. او پس از کودتای ۱۲۹۹ و در ابتدای فعالیتش از خود چهره ای طرفدار اسلام نشان می داد و در روز تاسوعا و عاشورا در حالی که به سر خود کاه گل می مالید همراه با دسته سینه زنان فوج قزاق مقیم تهران به حسینیه ها و تکایای مختلف در چهار محله معروف تهران می رفت،
بهائیان ایران از بطن ظهور آئین بهائی توسط زمامداران وقت تاکنون مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند. تبعیض بر علیه این گروه در سه دورهٔ قاجار، پهلوی و جمهوری اسلامی، یک وجه مشترک داشتهاست و آن هم احساس تهدید شدیدی است که روحانیون شیعه از سوی آئین بهائی داشته و دارند که در نتیجهٔ آن بهائیان ایران به یک قربانی دائمی تبدیل شدهاند.
ظهور باب که خود را همان امام زمان که روحانیون شیعه هنوز هم بشارتش را میدهند نامیده بود به علاوهٔ تعداد زیادی از تعلیمات بابی و بهائی اعم از وحی مترقی، عدم نیاز به روحانیون در این دور جدید، و برابری بین زنان و مردان باعث شد که جامعهٔ بهائی در هر دور به انحاء و درجات مختلف در معرض خشونتها، آزار و اذیتها قرار گیرد.
فشار روحانیون قبل از اینکه خود حاکمیت مملکت را به دست بگیرند، یعنی در دورههای حکومت قاجار و پهلوی، بهائیان را همچنین به سپر بلای ناملایمات سیاسی و اجتماعی نیز تبدیل کرد. اینها همه در حالی است که بهائیان بر اساس تعالیم خود در سیاست شرکت نمیکنند و در پیشبرد جامعه، با وجود محدودیتها، همواره کوشیدهاند. برای بررسی بهتر وضعیت بهائیان در حکومت پهلوی باید نگاه مختصری به این آئین و موقعیت آن انداخت
بهائیان در زمان حکومت پهلوی
در دوران قاجار، بهائیان در زندگی معمولی در ایران از نظر قانون «غیرانسان» تلقی میشدند. ازدواجهای بهائی به رسمیت شناخته نمیشد،
قربانیان بهائی همچنین نمیتوانستند در دادگاهها دادخواهی و مطالبهٔ خسارت بکنند. آنها از حقّ ادارهٔ مدارس محروم بودند، ادبیات آنها ممنوع شد، اجرای مراسم مذهبیشان بستگی به رحم و مروت مسئولین محلی داشت، و بهائیان در معرض هرگونه بدرفتاری و خشونت همسایگان مسلمان خود قرار میگرفتند. هر از گاهی، روحانی شیعهای که بیش از حد نظر خصمانه نسبت به بهائیان داشت، مردم را تحریک به خشونت علنی علیه بهائیان در شهر یا روستایی میکرد که با حداقل دخالت از سوی مقامات مدنی روبرو میشد.
رضاشاه و بهائیان
تهدید موقعیت روحانیون باعث ایجاد کینه در میان مسلمانان بنیادگرا شد. یکی از برچسبهایی قابل توجّهی که این مخالفت رو به رشد علیه رژیم به کار میبرد، اصطلاح همه-منظورهٔ «بابی» بود که بدون استثنا برای گرایشهای اصلاحطلبانه به کار میرفت.
بدون شک این درک شاه جدید از قدرت این تعصب غالب بود که عامل تبانی وی و رژیمش در اوّلین واقعهٔ بزرگ ضد بهائی شد. در آوریل سال ۱۹۲۶، تنها چند ماه پس از تاجگذاری رضاشاه، بهائیان جهرم به تحریک روحانی آن محل به نام سیّد علی پیشنماز، قتلعام شدند. با اینکه فرماندار محلی ارتش، امیر لشکر، روحانیون و حوزویانی را که عامل این قتلها بودند را دستگیر کرد تا زمانی که دستور از تهران برسد، امّا این قربانیان بودند، نه عاملان، که شاه مخالفتش را نسبت به آنها نشان داد.
چیک مینوسید: «… اعلیحضرت، رضاشاه، به همهٔ دفاتر پستی و تلگرافی دستور دادهاند که دادخواستها یا شکایات بهائیان را نپذیرند. هیچکس به دلیل قتلعام بهائیان در جهرم در ۷ آوریل مجازات نشدهاست. سیدهای دستگیرشده آزاد شدهاند
برخی اصولی که بهائیان بر آن باور داشتند و بر آن اساس شناسایی میشدند، در بین طبقهٔ تحصیلکرده نیز رواج پیدا کرد. بهائیان امیدوار بودند که دورهٔ جدید و لیبرالتر امکان این را به آنها بدهد تا در آن سهیم شوند. رضاشاه هم به این درک رسیده بود که بهائیان از تواناییهایی بالایی برخوردار هستند. جدا از تعالیم اجتماعی مترقی، بهائیان از دو اصل دینی پیروی میکردند که تحسین هر رژیم درگیر بحران را نسبت به خود جلب میکرد: یکی وفاداری آنها به دولت مدنی و دیگری پرهیز آنها از هرگونه دخالت در تحریک سیاسی حزبی بود.
در طی سالهای اوّلیّهٔ سلطنت خود، رضاشاه تعدادی از بهائیان را به سمتهای مهم در مدیریت مدنی، به ویژه شاخههای دولتی مرتبط با امور مالی منصوب کرد. اگرچه، برای آرام نگاه داشتن روحانیون شیعه، قوانینی تصویب شد که اشتغال عمومی بهائیان را در خدمات کشوری محدود میکرد، امّا بهبودهای جزئی در وضعیت بهائیان شروع به ظاهر شدن کرد. بهائیان همچنین میتوانستند به میزان محدودی روی محافظت در برابر آزار و اذیت حساب کنند و سرانجام مجاز به افتتاح مدارس شدند. از آنجا که این مدارس به سرعت به شهرت برتری دست یافتند، خاندان سلطنتی بر آن شدند تا فرزندان خود را نیز در این مدارس ثبت نام کنند.
بر این اساس، این امکان وجود داشت که با گذشت زمان، قوانین محدودکننده برداشته شود و سرانجام تعصب و خصومت از بین برود. امّا عواملی از این امر جلوگیری کردند.
مهمترین آن موقعیت روحانیون شیعه در استفاده از اتهام «بابیه» به عنوان تنها سلاح ایمن در انتقاد از رژیم بود. این کلمه هنوز چنان ذهن ایرانیان را مغشوش میکرد که حتّی یک حاکم قدرتمند مانند رضاشاه نمیتوانست خود را با «بابیه» مرتبط سازد بدون اینکه خطر از دست دادن وفاداری اقشاری از مردم را بپذیرد.
در آن واحد، رضاشاه خود را خبره در فلسفهٔ تفرقه بینداز و حکومت کن که نقش مهمی در تداوم رژیم پهلوی داشت نشان میداد. هرچه جامعهٔ بهائیان در معرض خطر و آسیبپذیری بیشتری قرار میگرفت، گمان میرفت که به حسن نیت حاکم بیشتر وابسته خواهد شد. از این رو وسوسهٔ خشونت علیه این جامعه، زمانی که منافع حکومت ایجاب میکرد، بیشتر میشد. این نگرش با دشمنیای تقویت شد که به نظر میرسد خود شاه به تدریج نسبت به جامعهٔ بهائی در خود پرورش داده بود
. از نظر او، سلطنت به نقطهٔ کانونی زندگی ایرانیان تبدیل شده بود، نقطهٔ اتکایی که وی میتوانست توسط آن ملّت را به قرن بیستم بکشاند. رضاشاه خواستار این بود که کسانی که به او خدمت میکنند، سلطنت را در اولویت وفاداری خود قرار دهند. امّا، او آگاه شد که وفاداری رعایای بهائی، خود از یک وفاداری دیگر به دست آمدهاست. از آنجا که وفاداری به اقتدار مدنی یکی از اصول اعتقادی بهائیان بود، این وفاداری به ایمان آنان به آئین بهائی مشروط بود. برای مثال، بهائیانی که قابلیت آن را داشتند بیدرنگ به کار در خدمات دولتی میپرداختند امّا کاملاً از پذیرش پستهای سیاسی امتناع میورزیدند.
همین امر باعث شد که دولت شروع به رسمیت بخشیدن به یک سیاست تبعیضآمیز کند که مشخصهٔ رفتار علیه جامعهٔ بهائی در پنج دههٔ آینده شد. بهائیان در واقع به یک دریچهٔ اطمینان برای رژیم تبدیل شدند. بهائیان تنها هدفی بودند که روحانیون شیعه مجاز بودند علیه آن ناکامی فزایندهٔ خود را از محدودیتهایی که حتّی علما هم مجبور بودند در آن زندگی کنند، تخلیه کنند.
در قانون اساسی سال ۱۹۰۶ (۱۲۸۵ شمسی) و دیگر قوانین، حقوق بهاییان به رسمیت شناخته نشد، و در نتیجه، بهاییان حقوقی همانند دیگر مذاهب، یعنی یهودیان، مسیحیان یا زردشتیان نداشتند، زیرا حقوق مدنی پیروان این ادیان بر اساس اهل کتاب بودن آنان محسوب میشد. مؤسّسات بهائی از داشتن یک ماهیت حقوقی محروم بودند، در حالی که در دیگر ممالک ماهیت حقوقی آنان به رسمیت شناخته میشد. از سال ۱۹۳۳، ازدواجهای بهائی به رسمیت شناخته نمیشدند و برای کسانی که بر اساس قوانین بهائی ازدواج میکردند، مجازات زندان تعیین میگردید.
حملات علیه بهائیان در مطبوعات آزادانه مجاز بود و نشریات و مجلات، مجاز به چاپ نوشتههای بهائی نبودند، گرچه مجلات و کتب بهائی میتوانستند فقط تایپ شده و غیر ماشینی ارائه شوند؛ مراکز بهائی اکثراً بسته میشدند و جلسات آنها یا ممنوع بودند یا مختل میشدند.
تعدادی از گورستانهای بهائیان نیز مصادره شد و بهائیان از خدمات عمومی یا تنزل درجه یافتند یا اخراج شدند. سرانجام، مدارس مشهور بهائی که دانشآموزان غیربهائی نیز در آن تحصیل میکردند در ماه می ۱۹۳۴ (خرداد ۱۳۱۳ شمسی) تعطیل شدند. بار دیگر، جامعهٔ بهائی به جایگاه سابق خود به عنوان اقلیت ممنوع و منفور فرو نشست.
اگرچه همهٔ این حوادث در درخواستهای فوری به مراجع مرکزی برای جبران خسارت ثبت شده بود، امّا به این تظلمخواهیها پاسخی داده نمیشد. بر عکس، خیلی زود مشخص شد که رضاشاه، خودش پشت بسیاری از این سوءاستفادهها است. رضاشاه در این کارزار، شخصاً افسران ارتش و کارمندان دولت را وادار به ترک ایمان خود میکرد؛ امّا وقتی این فشارها نتوانستند به سرانجام برسند، رضاشاه به سرپرست ستاد ارتش، ژنرال ضرغامی، دستور داد تا یک دستور کلی مبنی بر اینکه «دینی که جامعهٔ بهائی خود را با آن تعریف میکند رسمیت ندارد» و اینکه به هیچوجه نباید کلمهٔ بهائی در فرمهای شناسایی درج شود، منتشر کند.
در نتیجه، تعصبات ضدبهائی که با گذشت هشت دهه از تحولات دههٔ ۱۸۵۰، ضعیف شده بود احیا و نهادینه شد. با اینکه ساختار کامل یک رژیم توتالیتر تا مدّتی بعد شکل نگرفت، چندین عنصر در دورهٔ رضاشاه ظهور کرده بود که آزار و اذیت علیه بهائیان را تدریجاً به یک پدیدهٔ سیستماتیک تبدیل کرد و رفاه این جامعه را تهدید نمود.
این اوضاع و جامعهای بود که توسط خاندان پهلوی به ارث رسید
اما پس از رسیدن به پادشاهی به طور کامل رنگ عوض کرد و تا آن جا پیش رفت که حتی برگزاری جلسات مذهبی در خانه ها را هم ممنوع اعلام کرد و پوشیدن لباس روحانیت و داشتن عمامه و ایراد سخنرانی اسلامی و منبر رفتن و موعظه را از بسیاری مبلغین و وعاظ مسلمان سلب کرد و به زور سرنیزه و قوای نظامی و انتظامی چادر و حجاب از سر زنان مسلمان برمیداشت
رضا شاه چون دشمن امرالله بود و جلوی نشر پیام الهی را گرفته بود عقل و شعورش را با زوال زود عقلی که در سن شصت سالگی با لرزش دستانش نخست شروع شد
از دست داد او دشمن امرالله بود خصوصآ که بهائیان دستش را نمی بوسیدند و جلوی او زانو نمی زدند
انجمن معارف را در خفا برعلیه فعالیت بهائیان تاسیس نمود ادعای نجات پسرش به دست حضرت عباس در کودکی از سانحه سقوط از اسب و مهم تر ادعای نوعی ارتباط ویژه با امام زمان سخنی است که شاه سالها پیش در کتاب خود «مأموریت برای وطنم» مطرح کرده بود و در یک یا دوسال پیش از انقلاب در گفتگو با اوریانا فالاچی (خبرنگار پر آوازه و غیر مذهبی ایتالیایی) نیز همان را عینا تکرار می کند و وقتی با اعجاب و انکار تلویحی او مواجه می شود، بی ایمانی او را مورد ملامت قرار می دهد و با اعتماد به نفس مؤمنانه و با زبان یک مؤمن حتی خرافی می گوید شما اروپایی ها ایمان ندارید و این گونه امور معنوی را نمی فهمید.
این گونه امور را نمی توان در همه جا به انگیزه های سیاسی و به فریبکاری نسبت داد. به نظر می رسد که این افکار عمدتا برآمده از تربیت اولیه و خانوادگی وی بوده است. مادرش، که قطعا مذهبی تر از پدرش بود، فرزند را با باورهای مذهبی و آن هم از نوع کاملا سنتی و تا حدودی خرافی رایج آن عصر تربیت کرده بودند.
به ویژه رضا شاه حتما توجه داشت که ولیعهد او باید مذهبی باشد و حداقل متظاهر به مذهب رسمی کشور باشد تا بتواند واجد شرایط پادشاهی کشور مسلمان و شیعه ایران بشود
و این فکر تا حدودی جدی بود و قطعا نمی توان این اندیشه و تربیت را صرفا از سر ریا و حتی مصلحت اندیشی روزمره سیاسی تفسیر کرد و احتمالا به همین دلیل بوده است که فرزندان دیگر رضا شاه (باز بر اساس شواهد موجود کمتر مذهبی بوده و حداقل تربیت دینی آنان چندان جدی نبوده است.
این مقالعه بر اساس اسناد ویکی پدیا تهیه شده استhttps://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D8%AF%D8%B1_%D8%AD%DA%A9%D9%88%D9%85%D8%AA_%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C
کامینت های این پست آقای اردوان نوشتند
خوب اگر اين حرف درسته چرا پسرش حرف باباش را گوش نكرد
يا اينكه هر دفعه يك ذره فشار سياسى توسط مذهبيان بهش امد زود فرار كرد
آقای امید اتحادی نوشتند Ali Kargar در این مورد به شما عرضی خصوصی در مورد مذهبی بودن محمد رضا شاه خواهم نوشت در رابطه با بهاییان. در ضمن عرضم حضور شاه الهی که محمدرضا شاه بسیار ضعیف النفس بوده و همیشه برای فرار روی چمدان نشسته بود بیاد بياوريد در زمان مصدق رضا شاه هم فاحش ترین خطای سیاسی او اتحاد با آلمان نازی بود حتی گاندی هندی با همه ضدیت با انگلیس به هيچ وجه با آلمان همکاری نکرد و انگلیس را حمایت کرد ترکیه هم با آلمان هيچ همکاری نکرد و در نتیجه قسمتی از سوریه را از متفقین پاداش گرفت
جواب
Omid Ehtiati
ممنون امید جان در دوره رضا شاه آرامش نسبی و حتی شکوفایی برای بهائیان ایجاد شد؛ هر چند دوره چندان راحتی هم برای بهائیان نبود؛ با این حال با کاهش نفوذ و قدرت عالمان شیعه از خشونت بر ضد بهائیان کاسته شد؛ ولی حکومت رضا شاه در درازمدت، فعالیت کنترلنشده سازمانهای اجتماعی و دینی را برنتافت؛ به همین دلیل، مدرسههای بهائیان را بست.
همچنین حاضر به پذیرش اعتبار اسناد ازدواج بهائیان نشد، انتشار کتابهایشان را ممنوع کرد، برخی از مراکز محلیشان را بست و برخی از کارمندان بهائی را اخراج کرده و درجه نظامی برخی از افسران بهائی را تنزل داد. فقط بخاطر اینکه بهائیان تنها کسانی بودند که دست شاه را نمی بوسیدند نماینده بهائیان پیش رضا شاه رفت ودر خواست رسمیت برای بهائیت در ایران کرد. او جواب داد نمیتوانم. اگر این کار را بکنم هم شما در خطر می افتید و هم من (منظورش سلطنتش بوده). که به خطر می افتد وقتی این خبر به سمع مبارک حضرت عبد البهاء رسید، فرمودند سلطنت از دستش رفت! و چیزی نگذشت سرنگون شد
.باعث خجالت و شرم برای ایرانیان است .. جدیترین موج آزار بهائیان در دوران پهلوی از سال ۱۹۵۵ (۱۳۳۴) آغاز شد؛ هنگامی که حکومت به شیخ محمدتقی فلسفی اجازه داد در رادیوی سراسری بر ضد بهائیان، به وعظ و خطابه بپردازد و عوام را علیه بهائیان بشوراند.
موجی از بهائیستیزی در کشور به راه افتاد و در بسیاری از نقاط بهائیان با قتل و غارت مواجه شدند. شاید یکی از دلایل این موج از بهائیستیزی این بود که شاه به دستگاه روحانیون دینی که به او کمک کرده بودند با کودتا علیه مصدق قدرت را بازپس گیرد احساس دِین میکرد.
دوران جمهوری اسلامی
در دورهٔ جمهوری اسلامی، بهائیستیزی،دوباره به شکلی شدید و مستمر ادامه یافتهاست. همدستی حکومت و فقیهان شیعه در بهائیستیزی در دوران قاجاریه و پهلوی، در دوران جمهوری اسلامی به یکیشدن بهائیستیزان حکومتی و فقیهان تبدیل شد و شکل جدیدِ سیاست رسمی جمهوری اسلامی ایران را به خود گرفت.
بر خلاف دوران قبل که بهائیان قربانیان اقدامات پراکنده حکومتی بودند، پس از انقلاب اسلامی طرح مشخص و برنامهریزیشدهای برای نابودی جامعهٔ بهائی شکل گرفت.
پس از پیروزی انقلاب ایران (۱۳۵۷) در ایران، بهائیستیزی که با حمایت روحانیان شیعه همراه بود، شکل جدید و افراطیای به خود گرفت. به صورتی که بهاییت تنها مذهبی در ایران است که روحانیّت شیعه برای مبارزه با آنان نهاد ویژهای تأسیس کردهاست.
گفتنی است که بهائیان متهم به حمایت از نظام شاهنشاهی شدند و مورد برخورد نظام جمهوری اسلامی قرار گرفتند که از آنجمله میتوان به اعدام بهائیان، تخریب اماکن مقدس و گورستانهای بهائی، توهین به مقدسات بهائی و جلوگیری از ادامه تحصیل و اشتغال آنان در مراکز دولتی و ادارات نام برد.[
آقای عطا جعفر نوشتند
Ali Kargar شاه اخوند ها را كه به عراق رفته بودند به ایران دعوت کرد
انجمن حجتیه را راه انداخت
دوستانی که از حکومت پهلوی حمایت میکنند به یاد آورند تخریب حضیرطلقدس بدستور شاه بود
و سه برابر کردن مساجد تشکیل حسینیه ارشاد مسجد دانشگاه تهران اسلامی کردن روشنفکران حزب رستاخیز مسببب انقلاب
تحویل مملکت به اخوندها
بزرگترین خیانتی که رهبری می تواند در باره ملت انجام دهد
بهترین دوره آزادی بهایی در دوره مشوطیت بود چون اکثر مشروطه خواهان آزاده طلب بابی بوده اند
بویژه دوره احمد شاه که اغلب مدارس بهایی هم در آن دوره تاسیس شد
که رضا شاه آنها راتعطیل کرد
Ata Jafar ممنون از شما بحدی کامینت های شما دوستان
جالب است که با اجازه همه آنهارا بزودی در لینگ منتشر خواهم کرد
شاه از آخوندها مطمئن بود چون بیشتر آخوندها
برای سلامتی محمدرضا شاه دعا میکردند و توسط جامعه روحانیت مبارز که سردسته اونها(علم الهدی) بود با پول هویدا که بهش نگند بهائی هستی تقویت میشدند آخرش هم ، همین نقطه ضعف هویدا بدست آخوندها افتاد و اعدامش کردند فیلم هاش تا یک سال قبل از انقلاب.هنوز است ..
سخنرانی علم الهدی در سال ۱۳۵۴ در مشهد! ببینید چه جوری رنگ عوض کرده مردک ریا کار!! “در مقابل خدمات شاهنشاه آریا مهر سر تعظیم و تسلیم در این مکان مقدس فرود میآوریم و.و و
روزنامه:] بیان حقیقت
[تاریخ:] ٢۶ فروردین ١٢٩٩
[شماره:] [ناخوانا]
– جهرم –
عرصۀ خونین، قتل واعدام بهائیین
حوادث سهمگین، و عرصۀ خونینی که با یک سلسله فجایع دهشتناک و یک رشته دواهی وحشتزا بنام احساسات دینی و تعصبات مذهبی اخیراً در جهرم عرض وقوع نموده و منجر به قتل و اعدام فجیعانه یازده نفر و یک بچه شیر خواره از مشاهیر بهائیه و [ناخوانا] شده است، یک منظره مخافت بار و یک نمایشگاه هولناکی را نشان میدهد که بیاختیار حس جامعه را فشار داده و منقلب میسازد!! …اگر مشاهده نموده باشید، نیران و زبانه آتش را در میان نیزار یا احتراق خرمن، میتوانید به انتهاضات توده دژخیم و غضبناک پیبرده، و قضایای مدهشه جهرم را ملتفت شوید و… تصدیق نمائید که اقدامات بر علیه نظم و امنیت با هر دیانت و مذهبی مغایر و مخالف است حالا چون ما با هر مسلک بیطرفانه بخواهیم قضایا را عریاناً مکشوف و حقایق را آشکار سازیم مواجه با اشکالات و محذوراتی میشویم که از قوه تحمل ما خارج است بعلاوه دست اتهام و افترا هم که بسیار بلند و محتاج به اقامه مدرک و برهان نیست!!! هر گاه بخواهیم اصلاً متذکر نشده بگذریم از وظیفه خبرنگاری قصور کرده و مورد اعتراضات مشترکین محترم واقع میشویم،…
… چیزی که بواسطه تواتر راپورتهای افواهی میتوانیم بدون قید تردید بنویسیم همان قتل ۱۲ نفر است که در میانه ازدهام [ازدحام] و انبوه جماعت بفظیع ترین وجهی معدوم شدهاند … پس از رسیدن خبر بشیراز حسب الامر امارت محترم لشکر جنوب شصت نفر نظامی بجهرم اعزام شدند چند نفر جهرمی هم که از جمله برادر آقای میرزا سید محمد صدر [ناخوانا] بوده است میگویند در شیراز جلب و حبس شدهاند –
[متن بالا رونویسی از اصل سند است. اگر به نکتهای برخورد کردید که دقیق رونویسی نشده است لطفاً به نشانی ایمیل در صفحه تماس با ما بفرستید]
سند های مرتبط
۱۶ دی ۱۴۰۰
از بازداشت تا اعدام اعضای محفل بهائیان تهران
۲۷ آذر ۱۴۰۰
کارگاه پوسترسازی در شیراز با هدف نفرتپراکنی علیه بهائیان
۲۳ آذر ۱۴۰۰
میترا بندی امیرآبادی و هیوا یزدان مهدی آبادی به زندان یزد منتقل شدند
۱۵ آذر ۱۴۰۰
بیانیه جامعه جهانی بهائی در واکنش به حراج زمینهای بهائیان روستای کتا؛ غارتی که حراج نام گرفته باید متوقف شود
۰۹ آذر ۱۴۰۰
تداوم بازداشت و بیخبری از وضعیت پدرام عبهر در تهران
۰۲ آذر ۱۴۰۰
بازداشت پدرام عبهر، ساکن تهران
۲۵ آبان ۱۴۰۰
بازداشت شیوا خلیلی در بابل
۱۹ آبان ۱۴۰۰
پلمپ محل کسب ٩ شهروند بهائی در مازندران
۱۸ آبان ۱۴۰۰
پلمب محل کسب ۶ شهروند بهائی در قائمشهر
۱۷ آبان ۱۴۰۰
مصادره زمینهای شهروندان بهائی در روستای روشنکوه ساری
۱۷ آبان ۱۴۰۰
چهار شهروند بهائی در یزد به ۳۲ ماه حبس محکوم شدند
۱۴ آبان ۱۴۰۰
سیاوش سبحانیان به ۲ سال حبس محکوم
.فیلم های برای آشنایی

رضاشاه باور نمی کرد متفقین قصد برکناری از سلطنت وی را داشته باشند. یورش ناگهانی انگلیسیها و روسها برای او غیر مترقبه بود، او به انگلستان بسیار اعتماد داشت و نمی توانست خود را توجیه کند که چه اتفاقی در پیش است و می بایست خلع از سلطنت شود، آنچنانکه در همان روز دست به دامان دولت آمریکا شد و نامه ای تحقیر آمیز به روزولت رییس جمهوری آمریکا نوشت که :
حضرت فرانکلین . د . روزولت
رئیس جمهوری ابالات متحده آمریکا – واشنگتن
البته از حوادث اخیر ایران که قوای انگلیس و روس بدون اخطار قبلی غفلتا از مرزهای این کشور عبور و به تصرف نقاط و بمباران عده زیادی از شهرهای باز و بی دفاع ایران مبادرت ورزیده اند خاطر آن حضرت آگاه گردیده است. عنوان سابق روس و انگلیس، نگرانی از وجود عده ای آلمانی در ایران بود که اطمینان داده شد به زودی از این کشور میروند. در این صورت هیچ جای نگرانی برای آنها باقی نمانده و به هیچ وجه بر من معلوم نیست به چه علت این اقدامات تجاوزکارانه متشبث شده و بدون ملاحظه شهرهای ما را بمباران میکنند.
در این موقع لازم می دانم به استناد اعلامیه آن حضرت مبنی بر مساعدت و تقویت اصول عدالت بین المللی و حفظ حقوق آزادی ملل، از شما تقاضا می نمایم که به این قضیه که برای ایران پیش آمده و یک کشور بیطرف و صلح جو را که هیچ منظوری جز حفظ آسایش و اصلاح امور داخلی خود ندارد دچار مصائب جنگ میسازد متوجه نموده تا با اقدامات موثر نوع پرورانه خود در رفع این تجاوزات مساعی لازم مبذول فرمایند.
با امتنان از توجهات خیرخواهانه آن حضرت احساسات صمیمانه خود را تقدیم مینمایم.
رضا پهلوی
اشرف پهلوی دختر رضاشاه معتقد بود “اگر یک صدا از میان مردم به نفع پدرم برمی خاست انگلیسی ها در تصمیم خود دائر بر عزل پدرم تجدید نظر میکردند.”
آنچنانکه چهار سال تمام مردم ایران فدای جاه طلبی و زیاده خواهی او، دربند مسلم حضور اجنبیان در کشور و مملکت خود شدند و تا حد ذلت و خواری تمام ،گذران زندگی را در 4 سال اشغال اجنبی به سر رساندند.
و سرانجام افسانه رضا پهلوی (رضا ماکسیم ، رضا شصت تیر ، رضا قزاق و سردار سپه) به پایان رسید و صبح روز 25 شهریور 1320 با سرافکندگی فراوان و دستور مستقیم متفقین از سلطنت استعفا داده و ظهر همان روز به سمت اصفهان ، سپس کرمان ، بندرعباس و راهی دیار غربت گردید و جزیره موریس را در اجبار مطلق به جان پذیرفت، آنچنانکه نفوذ دول استعماری بیش از پیش در تار و پود ایران زمین نمود پیدا کرد و این بود سرانجام اطمینان به دول خارجی و بازکردن درهای این مرز و بوم به روی اجنبی و اطمینان بی حدو حصر به دیگران در ازای تکیه بر مردمان خاک خویش.
اشرف پهلوی در برگهایی از خاطرات خود نوشته است که:
“اگر یک صدا از میان مردم به نفع پدرم برمی خاست انگلیسی ها در تصمیم خود دائر بر عزل پدرم تجدید نظر میکردند.”
اشغال ایران را به دست متفقین میتوان آغاز دورهای پرتنش در تاریخ کشور دانست و پیامدهای عمده و تلخ این اشغال، عبارت بودند از: پایمال شدن تمامیت ارضی و حاکمیت سیاسی کشور ، روی کار آمدن دولتهای دست نشانده، دخالت بیگانگان در مسائل سیاسی و اقتصادی کشور، پیدایش احزاب سیاسی وابسته به غیر و گوناگون ، آشفته شدن فضای سیاسی کشور، پشتیبانی بیگانگان از روی کارآمدن جمهوری آذربایجان و کردستان، قحطی و گرانی عمومی، تحمیل خسارتهای مختلف جانی، مالی و حیثیتی به ملت، ورود مهاجران جنگی (لهستانیها) به کشور که افزون بر افزایش مشکلات قحطی، زمینه شیوع برخی بیماری ها را هم فراهم آورد،
و اما در خدمت جنگ درآمدن اجباری ایران، تمام امکانات حمل و نقل زمینی، هوایی و دریایی ایران، بیگاری کشیدن از نیروهای کار ایران با پرداخت کم ترین دستمزد، به یغما رفتن منابع نفتی کشور، اعمال شدن سیاستهای استثمارگرانه پولی مهاجمان و تحمیل مخارج ارتش اشغالگر و هزینههای کمک رسانی به شوروی بر ملت ایران، کاهش درآمدهای گمرکی در اثر توقف واردات به کشور، غیرعملی بودن جمعآوری مالیاتها به علت هرج و مرج در سراسر کشور، فشارهای اقتصادی ناشی از تورم، انتشار اسکناس فاقد پشتوانه و تولید تورم اقتصادی روزانه را مضافا بر ایران و ایرانیان تحمیل نمود و اینچنین بود پایان پرده آخر و شروع سناریو و تراژدی جدید دیگری که از پیش مهره چینی شده و نمود نمایش مدرنی از ساختار سیاسی پهلوی دوم را رقم زد.
انتهای پیام/
https://tn.ai/2313890
بیشتر بخوانید…
گزارش تاریخ|آیا رضاشاه سنگ بنای آموزش عالی را در ایران گذاشت؟
گزارش| سالروز تجزیه بحرین؛ روزی که محمدرضاشاه استان چهاردهم ایران را “شوهر” داد!
LikeLike