#همانطور که وعده داده شد ه بود کافران میخواهند این نور را خاموش کنند ولی این نور شعاع خودش را گسترده تر میکند این مخالفت ها بیانگر تحولی است که در جامعه ایران در طی سال های گذشته رخ داده.است ده ها هزار نفر تنها در خود ایران متوجه این امر شدند و بنظر می آید تا بقیه آنها هم متوجه این امر الهی و علت بروز این اختلاف ها نشوند جمهوری اسلامی ایران به این زودی ها از بین نخواهد رفت .ملاحظه بفرمائید از وقتی که اینها مخالفت خودشون را با دیانت بهائی شروع نمودند فقط در طی این چهل و دوسال شمار پیروان این آئین ا الان
بیش از ۷ میلیون برآورد شدهاست
که در ۲۲۱ کشور پراکنده شدهاند.
با اینکه این شمار کمتر از ۰٫۲٪ جمعیت دنیاست ولی از نظر پراکندگی در کشورهای مختلف پس از مسیحیت (با پراکندگی در ۲۳۲ کشور) دومین دین جهان از نظر گستردگی شناخته می شود
راز گسترش ديانت بهائى
هاينريش هيملر(١٩٤٥-١٩٠٠) فرمانده اس اس المان در سال ١٩٣٩ديانت بهائى را در المان غير قانونى اعلان نمود استدلال او اين بود كه ديانت بهائى يك دين جهان گرا ومعتقد به وحدت عالم انسانيست واز طرف ديگر يك دين صلح طلب وضد خشونت است واين دو خصيصه مخالف با دكترين نازيسم كه هم نژاد گرا وهم خشونت طلب است، ميباشد . نازيها كليه دفاتر بهائى را بستند وهر نوع فعاليت بهائيان را در المان غير قانونى اعلان نمودند. جالب است كه بدانيم بعد از پيروزى متفقين وشكست المان ، ،شرق اين كشور تحت اشغال كشور شوروى كمونيستى قرار گرفت وانها نيز در المان شرقى فعاليت بهائيان را غير قانونى اعلان نمودند اينك استدلال انها ان نبود كه ديانت بهائى چرا جهان گرا و دارای اهداف بين الملليست بلكه انها اين اشكال را مطرح كردند كه چرا تعاليم ديانت بهاءى منشاء دينى دارد وچرا در تعاليم ان به مالكيت خصوصى حتى به صورت كنترل شده ثروت اشاره شده است وبه صلح عمومى ووحدت عالم انسانى معتقد است؟ زيرا در دكترين كمونيسم اعتقادى به صلح با سرمايه داران وجود ندارد .ومالكيت خصوصى كه سرمايه دارى انرا نمايندگى ميكند بايد اصولا از صحنه گيتى محو شود تاريخ نشان داد كه هردو قدرت بزرگ نازيسم وكمونيسم با تمام عظمت وقدرت جهانى كه كسب نمودند وبا تمام گسترشى كه در عالم يافتند خورد ونابود شدند وديانت بهائى به گسترش خود در ممالكى كه اين دو قدرت در ان سلطه داشتند ادامه داد واثبات نمود كه سه اصل جهان گرايى مبتنى بر وحدت عالم انسانى وصلح طلبى دائمی جهانی ومالكيت كنترل شده خصوصى اصولى اساسى وواقعى وجهان شمول براى رشد وگسترش وتكامل جامعه جهانى هستند
در تاریکی سلول سنگی زندان ، در آن قلعۀ دور افتاده ، حضرت باب برای تمام کسانی که به ایشان ایمان داشتند کسانی که هیج چیز حتّی تحقیر و استهزاء مردم مانع عشق و ایمان آنها به حضرت باب نمی شد ،کسانی که به خاطر عشق به ایشان جان خود را فدا کرده بودند ، می گریستند. امّا خانه های روستائیان ساکن در پائین قلعه از نور چراغدان ها روشن بود. سیّد یجیی دارابی که زمانی از بزرگترین علماء و روحانیون ایران بود و حضرت باب او را یکی از دو شاهد حقّانیت خود اعلام کرده بودند، روز و شب سوار بر اسبی که شاه ایران به او داده بود از خراسان تا لرستان و از اصفهان تا اردستان ، از اردکان تا یزد به تبلیغ امر پرداخته و راجع به ظهور موعود صحبت می کرد تا اینکه به نی ریز رسید. جایی که مقدّر بود با قربانی کردن جان خود در راه محبوبش – حضرت باب – نهایت ایثار خود را به انجام برساند.
۲ روز بعد هم اتفاق خاصی نیفتاد. وقتی که هوا تاریک شد آقا سیّد یحیی وحید بابیها را به سر پست های خود فرستادند. قرار شد غلامرضا یزدی که از یزد همراه جناب وحید آمده بود به همراه ۱۴ نفر از بابیها به لشگر زین العابدین خان شبیخون بزنند. در این گروه یک پیرمرد نود ساله کفّاشی بود که سر تا پا هیجان زده بود و چند نفر پسر جوان دیگر که هرگز در نبردی شرکت نکرده بودند. اگر چه این افراد برای رویارویی و نبرد با سربازان واقعی آمادگی نداشتند ولی در نیمه شب به دنبال غلام رضا یزدی به راه افتادند، و از دروازه قلعه بیرون رفتند. آنها به دو گروه تقسیم شدند و به آرامی از دو طرف به سمت قرار گاه ارتش لشگر پیش رفتند و با یک حرکت ناگهانی و با فریاد “الله اکبر” در حالیکه شمشیر های خود را از غلاف بیرون کشیده بو دند به قرار گاه حمله کردند. از انعکاس صدای اسلحه ها، بابی های محلّۀ چنار سوخته فهمیدند که نبردی در گرفته است. صدها نفر از آنها با عجله خود را به قلعه رسانیدند. تا به یاران خود کمک برسانند. زنهای بابی هم در بالای بام خانه های خود رفته و از آنجا با صدای بلند مردان خود را تشویق می کردند. در آن تاریکی شب صدای فریاد های آنها با فریاد “الله اکبر” مردان بابی در فضای بیرون قلعه می پیچید و سبب وحشت و دلهره سربازان می شد. آن شب بابی ها تا صبح جنگیدند اولین اشعه های آفتاب سحرگاهی ، قرار گاه ویران لشگر و بابی های خسته اما پیروز که با زخمی ها و کشته ها به سمت قلعه باز می گشتند را نمایان ساخت. در حمله آن شب بیش از شصت نفر بابی و تعداد زیادی سرباز جان خود را از دست دادند. آن روز چندین بابی که از شدت این جنگ ترسیده بو دند قلعه را ترک کردند. لشگر زین العابدین خان هم دانست که با حریف قدرتمندی روبرو است.
۳ زین العابدین خان بالاخره موّفق شد. قلعه خواجه خالی شده بود و بابی هایی که در آن بودند کشته یا فراری شده بودند. حالا او در فکر کشتن سیّد یحیی بود. با اینکه حتّی روحانیون شیراز فتوای قتل سید یحیی و همراهانش را صادر کرده بودند این کار ساده نبود، زیرا او- زین العابدین خان- و فرماندهان لشگر برای حفظ امنیت و تأمین جان آنها سوگند خورده و قرآن مهر کرده بودند. زین العابدین خان در قرار گاه خود در منطقه ای بنام کوه سرخ در بیرون شهر نی ریز با مشاوران خود به مشورت نشست. یکی از فرماندهان ارتش قدم پیش گذاشت و آمادگی خود را برای اجرای این خواستۀ زین العابدین خان اعلام کرد. او گفت شما برای حفظ جان سیّد یحیی سوگند خورده اید، اما من هیچ سوگندی نخورده ام و می توانم این ثواب را ببرم. سپس او از تمام افرادی که یکی از اعضاء خانواده خود را در نبرد با بابی ها از دست داده و یا صدمه دیده بودند خواست که قدم پیش گذارند و در تنبیه و مجازات وحید سهمی داشته باشند. برادر ملاّ باقر پیک زین العابدین خان به شیراز که بدست یکی از بابیها کشته شده بود مشتاقانه داوطلب شد. چند نفر دیگر هم به آن دو ملحق شدند. از جمله برادر زادۀ حاکم – پسر علی اصغر خان- که پدر خود را در این نبرد ها از دست داده بود. آنها که تشنۀ انتقام بودند با هم متحد شده قدرت و جسارتی یا فتند و همگی با هم نزد آقا سیّد یحیی وحید رفتند. عمامه را که علامت اصل و نسب ایشان به حضرت محمّد بود از سراو انداخته و آن را دور گردن ایشان پیچیدند اندکی بعد جسد عنصری حضرت آقا سیّد یحیی وحید در اثر ضربات پی در پی شمشیر به زمین افتاد. آنگاه عمامۀ جناب وحید را به اسبی بستند تا بتوانند جسم مجروح ایشان را در خیابان های شهر بگردانند. مردم شهر که به هیجان آمده بودند در خیابان ها جمع شده و ناسزا می گفتند و سنگ پرتاب می کردند. زنها دور جسد نیمه جان جناب وحید جمع شدند و شرو ع به رقصیدن کردند. در میانۀ آن آشوب و غوغا و شور و هیجان جنون آمیز که نی ریزیها را از خود بیخود کرده بود و در آن گرد و غباری که بلند شده بود و در میان فریادهای خشم و غضب تماشاچیانی که روی دیوار های گلی یا پشت بام ها ایستاده بودند. روح پرفتوح جناب وحید جسد عنصری را ترک کرده و به ملکوت ابهی پیوست.
۴ زین العابدین خان حاکم وقت نی ریزدر فکر قلع و قمع بابی ها بود. او می خواست شهر را از وجود بابی ها که به نظر او افرادی مجنون و دیوانه بودند پاک کند زیرا او می ترسید بابی ها با بعضی افراد خانواده او همدست شده، برضدّ او قیام کنند . علّت دیگر آن بود که می خواست مال و اموال بابیها را تصرف کند و بر ثروت خود بیافزاید. قسمت اعظم محلۀ چنار سوخته، جایی که بیشتر بابی ها در آنجا ساکن بودند، بعد از سقوط و شکست قلعۀ خواجه به ویرانه ای تبدیل شده بود و بابی های آن از ترس جان فرار کرده در کوه ها پنهان شدند. در آنجا هستۀ یک نهضت مقاومت بوجود آمد. به زین العابدین خان خبر رسید که بابی ها به کارگاه های تهیّۀ سرکه و شراب و شیرۀ انگوردر دامنۀ کوه قرار داشت حمله کرده و چند نفر از مردان او را کشته اند. او شایعاتی هم در مرد توطئه از بین بردن خودش توسط بابی ها شنید، ترس و اضطراب بیشتری بر او مستولی شد. به نظرش آمد که تعداد بابی های محلۀ چنار سوخته دوباره رو به فزونی است لذا به تعداد مراقب ها و نگهبان های خود افزود. وحشت او بیشتر می شد اگر پی می برد که در پاییز سال ۱۸۵۲ یکی از بابی های جسور و توانا به نام علی سردار به نی ریز بازگشته است
۵ بابی ها به جسارت در جنگجویی معروف بودند و سربازان میرزا بابا هم این را می دانستند و با ترس و نگرانی به تاکستانی که بابی ها در آن پناه گرفته بودند نزدیک می شدند. تاکستان را محاصره کردند ولی فقط چند نفری وارد تاکستان شدند. بلافاصله بابیها با شمشیر و چوب و سنگ در حالی که فریاد زنان “الله اکبر” می گفتند به آنها حمله کردند. سربازان پا به فرار گذاشتند اما بابیها آنها را آنقدر تعقیب کردند تا سرباز ها از تاکستان خارج شدند. دو گروه دیگر بابیها که در شهر مستقر شده بودند سر و صدای این درگیری را شنیدند، و بیرون دویدند و با سرعت به طرف تاکستان آمدند تا به یاران خود کمک کنند. نیروهای دو طرف صف آرایی کردند و نبرد شدّت گرفت. یک بابی که می خواست آمادگی خود را برای شهادت اعلان کند کفن پوشیده بود به طرف سواره نظامی که در نزدیک تاکستان بود حمله کرد. سربازها فرار کردند و بابی کفن پوش هم آنها را تعقیب آکرد تا به مقرّ حکومت در شهر رسیدند. درآنجا نگهبان ها او را دستگیر کردند و به حبس انداختند. حالا تاکستان صحنۀ زد و خورد و تیراندازی بود. بابی ها که حدود دویست نفر بودند با سربازان که آنها را از چهار جهت محاصره کرده بودند، می جنگیدند. تمام بعد از ظهر تیراندازی ادامه داشت و با تاریکی شب متوقف شد. چند نفر از بابیها هنگامی که به طرف تاکستان می رفتند تا به یارانشان کمک کنند در راه دستگیر شدند. آنها را به شهر بازگرداندند و در دخمه ای در زیرزمین منزل حاکم قبلی شهر زندانی کردند. بابی ها در پشت درهای قفل شده نمی دانستند چه خواهد شد پس به فکر افتادند که راه فراری پیدا کنند. اندکی بعد صدای چاقو هایی که دیوارها را می کندند فضا را پر کرد. زندانی ها با سرعت دیوار دخمه را به امید یافتن راه فراری می کندند. اما یکی از زندانیها به نام خواجه به دیگران خیانت کرد و میرزا بابا را از نقشۀ آنها باخبر کرد. او گفت بابی نیست و به اشتباه دستگیر شده است. مأمورین شمشیری به او داده و از او خواستند که برای اثبات حرفش سر همۀ زندانی های بابی را با دست خود از تن جدا کند.
۶ هیچ صدایی به جز زوزۀ باد و گاه صدای پرنده ای شنیده نمی شد. ناگهان شلیک یک گلوله سکوت را شکست، رگبار آتش شروع شد. سربازان فوج اصطهبانات شروع به تیر اندازی کرده بودند. آخوند ها و ملاّها به آنها وعده رستگاری در آن دنیا و برکت و رحمت خداوند در این دنیا را به ازاء کشتن بابیها داده بودند. ولی پنج نفر ازهمین آخوند ها بابی شده و حالل در این نبرد ها اسلحه و مهمات را جابجا می کردند. سربازان با سرعت پیشروی می کردند آنها آلونک هایی را که بابیها بعنوان حفاظ استفاده می کردند یکی بعد از دیگری تصرف می کردند. دیگر حفاظ زیادی برای بابی ها باقی نمانده بود. دو گروه کم کم به هم نزدیک شدند. یکی از سربازان تیرانداز فوج اصطهبانات که پشت تخته سنگی پناه گرفته بود، اسلحه خود را به آرامی پایین آورد دو زانو نشست تا با اسلحه اش بخوبی یکی از بابی ها را هدف بگیرد سپس ماشه را کشید گلوله از دهانۀ تفنگ بیرون آمد، درهوا اوج گرفت و به بدن آن بابی اصابت کرد و وی را نقش بر زمین کرد. تک تیر انداز، بابی دیگری را هدف گرفت و بعد یک بابی دیگر. سه نفر بابی کشته شدند و از شیب کوهپایه به پایین غلتیدند. مجددا هدف گرفت و دو نفر بابی دیگر را کشت. ماشه را کشید تا برای هدف بعدی آماده شود اما این بار فقط صدای تق ماشه را شنید. یکی ازبا بی ها از پشت به او حمله کرد و سرباز نتوانست کاری بکند.
۷ صدای فریاد “الله اکبر” در اعماق درّه های تاریک کوهستان منعکس می شد و با هر فریاد تعدادی بابی از مخفیگاه خود بیرون می دویدند و به سربازانی که هراسان به این طرف و آن طرف می دویدند، حمله می کردند. در هیاهوی شلیک گلوله ها و ضرب شمشیر ها، بابی ها خوابگاه موقتی سربازان را آتش زدند. شعله های آتش زبانه می کشید و نور آن صحنه مبارزۀ تن به تن مردانی را روشن می کرد که در آن تاریکی شب سعی می کردند بر یکدیگر غلبه کنند. زنهای بابی روی لبۀ صخره ها ایستاده بودند و با پرتاب سنگ به سربازها و جیغ و فریادو هلهله گویان مردان بابی را پشتیبانی می کردند. سربازان تحت فرمان میرزا نعیم در نهایت آشفتگی از گذر گاه برگشتند. در حالی که شعله های آتش در پشت آنها به رنگ نارنجی در آمده بود. در وسط میدان حرب یک ارابّۀ توپ رها شده بود. بابی ها چرخ های آن را جدا کرده ، طنابی به آن بسته و آن را با خود به بالای کوه کشیدند. وقتی به صخره بزرگ و بلندی می رسیدند چند نفر به بالای صخره می پریدند و با کشیدن ارابّه به بالا، به آنها که از پایین ارابه را هل می دادند، کمک می کردند. آنگاه به راه خود ادامه می دادند و در سربالایی کوه، ارابّه را به کمک طناب ها بالا می بردند. در آن تاریکی شب صدای غژغژ طناب های ارابّه با صدای باد همراه می شد و در فضای کوهستان می پیچید
۸ یکی از سربازان بهارلو از کمینگاه خود یبرون آمد و روی زمین میان جسد ها راه می رفت و صحنه را نگاه می کرد. وقتی صورت سردار را دید، شناخت. به فکرجایزه ای افتاد که می توانست بگیرد.شمشیرش را از غلاف در آورد، موهای او را در دست گرفت و با یک ضربۀ شدید شمشیر سر را از تن جدا کرد و همانطور که موها را در دست گرفته بود به سرعت به طرف خیمۀ میرزا نعیم رفت. وارد شد. مستقیم نزد او رفت و سر بریدۀ را نشان داد. محافظان نی ریزی که همراه سپاه بودند تأیید کردند که این سر سردار است. میرزا نعیم که از دیدن سر بریده سردار بسیار خوشحال شده بود یک عبای قیمتی و مقداری سکّه به او داد. حالا میرزا نعیم می توانست راحت بخوابد. فرمانده ایل بهارلو هم به مال و ثروتی رسید. با فرا رسیدن شب بابی های همراه سردار که در پناهگاه بودند نگران و منتظر بودند که سیّد علی را دیدند. او که صبح با سردار رفته بود حالا تلو تلو خوران در تاریکی شب برمی گشت. به طرف او دویدند تا کمکش کنند. وقتی نزدیک شدند متّوجه لباس های خون آلود و جراحات شدید او شدند. او که به زحمت یارای حرف زدن داشت گفت که سربازها به آنها تیراندازی کردند، سنگ انداختند و کلماتی گفتند که به هیچ وجه آنها تحمل شنیدن آن کلمات را ندارند. و گفت: “طیر روح سردار از قفس تن آزاد شد.”
۹ وقتی به پایین کوه رسیدند به سمت آسیاب حرکت کردند. پسر بچۀ چهارده ساله ای که مادرش دست های او را محکم به کمر خود بسته بود و به سختی پشت سر مادرش قدم بر می داشت از مادرش پرسید: “چرا دستهای من را اینطوری به کمر خودت بستی؟” و مادرش در جواب گفت: “برای اینکه اگر سربازان تو را بکشند بفهمم و مجبور نباشم یک عمر به دنبال پسر گمشده ام باشم.” او پسر کوچکتر خود را هم بغل کرده بود. آن زن بابی بنا به وصّیت شوهرش ساده ترین لباس هایش را پوشیده بود تا اگر به دست سربازان اسیر شد به طمع لباس گرانقیمت او نباشند ولی کلاهی که به سر پسر خرد سالش گذاشته بود قطعه تزیینی داشت. یکی از سرباز های سواره که با اسب از کنار آنها می گذشت خم شد و با چنان ضربتی کلاه را از سر پسر خردسال کشید که آن پسر از بغل مادرش چند متر آنطرف تر به زمین افتاد. مادر با ترس و وحشت به سمت فرزندش دوید و او را بلند کرد. پسر بیهوش بود و روی سرش آنجا که سرباز با خشونت موی او را کشیده بود خالی شده بود. مادر فرزندش را در بازوان خود گرفته و به آرامی او را تکان می داد تا شاید به هوش آید ولی سودی نداشت. پس روی زمین زانو زد و جسد بیجان او را همانگونه که در روز تولدش در پتو پیچیده بود در پتویی که همراه داشت، پیچید. در آغوش گرفت و به راه افتاد.
۱۰
ایل بزرگ قشقایی قومی چادر نشین بودند که با گلّه های خود در استان فارس ییلاق و قشلاق می کردند، به زبان ترکی صحبت می کردند، قالی های رنگارنگ و گران قیمتی می بافتند که در بازار شیراز خرید و فروش می شد و لباس های رنگارنگ آنها به خوبی از لباس های دیگر اقوام و ساکنین استان فارس قابل تشخیص بود. آنها که در مسیر ییلاق و قشلاق هایشان از پایتخت فارس، شهر شیراز ، عبور می کردند، کم کم درامور سیاسی وارد شده بودند. سران این طایفه با حاکمان فارس در کنترل و ادارۀ استان فارس همکاری می کردند. لطفعلی خان یکی از سران طائفۀ قشقایی و یکی از فرماندهان لشگر ایالت فارس بود. او را استخدام کرده بودند تا با نفرات خود و چندین دستگاه توپ در کوه های نی ریز با بابیها بجنگد و آنها را به حکومت تحویل دهد. او و افرادش به همراه میرزا نعیم در کنار آسیاب اردو زدند و عملیات پاکسازی راآغاز کردند. آنها سر تمام اسراء را از تن جدا کرده بودند، حالا به دنبال بابی هایی می گشتند که پنهان شده بودند زیرا حکومت برای تحویل زنده یا مردۀ هر بابی جایزه ای تعیین کرده بود. مردان قشقایی با خنجر، شمشیر و اسلحۀ گرم در جادّه های کوهستانی به راه افتادند. آنها پشت هر تخته سنگی، داخل هر دخمه ای ودر هر غار تاریکی قدم به قدم در جستجوی بابی ها از کوه بالا می رفتند. گروهی از زنهای بابی، به همراه چند مرد بابی به امید نجات از چنگ مردان قشقایی در غاری تاریک پنهان شده بودند، سربازان آنها را پیدا کردند، دهانۀ غار را با شاخ و برگ درختان بستند و روی آن نفت ریختند و آتش زدند. شعله های آتش در دهانۀ غار زبانه می کشید و سنگهای کوه را به رنگ سیاه در آورد و دود آن داخل غار را همچون تنوری پر دود کرد.
۱۱
کم کم تاریکی شب جای خود را به روشنایی صبح می داد. در آن فضای نیمه تاریک اسرای بابی یکدیگر را به صورت اشباح سرگردانی می دیدند که اتاق های کاروانسرا را پر کرده بودند، گرسنه و بی پناه، از سرما می لرزیدند. صدای هق هق گریۀ بچه ها در آن هوای سرد بلند بود مگر وقتی که از شدت گرسنگی و خستگی بیحال می شدند، آنوقت دیگرصدای گریۀ آنها هم شنیده نمی شد. صبح اول وقت؛ نگهبان ها به حیاط کاروانسرا آمدند و اسراء را احضار کردند. اسراء که از شدت ضعف رمقی نداشتند به یکدیگر کمک کردند تا برخیزند. قرار بود آنها را از کاروانسرا به جای دیگری ببرند. در بیرون کاروانسرا جمعیتی جمع شده بودند و سر و صدای بسیاری بود. زن های بابی سعی می کردند با تکّه های پارۀ لباس هایشان صورت و بازویشان را بپوشانند. همیشه دست و صورت آنها پوشیده بوده و حالا با این لباسهای پاره پاره و صورت بدون روبند از کاروانسرا بیرون آمدن برایشان خیلی سخت بود و احساس نا خوشایندی داشتند. وقتی اسراء از کاروانسرا بیرون آمدند؛ با جمعیتی از مردم خشمگین نی ریز روبرو شدند که برای سّب و لعن و دشنام و استهزاء آنها آمده بودند. جمعیت از همه طرف آنها را احاطه کرده بود و سنگ و خاک و آب دهان پرتاب می کردند. اسرای بابی فقط بچه های خود را بغل کرده بودند تا سنگ و خاک به آنها اصابت نکند.
۱۲
بعد از چند روز به یکی دیگر از شهر های مهّم ایالت فارس ، شهر آباده رسیدند. شهر آباده یکی از منزلگاه های مهم در مسیر ییلاق و قشلاق قوم قشقایی بود. مردم شهر به تحریک علماء برای توهین و آزار و اذیّت اسرای بابی به خیابان ها آمده بودند. آنها می خواستند با اینکار ثواب آخرت را برای خود بخرند. در آباده پیکی از طرف پادشاه برای سربازان پیغام آورد که سرهای بریدۀ بابی ها را در همانجا در آباده بگذارند و فقط اسراء را به طهران ببرند. مردم شهر اجازه ندادند که سرهای بریدۀ بابی ها را در گورستان شهر دفن کنند که مبادا گورستان شهر نجس شود. زمین متروکه ای در خارج شهر انتخاب شد، سربازان گودال هایی حفر کردند و سر های بریدۀ بابیها را در آنجا روی هم ریختند و به راه خود ادامه دادند. این زمین متروکه که در حوالی شهر آباده قرار داشت تا مدت ۱۰ سال همچنان دست نخورده باقی ماند. در طی این مدّت مظهر ظهور الهی که حضرت باب بشارت به ظهور وی داده بوداظهار امر کرد و برخی مردم آباده پیرو او و بهائی شدند و کم کم جامعۀ بهائی آباده شکل گرفت. پنجاه سال بعد از دفن سر های بریدۀ بابی ها، حضرت عبد البها از بهایی هایی که در ارض اقدس به حضور ایشان مشرف شده بودند نام آن محل را پرسیدند و آنها در پاسخ گفتند که آن محل به نام “جنّت رؤس الشهداء” نامگذاری شده است. حضرت عبد البهاء به پا خاستند و زیارتنامه ای جهت این شهدا نازل فرمودند و به آن نام جدیدی دادند: جنّت رحمان . متن زیارتنامه ازاین قرار است: “هوالله،ایا نفحات الله انتشری فی تلک البقعة النوراء و بلغی وله قلبی و شوق فوادی وانجذاب نفسی و شّدت ولعی الی تلک البقعة التی توارت فیها روؤس مکلّلة بالشهادة الکبری و المجلّلة بجواهر المُشرقة علی القرون و العصار بما افترقت عن الاجساد فی سبیل الله و قولی النور الساطع اللامع من الملکوت الابهی یشرق علی تلک المقبرة النوراءه و نسیم الهاب من ریاض الجنة العلیاء تمّر علی تلک البقعة الغراء الحدیقة الغّناء والروضة العلیا التی تشرفت بکم ایهّا الروؤس المقطوعة فی سبیل الله والوجوه المنوّره بضییاء شمس الهدی والاعین القریره بمشاهدة انوار الله والآذان الواعیة الصاغیة لنداء الله و ….المنعشعه من انفاس طیب هدایت الله والاوذاق المستحیلة کل مّر بی محبت الله روحی لکم الفداء و کینونیتی لکم الفداءو حقیقتی لکم الفداء یا ایها الوجوه النورانیه و النفوس الرحمانیه و الرؤؤس المقطوعة السبحانیه والنجوم الفردانیه والجنود الربانیه طوبی لکم بخ بخ لکم احسنتم احسنتم علی ما فعلتم بما فدیتم اموالکم و اولاد کم و ارواحکم فی سبیل البهاءحبا بالجمال الاعلی سبحان ربی الابهی بما خلق و سوی و بعثت هؤلاء من رقد النفس والهوی و حشرهم تحت لواء الحمد اذ قامة القیامت الکبری فانتبحوا عند ما نزلت الارض زلزالها و حدثت اخبارها واستبشروا عند ما ارتفع نداءالله فی اوج العلی و سمعوا الست بربکم الاعلی و قالوا یا رب بلی و فروا مالهم و علیهم بی هذالمنهج البیضاء و اصبحوا ارباً ارباً بید الأشقیاء و طرحت اجسامهم علی الغبراء ثم قطعت رؤؤسهم المتهاریه علی القنا و اسر اهلهم الی بقعة المبارکة التی کانت موطن النقطة الاولی ثم ارسلت رؤؤسهم مرتفعت علی الرماحالی هذا الارض الطیبة..؟…فدیتکم بروحی و نفسی و ذاتی ایها النقباء..؟..الشهداء فی سبیل الله السعدآء فی الآخرة و الاولی و علیکم البهاء و علیکم الثناء و علیکم العون و العنایته من ربکم الاعلی. ع ع”
۱۳
چند ساعت قبل از آن پری جان از مخفی گاه خود بیرون آمده بود تا اوضاع را بررسی کند. یکی از همسایه ها با دیدن پری جان شروع به گریه کرده بود. پری جان از او علّت گریه اش را می پرسد و همسایه گفت که همین چند لحظه قبل شاهد کشته شدن پدر و همسر پری جان بوده است. پری جان پسر شش ماهه و دختر پنج ساله خود را در منزل می گذارد و سراسیمه به سمت محلّۀ بازار جایی که پدر و همسرش را به قتل رسانیده بودند می دود. به انبوه جمعیتی می رسد که مشغول تماشا بودند. به سرعت از میان آنها می گذرد و به جلو می رود و در آنجا جسد پدر خود را می بیند که او را از پا به درخت آویزان کرده بودند. مادرش هم به آنجا می آید. زنهای دیگر که پری جان و مادرش را می شناختند به آن دو می گویند که فورا آنجا را ترک کنند و در جایی پنهان شوند وگرنه آنها هم کشته خواهند شد. مادر و دختر سراسیمه به محله چنار سوخته برمی گردند و با مشت محکم به در منزل همسایه های خود می زنند تا در را باز کنند و آنها را پناه دهند ولی حتی دوستان و همسایه ها آنچنان ترسیده بودند که آن دو نفر را راه نمی دهند. آنها به سمت جنوب شهر راه می افتند و به زمینی می رسند که بوته های بلندی در آنجا روییده بود. آنهاسعی می کنند یواشکی از میان بوته ها فرار کنند. ولی صاحب زمین آنها را می بیند و از آنها می خواهد از آنجا خارج شوند. آنها راه خود را عوض کرده از بالای یک دیوار پریده و به داخل یک باغ بزرگ می افتند و آرام و بی صدا آنجا بی حرکت می مانند. از دور صدای فریاد جمعیتی را می شنیدند که دور جسد پدر و شوهر آنها جمع شده بودند. صدای پایی می شنوند ، به بالای سر خود نگاه می کنند، مردی را می بینند که از دیوار بالا می آید. او یکی از دوستانشان بود.از بالای دیوار به پایین می پرد و به آنها می گوید که می تواند آنها را برای آن شب در جایی امن نگاه دارد.
۱۴ حضرت عبدالبهاء که تاج مبارک را از سر برداشته و کفشها و لبّادۀ مبارک را به يک سو نهاده بودند به جانب تابوت خم شدند و در حينى که شعرات نقره اى فام آن طلعت نوّار در حول رأس منير پريشان و چهرۀ مبارک مشعشع و درخشان جبين را بر کنار صندوق قرار داده با صداى بلند شروع به گريه نمودند به طوري که حاضرين از تأثّرات و احزان قلبيّۀهيكل اطهر به ناله و حنين در آمدند و آن شب از کثرت تألّمات و خلجان احساسات خواب از ديدگان مبارک متوارى گرديد.”. چندی بعد حضرت عبد البهاء دربارۀ این روز چنین نوشتند: “ای ياران الهى بشارت کبرى اينکه هيكل مطهّر منوّر مقدّس حضرت اعلی روحى له الفدا بعد از آنکه شصت سال از تسلّط اعداء و خوف از اهل بغضاء همواره از جائى بجائى نقل شد و ابداً سکون و قرار نيافت بفضل جمال ابهى در يوم نيروز در نهايت احتفال با کمال جلال و جمال درجبل کرمل در مقام اعلى در صندوق مقدّس استقرار يافت….از تصادفهاى عجيب آنکه در همان روز نوروزاز شیکاغو تلگرافی…رسید مضمون اینکه از هر شهری از …شهرهاى امريک احبّا بالنّيابة از خود مبعوثى انتخاب نمودند و بشيکاگوفرستادند وقرار قطعی موقع مشرق الاذکار و بنيانش دادند…” همان شب در نی ریز شخصی با عبای نقره ای رنگ در خیابان های محله بازار راه می رفت. جسد متلاشی شدۀ ملا حسن در میدان عمومی شهر رها شده بود. آن شخص که به طرف جسد ملا حسن می رفت دوست ایّام کودکی ملا حسن بود که علی نام داشت. این دوست و رفیق ملاّ حسن جسد او را برداشته و از میدان به سمت گورستان عاقل خطیب برد. در آنجا قبری حفر کرد و به آرامی و با دقّت جسد دوست خود را در آن گذاشته و با خاک پوشانید. در داخل خانه ای متروکه و قدیمی بیرون شهر زنها و اطفال خانوادۀ شیخ محمّد حسین خوابشان نمی برد. آنها صدای مردم را می شنیدند که بیرون خانۀ آنها دنبال بهائی ها می گشتند. مشهدی حسن راهنمای آنها آمد و به آنها گفت که مردم به جستجوی مردان بهایی و پسر هایی که که از ۱۲ سال بزرگتر باشند هستند و تا حالا دو نفر از بهایی ها را هم به شهادت رسانیده اند. او به آنها گفت که این منزل قدیمی و متروکه محلّ امنی نیست و او قول داد فردا آنها را به محلّ امن تری منتقل خواهد کرد و سپس در سیاهی شب رفت و ناپدید شد. زنها و اطفالشان در حالیکه از ترس خوابشان نمی برد در آغوش همدیگر در آن منزل متروکه منتظر طلوع آفتاب بودند.
۱۵
در نیمه شب دوباره راه را گم کردند. برای کم کردن سوزسرما دورآتش ی که روشن کرده بودند حلقه زدند. بعضی ها با چشمان خیره به شعله های آتش می نگریستند و بعضی ها هم از خستگی بیهوش شده بودند. کربلایی محمّدصالح، گرمی شعله های آتش را احساس می کرد و همانطور که در گرمای مطبوع آتش پناه گرفته بود جانفشانی ها و فداکاری های افراد خانواده خود را در ذهن مرور می کرد. مادر او فاطمه خانم به محض شنیدن خبر اظهار امر باب توسط جناب وحید ایمان آورده بود. به یاد آورد که پس از ایمان مادرش چگونه فضا و حال و هوای خانه شان عوض شده بود. انگار همه چیز نو، تمیز و نورانی شده بود. امّا خیلی طول نکشید. اوضاع عوض شد. و او و مادرش بعد از نبرد قلعه خواجه درزندان اسیر شدند. او صورتهای نورانی بسیاری از افراد خانوادۀ خود را که جان باخته بودند بنظر آورد، شرایط سخت و نداری سال های بعد از بازگشت به نی ریز را به یاد آورد. او درذهن خود تاریخ زندگی خود و نی ریز را مرور می کرد. وحالا مجبور شده بود همسر خود –زهره – و پسرش –امرالله – را ترک کند. به یاد آورد که وضع مالی آنها بهتر شد و او به همراه دوستش به بغداد سفر کرد. قبل از طلوع آفتاب در حالی که پاهایشان یارای راه رفتن نداشت به راه افتادند. بعد از این استراحت شبانه درد شدیدی در پاهای خود احساس می کردند و عضلات کوفته و ضرب دیده و بی غذایی آنها را آزار می داد. به آهستگی قدم بر می داشتند. برای اینکه نیروی حرکت داشته باشند از برگ درختان و میوه های وحشی تغذیه می کردند. کمتر از سه کیلومتر مانده به سروستان چند نفر شان که دیگر تاب و توان راه رفتن نداشتن بیهوش بر زمین افتادند. دو جوان که هنوز قادر به حرکت بودند با عجله به طرف سروستان دویدند تا تقاضای کمک کنند. بعد از مدّتی دیدند که گروهی با قاطر و گاری و مقداری وسایل به سوی آنها می آمدند. اینها احبّای شهر سروستان بودند
از کتاب تاریخ ادیان بابی و بهائی در تبریز نوشته دکتر حسین عهدیه
ظهور حضرت بها،الله اینقدر مهم بوده که قرآن حدود یک سوم از تعداد آیات را به قیامت اختصاص داده، که نشان اهمیت آن است مقاله گذشته درباره مسائلی بحث شد که در مراحل پایانی قیامت رخ میدهند و از مهمترینشان بازپرداخت اعمال و احباط و تکفیر اعمال بود. اکنون به برخی اوصاف قیامت میپردازیم که در قرآن کریم بدانها اشاره شده و هرکدام به یک جنبه از موضوع قیامت و یا یکی از رخدادهای آن اشاره میکند. نامها و رخدادهای قیامت در صحنه قیامت، در کنار مسیر اصلی دادگاه، مسائل بسیاری رخ میدهد که در قرآن کریم و روایات اهلبیت (علیهمالسلام) بیان شده است؛ نامهایی که درباره قیامت در قرآن آمده است، هرکدام به جریان خاصی اشاره میکنند. در اینجا پارهای از این جریانها و نامها را از نظر میگذرانیم. الف. تردیدناپذیر بودن قیامت قرآن کریم بر تحقق واقعه قیامت تأکید بسیاری کرده است
. برای نمونه فرموده است: «و ان الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور» (حج/ ۷): به درستی که قیامت آمدنی است و شکی در آن راه ندارد و در حقیقت خداست که کسانی را که در گورهایند برمیانگیزد. در آیهای دیگر نیز آمده است: «یا ایها الناس اتقوا ربکم واخشوا یوماً لا یجزی والد عن ولده و لا مولود هو جازٍ عن والده شیئاً ان وعد الله حق فلا تغرنکم الحیائ الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور» (لقمان/ ۳۳): ای مردم، تقوای الهی پیشه کنید و بترسید از روزی که نه هیچ پدری کیفر اعمال فرزندش را تحمل میکند و نه هیچ فرزندی چیزی از کیفر اعمال پدرش را. به یقین، وعده خدا حق است. پس مبادا زندگی دنیایی، شما را فریفته سازد و مبادا غرور و خودپسندی، شما را درباره خدای کریم بفریبد! از
میان وصفهای مطرح در آیات قرآن کریم، که به حتمی بودن واقعه قیامت اشاره دارند، میتوان به این موارد اشاره کرد: روزی یقینی و بر حق (لقمان/ ۳۳) تردیدناپذیر (حج/ ۷)، آمدنی (طه/ ۱۵)، واقعهای که دروغی در آن نیست (واقعه/ ۲)، و روزی که خدای رحمان در عین رحمت بر بندگان، مردم را در آن روز جمع خواهد کرد (انعام/ ۱۲). ب. نزدیک بودن قیامت قرآن کریم قیامت را «روز نزدیک» میخواند و میفرماید: «و انذرهم یوم الازفئ اذ القلوب لدی الحناجر کاظمین ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع» (غافر/ ۱۸): آنان را به روز نزدیک هشدار بده؛ روزی که [از شدت وحشت]، قلبها خشم خود را فرو خورده، به گلوگاهها میرسند. ستمکاران هیچ خویشاوندی و شفیعی نخواهند داشت که فریادرسشان باشد. و نیز میفرماید: «انهم یرونه بعیدا ٭ و نراه قریبا» (معارج/ ۶ و ۷): آنان قیامت را دور میبینند، ولی ما آن را نزدیک میبینیم.
موضوع نزدیک بودن واقعه قیامت در قرآن کریم با نگاهی ویژه مطرح شده و در اینباره به احساس و تصوری پرداخته شده است که پس از بیداری و زنده شدن در قیامت به انسانها دست میدهد. توضیح اینکه انسان، پس از بیداری در صحنه قیامت، فاصله خود را با مرگ و زندگی دنیا بسیار کم میبیند، به طوری که احساس میکند تنها بخشی از روز را در خواب بوده است؛ گویا برزخ را فراموش میکند. البته در برزخ، حوادث بسیاری رخ میدهد و برخی انسانها با عذاب الهی مواجه میشوند و برخی دیگر، یعنی اولیای خدا و مقربان، در خوشیها و نعمتها به سر میبرند، اما پس از زنده شدن، همه چیز را از یاد میبرند. این همانند حالتی است که در بیهوشی اتفاق میافتد.
ممکن است کسی روزها در حالت بیهوشی باشد، اما پس از به هوش آمدن، از آنچه در حالت بیهوشی دیده و روحش سیر داشته است، چیزی به خاطر نمیآورد و از مدت آن دوران و گذشت زمان آن، احساسی ندارد و چه بسا از اطرافیان میپرسد: چه مدتی است که اینجا هستم؟ درباره خواب نیز همین اتفاق، پس از بیداری رخ میدهد. وقتی ما از خواب برمیخیزیم، جز اندکی از آنچه در خواب دیدهایم، چیزی به یاد نمیآوریم. ما عمده خواب خود را فراموش میکنیم و آنچه را هم که به یاد میآوریم، معمولاً مورد توجه قرار نمیدهیم؛ زیرا آنچه برای ما مهم است، مسائلی است که پیش از خواب بدانها اهتمام داشتهایم یا انجام دادهایم. روایات ، مرگ را خوابی طولانی دانستهاند و زنده شدن در قیامت را نیز به بیداری از خواب تشبیه کردهاند. جالب است که قرآن کریم تعبیر «توفی» را هم برای مرگ آورده و هم برای خواب. همچنین، تعبیر مبعوث شدن را که در قیامت رخ خواهد داد، دقیقاً برای بیداری از خواب نیز مطرح میفرماید.
این دلالت بر آن دارد که خواب و مرگ، ماهیتی یکسان دارند. به این آیه توجه کنید: «و هو الذی یتوفاکم باللیل و یعلم ما جرحتم بالنهار ثم یبعثکم فیه لیقضی اجل مسمی ثم الیه مرجعکم ثم ینبئکم بما کنتم تعملون» (انعام/ ۶۰): اوست کسی که در شب [به هنگام خواب، روح] شما را میگیرد و میداند که در روز چه انجام دادهاید. سپس در روز، شما را از خواب مبعوث میکند [و این خواب و بیداریها ادامه دارد] تا اینکه سرامدی تعیین شده فرا رسد و آنگاه بازگشت شما به سوی او خواهد بود و سپس شما را از آنچه عمل میکردید، باخبر میسازد
. در جایی دیگر نیز میفرماید: «الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها» (زمر/ ۴۲): خداست که به هنگام مرگ ارواح را میگیرد و روحی را که هنوز مرگش فرا نرسیده، در هنگام خواب، [آن را قبض میکند].۱ شباهت کامل مرگ به خواب، با این تعبیر قرآن کریم، به خوبی روشن میشود. قرآن کریم نمونهای از مرگ را در دنیا نشان میدهد که پس از بیداری از آن، دوره مرگ کاملاً فراموش میشود. خداوند در داستان حضرت عُزَیر میفرماید: «او کالذی مر علی قریة و هی خاویة علی عروشها قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوماً او بعض یوم قال بل لبثت مائة عام …» (بقره/ ۲۵۹): یا مانند آن کس که گذرش بر دهکدهای افتاد که خراب و ویران شده بود. گفت: «خداوند این [مردگان] را پس از مرگشان چگونه زنده خواهد کرد؟» پس خداوند او را صد سال میراند و سپس او را برانگیخت. [بدو] فرمود: «چه مدتی است که [در اینجا] درنگ نمودهای (تصور میکنی که چه اندازه خوابیدهای)؟». پاسخ داد: «یک روز یا پارهای از یک روز». فرمود: «نه، بلکه تو صد سال را [در اینجا، در خواب مرگ] گذراندهای». به فرموده قرآن کریم، اصحاب کهف نیز دقیقاً همین سخن را پس از گذشت مدتی طولانیتر (۳۰۹ سال قمری)، بیان کردند: «و کذلک بعثناهم لیتساءلوا بینهم. قال قائل منهم کم لبثتم. قالوا لبثنا یوما او بعض یوم …» (کهف/ ۱۹): بدین ترتیب آنان را برانگیختیم تا از یکدیگر پرسوجو کنند. یک نفر از بین آنها [به دیگران] گفت: «چند گاه است که [در اینجا] درنگ کردهاید؟». گفتند: «یک روز یا پارهای از یک روز است که درنگ کردهایم». قابل توجه است که همین نوع گفتوگو و پرسش و پاسخ در قیامت نیز مطرح میشود و همانند هنگامی که از خواب برمیخیزند، چیزی از دوران مرگ به خاطر نمیآورند و یا اگر چیزی به خاطر میآورند، تصوری خوابگونه دارند که به آن نمیاندیشند و مدت خواب خود را نیز مانند عُزَیر (ع) و اصحاب کهف، کوتاه مییابند. به این آیات توجه کنید: «یوم ینفخ فی الصور و نحشر المجرمین یومئذ زرقا ٭ یتخافتون بینهم ان لبثتم الا عشرا ٭ نحن اعلم بما یقولون اذ یقول امثلهم طریقة ان لبثتم الا یوما» (طه/ ۱۰۲ ـ ۱۰۴):
[همان] روزی که در صور دمیده میشود و در آن روز مجرمان را کبودچشم برمیانگیزیم. با یکدیگر آهسته (زیرلب) میگویند: «ده روز بیشتر درنگ نکردهاید». ما به آنچه میگویند، آگاهتریم؛ آنگاه که برترین کارشناس آنها میگوید: «روزی بیش درنگ نکردهاید». با اندکی دقت روشن میشود که تعبیر «لبث» پس از رستاخیز، دقیقاً همان تعبیری است که برای حضرت عزیر(ع) و اصحاب کهف آمده است. قرآن کریم، در جایی دیگر، این موضوع را با مقدمات و توضیحات بیشتری آورده است: «یسئلونک عن الساعة ایان مرساها ٭ فیم انت من ذکراها» (نازعات/ ۴۲ ـ ۴۳): درباره قیامت از تو سؤال میکنند که چه هنگام برپا میشود؟ تو برای ذکر [تاریخ] قیامت، چه انگیزهای میتوانی داشته باشی؟ خداوند نخست اعلام کردن زمان قیامت را بیهوده میشمرد، زیرا کسانی که نمیپذیرند، اگر تاریخی هم برایش گفته شود، باز نمیپذیرند و آنها که به قیامت ایمان دارند، بدون ذکر تاریخ هم ایمان دارند. «الی ربک منتهاها» (نازعات/ ۴۴): مهم این است که سرانجام قیامت، به پروردگار تو میانجامد. در آن هنگام، همگان به حضور خدا میروند و در محضر او گرد خواهند آمد و البته این هشدار تنها برای کسانی است که به آینده خود میاندیشند. انما انت منذر من یخشاها» (نازعات/ ۴۵): تو تنها کسانی را میتوانی نسبت به قیامت هشدار دهی که نگران آناند. خداوند در پایان به نوعی به تاریخ اشاره میکند و گویا میفرماید اگر میخواهند تاریخ قیامت را بدانند، ما این تاریخ را برای آنها بیان میکنیم. البته تاریخی را که آنها در قیامت احساس خواهند کرد. «کانهم یوم یرونها لم یلبثوا الا عشیة او ضحاها» (نازعات/ ۴۶): روزی که آنان قیامت را مشاهده کنند، چنان است که گویا [از زمان مرگ تا لحظه برانگیختگی]، تنها شبی و یا روز آن [شب] را [نیز] سپری کرده باشند. چه بسا حدیثی که مرگ را فرا رسیدن قیامت تلقی فرموده نیز ناظر به همین نکته باشد: «اذا مات الرجل قامت قیامته» (مجلسی، ج ۵۸: ۷): آنگاه که شخص میمیرد، قیامتش برپا میشود. با توجه به این نکته، هر کسی میتواند زمان رسیدن قیامت خود را براساس احساسی که در روز قیامت دارد، تخمین بزند. با این نگاه، اگر کسی بیست سال دیگر در زندگی دنیا عمر میکند، «بیست سال و یک روز دیگر» در صحنه قیامت خواهد بود. گویا تعبیر برزخ به معنای حائل میان دو چیز نیز به همین معناست؛ یعنی دوران مرگ پس از دنیا، حائلی میان حیات دنیا و حیات آخرت است. چه بسا اینکه از آخرت تعبیر به «فردا» میکنند نیز از جهتی بر همین مطلب ناظر باشد. خداوند میفرماید: «و لتنظر نفس ما قدمت لغد» (حشر/ ۱۸): هرکس باید بنگرد که برای فردا (قیامت) چه تدارکی میکند. ج. وضعیت چهرهها در قیامت چهرهها در قیامت متفاوتاند، اما این به سبب تفاوت چهرهها در دنیا نیست، بلکه براساس اعمال انسانها چهرههای انسانها نیز متفاوت است. در آن روز، همه چیز براساس ایمان و اعمال شکل میگیرد. آنان که در دنیا مؤمناند و در مسیر تقوا گام برمیدارند، در آنجا از هر نعمتی برخوردار خواهند بود، که از جمله آنها: چهرهای سپید، نورانی و زیباست. برعکس، کسانی که از ایمان و اعمال نیک بیبهرهاند، از هر جهت نابسامان خواهند بود؛ از جمله اینکه: چهرهای تکیده، غبارآلود و سیاه خواهند داشت. قرآن کریم میفرماید: «یوم تبیض وجوه و تسود وجوه فاما الذین اسودت وجوههم اکفرتم بعد ایمانکم فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون ٭ و اما الذین ابیضت وجوههم ففی رحمئ الله هم فیها خالدون» (آل عمران/ ۱۰۶ و ۱۰۷): روزی که [در آن] چهرههایی سپید و چهرههایی دیگر سیاهاند. پس درباره سیهرویان، [آنان را نکوهش کنند که] چرا پس از ایمانتان، باز کافر شدید [و ناسپاسی پروردگار کردید]؟ پس اکنون به سبب اینکه کفر ورزیدهاید، عذاب را بچشید. و اما سپیدرویان، در رحمت خدایند و در آن جاودانه خواهند بود. بر این اساس، چه بسیار سیاهپوستان مؤمنی که در سرای آخرت سپیدرو و نورانی محشور میگردند و چه بسا سپیدپوستان کفرپیشهای که با چهرهای سیاه از خاک برمیخیزند. قرآن کریم در اینباره میفرماید: «وجوه یومئذ مسفرة ٭ ضاحکة مستبشره ٭ و وجوه یومئذ علیها غبرة ٭ ترهقها قترة ٭ اولئک هم الکفرة الفجرة» (عبس/ ۳۸ ـ ۴۲): در آن روز چهرههایی هستند که چون صبح فروزاناند؛ خندان و شادماناند؛ و چهرههای دیگری هستند که در آن روز غبارآلودند و خاک ذلت بر آنها نشسته است. اینان همان کافران زشتکردارند. و نیز میفرماید: «وجوه یومئذ خاشعة ٭ عاملة ناصبة» (غاشیه/ ۲ و ۳): رخسارهایی در آن روز ترسناک و ذلیلاند؛ همه کارشان رنج و مشقت است. «وجوه یومئذ ناعمئ ٭ لسعیها راضیه ٭ فی جنة عالیة» (غاشیه/ ۱۰ـ ۸): رخسارهایی در آن روز از نعمت خود شادماناند. از سعی و کوشش خود خشنودند و در بهشت بریناند. آری، اینان همان نیکانی هستند که پایان کارشان بهشت جاویدان خواهد بود.
قرآن کریم در وصف آنها میفرماید: «ان الابرار لفی نعیم ٭ علی الارائک ینظرون ٭ تعرف فی وجوههم نضرئ النعیم» (مطففین/ ۲۲ ـ ۲۴): به درستی که نیکوکاران در نعمتهای بهشتاند؛ بر تختها تکیه کنند و مناظر [ـِ زیبا] را بنگرند. از چهرههاشان طراوت نعمت [بهشت] را درمییابی. در اینباره، حدیثی طولانی از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است. گزیده آن چنین است که: «امت من در روز قیامت با پنج پرچم نزد من میآیند». سپس چهار پرچم را ذکر میکند که عبارتاند از: پرچمی با گوساله این امت، پرچمی با فرعون این امت، پرچمی با سامری این امت و پرچم ذوالثدیه (حرفوصبن زهیر، رهبر خوارج که در جنگ نهروان کشته شد). سپس درباره این چهار پرچم توضیح میدهد که آنها بر ثقلین (یعنی بر کتاب خدا و عترت پیامبر اکرم(ص) جفا کردند و با روی سیاه وارد آتش خواهند شد
در دو سورۀ قرآن عبارت "باقیات الصّالحات" آمده است: سورۀ کهف، آیۀ 46 و سورۀ مریم، آیۀ 76. در این مورد که مقصود از باقیات صالحات چیست ؟ حضرت بهاءالله میفرمایند: امروز کلمةالله که از قلم اعلی جاری و نازل است اوست از باقیات صالحات که در کتب و صحف الٓهی ثبت شده. جمیع اشیا به فنا راجع، قوله تعالی «کلّ شیءٍ هالک الّا وجهه.» طوبی از برای نفسی که امروز به کلمۀ الهی که از قلم ابدی ظاهر شده فائز گردد. این کلمه را فنا اخذ ننماید. اوست عملی که از کتاب محو نگردد. طوبی از برای نفسی که به آن فائز شد." (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره 15، ص9-238) میدانید اجر عمل صالحات در قرآن بهشت است و آن هم در گرو شناخت بها ، است لذا مولوی آنرا یافت و فرمود ما بها، و خون بها، را یافتیم اشاره به این آیه است ، إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ) يعني در حقيقت خدا از مؤمنان جان و مال شان را به بهاي اين كه بهشت براي آنان باشد، خريده است. بهشت بدون بها به كسي داده نمي شود لذا مولانا فرمود ما بها، را با خون بها، یافتتیم یعنی هيچ كس نبايد تصور كند كه به صِرف بهانه سازي و عدم ادعاي ايمان به مظهر حق ، ( بها، الله ) بهشت نصيب او بشود. سوره حج آیه ۴۲ به این ارزش که شناخت بها، است با بردن اسم بها، آنرا تاکید میکند أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ ..آیا در زمین گردش نکردهاند تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن [حق ، بها، ] را بشنوند، آرى [فقط] دیدگان نیست که نابینا مىشود، بلکه دلهایى که در سینهها هست هم نابینا مىگردد نابینا به این مفهموم است کسی که از رحمت و حمایت پروردگار محروم شود مرده ای پیش نیست و با نابینا , نیز فرقی ندارد و نیز حضرت عبدالبها، فرموده اند اين حقائق مقدّسه نيز مستثنا هستند تفکّر و تأمّل فی هذا التفسير بالايجاز فانّه يغنی عن الاطناب و لو کان لی مجال و قلمی سيّال لفسّرت هذه الآية المبارکة تفسيراً تهتزّ له القلوب و تنشرح به الصدور و تلتذّ باستماعه الآذان فانّه روح الحياة من فؤاد الانسان ولکن ما الحيلة و ما العلاج فانّ الاذان ممدودة ولکن الالسن ممنوعة و الموانع مشهودة و نرجوا من الله ان يفتح علی قلوب الاحبّاء ابواب الفتوح و يشرح بنور معرفته الافئدة و الصّدور و ينطق السنتهم بابدع المعانی بين ملأ النور و البهاء عليک و علی کلّ من ثبّت علی الميثاق و تمسّک بعروة الوثقی الّتی لا انفصام لها فی يوم الحشر و النّشور فانّ الثبوت علی الميثاق مغناطيس للفيض و الاشراق و جالب کلّ خير فی الآفاق مضمون بیان مبارک به فارسی در این تفسیر به اختصار تأمل کنید از اسراف می خواند و اگر جا داشت و قلمم سیال بود این آیه مبارکه با تعبیر ارتعاشی تفسیر شده است دل ها و سینه ها با آن باز می شود و گوش ها از شنیدن آن لذت می برند این روح زندگی از دل انسان است و موانع به خوبی شناخته شده است و از خداوند می خواهیم که دروازه های فتح را به روی قلب عزیزان بگشاید و به نور علم خود دلها و سینه ها را بیان می کند و زبانشان خلاق ترین معانی را در میان پری نور بیان می کند و منزه است بر تو و هر که بر عهد استوار است و به مطمئن ترین دستگیره ای که یک روز نمی شکند چنگ بزن الحشر و النشور به راستی که استقامت بر عهد آهنربایی است برای فراوانی و درخشندگی و آوردن همه خیرها در آفاق سلام الله علیه
Glory Of Father GIF - Find & Share on GIPHY Discover & share this Glory Of Father GIF with everyone you know. GIPHY is how you search, share, discover, and create GIFs. https://giphy.com/gifs/glory-of-father-39sgL8hJnyu5ID4tWa
. آنگاه میفرماید: «سرانجام بیرقی نزد من خواهد آمد با امام متقیان و بزرگ اوصیا و جلودار روسپیدان و وصی رسول پروردگار جهانیان، به آنان میگویم که بعد از من، با ثقلین چه کردید؟ در پاسخ میگویند: «از ثقل اکبر پیروی کردیم و ثقل اصغر را زنده نگاه داشتیم و به آن مهر ورزیدیم و از آن دفاع کردیم و یاریاش رساندیم؛ تا جایی که خون خود را نیز در پس پرچم عترت ریختیم». پس به آنان میگویم: سیراب و کامیاب وارد بهشت شوید. چهرههایتان سفید باد! سپس رسول خدا این آیه را تلاوت کرد: «یوم تبیض وجوه … هم فیها خالدون»۲ (آل عمران/ ۱۰۶ و ۱۰۷) بهطور کلی، اهل ایمان و تقوا، سپیدرو، با نشاط، شاداب و از نعمت شادان و خندان خواهند بود؛ ولی چهره کافران عصیانگر سیاه، ذلیل و غبارآلوده خواهد شد. د. برخوردها در قیامت قرآن کریم میفرماید: «الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین» (الزخرف/ ۶۷): دوستان [ـِ دنیا] در آن روز دشمن یکدیگر میشوند، مگر پرهیزگاران. قرآن کریم از درگیری اهل باطل با یکدیگر در صحنه قیامت سخن میگوید. این درگیریها در دو صحنهاند: ۱. درگیری انسانهای خودکامه با یکدیگر نمونه این نوع درگیری، درگیری سردمداران ضلالت با پیروانشان است که در این آیه مطرح شده است: «اذ تبرا الدین اتبعوا من الذین اتبعوا و راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب ٭ و قال الذین اتبعوا لو ان لنا کرة فنتبرا منهم کما تبرءوا منا کذلک یریهم الله اعمالهم حسرات علیهم و ما هم بخارجین من النار» (بقره/ ۱۶۶ و ۱۶۷): هنگامی که رؤسا و پیشوایان باطل از پیروان خود بیزاری جویند و عذاب خدا را مشاهده کنند و سببها از آنان بریده شود، آنگاه پیروان آنها [از روی حسرت و پشیمانی] خواهند گفت: «کاش دیگر بار به دنیا باز میگشتیم، تا همانگونه که اینها از ما بیزاری جستند، ما نیز از اینان بیزاری بجوییم و بدین ترتیب، خداوند اعمال آنها را حسرت دلشان میگرداند و آنان از آتش برون نمیشوند». درگیری مجرمان با شیاطین در روز قیامت، مجرمان و شیاطین با هم محشور میشوند (مریم/ ۶۸)۳ و هر دو برای داوری در پیشگاه پروردگار حضور مییابند. بدتر اینکه قرین یکدیگر خواهند بود. البته این افراد در دنیا نیز شیطان قرینشان بوده است. قرآن کریم در اینباره میفرماید: «و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطاناً فهو له قرین ٭ و انهم لیصدونهم عن السبیل و یحسبون انهم مهتدون ٭ حتی اذا جاءنا قال یا لیت بینی و بینک بعد المشرقین فبئس القرین» (زخرف/ ۳۶ ـ ۳۸). هرکه از یاد خدای رحمان رخ بتابد و به خدا پشت کند، شیطانی را بر او چیره میکنیم تا [پیوسته] قرین و همنشین وی باشد. و آن شیاطین، این مردمان را از راه خدا باز میدارند و به ضلالت میافکنند،
در حالیکه میپندارند راه درست را یافتهاند. تا آنگاه که در قیامت به نزد ما بیاید، به آن شیطان خواهد گفت: «ای کاش بین من و تو به اندازه دو مشرق فاصله میبود». چه بد قرینی است شیطان. از این آیات روشن میشود، آنهایی که شیطان در دنیا قرینشان است، در قیامت نیز همو قرین آنها خواهد بود و چه بسا به گونهای محشور شوند که نتوانند از یکدیگر جدا شوند. قرآن کریم درباره درگیری آنها چنین سخن میگوید: و در صور دمیده شود و هرکسی میآید [در حالیکه] با او سوقدهنده و گواهیدهندهای است. [به او میگویند:]
«واقعاً که از این [حال] سخت در غفلت بودی. [ولی] ما پردهات را [از جلوی چشمانت] برداشتیم و دیدهات امروز تیز است. و [فرشته] همنشین او میگوید: «این است آنچه پیش من آماده است [و ثبت کردهام]». [به آن دو فرشته خطاب میشود:] «هر کافر سرسختی را در جهنم فرو افکنید، [هر] بازدارنده از خیری، [هر] متجاوز شکاکی ـ که با خداوند، خدایی دیگر قرار داد ـ [ای دو فرشته] او را در عذاب شدید فرو افکنید» (ق/ ۲۰ ـ ۲۶). پس از فرمان الهی برای افکندن مجرمان به جهنم، مسئله زیر رخ میدهد: «قال قرینه ربنا ما اطغیته و لکن کان فی ضلال بعید» (ق/ ۲۷): [شیطان] همدمش میگوید: «پروردگار ما، من او را به عصیان وا نداشتم، لیکن [خودش] در گمراهی دور و درازی بود». این جمله کاملاً حالت دفاعی دارد. معلوم میشود انسانِ گمراه، شیطان قرین او بوده و در قیامت هم هست، میخواهد گمراهی خود را به گردن شیطان بیندازد و گویا میگوید: «خدایا، این شیطان بود که قرین من بود و مرا به راه طغیان و سرکشی انداخت» و او در پاسخ، جمله مذکور در آیه را میگوید. به سخن دیگر، این آیه نشاندهنده درگیری انسانِ جهنمی با شیطانی است که با او بوده، با او برانگیخته شده و قرین اوست.
جمله بعد نیز نشانگر همین درگیری است. «قال لا تختصموا لدی و قد قدمت الیکم بالوعید ٭ ما یبدل القول لدی و ما انا بظلام للبعید» (ق/ ۲۸ و ۲۹): خداوند میفرماید: «در پیشگاه من با همدیگر ستیز نکنید. من پیشتر به شما هشدار داده بودم. پیش من حکم دگرگون نمیشود و من نسبت به بندگانم بیدادگر نیستم». افزون بر موارد گذشته، قرآن کریم نامها و صفاتی نیز برای قیامت مطرح فرموده که هرکدام به یکی از ویژگیها یا رخدادهای آن روز دلالت دارد
. برخی از آن موارد چنین است: ـ الحاقه (حاقه/ ۱۰۳): تحققیابنده، حتمی؛ ـ الواقعه (واقعه): واقعشدنی؛ ـ غد (حشر/ ۱۸): فردا؛ ـ ساعة (روم/ ۱۲): پاره زمان؛ ـ یومالحق (نبا/ ۳۹): روز بر حق؛ ـ یومالفصل (نبا/ ۱۷): روز فصل خصومت، روز جدایی؛ ـ یوم معلوم (واقعه/ ۵۰): روزی معین؛ ـ یومالوعید (ق/ ۲۰): روز تهدید، روزی که بدان هشدار داده شده؛ ـ یوم عظیم (یونس/ ۱۵): روزی پرشکوه؛ ـ یوم کبیر (هود/ ۳): روزی بزرگ؛ ـ یومالدین (حمد/ ۴): روز قانون و جزا؛ ـ یوم لا مرد له من الله (شوری/ ۴۷): روز بیبازگشت؛ ـ یومالخروج (ق/ ۱۱): روز خارج شدن؛ ـ یومالیم (هود/ ۲۶): روز دردناک؛ ـ یوم عسیر (مدثر/ ۱۹): روز سخت؛ ـ یوم مشهود (هود/ ۱۰۳): روز مورد مشاهده؛ ـ یوما ثقیلا (انسان/ ۲۷): روزی سنگین؛ ـ یوم عقیم (حج/ ۵۵): روز بدفرجام؛ ـ یومالجمع (تغابن/ ۹): روز گرد آمدن؛ ـ یومالتغابن (تغابن/ ۹): روز احساس غبن، روز پشیمانی؛ ـ یومالحسرة (مریم/ ۳۹) روز اندوه و رشک؛ ـ یومالخلود (ق/ ۳۴): روز جاودانگی؛ ـ یوم محیط (هود/ ۸۴): روز احاطهکننده؛ ـ یوم یقوم الروح و الملائکة صفا (نبا/ ۳۸): روزی که روحالقدس و فرشتگان به صف میایستند؛ ـ یوم مجموع له الناس (هود/ ۱۰۳): روزی که همه مردمان برای آن روز جمع میشوند؛ ـ یوم تشخص فیه الابصار (ابراهیم/ ۴۲): روزی که چشمها در آن خیره و حیران میشوند؛ ـ یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار (نور/ ۳۷): روزی که در آن دلها و چشمها دگرگون میشوند؛ ـ یوم یتذکر الانسان ما سعی (نازعات/ ۳۵):
روزی که انسان تلاش خود را به یاد میآورد؛ ـ یوما یجعل الولدان شیبا (مزمل/ ۱۷): روزی که کودکان را پیر میکند؛ ـ یوما عبوسا قمطریرا (انسان/ ۱۰): روزی دُژَم و اندوهگین؛ ـ یوم تبلی السرائر (طارق/ ۹): روز برملا شدن اسرار، روز آشکاری درونها. نتیجه – در آیات قرآن کریم، برخی از جنبههای واقعه قیامت روشن شده است؛ همچون تردیدناپذیر بودن آن، نزدیک بودن آن، تفاوت چهرههای انسانها در قیامت و برخورد انسانها با همنشینان خود در قیامت. – در قرآن کریم، یقینی بودن واقعه قیامت با چنین تعبیرهایی یاد شده است:
روزی یقینی و بر حق، تردیدناپذیر، آمدنی، واقعهای که دروغی در آن نیست، و روزی که خدای رحمان در عین رحمت بر بندگان، مردم را در آن روز جمع خواهد کرد. – درباره نزدیک بودن فاصله قیامت، براساس آیات قرآن باید گفت که مراد از آن، احساسی است که پس از بیداری و زنده شدن در قیامت به انسانها دست میدهد. به بیان دیگر، پس از بیداری در صحنه قیامت، انسان فاصله خود را با مرگ و زندگی دنیا بسیار کم میبیند، به گونهای که احساس میکند تنها بخشی از روز را در خواب بوده است. گویا همچون خواب، پس از بیداری و زنده شدن، عالم برزخ را از یاد میبرد
و از همین روست که فاصله قیامت را بسیار نزدیک میبیند. – چهرههای انسانها در قیامت، بسته به ایمان و عملشان، متفاوت خواهد بود: مؤمنان سپیدرو و کافران سیهرو. – انسانهای گناهکار و ظالم با همنشینان خود در قیامت مجادله میکنند. این همنشینان همان کسانی هستند که در دنیا نیز با آنها قرین و همنشین بودهاند.
پینوشتها ۱. از پیامبر اکرم(ص) نیز نقل شده است: «کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون: همانطور که میخوابید خواهید مرد و همانطور که از خواب بیدار میشوید، [در قیامت نیز] برانگیخته خواهید شد» (الفیض الکاشانی، التفسیر الصافی، ج ۳، ص ۲۳۷). ۲. ر. ک: حویزی، نورالثقلین، ج ۱، ص ۳۸۱. ۳. فو ربک لنحشرنهم والشیاطین.
سوم دی ماه ۱۳۹۷ «حامد رضوانی» استاد موسیقی و نوازنده دف، از منزل مسکونیاش در شهر اصفهان خارج شد و دیگر به خانه بازنگشت.
مراجعات مکرر خانواده رضوانی، به بیمارستانها، پزشکی قانونی، اداره آگاهی، کلانتریها، نیروی انتظامی، اداره اطلاعات، اداره اطلاعات سپاه و دادسرای اصفهان هیچ ثمری نداشته است و تاکنون اثری از حامد پیدا نشده است.
یکی از نزدیکان حامد رضوانی به ایران وایر میگوید: «تا این لحظه، دلیل یا چرایی ناپدید شدن ناگهانی او مشخص نیست. احتمال گم شدن او بسیار کم است، چون وی مشکل عقلی یا روانی نداشت. حامد رضوانی، نوازنده و استاد دف بود و از درآمد حاصل از تدریس موسیقی و نوازندگی امرار معاش میکرد. فرد ثروتمندی نبود که برای باج گرفتن او را بدزدند و در عین حال هیچ دشمنی هم نداشت.»
حامد رضوانی، بیشتر وقتش را با شاگردانش و سایر هنرمندان میگذراند. این فرد آگاه درادامه میگوید: « او
چند سال قبل به دین بهائی ایمان قلبی آورد و هر چند عضو رسمی جامعه بهائی ایران شناخته نمیشد، ولی در طی این سالها، به دفعات از سوی اداره اطلاعات و افرادی ناشناس مورد توهین و تهدید تلفنی یا حضوری قرار میگرفت. چند بار به او حمله شد و کتکش زدند. حتی بازداشتش کردند و گفتند از باور مذهبیاش برگردد.»
این شهروند بهایی اصفهان همچنین از سوی وزارت اطلاعات از تدریس در آموزشگاه های موسیقی اصفهان و برگزاری کنسرت منع شده بود.
نخستین بار در تیر ماه سال ۱۳۹۵، مأموران وزارت اطلاعات به اتهام «تبلیغ علیه نظام تحت عنوان تبلیغ بهائیت» به منزل حامد رضوانی وارد شده و با دشنام و ناسزا، منزلش را بازرسی و وسایل شخصی مانند لپ تاب، دفاتر شعر و نُت و سازهای موسیقی او را ضبط کردند.
مأموران، بدون آنکه حکم جلب او را داشته باشند و به صورت غیرقانونی به حامد رضوانی دستبند و پابند زده و او را پیش چشمهای پدر و مادر پیرش، صرفا به دلیل «بهائی شدن» مورد ضرب و شتم قرار دادند و بازداشت کردند. ماموران، پس از بازرسی منزل، با او به محل کارش میروند و کامپیوتر، سازهای موسیقی و دفاتر تدریس و شعر موجود در آنجا را ضبط میکنند
سپس حامد رضوانی
را دستبسته به نقطهای نامعلوم در خارج از شهر میبرند. باز هم توام با فحاشی، به سر و صورتش ضرباتی شدید وارد میکنند. بعد، اثر انگشت او را بر برگه صورتجلسه اموال ضبط شده میگیرند.
اما آبانماه سال ۹۵، بار دیگر این شهروند بهایی، توسط مأموران وزارت اطلاعات، بازداشت و به زندان اصفهان منتقل می شود. در دوره بازداشت، تحت فشارهای جسمی و روحی قرار میگیرد. بازجو به او میگوید که به زودی «حذف فیزیکی» و اعدام خواهد شد. بازپرس هم اجازه دسترسی و پیگیری پروندهاش را به وکیل متهم نمیدهد.
آقای رضوانی پس از ۲۱ روز به قید وثیقه آزاد شد. او پس از آزادی، از بازپرس پرونده و مأموران اداره اطلاعات که او را مورد شکنجه قرار داده بودند، شکایت میکند که دادگاه حکم بر برائت بازپرس و مأموران اطلاعات میدهد. حامد رضوانی مجدداً برای احقاق حق خود، به دیوان عدالت اداری کشور شکایت میکند که طبق خبر رسیده، مدت کمی قبل از ناپدیدشد، شکوائیهاش به دادسرای انتظامی قضات ارسال میشود
این فرد مطلع در مورد آخرین وضعیت حامد رضوانی، شهروند مفقود شده بهائی به ایران وایر میگوید: «با گذشت شش ماه، هیچ خبر موثقی از حامد به دست نیامده است. فقط در مراجعههای مکرری که به ارگانهای مختلف داشتیم، یکی از نهادها گفته که وی در آن روز به دادستانی احضار شده و از آنجا او را به یک یگان امنیتی تحویل دادهاند.» به گفته او، صحت و اعتبار این ادعا مشخص نیست. چون هیچ نهادی نام این یگان امنیتی، دلیل نگهداری و چرایی بیخبری از حامد را به صورت شفاف اعلام نکرده است.
برابر با اصل بیست و سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمیتوان به صرف داشتن عقیدهای مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد. اما در چهل سال گذشته، مسئولین قضائی و امنیتی کشور با نقض صریح قانون اساسی، هر فردی را که از اسلام(تشیع دوازده امامی) به باور مذهبی دیگری گرایش پیدا کرده را تحت فشار و تهدید به ارتداد و زندان، قرار دادهاند تا با روگردانی از عقیده خود، دوباره به اسلام بازگردد. برخورد با حامد رضوانی از سوی وزارت اطلاعات و بازپرس دادگاه انقلاب اصفهان نمونهای آشکار از اِعمال رفتار غیرقانونی با این شهروندان استم
نوک حملات نظام تازه تاسیس اسلامی، جامعه بهایی شیراز بود. سردمداران حکومت ایران میدانستند که منزل باب در شیراز برای بهاییان دنیا مرکزی مقدس به شمار میرود، به گمان آنها با مصادره و تخریب منزل باب و فشار حداکثری بر بهاییان شیراز خواهند توانست جامعه بهایی ایران را به فروپاشی سوق دهند. آزار و فشار بر بهاییان شیراز از چند هفته قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با آتش زدن و تخریب ۱۶۵ واحد مسکونی بهاییان در شیراز شروع شده بود.
[روزنامه:] اطلاعات [تاریخ:] شنبه ۱۶ دی ۱۳۵۷ برابر با ۶ ژانویه ۱۹۷۹ [شماره:] ۱۵۷۵۲ [صفحه:] ۵
جنگ در شهرک سعدی شیراز – ۲۳ آذر ۵۷ – ضمن حملهای که توسط عدهای به خانههای یک اقلیت غیررسمی مذهبی در شهرک سعدی شیراز صورت گرفت گروهی از دو طرف کشته و مجروح شدند. از سوی افراد این اقلیت مذهبی بطرف جوانان مسلمان تیراندازی شد و حدود یکصد نفر آنان کشته و مجروح گردیدند که در بین کشتهشدگان دو سرباز هم دیده میشدند (حداقل کشتهشدگان این حادثه ده تن ذکر شده است). نیمه شب گروه زیادی از مردم به خانههای این شهرک حمله بردند و افراد اقلیت غیررسمی با سلاحهای خود به کوههای اطراف گریختند در نتیجه حدود ۵۰ خانه و مغازه آنان به آتش کشیده شد.
لازم به توضیح است که حمل اسلحه برای بهائیان حرام است و آنها با سلاح های خود به کوههای اطراف نگریختند زیرا سلاح ای نداشتند ، فقط جناب استوار وحدت تفنگی داشتند که از خود و خانواده اشان تا پای مرگ دفاع نمودند
نگاهی به رمان «گهوارهی دیو» نوشتهی امید فلاحآزاد
مهرک کمالی
۱۰ آذر ۱۳۹۹ – ۳۰ نوامبر ۲۰۲۰
امید فلاحآزاد را با سه تیرباران در سه داستان، سهگانهی وارتگز، و گهوارهی دیو میشناسیم. حالا دیگر میدانیم که میشود و نمیشود با معیارهای رئالیستی کارهایش را خواند. گاه آنقدر نزدیک به واقعیت مینویسد که چهرهی خودمان را در آئینهی شخصیتهایش میبینیم، و گاه آنچنان تخیلی در خلق موقعیتهای داستانی دارد که تا همراهش نشویم، منطقش را نمیفهمیم. محدودیتی در خلق فضاها و شخصیتهایش ندارد، مجبور هم نیست طوری بنویسد که تَهَش فرهنگ یا ایدئولوژی حاکم پنهان بماند یا تبرئه شود. لازم نیست شخصیتها را در لفافههای گیجکننده بپیچد و صراحتاً میتواند زمینهی تاریخی کارش را روشن کند. به نظر میرسد آگاهانه انتخاب کرده کارهایش را در خارج از کشور چاپ کند تا دربند خواست و سلیقهی ادارهی سانسور نباشد.
در گهوارهی دیو[۱] که موضوع این نوشته است، فلاحآزاد مستقیما به بهایی بودن شخصیتهای اصلی اشاره میکند و از واقعهای تاریخی حرف میزند: حمله به بهاییان شهرک سعدی شیراز در آذر (محرم) ۱۳۵۷، سه روزی بعد از عاشورا و دو ماهی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی. این صراحت در ارجاع به یک واقعهی تاریخی دو خطر دارد که
که نویسنده از هر دو جهیده است: اول اینکه وفاداری به واقعیتْ روایت داستانی را بپوشاند و دوم، داستان تا حد یک نوشتهی یادآورِ محدودیتها و ظلمها علیه بهاییان پایین بیاید. خوشبختانه حواسش بوده و روایتی داستانی و چند-وجهی از لحظهای تاریخی پرداخته؛ روایتی از درگیری مسلحانه میان یک خانوادهی معتقد بهایی و متعصبانی که به آنها حمله کرده بودند. با اینکه گهوارهی دیو از تاریخ میگوید اما رمان تاریخی نیست. تاریخ را بهانه کرده که یک موقعیت خطیر انسانی را بنمایاند: آیا میتوان از حق حیات گذشت؟ آیا باید تن به کشته شدن داد و نکشت؟ «من» تا کجا مختار است دربارهی کارهای خود تصمیم بگیرد؟
واقعهی حمله به بهاییان شهرک سعدی شیراز که فلاحآزاد آن را در گهوارهی دیو دستمایهی کار خود کرده است، از درگیری میان خانوادهی بهایی استوار فهندژ و اهالی مسلمان شهرک از عصر ۲۳ آذر، ۱۳ محرم، شروع شد. پیش از آن، در روزهای متمادی، مسلمانان متعصب خانوادهی فهندژ را تهدید کرده بودند.
بعد از ظهر ۱۳ محرم، عدهای از اهالى شهرک سعدی به قبرستان بهائیان، حضیرةالقدس (معبد و مرکز بهاییان) و کمی دیرتر به خانهی استوار فهندژ حمله کردند. نمیدانیم قصد کشتن خانوادهی فهندژ را داشتند یا نه اما طبیعی بود که استوار فهندژ خطر مرگ را جدی بگیرد. جماعت ناسزا میگفتند، سنگ میپراندند و تهدید میکردند که داخل می شوند. او که به خاطر تهدیدهای متمادی روزهای قبلی خود را آماده کرده بود، با سلاحهایی که داشت به مهاجمان شلیک کرد، عدهای از آنها را کشت و خود نیز کشته شد. همان شب، آغاز کشمکشهای بعدی بود. جماعتی به خانه بهاییان شهرک سعدی حمله کردند و تا سه روز بعد خانههای بهاییان شیراز را آتش میزدند.
فلاحآزاد رمانش را با توصیفی از جسد استوار فهندژ (در رمان، حشمت) فردای حادثه شروع میکند و بارها ما را به حال میکشاند و به گذشته برمیگرداند. تنها آخر رمان است که ما به روز و شب واقعه میرسیم. آنچه بین حشمت و خانوادهاش و بهویژه پسرش گذشت، و ارتباط اینها با جامعهی بهایی دستمایهی رمان گهوارهی دیو است. زبان صیقلخورده، پرداخت داستانی، و رفت و برگشتهای زمانی و مکانی بین گذشته و حال، و میان جاهای مختلف در ایران و آمریکا، این سوژهی بکر را رمانی خواندنی کردهاند.
سالها گذشته است و سهراب، پسر حشمت که شب واقعه کنار او بوده، به آمریکا کوچ کرده و حالا کیمی، دخترش، میخواهد ازدواج کند. سایهی آنچه سهراب همیشه میخواسته فراموش کند یا حداقل نمیخواسته دخترش را درگیر آن کند، روی رابطهی دختر و نامزدش افتاده و او به ناچار باید با خاطرهی آن روز و مرگ پدر و پیامدهای آن دوباره روبهرو شود. رابطهی فرد و گروه در ناسازهی حلنشدهی تقابل عمل پدر (یک فرد) و آموزههای صلحآمیز آیین بهایی (یک گروه)، درد رودررویی با گذشته، و تشویش هویتی سهراب موضوعهای اصلی رمان گهوارهی دیو هستند.
سهراب آنچه گذشت را به خاطر میآورد. نشان میدهد چطور همهشان در خانه کوشیدند نزدیکی فاجعه را به رویشان نیاورند و نشستند شامشان را بخورند: نان و کتلت تازه و نوشابه و ریحان. تعریف میکند اما نمیتواند ناگزیری واقعه را رد کند. انگار همه چیز باید همانطور پیش میرفت که رفت و به فاجعه منجر شد.
بابا غرید: «لانهی فساد، ها؟ تهدیدم میکنید؟ پس من هم بگویم، اگر همین الان جمع نکنید این بساط را با من طرفید. از در آن ساختمان بکشید عقب. بکشید عقب وگرنه میآیم دست و پاتان را مثل ترکهی خشک میشکنم …» حرفش را تمام نکرد. انگار به لجش تعدادی از در حظیره برگشتند طرف خانهی او. داشتند هواَش میکردند. لابد یکی هم دست گذاشته بود روی زنگ درشان، چون بیوقفه زنگ میزد. سهراب رعشهی مامان را حس میکرد. دوباره رگباری از سنگ آمد طرف خانه، این بار بیشتر روی بام.
(ص ۲۶۷)
اینجاست که حشمتِ خشمگین، تصمیم به مقابله میگیرد. با سهراب و تفنگها روی پشتبام میرود که حمله کنندگان را بزند.
درگیریِ آن شبِ استوار فهندژ با اهالی شهرک سعدی در تاریخ آیین بهایی اتفاقی بیسابقه بود. بهاییان از زمان اعلام جداییشان از آیین باب، هر نوع مقابلهی خشونتآمیز را نفی کرده بودند. میگفتند زخم میخوریم و زخم نمیزنیم؛ کشته میشویم و نمیکشیم. آن شب ۲۳ آذر، استوار فهندژ این قاعده را شکست. اتفاقی افتاد که تا سالها موضوع بحث میان خود بهاییان بود: آیا او حق داشت از خود و خانوادهاش مسلحانه دفاع کند؟
بهاییان میگفتند نه. میگفتند فهندژ نمیتوانست و نباید به تنهایی تصمیم میگرفت. او بهایی بود و بنا به مصالح و عقیدهی جامعه بهایی نباید مقاومت میکرد.
در گهوارهی دیو سایههای این بحث را میبینیم. سهراب به یاد میآورد که بهاییان پدرش را سرزنش میکردند و از او دوری میجستند زیرا آموزههای بهایی در نفی خشونت را زیر پا گذاشته بود. این خشونتگریزی بهخصوص در روزهای پرتلاطم و خطر انقلاب لازمتر بود. حشمت که شب حادثه کشته شد؛ تاوان تهور او را سهراب، زیبا (دخترش) و همسرش دادند. زیبا و سهراب سخت درگیر نگاهی بودند که بهاییان به خانوادهی آنها پس از واقعهی سعدی داشتند. جایی از رمان زیبا میگوید:
مامان […] فکر میکرد رنجیده بودم وقتیکه میدیدم جامعهی بهایی چه ارج و قربی برای بقیهی خانوادههای شهدا و زندانیهای بهایی قائل است. تنهایی و بیکسیمان را میانداخت گردن اینکه در شهر کوچکی زندگی میکنیم […] اما دیگر حوصله نداشتم به حرفهایش گوش کنم، برای اینکه مطمئن نبودم بقیه راجع به بابا چی فکر میکردند. اصلاً خبر نداشتم که به چشم بعضیها کاری که او کرده بود جنایت محسوب میشد. […] سهراب تو هم مطمئن نیستی. […] مامان تنها کسی است که با خاطرهی بابا مشکلی ندارد.
(صص ۱۲۳-۱۲۲)
(صص ۱۲۳-۱۲۲)
این تک و تنها ماندن و تقابل ناخواسته با جمع، آنها را واداشت به مهاجرت فکر کنند و از ایران خارج شوند. بخش بزرگی از رمان، داستان هماهنگ شدن سهراب و خانواده با جامعهی آمریکاست که آنها را پذیرفته است. ترسیم رنج و شادی در رابطهی میان فرد و گروه یکی دیگر از جذابیتهای رمان است.
بنمایهی اصلی رمان، رودررو شدن با کابوسهایی است که خانوادهی حشمت و به ویژه سهراب با آنها درگیر بودهاند. با این کابوسها، خواننده با آنچه بر جامعه بهایی در نخستین سالهای پس از انقلاب گذشته است نیز آشنا میشود. نویسنده با کلماتی دقیق و در جملههایی صیقلخورده، توصیفهایی در خور هر صحنهی رمان میآفریند؛ بیشتر کابوسی و گاهی خوشایند و زمانی امیدوارکننده. از خلال این توصیفهای عمیقا داستانی است که خواننده کنجکاو با روابط میان بهاییان و مکانیسم درونی جامعهی بهایی آشنا میشود. هرچه این ویژگی به خواننده کمک میکند جامعهی بهایی را بهتر بشناسد، به همان اندازه به ضرر رمان تمام میشود. با همهی تلاش تحسینآمیزی که فلاحآزاد برای چند-صدایی کردن گهوارهی دیو میکند، صدای راویِ بهاییِ معتقدْ بر همهی صداهای دیگر غلبه دارد.
گهوارهی دیو تقاطعی از تاریخ و نبرد دینداران و انقلاب سیاسی را بازسازی میکند که پرسش مرکزیاش به رابطهی میان فرد و گروه باز میگردد: در لحظهی انتخاب میان مقاومت تا پای جان و مرگ بدون جنگ، فردِ وابسته به یک گروه تا کجا آزادی دارد دست به انتخاب بزند. کار فلاحآزاد هم در گرهافکنی، هم در زبان و هم در شیوهی روایت آنقدر تازگی دارد که ما را همراه خود کند و به فکر وادارد. میخوانیم و به انتظار شنیدن صداهای متنوعتر در رمانهای بعدیاش میمانیم.
راوی رمان با همان ترسِ خانوادهی سهراب از طرد پس از قتل پدرشان مواجه است. اگر جایی با پر و بال دادن به تخیل خود تاریخ مورد تأیید جامعه بهایی از واقعهی سعدی را نادیده میگیرد، جاهای دیگر روایتهای مثبت پررنگی از جنبههای دیگر زندگی بهاییان ارائه میدهد. اگر جایی به قول مذهبیها «شبهه»ای وارد میکند، جای دیگر نشان میدهد که نمیخواهد از چارچوب خارج شود. فلاحآزاد تلاش زیادی میکند شخصیتهایی چند وجهی بسازد اما به دلیل بندهای عقیدتی و ترس از واکنش جامعهی بهایی، برای راوی گهوارهی دیو سخت است به چند-صدایی تن دهد.
یاران روحانی الله ابهی ضمن آرزوی در پیش داشتن اوقات و لحظاتی روحانی در این لیلۀ مبارکه تقاضا می گردد موارد زیر را مورد عنایت قرار دهید.
1- برنامه ها پیشنهادی است و شما می توانید به مناسبت مطالبی اضافه و یا حذف نمائید
2- تلاوت زیارتنامه مبارکه رأس ساعت 4 بامداد می باشد
جانتان خوش باد
برنامه لیلۀ صعود حضرت بهاء الله بخش اول 1- مناجات شروع 2- مناجات دوم 3- ذکر دسته جمعی (یا منان یا منزل البیان 5 بار) 4- آیاتی از کتاب مستطاب اقدس 5- لوح مبارک حضرت بهاءالله 6- لوح مبارک حضرت عبدالبهاء 7- معرفی قصیده رشح عماء 8- ابیاتی از قصیده رشح عماء بخش دوم 9- مناجات 10- لوح مبارک حضرت بهاء الله
11- کلمات مکنونه 12- شرح نزول کلمات مکنونه 13- رجوع ذره به آفتاب 14- تبعید به بغداد 15- مراجعت از سلیمانیه بخش سوم 16- زیارت چند مناجات (به انتخاب جمع) به نیت استقرار صلح و آشتی در سراسر گیتی 17- همیشه سراج روح در مصباح نور روشن نیست 18- چراهمواره تحمل بلایا و غل و زنجیر و سجن عظیم فرمود؟ 19- تبعید به ادرنه (قسمت اول) 20- تبعید به ادرنه (قسمت دوم) 21- لوح دنیا 22- اعظم معجزۀ طلعت ابهی بخش چهارم 23- مناجات 24- در اّیامش، اشراقش از افق شهود بود و حال سطوعش از مطلع غیب 25- تبعید به عکا 26- تأسیس نخستین مسافرخانه زائرین در مرکز جهانی 27- بزرگداشت صعود مبارک در محضر حضرت عبدالبهاء 28- خداوند یهوه اشکها را ازهرچهره پاك خواهد نمود بخش آخر 29- شرح صعود 30- هر کس به هر کس می رسید می گفت که حضرت مولی به عالم بالا شتافت 31- کتاب عهدی (ترجیحا توسط 2 نفر از عزیزان زیارت گردد) 32- زیارتنامه 33- مناجات خاتمه
1 _ مناجات شروع
الها معبودا مسجودا این مشت خاك را از اهتزاز کلمۀ مبارکه منع منما و از حرارت محّبت محروم مساز. دریاهای عالم بر رحمت محیطهات شاهد و گواه وآسمانها بر رفعت و عظمتت مُقِرّ و مُعترف. ای دریای کرم، قطره ئی به شَطرت توجّه نموده و ای آفتاب جود، وجود جودت را طلب کرده. هستیت، مقدّس از دلیل و برهان و استوائت بر ع رش، مُنزّه از ذکر و بیان. رجای افئده و قلوب و ارتفاع ایادی نفوس، بر بخششت گواهیست صادق و شاهدیست ناطق؛ چه که اگر کَرَم نبود، دست ارتفاع را نمی آموخت؛ تُراب چه و ارتفاع چه. ای کریم نّیر رحمتت از افق هر شیء ظاهر و نَجم عطایت از هر شطری ساطع. محتاجان بابت، عطایت را میطلبند و عُشّاق رویت، لقایت را. چون خلق از تو و امید مکنونهء قلب از تو؛ سزاوار آنکه امام وجوه اغیار، محرمان کویت را به طراز جدیدی مُزیّن نمائی و به اسم بدیعی فائز فرمائی. توئی آنکه از اراده ات، ارادات عالم ظاهر و از مشّیتت، مشّیات امم نافذ؛ رجا از قلوب طالبانت قطع نشده و نمي شود . گواه این مقام کلمه مبارکه (لا تَقْنَطوا ). ای کریم عبادت در بحر نفس و هوی مشاهده مي شوند؛ نجاتت را آمل و بخششهای قدیمت را سائل. توئی قادر و توانا و معین و دانا
. ادعیه حضرت محبوب ص 373 تا 375 2-
مناجات دوم
هُو الابهَی الابهی ای محبوب یکتا و پروردگار بیهمتا محض فضل وَ جُود درهای بخشش گشودی و رخ برافروختی و دلها ربودی و غمها زدودی و نغمه ئی سرودی که قلب ها مفتون شد و عقلها مجنون؛ چه شد که پرده نشین گشتی و روی دلنشین پوشیدی. جانها محزون شد و یاران دلخون؛ بساط سرور بر چیده شد و شاخ حُُبور پژمرده و خمیده؛ نسیم جانبخش ساکن شد و آب حیات راکد. پس ای پروردگار، نفحات اسرار از ملکوت ابهایت منتشر نما و پرتو انوار از جبروت اعلایت لامع فرما تا آفاق معطّر و منوّر ماند. ع ع
مجموعه مناجاتهای حضرت عبدالبهاء چاپ آلمان ص 370 4-آیاتی از کتاب مستطاب اقدس
یا اهلَ الارض اذا غربت شمسُ جمالی و سُتِرَت سماءُ هیکلی لا تضطربوا قومواعلی نصره امری و ارتفاع کلمتی بین العالمین. ا نا معکم فی کل الاحوال و ننصرکم بالحق. ا نا کنّا قادرین. من عَرفنی یقومُ علی خدمتی بقیا م لاتقعوده جنود السّموات و الارضین. ای مردم روی زمین، زمانی که غروب کرد آفتاب جمال من و پوشیده شد آسمان هیکل من، مضطرب مشوید. قیام کنید بر نصرت امر من وبر ارتفاع کلمۀ من در بین اهل دنیا، ما با شما هستیم
در جمیع احوال و یاری می کنیم شمارا به حق. همانا ما قادر و توانا هستیم. هرکس مرا بشناسد، قیام بکند بر خدمت امر به قیامی که نتواند او را بنشاند لشکرهای آسمانها و زمینها. قل یا قوم لایأخذکم به قیامی که نتواند او را بنشاند لشکرهای آسمانها و زمینها.
قل یا قوم لایأخذکم الاضطراب اذا غاب ملکوتُ ظهوری و سَکنت امواجُ بحر بیانی، ان فی ظهوری لحکمه و فی غیبتی حکمه اخری مَا اطّ لع بها الا اللهُ الفرد الخبیر. و نراکُم مِن افقیَ الابهی و نَنصُرُ مَن قامَ علی نصرةِ امری بجنود مِنَ المَلاءِ الاعلی و قَبیل مِنَ الملائکةِ المقربین. ای مردم، وقتی که غایب شد ملکوت ظهور من و آرامش پیدا کرد موجهای دریای بیان من، مضطرب نشوید. در ظاهر شدن من حکمت ها بود، و، در غایب شدن من نیز حکمت دیگری است. که مطّلع نیست به آن مگر خداوند فرد خبیر ما شما را از آسمان بلند روشن خود می بینیم و یاری می کنیم کسانی را که قیام می کنند بر نصرت امر من به لشکرهائی از ملأ اعلی و دسته هائی از ملائکه مقرّبین. یا اهلَ الانشاء اذا طاَ رت الورقاءُ عَن ایک الثناء و قصدت المَ قصد اَلا قصی الاخفی، ارجعوا ما لا عَرفتموه مِن الکتاب الی الفرع المُ نشعب مِن هذا الاصل القویم. ای مردم دنیا، وقتی که پرواز کند ورقاء الهی از درخت ثناء، و قصد کند دورترین نقطه ای را که از انظار پنهان است، رجوع کنید درباره آنچه که از کتاب الهی نمیدانید، به فرع منشعب از این اصل قویم.
5- لوح مبارک حضرت بهاءالله ای محبوب، روحی در دل دمیدی و مرا از من اخذ نمودی و بعد ما بین مشرکین و مُغِلّین، نمایشی از من گذاشته و جمیع به آن ناظر شده، بر اعراض قیام نموده اند. ای محبوب، حال خود را بنما و مرا فارغ کن. جواب بشنو. نمایشت محبوب جان من است؛ چگونه راضی شوم. جز چشمم نبیند و جز قلبم عارف نشود. قسم به جمالم یعنی جمالت که از چشم و دل خود هم میخواهم مستور باشی تا چه رسد به عیون غیر طاهره… منتخبات آثار حضرت بهاءالله ص 65 6-
لوح مبارک حضرت عبدالبهاء
هوالابهی ای ورقهء خَضِرهء نَضِرهء مُستبشره، از مصیبت کبری اگر صد هزار سال ناله و فغان کنیم و آه و زاری آغاز، جامه پاره کنیم و گریبان بدریم و اشک بریزیم و خاک بر سر بیفشانیم و بسوزیم و بگدازیم، این درد درمان نیابد و این زخم التیام نپذیرد و این شعله ننشیند. پس باید خود را در هر نَفَسی عازم عالم عدم دید و به امری قیام نمود که سبب حیات باقیه گردد و علّت صعود و فوز به ملکوت و مشهد لقاء شود و البهآء علیک. ع ع منتخبات مکاتیب حضرت عبدالبهاء ج 4 ص 76
7- معرفی قصیده رشح عماء بر طبق اطّلاعات موجود نخستین لوح مبارکی که از قلم حضرت بهاءالله صادر شده قصیده رشح عما بوده که در زندان سیاهچال طهران اندکی پس از نزول روح اعظم بر هیکل مبارک به لسان فارسی نازل گشته است این قصیده فی الحقیقه سرود ظفر و شادمانی است و گرچه بلسان رمز و تلویح نازل شده به روشنی مکاشفۀ روحانی حضرت بهاءالله را بیان میکند. حضرت بهاءالله در هر بیتی از ابیات این شعر بهای الهی را که حضرتش مظهر آن بوده می ستایند
و در هر مصرعی از آن ،عوالم روحانی را که در آن اوان در روح آن ذات مقدّس متجلّی و ظاهر بوده آشکار میسازند . این قصیده گرچه نوزده بیت بیشتر ندارد ولی فیالحقیقه از کتاب عظیمی حکایت میکند از خلال ابیات این قصیدۀ مبارکه،جلال و عظمت و حقایق و قوا و خصایص مکنونۀ مودوعه در آثار مقدّسه که مقدّر بوده در طیّ چهل سال رسالت حضرت بهاءالله ظاهر شود،
کاملاً مشهود میباشد. این شعر مژدۀ نزول قوای روحانی را که حضرت بهاءالله از آنها به مرور نسایم “مُشک ختا”، “ظهور بحر خفا از موج لقا”، بلند شدن “نقره ناقور”، جریان آب زندگانی، ارتفاع “رنّه ورقا”، و ظهور “حوری هاهوتی” یاد می کنند اعلام میدارد حضرت بهاءالله در این منظومۀ لطیف به لسانی فوقالعاده زیبا و بدیع این قوای روحانی را به نفس مبارک حضرتشان نسبت می دهند. زیبائی، قدرت، عمق و همچنین اسرار نهفته ای که در کلمات مقدّسۀ این ابیات و آثار مبارکه دیگر آن حضرت موجود و مکنون براستی از توانائی و امکان ترجمه خارج است. در این ابیات حضرت بهاءالله برای نخستین بار یکی از خصائص ممتا زۀ ظهور مبارک یعنی طلوع یومالله را آشکار و در همان آغاز رسالت روحانی خویش آن را با نفس مبارک خود مرتبط فرمودهاند. نزول یک چنین اثر حیرت انگیز و شادی بخش در سیاهچال طهران در حینی که حضرت بهاءالله قدشان در زیر مصائب و زحمات خم شده بود، نشانه دیگری از صَلابت و نَبضان روح تسخیرناپذیر آن حضرت محسوب میشود نکته قابل ذکر دیگر اینکه تا آنجا که اطّلاعات ما اجازه میدهد این شعر تنها اثری است که حضرت بهاءالله در مولد خود یعنی سرزمینی که مورد علاقه و مهد ظهور امر حضرتشان بوده، نازل فرموده اند
. 8- ابیاتی از قصیده رشح عماء هوالله رشح عَماء از جذبۀ ما میریزد سرّ وفا از نغمه ما میریزد از بادصبامشک خطاگشته پدید این نفحۀ خوش ازجَعدۀ ما میریزد …نقرۀ ناقوری، جذبۀ لاهوتی این هردوبیک نفخه، ازجوّ سماء میریزد …نخلۀ طوبی بین، ر نۀ ورقا بین غنّۀ ابها بین، کزلمع صفا میریزد آهنگ عراقیبین،دفّ حجازیبین کفّ الهی بین کز جذبۀ لامیریزد … آتش موسی بین،بیضه بیضا بین سینۀ سینا بین کز کفّ سنا میریزد نالۀ مستان بین، حالت بستان بین جذبۀ هستان بین،کزصَحن لقا میریزد بنقل از رحیق مختوم جلد اّول صفحه 184
9-
مناجات
هُو اللّه
پروردگار مهربانا، یاران سر گشتهء کوی تو اند و دلبستۀ روی تو. مشتاق دیدارند و گرفتار حسرت و حُرقت بی حدّ و شمار. سوی تو پویند؛روی تو جویند؛ راز تو گویند. تأیید فرما؛ توفیق بخش تا در عبودّیت، استقامت نمایند و به خدمت پردازند؛ محفل انس بیارایند و در ظلّ عنایت بیاسایند و به قربانگاه عشق بیایند و روی و موی به خون خویش بیالایند. ای دلبر آسمانی، یاران شایان عنایت و مهربانی و تو دانی و آنچه خواهی، می نمائی. عُون توئی ، صُون توئی بخشندهء دو کون توئی .انت التواب ا لرّحیم . ع ع
مجموعه مناجاتهای حضرت عبدالبهاء چاپ آلمان ص298
10- لوح مبارک حضرت بهاء الله جمال قدم می فرمایند: ای دوست بشنو کلمه دوست را و به جان اصغا نما. صَعب است بر دوست مُفارقت دوست؛ ولکن دوست چنین خواسته. دوست را چه لایق؟ تسلیم و رضای دوست. دوست میفرماید: دوست من آنچه من دوست دارم البته دوست داری. پس به رضای دوست و آنچه از اوست راضی شو. ای دوست، علت حرکت ،حرارت و سبب صعود ،خفت. انشاءالله نار حُبّ الهی که در کلمات نظمیه ات مُودِع است سبب صعود و علت حرکت خواهد شد و دوستان را به دوستان ملحق خواهد ساخت.
سفینه عرفان، دفتر 18 ، ص 14
11-کلمات مکنونه ای پسران من ترسم که از نغمۀ ورقا فیض نبرده به دیار فنا راجع شوید و جمال گُل ندیده به آب و گِل باز گردید . ای پسر انصاف در لیل، جمال هیکل بقا از عَقَبۀ زُمُردی وفا، به سدرۀ مُنتهی رجوع نمود و گریست؛ گریستنی که جمیع مَلاء عالین و کَرُوبین از نالۀ او گریستند و بعد از سبب نوحه و ندبه استفسار شد، مذکور داشت که حسب الامر در عَقبۀ وفا منتظر ماندم و رائحۀ وفا از اهل ارض نیافتم و بعد آهنگ رجوع نمودم. ملحوظ افتاد که حَمامات قدسی چند در دست کِلاب ارض مبتلا شده اند. در این وقت حُوریۀ الهی از قصر روحانی بی سَتر و حجاب دوید و سؤال از اسامی ایشان نمود و جمیع مذکور شد؛ الا اسمی از اسماء و چون اصرار رفت، حرف اول اسم از لسان جاری شد. اهل غُرفات از مکامِن عزّ خود بیرون دویدند و چون به حرف دوم رسید، جمیع بر تُراب ریختند. در آن وقت ندا از مَکمن قرب رسید، زیاده بر این جایز نه. انا کُنا شُهداءُ علی ما فَعلوا و حینذٍ کانوا یفعلون . 12- شرح نزول کلمات مکنونه حضرت بهاءالله در هنگام مشی در ساحل نهر دجله درباره نزدیکی خداوند “و نَحنُ اقرَبُ الیه مِن حَبلِ الوَرید” و دوری انسان، بارش ابر عنایت الهی و غفلت نوع بشر و امتناع لجوجانۀ او از نوشیدن از سرچشمۀ رحمت بی منتهای الهی، تعمق و تفکر می فرمودند. مجموعه این تفکرات و تعمّقات، به صورت اثری بنام “کلمات مکنونه” که به “صحیفۀ فاطمیه” نیز معروف است، در آمد که با کلامی لطیف، آمیخته با نثری دلکش در نهایت فصاحت، بیان گردیده و حاوی حقایق مکنونه در اساس کلیه ادیان الهی می باشد و معانی و مفاهیم بی نظیر آن سبب اهتزاز روح و روشنی چشم باطن برای مشاهدۀ عوالم نامتناهی رأفت و رحمت، عدالت و قدرت غالبه و محیطه پروردگار است. کلمات مکنونه در نهایت فصاحت و بلاغت پایه و مایۀ ادیان و مذاهب را مشخص میسازد 1
حضرت عبدالبها در خصوص اهمیت این اثر می فرمایند: “کلمات مکنونه تلاوت نمائید و به مضمون دقّت کنید و به موجب آن عمل نمائید”.2
فیلد این طور تعریف میفرمایند: دو هفته بعد با جمعی از خانواده های بابی به همراهی غلامان شاهی و دسته ای از سربازان از طهران قصد بغداد نمودیم. چه سفر عجیبی بود. زمستان سرد و راهها هم کوهستانی. چهار ماه این سفر به طول انجامید. پدرم که حضرت ورقۀ علیا در مورد این سفر برای لیدی بلامفیلد این طور تعریف میفرمایند: دو هفته بعد با جمعی از خانواده های بابی به همراهی غلامان شاهی و دسته ای از سربازان از طهران قصد بغداد نمودیم. چه سفر عجیبی بود. زمستان سرد و راهها هم کوهستانی. چهار ماه این سفر به طول انجامید. پدرم که اساساً مریض بود؛ گردن و اطراف سینه اش در نتیجه فشار زنجیرها زخم شده و آماس کرده بود. مادرم وضع حمل داشت و تاب و مقاومت این مشقات و مصائب را نداشت و هیچکدام نمیدانستند که بالاخره تقدیر ما به کجا خواهد انجامید… آنهایی که در آن سفر همراهشان بودیم بواسطه نداشتن اسباب معیشت و لباس صدمۀ زیادی خوردند… برادرم مخصوصاً قبای نازکی داشت. سوار اسب بود. بسیار زحمت میکشید. دستها و پاهای او که در معرض سرما بودند، زیادتر از همه شکنجه و عذاب دید؛ به طوری که پاهایش سرمازدگی یافت که اثر آن هنوز در هیکلش ظاهر است. مخصوصاً در مواقع سرما و عوارض جسمانی، بی اندازه او را اذیت مینماید. به این وضعیت و مرارت و فقر و بیچارگی وارد شهر بغداد شدیم … یادداشتهایی درباره حضرت عبدالبهاء ج 2 ص 128
15- مراجعت از سلیمانیه حضرت ولی امرالله روزی به حضرت حرم مبارک خود، روحیه خانم درباره خاطره ای چنین میفرمایند : روزی در محضر مبارک حضرت عبدالبهاء جمعاً ناهار بسیار لذیذی تناول کردند و چون بپایان رسید حضرت مولی الوری فرمودند وقتی جمال اقدس ابهی از سفر سلیمانیه مراجعت فرمودند، در خانه ای بسیار حقیر منزل داشتیم. وضع زندگانی بی اندا زه سخت و فقیرانه بود. در همان ایام بود که از قلم اعلی هر روز آثار بدیعۀ منیعه ای نازل میشد و احبای الهی شبها جمع شده گاهی تا صبح آن آیات و ابیات را تلاوت می کردند و مست و مخمور از خمر الهی میگشتند. فرمودند خوراک منحصر بود به قطعه ای نان خشک و کمی خرما؛ ولی لذت آن نان و خرما، هرگز فراموش نشود و با هیچ اطعمه ای مقایسه نگردد
. یادداشتهایی درباره حضرت عبدالبهاء ج 2 ص 137 17-
شیاء از غیب و شهود خلعت هستی و تجلّی ربوبی ابلاغ می فرماید؛ دیگر تا کی مستحق آید و چه کس لایق باشد که ادراک نماید …. همیشه طالب بوده و هستم که خدمتی در خور از بنده برآید که شاید مقبول راه دوست شود و منظور نظر محبوب آید و چه ابتلاها که دیده شد و چه بلایا که از قبل وارد گشت, البته شنیدید و در این مُلک هم در مقابل اعداء تنها ایستاده ام و از جمیع اطراف دشمن احاطه نموده و احدی هم نصرت ننموده و در هر آن هم منتظر آنیم که جسد ترابی را به اهل آن واگذاریم و در آشیان الهی مأوی گیریم؛ با وجود این چه حرفها که می گویند و چه سخنها که از لسان جاری می نمایند, گویا یک چشم در امکان, تحقّق نیافته و یک گوش باز نگشته … آخِر بگو ای مردم , رحمی بر خود نمایید, اگر بر غیر ندارید؛ زیرا ثمرۀ اعمال و افعال به خود شما راجع است و اگرسبب اشتعال نار الهی نمی شوید دیگر علّتِ اخماد, چرا؟ و اگر ناصر نیستید باعث انقلاب چرا …؟
لئالی الحمۀ جلد 2 صص 12 – 5 18- چرا همواره تحمل بلایا و غل و زنجیر و سجن عظیم فرمود؟ حضرت عبدالبهاء می فرمایند: ای مخموران پیمانهء الهی و ای منجذبان جمال رحمانی، محبوب ابهی و مقصود ملأ اعلی فَدَیتُ احّبائه بروحی و ذاتی و کینونتی وهویّتی و حقیقتی، این مدّت مدید جمیع بلایا و رزایا و مصائب و نَوائب و غلّ و زنجیر و سجن عظیم را به نفس مبارک تحمّل فرمود و شما را در ظلّ تربیت الهّیه تربیت فرمود که در چنین روزی قیام بر امر الله و اعلاء کلمة الله بکنید. حال آن وقت است که چون حواریّین حضرت روح هر چه جز اوست فراموش نمائید و چون بحر اعظم در جوش و خروش آئید، تا نفحات حقّ شرق و غرب را معطّر نماید. ع ع
منتخبات مکاتیب حضرت عبدالبهاء ج 4 ص 51 19- تبعید به ادرنه ( قسمت اول ) یک روز شمسی بیک خبر تازه ای آورد که امکان دارد همه به ادرنه منتقل شوند و معلوم بود که این انتقال حالت تبعید خواهد داشت و درنتیجۀ اصرارهای مشیر الدوله و بنا به تصمیم سلطان عبدالعزیز و وزرای اعظم اوست که چنین امری صادر میگردد. هیکل مبارک که شدیدًا به خشم آمده بودند از قبول چنین تصمیمی امتناع نمودند؛ زیرا ایشان کاری نکرده بودند که سزاوار این عمل ناگهانی باشد. از هنگام ورود به استانبول از کلیه امور جاری در پایتخت برکنار بودند. شخصیتهای متعددی در استانبول به حضورشان آمده بودند و هیچکس کلمه ای دایر بر شکایت یا اعتراض از ایشان نشنیده بود… بنا به اظهار آقا رضا حضرت بهاءالله با لحنی شدید و سرزنش آمیز خطاب به حاجی میر زا صفا که یکی از توطئه گران بشمار میرفت و کوشش فراوان داشت که به هر ترتیب ممکن بابیها را از اسلامبول به یکی از گوشه های قارۀ اروپا تبعید کند و اکنون چهرۀ واقعی خود را آشکار کرده بود، فرمودند: “ما با این تعداد قلیل، تا شهادت آخرین نفر بر سر حرف خود باقی خواهیم بود.” حاجی میرزا صفا با تزویر آشکاری میگفت: “ولی نمیتوان در مقابل یک دولت ایستادگی کرد.” چنانچه آقا رضا مینویسد هیکل مبارک در پاسخ وی فرمودند: “تو مرا از قدرت دولت میترسانی؟ اگر تمام دنیا با شمشیرهای برهنه بر من یکه و تنها حمله ور شوند باز خود را بر اریکۀ قدرت و عظمت جالس میبینم. سرنوشت کلیۀ مظاهر الهی به این بوده که مورد ظلم و ستم قرار گیرند؛ ولی این مخالفتها هیچگاه آنان را از اظهار کلمۀ الهی منع ننمود و از مقصد خود باز نداشت.” هیکل مبارک سپس از شخص مؤمنی که در دربار فرعون زندگی میکرد و شرح گفتگوی وی را با پادشاه مصر که در قرآن کریم ذکر شده یاد نموده و به حاجی میرزا صفا فرمودند که توجه سفیر ایران را به آن قسمت از قرآن جلب نماید. آقا رضا مینویسد حاجی میرزا صفا که مانند صاعقه زده ها بر جا خشک شده بود، اجازۀ مرخصی خواست. آنگاه حضرت بهاءالله خطاب به پیروان خود فرمودند: “نظر شما چیست؟ آیا میخواهید سبب کشته شدن شماها بشوم؟ آیا میخواهید جام شهادت را بنوشید؟ چه وقتی بهتر از حالا برای جان دادن در راه حق؟ بیگناهی ما کاملاً آشکار است و آنها چاره ندارند مگر آنکه بر بیعدالتی خود اقرار کنند.” آقا رضا که این سخنان مهمین را نقل کرده است چنین اضافه میکند: “واقعاً در آن هنگام همه ما با نهایت شعف سرور و وفاداری و اتّحاد و انقطاع آماده بودیم که به آن مرتبۀ رفیع فائز شویم و خدا شاهد است که همگی با شادی در انتظار شهادت بودیم.” 20- تبعید به ادرنه ( قسمت دوم ) ولی در این هنگام مانند همیشه آثار دودلی و تزلزل در میرزا یحیی جبون و چند نفر دیگر که در همان زُمره بودند آشکار شد و ترس و نگرانی آنها را در بر گرفت. آنان میرزا یحیی را از جانب خود مأمور نمودند که به حضور مبارک رفته، تقاضا کند که این نفی و سرگونی را قبول بفرمایند. بهانۀ آنها این بود که “در این میان زنان و فرزندان ما از بین خواهند رفت.” حضرت بهاءالله آنان را مطمئن ساختند که “فدا ساختن زندگی و هستی در راه خدا نشانه عالیترین صفات است” دربارۀ زنان و بچه ها نیز فرمودند که میتوان آنها را به منازل سُفرای دول خارجی فرستاد تا از آنها نگهداری کنند. آقا رضا از قول استاد محمد استاد سلمانی میگوید او خود شاهد بود که میرزا یحیی، سید محمد اصفهانی و حاجی میرزا احمد کاشانی سرهایشان را بهم نزدیک کرده در پی چاره جویی برای نجات جان خود بودند. بالاخره حضرت بهاءالله با مشاهدۀ این که ممکن است شکافی بین بابیها ایجاد شود که سبب ضُرّ امرالله گردد، ناچار راضی به ترک استانبول شدند؛ ولی یادآور شدند که یک فرصت طلایی برای شکوفایی امر از دست داده شد. از قول مبارک چنین نقل شده است که فرمودند: “آنها ما را به عنوان میهمان به اینجا دعوت کردند و با آنکه در نهایت بیگناهی بودیم، با ما به کمال کینه جویی رفتار کردند. اگر ما در این قلب عالم با همین عدّۀ قلیل تا درجۀ شهادت بر سر قول خود می ایستادیم، تأثیر آن شهادت در جمیع عوالم باقی و برقرار میماند.” بهاءالله شمس حقیقت ص 259 تا 264
21- لوح دنیا این لوح در سال 1891 یعنی یک سال قبل از صعود حضرت بهاءاللّه و به افتخار آقا میرزا آقا افنان ملقّب به نورالدّین از قلم آن حضرت نازل شده است. در بدایت لوح ایرانیان را چنین خطاب میدهند: ” ای اصحاب ایران شما مشارق رحمت و مطالع شفقت و محبت بوده اید و آفاق وجود بنور خرد و دانش شما منوّر و مزیّن بوده آیا چه شد که بدست خود بر هلاکت خود و دوستان خود قیام کردید؟” در جای دیگر لوح، گذشتۀ درخشان ایران را یادآور می شوند و به حال تلخ و تدنّی ایران در آن دوران، با حسرت مینگرند و تذکّر می فرمایند تعالیمی که از قلم ایشان نازل شده جهت ارتفاع عالم و ارتقاء امم است و مخصوص مملکت و یا مدینه ای نبوده و نیست باید اهل عالم همگی به آنچه نازل شده و تعلیم نموده اند تمسک نمایند تا به آزادی حقیقی که نه تنها آزادی مدنی و سیاسی بلکه آزادی از قیود طبیعت حیوانی در تحت تربیت الهی است، فائز شوند
. لوح دنیا ترکیبی از هدایات و ارشادات آن حضرت به اهل ایران و هم به مردم و زمامدارن دنیا است و فخر انسان را محبت و عشق به عالم و عالمیان و جهان دوستی دانسته اند و جهانیان را از تقلید کورکورانۀ افکار گذشتگان بر حَذَر داشتند. حضرت بهاءالله در این لوح خشونت یعنی شمشیر را محکوم نموده و سخن و کلام با حکمت و دانش را توصیه فرمودند. به اصحاب خود یادآور شدند که عموم اهل عالم باید از ضُرّ دست و زبان شما آسوده باشند. حضرت بهاءالله پنج اصل مهم جهت پیشرفت ایران و جهان ذکر می فرمایند:” 1- ترک تسلیحات (اجرای صلح اکبر) 2- تعلیم خط و زبان واحد 3- اقدام به هر آنچه سبب الفت و اتحاد بین عالمیان گردد. 4- تربیت و تعلیم برای همه اطفال 5- توجه به امر زراعت و کشاورزی 22- اعظم معجزۀ طلعت ابهی با وجود آنکه عبدالحمید بی نهایت تشدید می نمود و متصّل تأکید در سجن می کرد، لیکن جمال مبارک روحی لاحبائه الفداء در نهایت عزّت و اقتدار…اهالی و ارکان حکومت جمیع می دیدند با وجود این نفسی نَفَسی نمیزد و این از اعظم معجزات جمال مبارک است که مسجون بودند ولی در نهایت حشمت و اقتدار حرکت می کردند
.زندان ایوان شد و نفس سجن، باغ جَنان گشت و در این قرون اولی ابدًا وقوع ندارد که شخصی اسیر زندان به قوّت و اقتدار حرکت فرماید و در زیر زنجیر صیت امرالله به فَلَک اثیر رسد و در شرق و غرب فتوحات عظیمه گردد …” از مقاله ای تحت عنوان”جلوه هائی از حضرت بهاء الله در آثار حضرت عبدالبهاء”به قلم جناب ایزدی نیا 23- مناجات هُو الابهی پروردگارا مور ضعیفم و پشهء نحیف؛ بال و پری شکسته دارم و پائی از دوری بادیهء حسرت خسته؛ چشم گریانم بین و جگر سوزانم نظر فرما. آه و فغانم جمع طیور را به فریاد آورده و آه پر حسرت قلبم چون شعلهء سوزان به جان جهان آتش زده. از افق ابهایت، فیض انوار کن و از ملکوت اعلایت، بذل اسرار نما. ای نیسان عنایت، بارش و ریزش ارزان کن و ای شمس حقیقت، تابش و درخشش فراوان بنما؛ شاید این قلوب افسرده تازه و زنده گردد و این نفوس مرده حیات بی اندازه یابد. ع ع مجموعه مناجاتهای حضرت عبدالبهاء چاپ آلمان ص 345 24- در ایّامش، اشراقش از افق شهود بود و حال سطوعش از مطلع غیب ” ای متوجّهین به نور الهی جمال قدم و اسم اعظم روحی لاحّبائه الفداء هر چند از این جهان صعود فرمود و خیمه در جهان پنهان برافراشت؛ ولی فیضش، شامل است و فضلش، کامل؛ نورش بازغ است و نجمش لامع؛ کوکبش ساطع است و نّیرش لائح. در اّیامش، اشراقش از افق شهود بود و حال سطوعش از مطلع غیب. عالم هویدا، تنگ است و جهان غیب، بسی واسع و پُر گشایش. پس توجّه به آن جهان باید تا فیض از جمیع جهات بلکه مقدّس از جهات رسد. ذلک ما بّینّاه لکم یا احّباء الله. ع ع منتخبات مکاتیب حضرت عبدالبهاء ج 4 ص 76 21- لوح دنیا این لوح در سال 1891 یعنی یک سال قبل از صعود حضرت بهاءاللّه و به افتخار آقا میرزا آقا افنان ملقّب به نورالدّین از قلم آن حضرت نازل شده است. در بدایت لوح ایرانیان را چنین خطاب میدهند: ” ای اصحاب ایران شما مشارق رحمت و مطالع شفقت و محبت بوده اید و آفاق وجود بنور خرد و دانش شما منوّر و مزیّن بوده آیا چه شد که بدست خود بر هلاکت خود و دوستان خود قیام کردید؟” در جای دیگر لوح، گذشتۀ درخشان ایران را یادآور می شوند و به حال تلخ و تدنّی ایران در آن دوران، با حسرت مینگرند و تذکّر می فرمایند تعالیمی که از قلم ایشان نازل شده جهت ارتفاع عالم و ارتقاء امم است و مخصوص مملکت و یا مدینه ای نبوده و نیست باید اهل عالم همگی به آنچه نازل شده و تعلیم نموده اند تمسک نمایند تا به آزادی حقیقی که نه تنها آزادی مدنی و سیاسی بلکه آزادی از قیود طبیعت حیوانی در تحت تربیت الهی است، فائز شوند. لوح دنیا ترکیبی از هدایات و ارشادات آن حضرت به اهل ایران و هم به مردم و زمامدارن دنیا است و فخر انسان را محبت و عشق به عالم و عالمیان و جهان دوستی دانسته اند و جهانیان را از تقلید کورکورانۀ افکار گذشتگان بر حَذَر داشتند. حضرت بهاءالله در این لوح خشونت یعنی شمشیر را محکوم نموده و سخن و کلام با حکمت و دانش را توصیه فرمودند. به اصحاب خود یادآور شدند که عموم اهل عالم باید از ضُرّ دست و زبان شما آسوده باشند. حضرت بهاءالله پنج اصل مهم جهت پیشرفت ایران و جهان ذکر می فرمایند:” 1- ترک تسلیحات (اجرای صلح اکبر) 2- تعلیم خط و زبان واحد 3- اقدام به هر آنچه سبب الفت و اتحاد بین عالمیان گردد. 4- تربیت و تعلیم برای همه اطفال 5- توجه به امر زراعت و کشاورزی 22- اعظم معجزۀ طلعت ابهی با وجود آنکه عبدالحمید بی نهایت تشدید می نمود و متصّل تأکید در سجن می کرد، لیکن جمال مبارک روحی لاحبائه الفداء در نهایت عزّت و اقتدار…اهالی و ارکان حکومت جمیع می دیدند با وجود این نفسی نَفَسی نمیزد و این از اعظم معجزات جمال مبارک است که مسجون بودند ولی در نهایت حشمت و اقتدار حرکت می کردند.زندان ایوان شد و نفس سجن، باغ جَنان گشت و در این قرون اولی ابدًا وقوع ندارد که شخصی اسیر زندان به قوّت و اقتدار حرکت فرماید و در زیر زنجیر صیت امرالله به فَلَک اثیر رسد و در شرق و غرب فتوحات عظیمه گردد …
” از مقاله ای تحت عنوان”جلوه هائی از حضرت بهاء الله در آثار حضرت عبدالبهاء”به قلم جناب ایزدی نیا 23- مناجات هُو الابهی پروردگارا مور ضعیفم و پشهء نحیف؛ بال و پری شکسته دارم و پائی از دوری بادیهء حسرت خسته؛ چشم گریانم بین و جگر سوزانم نظر فرما. آه و فغانم جمع طیور را به فریاد آورده و آه پر حسرت قلبم چون شعلهء سوزان به جان جهان آتش زده. از افق ابهایت، فیض انوار کن و از ملکوت اعلایت، بذل اسرار نما. ای نیسان عنایت، بارش و ریزش ارزان کن و ای شمس حقیقت، تابش و درخشش فراوان بنما؛ شاید این قلوب افسرده تازه و زنده گردد و این نفوس مرده حیات بی اندازه یابد. ع ع مجموعه مناجاتهای حضرت عبدالبهاء چاپ آلمان ص 345 24- در ایّامش، اشراقش از افق شهود بود و حال سطوعش از مطلع غیب ” ای متوجّهین به نور الهی جمال قدم و اسم اعظم روحی لاحّبائه الفداء هر چند از این جهان صعود فرمود و خیمه در جهان پنهان برافراشت؛ ولی فیضش، شامل است و فضلش، کامل؛ نورش بازغ است و نجمش لامع؛ کوکبش ساطع است و نّیرش لائح. در اّیامش، اشراقش از افق شهود بود و حال سطوعش از مطلع غیب. عالم هویدا، تنگ است و جهان غیب، بسی واسع و پُر گشایش. پس توجّه به آن جهان باید تا فیض از جمیع جهات بلکه مقدّس از جهات رسد. ذلک ما بّینّاه لکم یا احّباء الله. ع ع منتخبات مکاتیب حضرت عبدالبهاء ج 4 ص 76 25- تبعید به عکا … در روز حرکت غوغای غریبی برپا شد. با هفتاد و دو نفر از ارض سر به ارض سجن توجه فرمودند… در واپور لمسه متوجه عکا شدیم. قرب به مدینه فلک ایستاد و به قایق تشریف آوردند و چهار نفر را از حضور منع نمودند؛ )جناب سیاح و جناب مشکین قلم و آقا محمد باقر و آقا عبدالغفار( عمر افندی مذکور داشت که ما مأموریم این چهار نفر را به قبرص ببریم. حضرات به ناله آمدند بعد از چند دقیقه مفارقت، جناب آقا عبدالغفار خود را از عرشه کشتی به بحر انداخت. فَیا روحاً مِن حِّبه و انقطاعِه و توکله و استقامته و بعد به عکا وارد شدیم. در قشله عسکریه منزل دادند و شب و روز چیزی در حرم نبود. پاشا شام فرستاد و آن هم به اطفال داده شد و هوا در شدت حرارت و گرمی و آب شور و غذای مخالف؛ دیگر معلوم است که چه گذشته.
ولکن از فضل الهی در کمال روح و ریحان بوده و هستیم. فَسوفَ ینصُرُه اللهُ عبادَه بالحَق و ا نه موفی وعدَهُ و انّه بکلشی ء علیم. چنانچه هر چه در الواح قبل در تفصیل انقلاب ارض سر مرقوم، کل ظاهر شد؛ آنچه هم از نصرت که مرقوم شده، البته ظاهر خ واهد شد؛ و سه نفر در این ارض غربت و سجن فدا شدند؛ دو برادر ، جناب باقر و اسمعیل علیهما رحمه الله و عنایته، دست به گردن هم در یک شب فدا شدند. از اول ابداع تا حال چنین امری واقع نشد که دو برادر این قسم متحدًا متفقاً از ارض تیره به مقر اطهر طیران نمایند… و همچنین جناب آقا ابوالقاسم از اهل سلطان آباد. با این همه بلایا فی الحقیقه در کمال راحت و روح و ریحان بودیم؛ چه که به لقاء فائز … مائده آسمانی ج 8 ص 4
26- تأسیس نخستین مسافرخانه زائرین در مرکز جهانی در ایام اولیه، زائرین بهائی که با شور و شوق فراوان از راههای دور و اغلب با پای پیاده از ایران به قصد زیارت جمال مبارک به عکا می رسیدند، اغلب به وسیله مأمورین شناسائی شده و از ورودشان جلوگیری به عمل میآمد. احبائی که با این مشقات برای زیارت می آمدند و بدون زیارت جمال مبارک ناامید به اوطان خود بر میگشتند، کم نبودند. بعضی از زائرین هم که موفق به ورود در این شهر میشدند، تنها میتوانستند در جلوی قلعه بایستند و آن حضرت را در حالی که دست مبارکشان را تکان میدادند، زیارت نمایند. همین زیارت کوتاه کافی بود که روح شجاعت و ایمان را در آن یاران برانگیزد و آنان را به چنان مقامی رساند که آماده و مشتاق ایثار جان در سبیل آن محبوب جانان گردند. عبدالعهد نامی به طور مخفیانه بعضی از این مسافرین را که توانسته بودند وارد شهر شوند، کمک میکرد تا به سوی قشله بروند و حتی در بعضی از موارد ناچار بود آنها را در پشت دکان خود پنهان کند. پس از آن که مهاجرین اجازه یافتند که خان عوامید را ترک و در منازل مستقل ساکن شوند، دو اطاق از اطاقهای خوان عوامید برای پذیرایی زائرین اختصاص داده شد. حضرت عبدالبهاء آنان را ملاقات میکردند و شخصاً نهایت سعی را برای تأمین راحتی زائرین معمول میفرمودند و حتی آنان را از لحاظ آراستگی ظاهر و برازندگی لباس برای تشرف به حضور مولایشان آماده میساختند. زائرین در ورود، اخبار و بشارات اوطان خود را می آوردند و در نهایت سرور و روحانیت به شهرهای خود باز میگشتند و بسیاری از آنان در بازگشت افتخار حمل الواحی را که از قلم اعلی نازل شده بود و برای یاران محل خود به همراه به ارمغان میبردند، داشتند. در میان نفوسی که به مدت طولانی در خان عوامید زندگی نمودند میتوان زین المقربین و مشکین قلم را نام برد
. پیام بهائی ش 334 – 333 ص 44
27- بزرگداشت صعود مبارک در محضر حضرت عبدالبهاء شب صعود طلعت مقصود… از مجاور و مهاجر و مسافر که تقریباً دویست نفر بودند، هر یک فانوسی به سر گذاشتند و دو نفر دو نفر ردیف شدند و حضرت میرزا آقا محمود تلاوت مناجات نمودند و مشرق عبودیت) حضرت عبدالبهاء( در یمین و یسار صف، استماع مناجات میفرمودند و به این حال به اطراف روضه مبارکه صف کشیدند و بعد مراجعت فرمودند به مسافرخانه بهجی و آن شب، چون شب بیدار بودن بود، تدارک قوت جزئی که سدّ جوع نماید، شده بود و تا صبح به تضرّع و ابتهال مشغول بودند و به جهت رفع کسالت گاهی بیرون تشریف می بردند و احباب حرکتی مینمودند و تر و تازه میشدند و تشریف فرما میشدند و به تعزیت مشغول بودند و نزدیک به صبح، وقت صعود باز به اطراف روضه مبارکه مشرف شدند و طرًا نوحه و ندبه و گریه و زاری نمودند و مراجعت فرمودند و بعد از طلوع آفتاب بعضی نیم ساعت بیشتر استراحت نمودند و دو ساعت از روز گذشته باز به اطراف روضه منیعه مشرف شدند و نزدیک دو سال به واسطه این که میرزا آقاجان… در روضه مبارکه و مقام اقدس امنع ابهی منزل دائمی مستمرش بود و محل طبخ و اکل و شربش را ناقضین اعداءالله در آن مبارک محل قرار داده بودند؛ لهذا حضرت عبدالبهاء حفظاً لاحبا و منعاً لظهور الفساد زائرین را منع از دخول مقام منیع فرمودند.
اطراف مقام را طواف مینمودند و بعد از زیارت و طواف اطراف مقام منیع، حضرت عبدالبهاء روی خاک خاضعاً خاشعاً جلوس فرمودند و زائرین هم که تقریباً 200 نفر بودند ردیف نشستند و جناب آقا محمود شروع به خواندن مناجات نمودند …
بهجت الصدور ص 478
28- خداوند یهوه اشکها را ازهرچهره پاك خواهد نمود در کتاب گاد پاسزباي حضرت ولي امراالله راجع به ایام اخیرهیکل مبارك مطالبي به این مضمون مرقوم فرموده اند: … جمال قدم شش روز قبل از صعود در حالي که در بستر به یکي از اغصان تکیه فرموده بودند، جمیع اصحاب و زائرین و طائفین حول را که در قصر مجتمع شده بودند، احضار نموده و خطاب به آنان فرمودند که از جمیع شماها راضیم. بسیار خدمت کردید و زحمت کشیدید. هر صبح آمدید و هر شام آمدید. همگي مؤید و موفّق باشید به اتّحاد و ارتفاعِ امرِ مالك ایجاد. در آن روز یکي از احباب به نام میرزا اسماعیل مشرّف بوده و خود که در آخرین دیدار نور الانوار حضور داشته، چنین حکایت نموده که پس از اصغاء این بیانات، اشکم جاري شد و حزن و اندوه سراپاي وجودم را فرا گرفت. در این حین جمال مبین به اشاره مرا نزد خود خواندند. اطاعت نموده، نزدیکتر رفتم . هیکل اطهر با دستمالي که در دست مبارك داشتند، اشکم را از گونه ها ستردند. در آن لحظه بي اختیار به یاد بیان حضرت در آن لحظه بي اختیار به یاد بیان حضرت اشعیا افتادم که مي فرماید: ” خداوند یهوه اشکها را ازهرچهره پاك خواهد نمود . “ محبوب عالم ص 404 – 4
29- شرح صعود حضرت بهاء الله در طی سالهائی که مظهر امر الهی در بین ناس مشی می فرماید، قدرت های خارق العاده او در جمیع عالم نفوذ و تأثیر می نماید و سبب تغییر و تحول کلی در حقائق کل مخلوقات می گردد. در این یوم پر شکوه حضرت بهاءالله کلمه الهیه را برای عالم بشریت در مدت قریب به 40 سال نازل فرمودند و قوا و استعدادهای نامحدودی در عالم وجود بودیعه گذاشتند که ظهور و بروز آن موجب تأسیس مدنیتی با شکوه و جلال و غیر قابل تصور خواهد گردید. نزول مستمر وحی الهی بمدت 40 سال بالاخره در تاریخ 29 می 1892 بپایان رسید. نه ماه قبل از صعود حضرت بهاءالله اظهار فرموده بودند که دیگر نمیخواهم در این عالم بمانم , از آن تاریخ ببعد از لحن بیانات مبارك واضح و آشکار بود که حیات مبارك در این عالم خاکی قریب بانتها است. در شب 8 می 1892 تب خفیفی در وجود مبارك نمودار شد و با آنکه روز بعد شدت یافت ولی بزودی قطع شد. لذا به بعضی از احبا و زائرین اذن حضور عنایت فرمودند ولی چیزی نگذشت که معلوم گردید صحت مبارك اختلال حاصل نموده، تب مجددا شدت یافت و آثار نقاهت از هر جهت محسوس. مقارن طلوع فجر 29 می 1892 و در حینی که از سن مبارك 75 سال می گذشت آن روح مقدس بعالم بالا صعود فرمود. خبر صعود مبارك فورا طی تلغرافی که بکلمات ” قد افلت شمس البهاء” مصدّر بود به سلطان عبدالحمید مخابره گردید و ضمنا باو اطلاع داده شد که قصد دارند رمس مبارك را در حوالی قصر مقر دهند. بنابر این حجره کوچکی در قسمت غرب قصر انتخاب گردید و مراسم استقرار عرش مبارك در همان یوم صعود پس از غ روب آفتاب انجام پذیرفت. و آن نقطه مقدسه قبله اهل بهاء گردید.
جناب نبیل شرح آن ایام پر محنت و مصیبت را بدین قرار می نگارد: ” انقلاب عالم تراب جمیع عوالم رب الارباب را به اضطراب آورد… دیگر لسان حال و قال از بیان حال عاجز … در شورش آن محشر اکبر جمیع اهالی عکا و قرای حول آن در صحراهای حول قصر مبارك گریان و بر سر زنان و وامصیبتا گویان …”. پس از صعود مبارك تا مدت یك هفته جم غفیری از اهالی بلد از غنی و فقیر در این رزیه کبری با عائله مقدسه شریك و سهیم بودند. بسیاری از اعاظم و اکابر قوم شامل مسلمانان، نصاری و یهود و شعرا و فضلا و علماء و رجال دولت و عمال حکومت در مقام تعزیت و تسلیت بر آمدند و لسان به مدح و ثنای محبوب امکان گشودند و مراتب تأثرات قلبیه خویش را نظما و نثرا تقدیم داشتند. حتی از بلاد سائره عرایض شتی بساحت انور حضرت عبدالبهاء که حال نماینده امر حضرت بهاءالله شناخته می شدند واصل گردید. اما این اظهارات حزن و الم در صعود جمال قدم بفرموده حضرت ولی عزیز امرالله :”… هر چند بنفسه عظیم و خطیر و در هیچیك از ادوار سابقه و ظهورات مقدسه ماضیه نظیر و عدیل نداشته مع الوصف چون با بحور احزان و حرمان بی پایانی که حدوث این مصیبت عظمی در قلوب هزاران هزار از محبین و مقبلین و رافعین امر مقدسش در اشطار شاسعه و اقطار وسیعه هندوستان و ایران و عراق و عثمانی و روسیه و فلسطین و مصر و شام ایجاد نموده مقایسه نمائیم معلوم خواهد شد که چون قطره نسبت به دریا و ذره در مقابل آفتاب است.”
کتاب 4 روحی
30- هر کس به هر کس می رسید می گفت که حضرت مولی به عالم بالا شتافت صعود حضرت بهاالله به ملکوت ابهی اتش بر جان یاران مظلوم ایران زد. عاشقان جانفشانی که دهها سال ملجاء و پناهشان مظهر حضرت یزدان بود. اندوه فرقت محبوب جان کم نبود. در هر گوشه از ایران زمین ا نٓ یاران دل خونین به سوگواری نشستند. چه انان که ده ها سال آرزوی دیدار روی آن مه تابان می نمودند و به عّلت مشکلات موجود یارای سفر به دیار محبوب نداشتند و چه ا نٓان که با زجر فراوان به سرزمین کنعان شتاقتند و افتخار دیدار یوسف جاودان داشتند، انان که روزها و ماه ها در ارض مقّدس عکا در جوار بخشش و عطا اذن دیدار یافتند، همه و همه گریان و نالان، پدر مقّدس ملکوتی ا نٓان از این جهان رخت بربسته بود. اهالی عکا و توابع ان از خرد و کلان، زنان، مردان، مأموران از حکومت عثمانیان همه در اندوه بی پایان. نفس مقّدسی از جهان رفته بود که به هر یک از انان به گونه ای محّبت و عنایت فرموده بود. هر کس به هر کس می رسید می گفت که حضرت مولی به عالم بالا شتافت. فقرای عکا که هر روز مورد مرحمت حضرت بهاءالله بودند در غم جانبدارانه درگذشت آن حضرت دست ها بر سر و سینه می زدند . مردمی که بیست و چهار سال پیش با نگاه اکنده از بغض و کین خویش در ساحل دریا به حضرت بهاالله و یاران باوفا نظر می نمودند، در روز صعود حّضرت بهاالله چشمانشان گریان و دل هایشان س وزان بود. گویی همگی در درون خویش زمزمه می نمودند که کجاست آن نفس مقدسی که بر ما رحم می اورد و کودکان گرسنه ما را اطعام می فرمود.
به دستور حضرت عبدالبها تا یک هفته پس از آن حادثه جانگداز به ویژه مردم فقیر،یتیمان و بیوه زنان شهر و توابع ان، اطعام شدند. سیل تلگراف از همه نقاط سرزمین فلسطین و شام به شهر عکا سرازیر گشت. هر کس در هر مقام بود به حضرت عبدالبها و عایله مبارک عرض تسلیت نمود. تاریخ روحانی عالم به یاد ندارد که پس از درگذشت مظهر الهی، مربی اسمانی، نفوس غیر مومن به ان وجود ربانی این چنین اندوهگین ملاحظه شوند. زیرا مخالفان مظاهر الهیه، مخالفان پیامبران اسمانی، در هر دور انان را نفوسی مجنون و پریشان خوانده اند و در این دور مبارک اهل دیگر ادیان بر عظمت و درایت حضرت بهاالله شهادت داده اند. پیک یزدان دکتر نصرت الله محمدحسینی سخنرانی 13
31- کتاب عهدی اگر افق اعلی از زخرف دنیا خالیست و لکن در خزائن توکل و تفویض از برای وّراث میراث مرغوب لا عدل له گذاشتیم گنج نگذاشتیم و بر رنج نیفزودیم * ایم اللّه در ثروت خوف مستور و خطر مکنون * انظروا ثمّ اذکروا ما انزله الرّحمن فی الفرقان (ویل لکلّ هُمَزة لمَزة اّلذی جَمع مالاً و عَدّده). ثروت عالم را وفائی نه آنچه را فنا اخذ نماید و تغییر پذیرد لایق اعتنا نبوده و نیست مگر علی قدر معلوم * مقصود این مظلوم از حمل شداید و بلایا و انزال آیات و اظهار بّینات اخماد نار ضغینه و بغضاء بوده که شاید آفاق افئدهء اهل عالم بنور اتّفاق منوّر گردد و بآسایش حقیقی فائز گردد * و از افق لوح الهی نّیر این بیان لائح و مشرق باید کلّ بآن ناظرباشند * ای اهل عالم شما را وصّیت مینمایم بآنچه سبب ارتفاع مقامات شما است * بتقوی اللّه تمسّك نمائید و بذیل معروف تشّبث کنید * براستی میگویم لسان از برای ذکر خیر است او را بگفتار زشت میالائید * عفا اللّه عمّا سلف از بعد باید کلّ بما ینبغی تکلّم نمایند از لعن و طعن و ما یتکدّر به الانسان اجتناب نمایند * مقام انسان بزرگ است * چندی قبل این کلمه علیا از مخزن قلم ابهی ظاهر: امروز روزیست بزرگ و مبارك آنچه در انسان مستور بوده امروز ظاهر شده و میشود * مقام انسان بزرگست اگر بحقّ و راستی تمسّك نماید و بر امر ثابت و راسخ باشد * انسان حقیقی بمثابه آسمان لدی الرّحمن مشهود شمس و قمر سمع و بصر و انجم او اخلاق منیره مضیئه مقامش اعلی المقام و آثارش مرّبی امکان * هر مقبلی الیوم عرف قمیصرا یافت و بقلب طاهر بافق اعلی توجّه نمود او از اهل بهاء در صحیفه حمراء مذکور * خُ ذ قدح عنایتی باسمی ثمّ اشرب منه بذکری العزیز البدیع
( * ای اهل عالم مذهب الهی از برای محّبت و اتّحاد است او را سبب عداوت و اختلاف منمائید * نزد صاحبان بصر و اهل منظر اکبر آنچه سبب حفظ و علّت راحت و آسایش عباد است از قلم اعلی نازل شده و لکن جهّال ارض چون مرّبای نفس و هوسند از حکمتهای بالغه حکیم حقیقی غافلند و بظنون و اوهام ناطق و عامل * یا أولیاء اللّه و أمناءه ملوك مظاهر قدرت و مطالع عزّت و ثروت حقّند درباره ایشان دعا کنید حکومت ارض بآن نفوس عنایت شد و قلوب را از برای خود مقرّر داشت * نزاع و جدال را نهی فرمود نهیاً عظیماً فی الکتاب. هذا امر اللّه فی هذا الظّهور الاعظم عصمه من حکم المحو و زیّنه بطراز الاثبات * انّه هو العلیم الحکیم*مظاهر حکم و مطالع امر که بطراز عدل و انصاف مزیّنند بر کلّ اعانت آن نفوس لازم * طوبی للامراء و العلماء فی البهاء أولئك أمنائی بین عبادی و مشارق أحکامی بین خلقی علیهم بهائی و رحمتی و فضلی اّلذی احاط الوجود *
در کتاب اقدس در این مقام نازل شده آنچه که از آفاق کلماتش انوار بخشش الهی لامع و ساطع و مشرق است * یا اغصانی در وجود قوّت عظیمه و قدرت کامله مکنون و مستور باو و جهت اتّحاد او ناظر باشید نه به اختلاف ظاهرهء از او * وصّیة اللّه آنکه باید اغصان و افنان و منتسبین طرًّا بغصن اعظم ناظر باشند* انظروا ما انزلناه فی کتابی الاقدس (اذا غیض بحر الوصال و قضيَ کتاب المبدأ فی المآل توجّهوا الی من اراده اللّه اّلذی انشعب من هذا الاصل القدیم)* مقصود از این آیه مبارکه غصن اعظم بوده * کذلك اظهرنا الامر فضلاً من عندنا و أنا الفضّال الکریم * قد قدّر اللّه مقام الغصن الأکبر بعد مقامه انّه هو الآمر الحکیم * قد اصطفینا الاکبر بعد الاعظم امرًا من لدن علیم خبیر * محّبت اغصان بر کلّ لازم و لکن ما قدّر اللّه لهم حقّاً فی اموال النّاس * یا اغصانی و افنانی و ذوی قرابتی نوصیکم بتقوی اللّه و بمعروف و بما ینبغی و بما ترتفع به مقاماتکم
* براستی میگویم تقوی سردار اعظم است از برای نصرت امر الهی و جنودیکه لایق این سردار است اخلاق و اعمال طّیبهء طاهره مرضّیه بوده و هست * بگو ای عباد اسباب نظم را سبب پریشانی منمائید و علّت اتّحاد را علّت اختلاف مساز ید *
امید آنکه اهل بهاء بکلمه مبارکه قل کلّ من عند اللّه ناظر باشند و این کلمه علیا بمثابه آبست از برای اطفاء نار ضغینه و بغضاء که در قلوب و صدور مکنون و مخزون است * احزاب مختلفه از این کلمه واحده بنور اتّحادحقیقی فائز میشوند * انّه یقول الحقّ و یهدی السّبیل و هو المقتدر العزیز الجمیل * احترام و ملاحظه اغصان بر کلّ لازم لاعزاز امر و ارتفاع کلمه و این حکم از قبل و بعد در کتب الهی مذکور و مسطور * طوبی لمن فاز بما امر به من لدن آمر قدیم * و همچنین احترام حرم و آل اللّه و افنان و منتسبین و نوصیکم بخدمة الامم و اصلاح العالم* از ملکوت بیان مقصود عالمیان نازل شد آنچه که سبب حیات عالم و نجات امم است * نصایح قلم اعلی را بگوش حقیقی اصغا نمائید * انّها خیر لکم عمّا علی الارض * یشهد بذلك کتابی العزیز البدیع*
32- مناجات خاتمه
هوالله ای مهربان بهای من تو تأیید کن؛ تو توفیق بخش؛ ما افسرده ایم، تو دریای آتش؛ ما پژمرده ایم، تو نسائم روحبخش؛ نسیم عنایتی و شمیم موهبتی برسان. ع ع
33- زیارتنامه – زیارتنامه الثنآءُ ا لذی ظَهَرَ مِنْ نَفْسِکَ اْلأَعْلی وَ اْلَبهآءُ ا لذی طَلَعَ مِنْ جَماِلکَ اْلأْبهی عَلَیکَ یا مَظْهَرَ اْلکِبرِیاء وَ سُلْطانَ اْلَبقاء وَ مَلْیکَ مَنْ فِی اْلأْرضِ وَ السمآء اشْهَدُ ا ن بکَ ظَهَرَتْ سَلْطَنَةُ اللّهِ و اقْتِداُرهُ و عَظَمَةُ اللّهِ و کِبرِیائُهُ و بکَ ا شرَقَتْ شُمُوسُ اْلقِدَم فی سَمآء اْلقَضآء و طَلَعَ جَمالُ اْلغَیبِ عَنْ افُقِ اْلَبداء و اشْهَدُ ا ن بحَرَکَه مِنْ قَلَمِکَ ظَهَرَ حُکْمُ اْلکافِ و النُّونِ و برَزَ سِرُّ اللّهِ اْلمَکْنُونُ و بدِئَتِ اْلمُمْکِناتُ و بعِثَتِ اْلظُّهُوراتُ و اشْهَدُ اَ ن بجَماِلکَ ظَهَرَ جَمالُ اْلمَعْبودِ و بوَجْهِکَ لاحَ وجْهُ اْلمَقْصُودِ و بکَلِمَ ة مِنْ عِنْدِکَ فُصِّلَ بْینَ اْلمُمْکِناتِ وَ صَعَد اْلمُخْلِصُونَ اَلی الذِّرَوةِ اْلعُلْیا و اْلمُشْرِکُونَ اَلی الدرکاتِ السُّفْلی و اشْهَدُ باَ ن مَنْ عَرَفَکَ فَقَدْ عَرَفَ اللّهَ و مَنْ فازَ بلِقائِکَ فَقَدْ فازَ بلِقآء اللّه فَطُوبی لمَنْ امَنَ بکَ وَ بِایاِتکَ و خَضَعَ بسُلْطاِنکَ و شُرِّفَ بلِقآئِکَ و بلَغَ برِضائِکَ و طافَ فی حَوْلکَ و حَضَرَ تلْقاءَ عَرْشِکَ فَوَیل لمَنْ ظَلَمَکَ و انْکَرَکَ و کَفَرَ بِایاِتکَ و جاحَدَ بسُلْطاِنکَ و حاَربَ بنَفْسِکَ وَ اسْتَکَبرَ لدَی وَجْهِکَ وَ جادَلَ بُبرْهاِنکَ و فرّ مِنْ حُکُومَتِکَ و اقْتِدارِکَ وَ کانَ مِنَ اْلمُشْرکْینَ فی اْلواحِ اْلقُدْسِ مِنْ اصْبعِ اْلأَمْرِ مَکْتُوباً فَیا الهی و مَحْبوبی فَاَرسِلْ اَلي عَنْ یمینِ رحْمَتِکَ وَ عِناَیتِکَ نَفَحاتِ قُدْسِ اْلطافِکَ لِتَجْذِبنی عَنْ نَفْسی و عَنِ الدُّنْیا الی شَطْرِ قُرْبکَ و لقائکَ ا نکَ انْتَ اْلمُقْتَدِر عَلی ما تَشاءُ و ا نکَ کُنْتَ عَلی کُلِّ شَئ مُحیطاً عَلَیکَ یا جَمالَ اللّهِ ثَناءُ اللّهِ و ذِکْرُهُ و بهاءُ اللّهِ و نُوُرهُ اشْهَدُ بأَ ن ما رَاتْ عَینُ الِأْبداعِ مَظْلُوماً شِبهَکَ کُنْتَ فی اّیامِکَ فی غَمَراتِ اْلَبلایا مَرةً کُنْتَ تَحْتَ ال سلاسِلِ وَ اْلأغْلالِ و مَرةً کُنْتَ تَحْتَ سُیوفِ اْلأَعْداء و مَعَ کُلِّ ذِلکَ امَرْتَ النّاسَ بما امِرْتَ مِن لدُنْ عَلیم حَکیم روحيْ لضُرِّکَ اْلفِداءُ و نَفْسی لِبلائِکَ اْلفِداءُ اسْئَلُ اللّهَ بکَ و با لذینَ اسْتَضائَتْ وجُوهُهُمْ مِنْ انْوارِ وجْهِکَ وا تَبعُوا ما امِرُوا به حُّباً لنَفْسِکَ انْ یکْشِفَ السُّبحاتِ ا لتی حاَلتْ بْینَکَ وَ بَینَ خَلْقِکَ و یرْزُقَنی خَیرَ الدُّنْیا و اْلأخِرَةِ ا نکَ انْتَ اْلمُقْتَدِر اْلمُتَعاِلی اْلعَزیزُ اْلغَفور الرحیمُ صَلِّ اّللهم یا الهی عَلَی السِّدَرةِ و اْوراقِها وَ اَغْصاِنها و افْناِنها و اصُوِلها و فُرُوعِها بدَواِم اسْمائِکَ اْلحُسْنی و صِفاِتکَ اْلعُلْیا ثُمّ احْفَظْها مِنْ شَرِّ اْلمُعْتَدینَ و جُنُودِ الظّاِلمینَ ا نکَ انْتَ اْلمُقْتَدِر اْلقَدیرُ صَلِّ اّللهُ م یا الهی عَلی عِبادِکَ اْلفائِزین و امائِکَ اْلفائِزاتِ ا نکَ انْتَ اْلکَریمُ ذُو اْلفَضْلِ اْلعَظیمِ لا الهَ اّلا انْتَ اْلغَفُوُر اْلکَریمُ. .. … حضرت بهاءالله در هنگام مشی در ساحل نهر دجله درباره نزدیکی خداوند “و نَحنُ اقرَبُ الیه مِن حَبلِ الوَرید” و دوری انسان، بارش ابر عنایت الهی و غفلت نوع بشر و امتناع لجوجانۀ او از نوشیدن از سرچشمۀ رحمت بی منتهای الهی، تعمق و تفکر می فرمودند. مجموعه این تفکرات و تعمّقات، به صورت اثری بنام “کلمات مکنونه” که به “صحیفۀ فاطمیه” نیز معروف است، در آمد که با کلامی لطیف، آمیخته با نثری دلکش در نهایت فصاحت، بیان گردیده و حاوی حقایق مکنونه در اساس کلیه ادیان الهی می باشد و معانی و مفاهیم بی نظیر آن سبب اهتزاز روح و روشنی چشم باطن برای مشاهدۀ عوالم نامتناهی رأفت و رحمت، عدالت و قدرت غالبه و محیطه پروردگار است. کلمات مکنونه در نهایت فصاحت و بلاغت پایه و مایۀ ادیان و مذاهب را مشخص میسازد
1 حضرت عبدالبها در خصوص اهمیت این اثر می فرمایند: “کلمات مکنونه تلاوت نمائید و به مضمون دقّت کنید و به موجب آن عمل نمائید”.2 1- بهاءالله شمس حقیقت ص 211 2- گلزار تعالیم بهایی ص49 13- رجوع ذره به آفتاب بلبلان گلزار حقیقی آهنگ گلشن باقی دارند و عَندلیبان بقا، هوای گُلُبن رحمانی در سر گرفتند؛ هر یک به کمال شوق آرزوی صعود وعروج دارد و تحمّل فِراق و اشتیاق نیارد. پس اگر فی الحقیقه دلدادهء آن دلبریم و آشفتهء آن روی انور، باید از جهان و جهانیان بی زار شویم و آهنگ آن گلزار نمائیم. لکن رجوع به دو قسم است، یک رجوع خاک به ساحت لولاک است و رجوع دیگر رجوع شعاع به آفتاب.
اگر به خدمت امر موفّق گردیم و به نشر نفحات الله بپردازیم و در اعلاء کلمة الله بکوشیم و چون نسائم صبحگاهی بر بلاد الله مرور نمائیم و مرده را جان تازه بخشیم و پژمرده را نشاط و انبساط بیاندازه دهیم، هیاکل جهل را به مَعین علم دلالت نمائیم و حقائق غافله را مُتنّبه کنیم و خفتگان را بیدار نمائیم، آن وقت چون سلاطین با شوکت و شکوه و لشکر انبوه، طبل و دُهُل بکوبیم و از افق ادنی به ملکوت ابهی شتابیم و ندای جانفزای الهی را به تحسین تمام از جبروت اعلی شنو یم. آن رجوع رجوع ذّره به آفتاب است و عُود بلبل به گلزار…عبدالبهاء ع منتخبات مکاتیب حضرت عبدالبهاء ج 4 ص 1 14- تبعید به بغداد تاریخ حرکت حضرت بهاءالله از طهران به صوب بغداد دوازدهم ژانویه بود و این تاریخ برابر است با بیست و دوم دیماه… چهار ماه طول کشید تا این قافله الهی که قافله سالارش جمال قدم بود به بغداد رسید. حضرت ورقۀ علیا در مورد این سفر برای لیدی بلامفیلد این طور تعریف میفرمایند: دو هفته بعد با جمعی از خانواده های بابی به همراهی غلامان شاهی و دسته ای از سربازان از طهران قصد بغداد نمودیم. چه سفر عجیبی بود. زمستان سرد و راهها هم کوهستانی. چهار ماه این سفر به طول انجامید. پدرم که حضرت ورقۀ علیا در مورد این سفر برای لیدی
اوائل قرن نوزدهم زمانی بود که در بسیاری از کشورهای جهان پیروان ادیان، ظهور پیامبر موعودی را انتظار میکشیدند . پیروان جدّی و صمیمی ادیان مختلفه که از اثرات و عواقب تحقیقات علمی و بسط و توسعهء تمدّن صنعتی عمیقاً مضطرب شده بودند برای درک و فهم این تحوّلات و تغییرات سریع و روز افزون به کتب مقدّسهء خود مراجعه و توجّه نمودند .
در اروپا و آمریکا گروههائی از قبیل
هیکلیّون
(Templers)
و پیروان میلر
(Millerites)
#یقین نمودند که در کتب مقدّسهء مسیحی شواهد و آثاری یافته اند که مؤیّد اعتقاد راسخ آنان در این مورد است که به زودی تاریخ به پایان میرسد و رجعت حضرت مسیح قریب الوقوع است . نظیر این شور و هیجان و اعتقاد براینکه وعود منصوصه در قرآن و احادیث مرویّه اسلام در شرف تحقّق است همزمان با هم در ایران نیز با بشارت شیخ احمد احسایی آشکار گردید
شیخ احمد احسایی یکی از معروف ترین مجتهدین عصر قاجار بود که پایه گذار فرقه شیخیه گردید و زمینه را برای ظهور سید علی محمد باب فراهم کرد.
شیخ احمد احسایی کسی بود که ادعا میکرد نظریات فقهی اش را از طریق خواب و راهنمایی امامان کسب کرده!
شيخ احمد احسايى در ۱۱۲۲ شمسی در منطقه احساء بحرين متولد شد . مى نويسند در پنج سالگى از خواندن قرآن فارغ شد یعنی در پنج سالگی قرآن را از حفظ کرد و حضرت طاهره درچهارده سالگی .. و تا سال ۱۱۷۶ كه بيست ساله بود براى تحصيل به كربلا و نجف رفت.
در سال ۱۷۹۰ در ایران، شیخ احمد احسایی مکتب جدیدی را در زیر مجموعه شیعه بنیان نهاد که به شیخیه معروف است
وى در سال ۱۱۸۷ شمسی در حالى كه ۶۵ سال از عمرش مى گذشت عازم زيارت مشهد شد . اقامت شيخ احمد در مشهد سبب اشتهار او شد . فتحعليشاه چون شهرت شيخ احمد ر ا شنيد، فورا او را به تهران دعوت كرد.
فتحعليشاه احترام زيادى نسبت به وى میگذاشت و چنان مفتون شيخ احمد شد كه اطاعت شيخ را واجب و مخافتش را كفر دانست
بعد از شیخ احمد احسایی سّید کاظم رشتی بنا به وصیعت شیخ جانشینی رهبر شیخیه را به عهده گرفت او و شاگردانش از جمله قرة العین معتقد به ظهور قائم موعود بودند و در سال 1844 میلادی وقتی سّید محّمد شیرازی ادعا نمود که همان قائم موعود و یا “باب” است. قرة العین جزو اولین گروه هجده نفری مومن به باب بود و باب وی را از اولین حواریون خویش محسوب داشت. انشعاباتی درگروه مذهبی جدید بوجود آمد. بعضی از اعضاء گروه وفادار به قانون شریعت اسلامی ماندند و بعضی دیگر منجمله “باب” اساساً از اسلام جدا شده و تساوی حقوق همگان را به اعتقادات خویش ملحق نمودند. بدون هیچ شکی قرة العین متعلق به این گروه است. با جلسات خطابه که هم مردان و هم زنان در آن شرکت مینمودند نظرات خویش را بیان مینمود که علت بر انگیختن خشم منتقدین تا جائی شد که وی را بی بند و بار نامیدند. حضرت باب بدفاع برخاست و وی را ملقب به “طاهره” نمود که بعدا به همین نام هم شهرت یافت. طلوعی تازه – شهلا شرکت
با ظهور قیامت و ظهور پیامبر جدید یعنی حضرت بهاءالله تمام ارکان افکار و اعتقادات پوسیده جهان متزلزل شده فرو میریزد و جهانی نو و بدیع شکوفا میشود .
ایام قیامت ایامی سخت و سهمگین در تمام کتب آسمانی تعریف شده و ما در پس لرزه های پسا قیامت و دوران ورود به آرامش جهان هستیم. هنوز دوران سختی پیش روست. . .
اما تاریخ #قیامت و ظهور قائم موعود را تمام کتب آسمانی معین کرده اند.متاسفانه بخاطر تقلید از علما و مراجع و کشیشان و موبدان افراد تحقیق نمیکنند و از حقایق دور میمانند .
تمام ادیان منتظر ۲ ظهور در روز قیامت، یا #آخرالزمان یا رستاخیز یا #یوم_الحساب و… هستند: . مسیحیان منتظر : مسیح و #ایلیا . یهودیان : رب الجنود و #مسیح . مسلمانان: شیعه : #امام_زمان و #رجعت_حسینی. اهل سنت مهدی و رجعت عیسی . زرتشتیان: #هوشیدر_ماه و #سوشیانت .
بنابراین موعود اسلام همان موعود مسیح همان موعود یهود و همان موعود زرتشت است . میدانیم که حروف مقطعه رموزی را آشکار میکنند.
. طبق احادیث در «بحار ج۸۹ ص۳۷۵ و بر اساس سعید بن جبیر، ابن مسعود، ابن عباس در این حروف اسم اعظم خداوند هم نهفته است. . که در پستهای قبل گفته شد «بهاء» که با عدد ۹ ابجد رمز گذاری شده اسم اعظم خداوند است. . در اوستا این نام با عدد ۹۹۹۹۹ رمزگذاری شده بود و ۵ بار تکرار اشاره به عدد ۵ ابجد و کلمه «باب» است. .
در حروف مقطعه قرآنی «طه» نیز به ط= ۹ بمعنای #بهاء و ه = ۵ و برابر با باب میباشد. . 👈یکی دیگر از رموز حروف مقطعه اشاره به سال ظهور #قائم و قیامت است. . . در تفسیر صافی ج۱ص۹۴ . امام باقر : نشانه اين در كتاب خداوند در حروف مقطعه است، هرگاه آنها را بدون تكرار شماره كنى. هيچيك از حروف مقطعه نيست مگر اينكه چون مدتش بگذرد يكى از فرزندان هاشم پس از گذشت آن به پا خواهد خاست…هنگام [المص] قيام كند و قائم ما هنگام منقضى شدن آن در «المر» به پا خواهد خاست. پس اين را بفهم و مخفى بدار. .
«پس #حروف_مقطعه را که بشماریم تا انتهای «المر» تاریخیست که قائم بپاخیزد» . 👈از اول میشماریم «الم + الم+ المص + الر + الر + الر + المر = ۷۱+۷۱+ ۱۶۱ +۲۳۱+۲۳۱+۲۳۱+ ۲۷۱ = ۱۲۶۷. . 👈۱۲۶۷ سال از زمان دعوت علنی قریش توسط حضرت محمد، تا بعثت #حضرت_باب . . در ادامه : . 👈 #المص تا #المر را با تشدید های موجود در #قرآن اگر بشماریم: ۱۲۰۹ یعنی قرن ظهور موعود. . 👈در تفسیر شیخ احمد احسائی میگوید الف را پشت صاد باید قرار داد: یعنی المص بشود لمصا = ۱۰۰ + ۱۶۰ که میشود ۲۶۰ ه.ق اشاره به ظهور حضرت باب در ۱۲۶۰ . . . #امام_زمان #بهاییت #بهائیت #بهائی
اوضاع ایران و کربلا بقدری آشفته بود که شیخ احمد احسایی در عراق در قرن هیجدهم برای نجات مردوم ملهم به الهامات غیبی شد و چون فهمید ظهور از ایران خواهد بود مدتی به ایران رفت و به آماده نمودن مردوم که تا آنزمان پر از اعتقادات خرافی بودند پرداخت این آشفتگی در این قرن فقط مختص به ایران نبود .. کارا یل فیلسوف انگلیسی درکتاب خود راجع به فدریک کبیردرباره قرن هیجد هم چنین می نگا رد.
.قرنی که تا ریخ ندارد.
اگر هم داشته با شد قا بل ذکر نیست
. قرنی که مملو از خد عه و نیرنگ بود
تنها ظهور مظهر الهی و انقلاب فرا نسه را احتیا ج دا شت تا به این اوضاع خا تمه دهد چنا ن خا تمه ای برای چنین قرنی لا زم بود .{ ازکتا ب دکتراسلمنت }( به نظر بنده کارایل فیلسوف انگلیسی تمام انقلابات را بخصوص انقلاب فرانسه را متاثر از یک تحول الهی میدانست بخصوص که حضرت بها،الله سقوط ناپلئون سوم را نیز پیش بینی کرده بود )
کلاس های گلشن بهائی 👎
قسمتی از کتاب روزنه های امید در آستانه قرن بیست و یکم
چقدر حافظ سروده بود
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
… یکی از شگفتی های سال های نزدیک به نیمه ی قرن نوزدهم این بود که در محافل اهل ایمان ، چه مسیحی و چه مسلمان شور و هیجان خاص و بی سابقه ای در انتظار موعود دینی شان اعم از بازگشت مسیح و یا ظهور امام زمان پیدا شد مقارن سال ۱٨۴۴ مسیحی و یا ۱۲۶۰ هجری قمری با توجه به نتایج محاسبات کسانی که از تورات و انجیل و اخبار و احادیث ، سال ظهور موعود منتظر
و بر پا شدن رستاخیز عالم را استنباط و استخراج کرده بودند موجب شد که چه در غرب و چه در شرق جنبش های وسیع پدیدار شود چنان که فی المثل در آلمان صدها و هزارها خانوار با وسایل ابتدایی زمان یعنی با اسب و گاری رهسپار اراضی مقدسه یا فلسطین آن هنگام شدند تا شخصآ شاهد بازگشت حضرت مسیح باشند
یک مهاجرت جمعی که بسیاری از مورخان و حتی جغرافی شناسان معاصر نظیر دفونتن فرانسوی در کتاب جغرافیا و مذهب به آن اشاره کرده اند
هنوز هم بعضی خانه های گروه تامپله با سردرهایی که حکایت از همین انتظار پر اشتیاق می کند در زیر پای کوه کرمل موجود و محفوظ است
اما در شرق دو چهره ممتاز که شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی بودند ضمن نظرهای نویی که بخصوص در باره اصول دین اسلام بیان کردند معنای باطنی قیامت و رستاخیز و رموز و متشابها ت دینی را تبیین و تریح کردند و ظهور نزدیک امام غائب را به مسلمانان نوید دادند
حالت انتظار موعود در ایران به حدی وسعت و شدت داشت که بنابر شهادت مورخان مغرب زمین اگر سخت گیری و خشونت فوق العاده ی اولیای دولت و قتل عام کسانی که سید علی محمد باب را همان مهدی یا قائم موعود یا واسطه امام زمان دانسته و به نهضت او پیوسته بودند در میان نمی آمد پخش مهمی از جمعیت ایران بابی شده بودند
علاقه مندان می توانند در کتب مستشرقان زمان مطالعه کنند و لااقل خلاصه و فشرده آن را در فرهنگ جهانی قرن نوزدهم یعنی دائره المعارفی که بعدآ به نام لاروس معروف شد در نشر ۱٨۶۷ ملاحظه فرمایند
آقا رضا تعریف میکند: یکروز که جمال اقدس ابهی در حیاط بیرونی مبارک مشی میفرمودند خطاب به اصحاب و زائرین فرمودند ، امروز در حمام لوحی خطاب به ناصرالدین شاه نوشتیم که هنو رونویسی نشده
ولی چه کسی زنگوله را به گردن گربه خواهد آویخت ؟ آقا رضا میگوید با وجودیکه بسیاری از اشخاص آرزوی کسب این افتخار را داشتند ولی چنانچه بعدآ آنرا دیدیم
آن ماموریت خطیر که مستلزم شجاعتی بی نظیر بود به جوانی اختصاص یافت ( جناب بدیع ) که حضرت بها،الله با قدرتی که در وی دمیدند او را شکست ناپذیر فرمودند بها،الله شمس حقیقت صفحه ۳۱۴
در لوح سلطان که جناب بدیع به ناصرالدین شاه ابلاغ فرمودند ایشان در آیات عربی همان هد هد باد صبا بودند که از طرف حضرت سلیمان ماموریت یافتند و دقیقآ با تکرار همان آیات به ناصرالدین شاه این لوح را تحویل میدهند بعد از شهادت جناب بدیع حضرت سلیمان هم کار خودش را کرد وقتی سلاطین مستبد زمان مثل ناصرالدین شاه و ناپلئون و پاپ اعظم به نصایح و انذارات ان حضرت اعتنائی ننمودند تا جایی که ناصرالدین شاه دستور داد حامل لوح سلطان را که جوانی شیفته عشق الهی بود ان چنان شکنجه نمودند که در زیر داغ و درفش جلادان جان به جان افرین تسلیم نمود.
بنابراین با وجود تمام ضدیت ها وهمان طوری که حضرت بهاءالله در الواح ملوک انذار فرموده بودند قدرت و قوت ظاهره سلاطین و ملوک ارض یکی پس از دیگری محو و نابود گردید و سطوت و سلطنت و شوکت الهیه روز به روز وسعت یافت به طوری که کمتر نقطه ای در روی کره ارض می توان یافت که در ان ندای امر الهی بلند نشده باشد.
باری، جناب بدیع لوح سلطان را از عکا به طهران آورد و سه شبانه روز برفراز سنگی نزدیک به خیمه و خرگاه سلطانی در انتظار دیدار ناصرالدّین شاه بسر برد .
هنگامی که شاه او را بار داد واز مقصود پرسش نمود ، بدیع در پاسخ آیه ای از قرآن فرمودند : ” یا سلطان قد جئتک من سبأِ بنبأٍ عظیمٍ .” از ملکه صبا برای شما پیغام مهمی آورده ام ناصرلدین شاه پرسید نامه را از کجا آورده ای ؟ جناب بدیع فرمودند .. دیری نپائید که هد هد آمد و گفت من به چیزی دست یافته ام که تو دست نیافته ای و از سرزمین سبا برای تو خبر یقنی آورده ام … و سپس لوح را به او عرضه داشت و تنها پاسخی که دریافت کرد شکنجه و عذاب و سرانجام جانفشانی در سبیل حبّ بهاء بود (١٦) – کنایه از کوی دوست است . در قرآن سوره “نَمْل ” در باره آمدن هُدهُد از شهر سبا و آوردن خبر از ملکه و اهل آن دیار حکایت میکند و در آیه٢٢ هدهد به سلیمان چنین می گوید : ” وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَأِ بنبأٍ یَقِیْنٍ “. من به خبر یقنی رسیده ام در فرهنگ فارسی معین چنین آمده است : ” سبا – شهری در عربستان قدیم ، در ناحیه یمن که ملکه آن بنام بلقیس مشهور است . و او بروایت تورات با پادشاه یهود ، سلیمان ملاقات کرده و با او روابط دوستانه داشته و طبق روایات اسلامی سلیمان او را بزنی گرفت .”
در لوح سلطان که جناب بدیع به ناصرالدین شاه ابلاغ فرمودند ایشان در آیات عربی همان هد هد باد صبا بودند که از طرف حضرت سلیمان ماموریت یافتند و دقیقآ با تکرار همان آیات به ناصرالدین شاه این لوح را تحویل میدهند
در آیه٢٢ هدهد به سلیمان چنین می گوید : ” وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَأِ بنبأٍ یَقِیْنٍ “. من به خبر یقنی رسیده ام در فرهنگ فارسی معین چنین آمده است : ” سبا – شهری در عربستان قدیم ، در ناحیه یمن که ملکه آن بنام بلقیس مشهور است
بعد از شهادت جناب بدیع حضرت پروردگار هم کار خودش را کرد وقتی سلاطین مستبد زمان مثل ناصرالدین شاه و ناپلئون و پاپ اعظم به نصایح و انذارات ان حضرت اعتنائی ننمودند تا جایی که ناصرالدین شاه دستور داد حامل لوح سلطان را که جوانی شیفته عشق الهی بود ان چنان شکنجه نمودند که در زیر داغ و درفش جلادان جان به جان افرین تسلیم نمود.
بنابراین با وجود تمام ضدیت ها وهمان طوری که حضرت بهاءالله در الواح ملوک انذار فرموده بودند قدرت و قوت ظاهره سلاطین و ملوک ارض یکی پس از دیگری محو و نابود گردید و سطوت و سلطنت و شوکت الهیه روز به روز وسعت یافت به طوری که کمتر نقطه ای در روی کره ارض می توان یافت که در ان ندای امر الهی بلند نشده باشد.
منظور از سلیمان در قرآن همان #ظهور حضرت بها،الله است که لسان الغیب به او میفرماید
انوار اسم اعظم ای در رخ تو پیدا . انوار پادشاهی در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
اعظمملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آیین پادشاهی
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی کلک تو خوش نویسد در شان یار و اغیارتعویذ جان فزایی افسون عمر کاهی ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت و ای دولت تو ایمن از وصمت تباهی ساقی بیار آبی از چشمه خرابات تا خرقهها بشوییم از عجب خانقاهی عمریست پادشاها کز می تهیست جامم اینک ز بنده دعوی و از محتسب گواهی گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان
گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی
و فیلم های برای آشنایی با دیانت بهائی
در سوره الفجر به سپیده دم روزظهور و به شب های آن سوگند یاد شده .۱ ـ۲ در آیه ۳ به صراحت به باب الباب ملاقات جناب ملاحسین بشرویه با حضرت باب که به آن … والشفع والوتر که به معنی جفت و تاق است نیز اشاره شده ..همچنین به آن شب و آنچه در آن شب میگذرد قسم یاد شده که آن شب را به صبح میرساند
در آیه ۴ نیز به این مطلب اشاره شده « واللیل اذا یسر / و به شب وقتی سپری شود ( تیرگی و تاریکی با طلوع این صبح از بین میره) و همینطور در آیه ۵ خداوند به این نکته اشاره میفرمایند .. آیا در این .. کلمه و مقصد از این ؛ شب بعثت حضرت باب ( شب ظهور حضرت اعلی ) آیا برای خردمند نیاز به سوگندی دیگر است
سوره سجده آیه پنج نیز به سال ظهور سال ۱۲۶۰ به صراحت نیز اشاره میکند .. یدبر الامر من السما، الی آخر …. خداوند امرش را از آسمان به زمین می فرستد از آنچه شما آن را هزار سال می شمارید …
. او پس از کودتای ۱۲۹۹ و در ابتدای فعالیتش از خود چهره ای طرفدار اسلام نشان می داد و در روز تاسوعا و عاشورا در حالی که به سر خود کاه گل می مالید همراه با دسته سینه زنان فوج قزاق مقیم تهران به حسینیه ها و تکایای مختلف در چهار محله معروف تهران می رفت،
بهائیانایران از بطن ظهور آئین بهائی توسط زمامداران وقت تاکنون مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند. تبعیض بر علیه این گروه در سه دورهٔ قاجار، پهلوی و جمهوری اسلامی، یک وجه مشترک داشتهاست و آن هم احساس تهدید شدیدی است که روحانیون شیعه از سوی آئین بهائی داشته و دارند که در نتیجهٔ آن بهائیان ایران به یک قربانی دائمی تبدیل شدهاند.
ظهور باب که خود را همان امام زمان که روحانیون شیعه هنوز هم بشارتش را میدهند نامیده بود به علاوهٔ تعداد زیادی از تعلیمات بابی و بهائی اعم از وحی مترقی، عدم نیاز به روحانیون در این دور جدید، و برابری بین زنان و مردان باعث شد که جامعهٔ بهائی در هر دور به انحاء و درجات مختلف در معرض خشونتها، آزار و اذیتها قرار گیرد.
فشار روحانیون قبل از اینکه خود حاکمیت مملکت را به دست بگیرند، یعنی در دورههای حکومت قاجار و پهلوی، بهائیان را همچنین به سپر بلای ناملایمات سیاسی و اجتماعی نیز تبدیل کرد. اینها همه در حالی است که بهائیان بر اساس تعالیم خود در سیاست شرکت نمیکنند و در پیشبرد جامعه، با وجود محدودیتها، همواره کوشیدهاند. برای بررسی بهتر وضعیت بهائیان در حکومت پهلوی باید نگاه مختصری به این آئین و موقعیت آن انداخت
بهائیان در زمان حکومت پهلوی
در دوران قاجار، بهائیان در زندگی معمولی در ایران از نظر قانون «غیرانسان» تلقی میشدند. ازدواجهای بهائی به رسمیت شناخته نمیشد،
قربانیان بهائی همچنین نمیتوانستند در دادگاهها دادخواهی و مطالبهٔ خسارت بکنند. آنها از حقّ ادارهٔ مدارس محروم بودند، ادبیات آنها ممنوع شد، اجرای مراسم مذهبیشان بستگی به رحم و مروت مسئولین محلی داشت، و بهائیان در معرض هرگونه بدرفتاری و خشونت همسایگان مسلمان خود قرار میگرفتند. هر از گاهی، روحانی شیعهای که بیش از حد نظر خصمانه نسبت به بهائیان داشت، مردم را تحریک به خشونت علنی علیه بهائیان در شهر یا روستایی میکرد که با حداقل دخالت از سوی مقامات مدنی روبرو میشد.
رضاشاه و بهائیان
تهدید موقعیت روحانیون باعث ایجاد کینه در میان مسلمانان بنیادگرا شد. یکی از برچسبهایی قابل توجّهی که این مخالفت رو به رشد علیه رژیم به کار میبرد، اصطلاح همه-منظورهٔ «بابی» بود که بدون استثنا برای گرایشهای اصلاحطلبانه به کار میرفت.
بدون شک این درک شاه جدید از قدرت این تعصب غالب بود که عامل تبانی وی و رژیمش در اوّلین واقعهٔ بزرگ ضد بهائی شد. در آوریل سال ۱۹۲۶، تنها چند ماه پس از تاجگذاری رضاشاه، بهائیان جهرم به تحریک روحانی آن محل به نام سیّد علی پیشنماز، قتلعام شدند. با اینکه فرماندار محلی ارتش، امیر لشکر، روحانیون و حوزویانی را که عامل این قتلها بودند را دستگیر کرد تا زمانی که دستور از تهران برسد، امّا این قربانیان بودند، نه عاملان، که شاه مخالفتش را نسبت به آنها نشان داد.
چیک مینوسید: «… اعلیحضرت، رضاشاه، به همهٔ دفاتر پستی و تلگرافی دستور دادهاند که دادخواستها یا شکایات بهائیان را نپذیرند. هیچکس به دلیل قتلعام بهائیان در جهرم در ۷ آوریل مجازات نشدهاست. سیدهای دستگیرشده آزاد شدهاند
برخی اصولی که بهائیان بر آن باور داشتند و بر آن اساس شناسایی میشدند، در بین طبقهٔ تحصیلکرده نیز رواج پیدا کرد. بهائیان امیدوار بودند که دورهٔ جدید و لیبرالتر امکان این را به آنها بدهد تا در آن سهیم شوند. رضاشاه هم به این درک رسیده بود که بهائیان از تواناییهایی بالایی برخوردار هستند. جدا از تعالیم اجتماعی مترقی، بهائیان از دو اصل دینی پیروی میکردند که تحسین هر رژیم درگیر بحران را نسبت به خود جلب میکرد: یکی وفاداری آنها به دولت مدنی و دیگری پرهیز آنها از هرگونه دخالت در تحریک سیاسی حزبی بود.
در طی سالهای اوّلیّهٔ سلطنت خود، رضاشاه تعدادی از بهائیان را به سمتهای مهم در مدیریت مدنی، به ویژه شاخههای دولتی مرتبط با امور مالی منصوب کرد. اگرچه، برای آرام نگاه داشتن روحانیون شیعه، قوانینی تصویب شد که اشتغال عمومی بهائیان را در خدمات کشوری محدود میکرد، امّا بهبودهای جزئی در وضعیت بهائیان شروع به ظاهر شدن کرد. بهائیان همچنین میتوانستند به میزان محدودی روی محافظت در برابر آزار و اذیت حساب کنند و سرانجام مجاز به افتتاح مدارس شدند. از آنجا که این مدارس به سرعت به شهرت برتری دست یافتند، خاندان سلطنتی بر آن شدند تا فرزندان خود را نیز در این مدارس ثبت نام کنند.
بر این اساس، این امکان وجود داشت که با گذشت زمان، قوانین محدودکننده برداشته شود و سرانجام تعصب و خصومت از بین برود. امّا عواملی از این امر جلوگیری کردند.
مهمترین آن موقعیت روحانیون شیعه در استفاده از اتهام «بابیه» به عنوان تنها سلاح ایمن در انتقاد از رژیم بود. این کلمه هنوز چنان ذهن ایرانیان را مغشوش میکرد که حتّی یک حاکم قدرتمند مانند رضاشاه نمیتوانست خود را با «بابیه» مرتبط سازد بدون اینکه خطر از دست دادن وفاداری اقشاری از مردم را بپذیرد.
در آن واحد، رضاشاه خود را خبره در فلسفهٔ تفرقه بینداز و حکومت کنکه نقش مهمی در تداوم رژیم پهلوی داشت نشان میداد. هرچه جامعهٔ بهائیان در معرض خطر و آسیبپذیری بیشتری قرار میگرفت، گمان میرفت که به حسن نیت حاکم بیشتر وابسته خواهد شد. از این رو وسوسهٔ خشونت علیه این جامعه، زمانی که منافع حکومت ایجاب میکرد، بیشتر میشد. این نگرش با دشمنیای تقویت شد که به نظر میرسد خود شاه به تدریج نسبت به جامعهٔ بهائی در خود پرورش داده بود
. از نظر او، سلطنت به نقطهٔ کانونی زندگی ایرانیان تبدیل شده بود، نقطهٔ اتکایی که وی میتوانست توسط آن ملّت را به قرن بیستم بکشاند. رضاشاه خواستار این بود که کسانی که به او خدمت میکنند، سلطنت را در اولویت وفاداری خود قرار دهند. امّا، او آگاه شد که وفاداری رعایای بهائی، خود از یک وفاداری دیگر به دست آمدهاست. از آنجا که وفاداری به اقتدار مدنی یکی از اصول اعتقادی بهائیان بود، این وفاداری به ایمان آنان به آئین بهائی مشروط بود. برای مثال، بهائیانی که قابلیت آن را داشتند بیدرنگ به کار در خدمات دولتی میپرداختند امّا کاملاً از پذیرش پستهای سیاسی امتناع میورزیدند.
همین امر باعث شد که دولت شروع به رسمیت بخشیدن به یک سیاست تبعیضآمیز کند که مشخصهٔ رفتار علیه جامعهٔ بهائی در پنج دههٔ آینده شد. بهائیان در واقع به یک دریچهٔ اطمینان برای رژیم تبدیل شدند. بهائیان تنها هدفی بودند که روحانیون شیعه مجاز بودند علیه آن ناکامی فزایندهٔ خود را از محدودیتهایی که حتّی علما هم مجبور بودند در آن زندگی کنند، تخلیه کنند.
در قانون اساسی سال ۱۹۰۶ (۱۲۸۵ شمسی) و دیگر قوانین، حقوق بهاییان به رسمیت شناخته نشد، و در نتیجه، بهاییان حقوقی همانند دیگر مذاهب، یعنی یهودیان، مسیحیان یا زردشتیان نداشتند، زیرا حقوق مدنی پیروان این ادیان بر اساس اهل کتاب بودن آنان محسوب میشد. مؤسّسات بهائی از داشتن یک ماهیت حقوقی محروم بودند، در حالی که در دیگر ممالک ماهیت حقوقی آنان به رسمیت شناخته میشد. از سال ۱۹۳۳، ازدواجهای بهائی به رسمیت شناخته نمیشدند و برای کسانی که بر اساس قوانین بهائی ازدواج میکردند، مجازات زندان تعیین میگردید.
حملات علیه بهائیان در مطبوعات آزادانه مجاز بود و نشریات و مجلات، مجاز به چاپ نوشتههای بهائی نبودند، گرچه مجلات و کتب بهائی میتوانستند فقط تایپ شده و غیر ماشینی ارائه شوند؛ مراکز بهائی اکثراً بسته میشدند و جلسات آنها یا ممنوع بودند یا مختل میشدند.
تعدادی از گورستانهای بهائیان نیز مصادره شد و بهائیان از خدمات عمومی یا تنزل درجه یافتند یا اخراج شدند. سرانجام، مدارس مشهور بهائی که دانشآموزان غیربهائی نیز در آن تحصیل میکردند در ماه می ۱۹۳۴ (خرداد ۱۳۱۳ شمسی) تعطیل شدند. بار دیگر، جامعهٔ بهائی به جایگاه سابق خود به عنوان اقلیت ممنوع و منفور فرو نشست.
اگرچه همهٔ این حوادث در درخواستهای فوری به مراجع مرکزی برای جبران خسارت ثبت شده بود، امّا به این تظلمخواهیها پاسخی داده نمیشد. بر عکس، خیلی زود مشخص شد که رضاشاه، خودش پشت بسیاری از این سوءاستفادهها است. رضاشاه در این کارزار، شخصاً افسران ارتش و کارمندان دولت را وادار به ترک ایمان خود میکرد؛ امّا وقتی این فشارها نتوانستند به سرانجام برسند، رضاشاه به سرپرست ستاد ارتش، ژنرال ضرغامی، دستور داد تا یک دستور کلی مبنی بر اینکه «دینی که جامعهٔ بهائی خود را با آن تعریف میکند رسمیت ندارد» و اینکه به هیچوجه نباید کلمهٔ بهائی در فرمهای شناسایی درج شود، منتشر کند.
در نتیجه، تعصبات ضدبهائی که با گذشت هشت دهه از تحولات دههٔ ۱۸۵۰، ضعیف شده بود احیا و نهادینه شد. با اینکه ساختار کامل یک رژیم توتالیتر تا مدّتی بعد شکل نگرفت، چندین عنصر در دورهٔ رضاشاه ظهور کرده بود که آزار و اذیت علیه بهائیان را تدریجاً به یک پدیدهٔ سیستماتیک تبدیل کرد و رفاه این جامعه را تهدید نمود.
این اوضاع و جامعهای بود که توسط خاندان پهلوی به ارث رسید
اما پس از رسیدن به پادشاهی به طور کامل رنگ عوض کرد و تا آن جا پیش رفت که حتی برگزاری جلسات مذهبی در خانه ها را هم ممنوع اعلام کرد و پوشیدن لباس روحانیت و داشتن عمامه و ایراد سخنرانی اسلامی و منبر رفتن و موعظه را از بسیاری مبلغین و وعاظ مسلمان سلب کرد و به زور سرنیزه و قوای نظامی و انتظامی چادر و حجاب از سر زنان مسلمان برمیداشت
رضا شاه چون دشمن امرالله بود و جلوی نشر پیام الهی را گرفته بود عقل و شعورش را با زوال زود عقلی که در سن شصت سالگی با لرزش دستانش نخست شروع شد
از دست داد او دشمن امرالله بود خصوصآ که بهائیان دستش را نمی بوسیدند و جلوی او زانو نمی زدند
انجمن معارف را در خفا برعلیه فعالیت بهائیان تاسیس نمود ادعای نجات پسرش به دست حضرت عباس در کودکی از سانحه سقوط از اسب و مهم تر ادعای نوعی ارتباط ویژه با امام زمان سخنی است که شاه سالها پیش در کتاب خود «مأموریت برای وطنم» مطرح کرده بود و در یک یا دوسال پیش از انقلاب در گفتگو با اوریانا فالاچی (خبرنگار پر آوازه و غیر مذهبی ایتالیایی) نیز همان را عینا تکرار می کند و وقتی با اعجاب و انکار تلویحی او مواجه می شود، بی ایمانی او را مورد ملامت قرار می دهد و با اعتماد به نفس مؤمنانه و با زبان یک مؤمن حتی خرافی می گوید شما اروپایی ها ایمان ندارید و این گونه امور معنوی را نمی فهمید.
این گونه امور را نمی توان در همه جا به انگیزه های سیاسی و به فریبکاری نسبت داد. به نظر می رسد که این افکار عمدتا برآمده از تربیت اولیه و خانوادگی وی بوده است. مادرش، که قطعا مذهبی تر از پدرش بود، فرزند را با باورهای مذهبی و آن هم از نوع کاملا سنتی و تا حدودی خرافی رایج آن عصر تربیت کرده بودند.
به ویژه رضا شاه حتما توجه داشت که ولیعهد او باید مذهبی باشد و حداقل متظاهر به مذهب رسمی کشور باشد تا بتواند واجد شرایط پادشاهی کشور مسلمان و شیعه ایران بشود
و این فکر تا حدودی جدی بود و قطعا نمی توان این اندیشه و تربیت را صرفا از سر ریا و حتی مصلحت اندیشی روزمره سیاسی تفسیر کرد و احتمالا به همین دلیل بوده است که فرزندان دیگر رضا شاه (باز بر اساس شواهد موجود کمتر مذهبی بوده و حداقل تربیت دینی آنان چندان جدی نبوده است.
خوب اگر اين حرف درسته چرا پسرش حرف باباش را گوش نكرد يا اينكه هر دفعه يك ذره فشار سياسى توسط مذهبيان بهش امد زود فرار كرد
آقای امید اتحادی نوشتند Ali Kargar در این مورد به شما عرضی خصوصی در مورد مذهبی بودن محمد رضا شاه خواهم نوشت در رابطه با بهاییان. در ضمن عرضم حضور شاه الهی که محمدرضا شاه بسیار ضعیف النفس بوده و همیشه برای فرار روی چمدان نشسته بود بیاد بياوريد در زمان مصدق رضا شاه هم فاحش ترین خطای سیاسی او اتحاد با آلمان نازی بود حتی گاندی هندی با همه ضدیت با انگلیس به هيچ وجه با آلمان همکاری نکرد و انگلیس را حمایت کرد ترکیه هم با آلمان هيچ همکاری نکرد و در نتیجه قسمتی از سوریه را از متفقین پاداش گرفت
جواب
Omid Ehtiati
ممنون امید جان در دوره رضا شاه آرامش نسبی و حتی شکوفایی برای بهائیان ایجاد شد؛ هر چند دوره چندان راحتی هم برای بهائیان نبود؛ با این حال با کاهش نفوذ و قدرت عالمان شیعه از خشونت بر ضد بهائیان کاسته شد؛ ولی حکومت رضا شاه در درازمدت، فعالیت کنترلنشده سازمانهای اجتماعی و دینی را برنتافت؛ به همین دلیل، مدرسههای بهائیان را بست.
همچنین حاضر به پذیرش اعتبار اسناد ازدواج بهائیان نشد، انتشار کتابهایشان را ممنوع کرد، برخی از مراکز محلیشان را بست و برخی از کارمندان بهائی را اخراج کرده و درجه نظامی برخی از افسران بهائی را تنزل داد. فقط بخاطر اینکه بهائیان تنها کسانی بودند که دست شاه را نمی بوسیدند نماینده بهائیان پیش رضا شاه رفت ودر خواست رسمیت برای بهائیت در ایران کرد. او جواب داد نمیتوانم. اگر این کار را بکنم هم شما در خطر می افتید و هم من (منظورش سلطنتش بوده). که به خطر می افتد وقتی این خبر به سمع مبارک حضرت عبد البهاء رسید، فرمودند سلطنت از دستش رفت! و چیزی نگذشت سرنگون شد
.باعث خجالت و شرم برای ایرانیان است .. جدیترین موج آزار بهائیان در دوران پهلوی از سال ۱۹۵۵ (۱۳۳۴) آغاز شد؛ هنگامی که حکومت به شیخ محمدتقی فلسفی اجازه داد در رادیوی سراسری بر ضد بهائیان، به وعظ و خطابه بپردازد و عوام را علیه بهائیان بشوراند. موجی از بهائیستیزی در کشور به راه افتاد و در بسیاری از نقاط بهائیان با قتل و غارت مواجه شدند. شاید یکی از دلایل این موج از بهائیستیزی این بود که شاه به دستگاه روحانیون دینی که به او کمک کرده بودند با کودتا علیه مصدق قدرت را بازپس گیرد احساس دِین میکرد.
دوران جمهوری اسلامی در دورهٔ جمهوری اسلامی، بهائیستیزی،دوباره به شکلی شدید و مستمر ادامه یافتهاست. همدستی حکومت و فقیهان شیعه در بهائیستیزی در دوران قاجاریه و پهلوی، در دوران جمهوری اسلامی به یکیشدن بهائیستیزان حکومتی و فقیهان تبدیل شد و شکل جدیدِ سیاست رسمی جمهوری اسلامی ایران را به خود گرفت. بر خلاف دوران قبل که بهائیان قربانیان اقدامات پراکنده حکومتی بودند، پس از انقلاب اسلامی طرح مشخص و برنامهریزیشدهای برای نابودی جامعهٔ بهائی شکل گرفت.
پس از پیروزی انقلاب ایران (۱۳۵۷) در ایران، بهائیستیزی که با حمایت روحانیان شیعه همراه بود، شکل جدید و افراطیای به خود گرفت. به صورتی که بهاییت تنها مذهبی در ایران است که روحانیّت شیعه برای مبارزه با آنان نهاد ویژهای تأسیس کردهاست. گفتنی است که بهائیان متهم به حمایت از نظام شاهنشاهی شدند و مورد برخورد نظام جمهوری اسلامی قرار گرفتند که از آنجمله میتوان به اعدام بهائیان، تخریب اماکن مقدس و گورستانهای بهائی، توهین به مقدسات بهائی و جلوگیری از ادامه تحصیل و اشتغال آنان در مراکز دولتی و ادارات نام برد.[
آقای عطا جعفر نوشتند
Ali Kargar شاه اخوند ها را كه به عراق رفته بودند به ایران دعوت کرد انجمن حجتیه را راه انداخت دوستانی که از حکومت پهلوی حمایت میکنند به یاد آورند تخریب حضیرطلقدس بدستور شاه بود و سه برابر کردن مساجد تشکیل حسینیه ارشاد مسجد دانشگاه تهران اسلامی کردن روشنفکران حزب رستاخیز مسببب انقلاب تحویل مملکت به اخوندها بزرگترین خیانتی که رهبری می تواند در باره ملت انجام دهد بهترین دوره آزادی بهایی در دوره مشوطیت بود چون اکثر مشروطه خواهان آزاده طلب بابی بوده اند بویژه دوره احمد شاه که اغلب مدارس بهایی هم در آن دوره تاسیس شد که رضا شاه آنها راتعطیل کرد
Ata Jafar ممنون از شما بحدی کامینت های شما دوستان جالب است که با اجازه همه آنهارا بزودی در لینگ منتشر خواهم کرد
شاه از آخوندها مطمئن بود چون بیشتر آخوندها برای سلامتی محمدرضا شاه دعا میکردند و توسط جامعه روحانیت مبارز که سردسته اونها(علم الهدی) بود با پول هویدا که بهش نگند بهائی هستی تقویت میشدند آخرش هم ، همین نقطه ضعف هویدا بدست آخوندها افتاد و اعدامش کردند فیلم هاش تا یک سال قبل از انقلاب.هنوز است .. سخنرانی علم الهدی در سال ۱۳۵۴ در مشهد! ببینید چه جوری رنگ عوض کرده مردک ریا کار!! “در مقابل خدمات شاهنشاه آریا مهر سر تعظیم و تسلیم در این مکان مقدس فرود میآوریم و.و و
روزنامه:] بیان حقیقت
[تاریخ:] ٢۶ فروردین ١٢٩٩
[شماره:] [ناخوانا]
– جهرم –
عرصۀ خونین، قتل واعدام بهائیین
حوادث سهمگین، و عرصۀ خونینی که با یک سلسله فجایع دهشتناک و یک رشته دواهی وحشتزا بنام احساسات دینی و تعصبات مذهبی اخیراً در جهرم عرض وقوع نموده و منجر به قتل و اعدام فجیعانه یازده نفر و یک بچه شیر خواره از مشاهیر بهائیه و [ناخوانا] شده است، یک منظره مخافت بار و یک نمایشگاه هولناکی را نشان میدهد که بیاختیار حس جامعه را فشار داده و منقلب میسازد!! …اگر مشاهده نموده باشید، نیران و زبانه آتش را در میان نیزار یا احتراق خرمن، میتوانید به انتهاضات توده دژخیم و غضبناک پیبرده، و قضایای مدهشه جهرم را ملتفت شوید و… تصدیق نمائید که اقدامات بر علیه نظم و امنیت با هر دیانت و مذهبی مغایر و مخالف است حالا چون ما با هر مسلک بیطرفانه بخواهیم قضایا را عریاناً مکشوف و حقایق را آشکار سازیم مواجه با اشکالات و محذوراتی میشویم که از قوه تحمل ما خارج است بعلاوه دست اتهام و افترا هم که بسیار بلند و محتاج به اقامه مدرک و برهان نیست!!! هر گاه بخواهیم اصلاً متذکر نشده بگذریم از وظیفه خبرنگاری قصور کرده و مورد اعتراضات مشترکین محترم واقع میشویم،…
… چیزی که بواسطه تواتر راپورتهای افواهی میتوانیم بدون قید تردید بنویسیم همان قتل ۱۲ نفر است که در میانه ازدهام [ازدحام] و انبوه جماعت بفظیع ترین وجهی معدوم شدهاند … پس از رسیدن خبر بشیراز حسب الامر امارت محترم لشکر جنوب شصت نفر نظامی بجهرم اعزام شدند چند نفر جهرمی هم که از جمله برادر آقای میرزا سید محمد صدر [ناخوانا] بوده است میگویند در شیراز جلب و حبس شدهاند –
[متن بالا رونویسی از اصل سند است. اگر به نکتهای برخورد کردید که دقیق رونویسی نشده است لطفاً به نشانی ایمیل در صفحه تماس با ما بفرستید]
در اواخر قرن نوزدهم، آوازۀ بابیها در روسیه چنان طنین انداز شده بود که ایوان تورگنیف، رماننویسی بزرگ روسی، اغلب از آنها سخن میگفت (یان تی. یاسیون، «طاهره بر صحنۀ تئاتر روسیه»، در طاهره در تاریخ: دیدگاههایی از شرق و غرب). در سال ۱۹۰۳، ایزابلا گرینوِسکایا، شاعر و نمایشنامه نویس روسی، که به احتمال زیاد از طریق تورگنیف با جنبش بابی آشنا شده بود، نمایشنامهای با عنوان «باب» نوشت
که آن را «مهمترین اثر نمایشیِ» خود میدانست. یک سال بعد، این نمایشنامه به کارگردانی ای.پی. کارپف در «انجمن ادبی و هنری» سن پترزبورگ به روی صحنه رفت و با استقبال گستردهای روبهرو شد (اِی. گراچِوا، مدخل «ایزابلا آرکادِونا گرینوِسکایا» در «فرهنگ نویسندگان زن روس»)
. لئو تولستوی، نویسندۀ سرشناس روس، پس از مطالعۀ این نمایشنامه با ارسال نامهای به گرینوسکایا ضمن ستایش از این اثر به ابراز همدلی با تعالیم باب پرداخت (لوئیجی استِنداردو، «لئو تولستوی و آیین بهائی»، ۱۹۸۵). تولستوی از سال ۱۸۹۴ با جنبش بابی آشنا شده و به مطالعه دربارۀ باب و بهاءالله پرداخته بوده بود
در پرتقال، خوزه ماریا دو اِسا دو کیروش، بزرگترین نویسنده رئالیست پرتغالی قرن نوزدهم که منتقدان ادبی او را همتراز دیکنز، بالزاک، تولستوی و فلوبر میدانند، در رمان «مکاتبات فرادیک مندس» (نگارش در ۱۸۹۰ و انتشار در ۱۹۰۰) داستان ماجراجویی پرتقالی به نام فرادیک مندس را بازگو میکند که به جنبش بابی پیوسته است. هر چند منبع اصلیِ اطلاعات کیروش کتاب «ادیان و فلسفه های آسیای مرکزی» اثر آرتور دوگوبینو بود اما به احتمال زیاد کیروش در سفر به قاهره در اواخر سال ۱۸۶۹ و اوایل سال ۱۸۷۰ با تعدادی از بهائیان مقیم این شهر آشنا شده بود و آنها نیز اطلاعاتی را در اختیار او گذاشته بودند.
. او حتی در پاسخ به نامۀ محمد عبده، مسلمان نواندیش مصری، نسبت به دین بهائی ابراز علاقه کرده و مدتی در این فکر بود که کتابی دربارۀ این دین بنویسد (میخائیل رودیونوف، «لئو تولستوی و امین ریحانی: تعامل میان دو دنیای خلاق»). امروز نه تنها در کتابخانۀ تولستوی در یاسنایا پولیانا آثاری دربارۀ جنبش بابی و آیین بهائی، از جمله ترجمۀ روسی «کتاب اقدس» اثر بهاءالله، به چشم میخورد بلکه در میان مکاتبات منتشرشدۀ تولستوی اشارات پراکندهای به باب و بهاءالله وجود دارد که حاکی از همدلی این اندیشمند روس با ایدههای «صلح جهانی» و «اخوت جهانی» در آثار این دو ایرانی است.
داستان در سال ۱۸۷۱ میگذرد و کیروش چند صفحه را به توصیف باب و بابیها اختصاص میدهد (موژان مؤمن، «ادیان بابی و بهائی ۱۹۴۴-۱۸۴۴: بعضی روایت های معاصر غربی»، ۱۹۸۱). او در بخشی از این رمان چنین مینویسد: «هر چند آنچه ابتدا توجه فرادیک را به این فرقۀ جدید جلب کرد نوعی کنجکاوی انتقادی بود و میخواست ببیند که یک دین جدید چطور پدید میآید و تثبیت میشود اما به تدریج به بابیگری به شدت علاقهمند شد-
عامل اصلی جذب او نه تعالیم بابی بلکه ازخودگذشتگیِ حواریون آن بود…هر گاه فرادیک از باب و ظهور دین دیگری در دنیای اسلام، و شهادت و سرمستی و جذبۀ پیروانش، حرف میزد…این شخصیت ]باب[ در نظرم مهم جلوه میکرد. پیش از آن هرگز کسی را نمیشناختم که
درگیر چنین امور متعالیای باشد، و مبهوت و مفتخر بودم که مَحرَم چنین راز اعجاب انگیزی شده ام. آشنایی با فرادیک چنان مرا تحت تأثیر قرار داد که گویی در آستانۀ سفر پولس رسول به یونان برای تبلیغ مسیحیت در میان غیریهودیان با او در معابر تنگ سلوکیه قدم میزنم و به امیدها و آرزوهایش گوش میکنم.»
حتی در اسپانیا که روابط چندانی با ایران نداشت، باب اسمی ناآشنا نبود. بررسی روزنامه های اسپانیا در فاصلۀ سالهای ۱۸۵۳-۱۸۵۰ (سال اعدام باب تا سه سال پس از آن) نشان میدهد که برای مثال، در اکتبر و نوامبر ۱۸۵۲ حدود ۳۵ هزار نفر در مادرید از اخبار مربوط به اعدام باب و سرکوب بابیها در ایران مطلع شده اند
(امین اخیا، «نخستین اشارات به ادیان بابی و بهائی در اسپانیا»، ترجمۀ پویا موحد، دفترهای آسو، شمارۀ ا، آبان ۱۳۹۸). خوان والرا، یکی از نامدارترین اندیشمندان قرن نوزدهم اسپانیا و عضو فرهنگستانهای سلطنتی زبان اسپانیایی و علوم اخلاقی و سیاسی، در مقالهای که در سال ۱۸۶۸ در دو مجلۀ مهم اسپانیایی منتشر شد،
پیدایش و گسترش دین بابی را حاکی از «قدرت فکری و اخلاقی» ایرانیان دانست و ابراز امیدواری کرد که ایرانیها بتوانند مثل اروپاییها به قلههای ترقی صعود کنند (همان منبع۹۷). او دو دهۀ بعد هم در مقالۀ دیگری در نشریۀ معروف «لا اسپانیا مدرنا» ضمن ستایش «شهدا»ی این «دین جدید ایرانی» چنین نوشت:
«محور اخلاقی این دین بسیار پاک…آثار مقدس آن بسیار شاعرانه…و اعتقادات و عشق آن به خداوند…عمیق است.» (همان منبع). نویسنده و روشنفکر نامدار اسپانیایی، وزیر آموزش و پرورش عمومی و از پیشگامان مبارزه برای آزادی زنان در اسپانیا، در مقالۀ مبسوطی که در زمان بازدید ناصرالدین شاه از نمایشگاه بین المللی پاریس در سال ۱۸۸۹ منتشر شد،
با انتقاد شدید از شاه قاجار به علت سرکوب و کشتار بابیها، دین بابی را «پرملاطفت، خیرخواه، پیشرو و انسانگرا» خواند و «قهرمانی، استقامت و ایمان شهدا»ی بابی را ستود. او در عین حال، با نکوهش «سیاستهای خودخواهانۀ کشورهای اروپایی» این حکومتها را متهم کرد که خواهان «عقب ماندگی» کشورهای اسلامی هستند
زیرا اجازه دادند تا ناصرالدین شاه مروجان «ایده های متمدنانهتر، مفیدتر و لطیفتر» یعنی بابیها را سرکوب کند و مانع از «ترقی اخلاقی و پیشرفت عادتها»یی شود که «بابیان میتوانستند…برای ایران به ارمغان بیاورند.» البته دستکم یکی از سیاستمداران اروپایی یعنی امیلیو کاستلار، استاد کرسی تاریخ در دانشگاه مادرید و وزیر کشور و آخرین رئیس جمهور اولین جمهوری اسپانیا، در کتاب «دربارۀ مسئلۀ شرق» (۱۸۷۶) نه تنها بابیها را در زمرۀ «شهدای آرمانخواهی» قرار داده بود که «با خون خود زمین را آبیاری و بارور میکنند»
بلکه با اشاره به اعدام باب توسط فوج سام خان ارمنی، نه مسلمانان بلکه «متعصبان نسطوری» را عامل قتل این «شهید» شمرده بود (همان منبع). دوازده سال پس از اعدام باب، میکله لسونا، زیستشناس، استاد دانشگاه و مترجم نامدار آثار چارلز داروین، در مقام پزشک هیئت دیپلماتیک کشور تازهتأسیس «پادشاهی ایتالیا» به ایران سفر کرد و دو دهۀ بعد رسالهای ۶۷ صفحهای با عنوان «بابی» (۱۸۸۱) نوشت که در آن زبان به تحسین باب و پیروانش گشود.
او در بخشی از این رساله چنین مینویسد:
«سبک نگارش باب خلاقانه و اعجابآور بود و به نوشتههای بشری شباهت نداشت؛ بنابر این، او نه تنها خطیبی زبانآور بلکه نویسندهای بی بدیل بود…همه جا آیاتش را به صدای بلند میخواندند و اغلب فریاد حیرت برمیآوردند. در شیراز جز باب از چیزی سخن نمیگفتند…» اما اکثر نخبگان ایرانی معاصر باب، خواه مذهبی خواه غیرمذهبی، با او مخالف بودند.
همان طور که در جای دیگری نوشته ام، «باب، بر خلاف معاصرانش ]در ایران[، یقین داشت که “اصلاح” حقیقیِ نظام کهن “ناممکن” است و جز با “انقلاب” نمیتوان آیندهای بدیع را رقم زد. “آرمان” باب همچون تیغی تیز گلوی “واقعیت” را تهدید میکرد. تنها کافی بود تا قلم باب به حرکت آید تا ثابت شود که هر آنچه طبیعی، بدیهی، استوار و تغییرناپذیر به نظر میرسد، غیرطبیعی، غیربدیهی، لرزان و تغییرپذیر است.
باب تأکید میکرد که “واقعیت”، ضروری نیست و میتوان و باید آن را تغییر داد و واقعیتی نو آفرید. به نظر او، اصلاح، پیامدی جز تداوم و بازتولید ساختارهای ناعادلانهی موجود نداشت. بنابراین، همواره از “آلترناتیو” سخن میگفت و خود را “در” یا راهی به سوی تحقق آن نظم بدیل آرمانی میدانست. عجیب نیست که سردمداران نظام سیاسی (شاه و صدراعظم) در اتحادی “نامقدس” دست به دست رقبای خود یعنی متولیان نظام دینی (روحانیون) دادند تا “تهدید” باب را از بین ببرند» (شبح باب بر فراز ایران در گردش است، دفترهای آسو، شمارۀ ۱، آبان ۱۳۹۸).
کالبد شکافی مرده آزاری در ایران معاصر، از باب تا خاوران اقلیت کیست و چه حقوقی دارد؟ هژمونی اکثریت، حذف اقلیتها از خاورمیانه بهائی آزاری؛ پیش از کودتا تا پس از آن کنتس امیلیا پاردو بازان، نویسنده و روشنفکر نامدار اسپانیایی، وزیر آموزش و پرورش عمومی و از پیشگامان مبارزه برای آزادی زنان در اسپانیا، در مقالۀ مبسوطی که در زمان بازدید ناصرالدین شاه از نمایشگاه بینالمللی پاریس در سال ۱۸۸۹ منتشر شد، با انتقاد شدید از شاه قاجار به علت سرکوب و کشتار بابیها، دین بابی را «پرملاطفت، خیرخواه، پیشرو و انسانگرا» خواند و «قهرمانی، استقامت و ایمان شهدا»ی بابی را ستود. او در عین حال، با نکوهش «سیاستهای خودخواهانۀ کشورهای اروپایی» این حکومتها را متهم کرد که خواهان «عقبماندگی» کشورهای اسلامی هستند زیرا اجازه دادند تا ناصرالدین شاه مروجان «ایدههای متمدنانهتر، مفیدتر و لطیفتر» یعنی بابیها را سرکوب کند و مانع از «ترقی اخلاقی و پیشرفت عادتها»یی شود که «بابیان میتوانستند…برای ایران به ارمغان بیاورند.» (همان منبع). البته دستکم یکی از سیاستمداران اروپایی یعنی امیلیو کاستلار، استاد کرسی تاریخ در دانشگاه مادرید و وزیر کشور و آخرین رئیس جمهور اولین جمهوری اسپانیا، در کتاب «دربارۀ مسئلۀ شرق» (۱۸۷۶) نه تنها بابیها را در زمرۀ «شهدای آرمانخواهی» قرار داده بود که «با خون خود زمین را آبیاری و بارور میکنند» بلکه با اشاره به اعدام باب توسط فوج سام خان ارمنی، نه مسلمانان بلکه «متعصبان نسطوری» را عامل قتل این «شهید» شمرده بود (همان منبع). دوازده سال پس از اعدام باب، میکله لسونا، زیستشناس، استاد دانشگاه و مترجم نامدار آثار چارلز داروین، در مقام پزشک هیئت دیپلماتیک کشور تازه
تأسیس «پادشاهی ایتالیا» به ایران سفر کرد و دو دهۀ بعد رسالهای ۶۷ صفحهای با عنوان «بابی» (۱۸۸۱) نوشت که در آن زبان به تحسین باب و پیروانش گشود. او در بخشی از این رساله چنین مینویسد:
«سبک نگارش باب خلاقانه و اعجابآور بود و به نوشتههای بشری شباهت نداشت؛ بنابراین، او نه تنها خطیبی زبانآور بلکه نویسندهای بیبدیل بود…همهجا آیاتش را به صدای بلند میخواندند و اغلب فریاد حیرت برمیآوردند. در شیراز جز باب از چیزی سخن نمیگفتند…» اما اکثر نخبگان ایرانی معاصر باب، خواه مذهبی خواه غیرمذهبی، با او مخالف بودند. همان طور که در جای دیگری نوشتهام، «باب، بر خلاف معاصرانش ]در ایران[، یقین داشت که “اصلاح” حقیقیِ نظام کهن “ناممکن” است و جز با “انقلاب” نمیتوان آیندهای بدیع را رقم زد. “آرمان” باب همچون تیغی تیز گلوی “واقعیت” را تهدید میکرد. تنها کافی بود تا قلم باب به حرکت آید تا ثابت شود که هر آنچه طبیعی، بدیهی، استوار و تغییرناپذیر به نظر میرسد،
غیرطبیعی، غیربدیهی، لرزان و تغییرپذیر است. باب تأکید میکرد که “واقعیت”، ضروری نیست و میتوان و باید آن را تغییر داد و واقعیتی نو آفرید. به نظر او، اصلاح، پیامدی جز تداوم و بازتولید ساختارهای ناعادلانهی موجود نداشت. بنابراین، همواره از “آلترناتیو” سخن میگفت و خود را “در” یا راهی به سوی تحقق آن نظم بدیل آرمانی میدانست. عجیب نیست که سردمداران نظام سیاسی (شاه و صدراعظم) در اتحادی “نامقدس” دست به دست رقبای خود یعنی متولیان نظام دینی (روحانیون) دادند
تا “تهدید” باب را از بین ببرند» (شبح باب بر فراز ایران در گردش است، دفترهای آسو، شمارۀ ۱، آبان ۱۳۹۸). ،، در آثار منتشرشدۀ تولستوی اشارات پراکندهای به حضرت باب و بهاءالله وجود دارد که حاکی از همدلی این اندیشمند روس با ایده های «صلح جهانی» و «اخوت جهانی» در آثار این دو ایرانی است. در پرتقال، خوزه ماریا دو اِسا دو کیروش، بزرگترین نویسنده رئالیست پرتغالی قرن نوزدهم که منتقدان ادبی او را همتراز
دیکنز، بالزاک، تولستوی و فلوبر میدانند، در رمان «مکاتبات فرادیک مندس» (نگارش در ۱۸۹۰ و انتشار در ۱۹۰۰) داستان ماجراجویی پرتقالی به نام فرادیک مندس را بازگو میکند که به جنبش بابی پیوسته است یکی از سیاستمداران اروپایی یعنی امیلیو کاستلار، استاد کرسی تاریخ در دانشگاه مادرید و وزیر کشور و آخرین رئیس جمهور اولین جمهوری اسپانیا، در کتاب «دربارۀ مسئلۀ شرق» (۱۸۷۶) نه تنها بابیها را در زمرۀ «شهدای آرمانخواهی» قرار داده بود که «با خون خود زمین را آبیاری و بارور میکنند»
بلکه با اشاره به اعدام باب توسط فوج سام خان ارمنی، نه مسلمانان بلکه «متعصبان نسطوری» را عامل قتل این «شهید» شمرده بود عجیب نیست که سردمداران نظام سیاسی (شاه و صدراعظم) در اتحادی “نامقدس” دست به دست رقبای خود یعنی متولیان نظام دینی (روحانیون) دادند تا “تهدید” باب را از بین ببرند»
(شبح باب بر فراز ایران در گردش است، دفترهای آسو، شمارۀ ۱، آبان ۱۳۹۸).