنان سئوال كردند كه : “چرا هنگام بردن نام قائم بلند نشديد ؟ ”
    يك نفر جواب داد : ما منتظر قائم نيستيم كه بخواهيم بلند شويم . آنان قبول نكردند و جواب دادند كه براي هر كدام از شما حكم 40 ضربه شلاق از حاكم شرع گرفته ايم كه بايد اجرا كنيم . بعد هم ما را به صف كردند و به طرف محل چايخانه بردند . در آنجا اطاق بزرگي بود با سقف بسيار بلند كه صدا در آن مي پيچيد و منعكس مي شد . آن شب ابتدا آن جوان سياسي را كه به علت تنبيه به سلول ما فرستاده بودند به آن اطاق بردند . صداي نعـره و فريـاد آن جوان به قـدري دلخـراش بود كه همه به وحشت افتاديم و من با خود مـي گفتم : اين جوان كه سياسي و چريك است اينطور نعره مي كشد ما بايد چه كنيم ؟
    بالاخره نوبت من شد و مرا به اطاق فرستادند ، اطاق تاريك بود و فقط در قسمتي از اطاق نور كمي از روزنه آشپزخانه مي تابيد . صدائي دستور داد كه جلوتر بيا باز هم جلوتر من بدستور صاحب صدا حركت مي كردم امّا چشمم جائي را نمي ديد ناگهان چند نفر بر سرم ريختند و مرا روي زمين خواباندند يكنفر روي سرم نشست و دو نفر روي پشت و دستهايم و دونفر هم روي پاهايم نشستند و مرا محكم گرفتند. بعد چهل ضربه با كابل و بشدّت هرچه تمامتر روي باسن من نواختند . بعد دستور دادند كه برو و آنجا كنار ديوار بايست .
    آن شب بدون استثناء همه احباء اعم از پير و جوان را به همين نحو شلاق زدند و بعد از اتمام دستور دادند كه كنار ديوار بايستند . آقاي خادم تازه عمل جراحي انجام داده بودند و آقاي شاعرزاده پادرد شديد داشتند . آقاي مقيمي پيرمرد مسن و بقيه همين طور . ابداً اعتناء ننمودند و رحم و ترحم نداشتند بعد از آن كه همه را شلاق زدند ( هرنفر 40 ضربه ) آقاي بانشي در مقابل ما كه همه كنار ديوار ايستاده بوديم آمد و گفت : امشب تكيف را با شما يكسره مي كنيم . و بعد از فحاشي و تهديدهاي فراوان اظهار داشت كه واي به حال كسي كه از فرمان من سرپيچي كند . بعد گفت : حالا من مي گويم كه يك صلوات بلند بر محمّد و آل محمّد بفرستيد و اگر نفرستاديد واي به حالتان .
    امّا صدائي از كسي شنيده نشد . بانشي دوباره حرف خود را تكرار كرد . اما اگر از ديوار صدائي شنيده شد از ما هم صدائي بيرون آمد . آنوقت آقاي بانشي با عصبانيت گفت : نه خير ، اينها آدم بشو نيستند .!! آنها را به سلول ببريد .
    ما را به سلولهايمان بازگرداندند . آن شب با آن حال و وضع بدي كه داشتيم همه خدا را شكـر مي كرديم كه قدرت و تحمـّل اين درد و آن فحاشي و داد وبيداد را به ما عنايت
    فرمود . من نمي دانم چقدر طول كشيد تا به خواب رفتيم يا بيهوش شديم . بهرحال بعد از بيدار شدن تازه متوجه شديم كه چه برسرمان آمده است . هيچكدام قدرت حركت نداشتيم . مثل آن بود كه يك وزنه 100 كيلويي به پشت باسن ما
    بسته اند . باسن ورم كرده بود بقدري كه گوئي الان منفجر مي شويم . درد جانكاهي داشتيم و مجدداً تا چند روز در ادرار ما خون بود . نه قادر به نشستن و نه راه رفتن و نه به پشت خوابيدن . فقط بر روي سينه افتاده و ناله مي كرديم . وضع براي ما جوانان چنين بود . حال مريض ها و پيرمردان را مي توانيد تصور كنيد .
    با وجود تمام اين دردها روحيه خوبي داشتيم و از اين كه توانسته بوديم استقامت كنيم شـاد و سـرحـال . گاهـي يك نفـر از وقايـع آن شب سخنـي مـي گفت كه همه به خنده مي افتادند . براي مثال : آقاي مقيمي را كه پيرمردي لاغر اندام بودند چند نفر پاسدار گرفته بودند ولي نمي توانستند ايشان را روي سينه بخوابانند …

    Like

Leave a Reply

Fill in your details below or click an icon to log in:

WordPress.com Logo

You are commenting using your WordPress.com account. Log Out /  Change )

Twitter picture

You are commenting using your Twitter account. Log Out /  Change )

Facebook photo

You are commenting using your Facebook account. Log Out /  Change )

Connecting to %s