#همانطور که وعده داده شد ه بود کافران میخواهند این نور را خاموش کنند ولی این نور شعاع خودش را گسترده تر میکند این مخالفت ها بیانگر تحولی است که در جامعه ایران در طی سال های گذشته رخ داده.است ده ها هزار نفر تنها در خود ایران متوجه این امر شدند و بنظر می آید تا بقیه آنها هم متوجه این امر الهی و علت بروز این اختلاف ها نشوند جمهوری اسلامی ایران به این زودی ها از بین نخواهد رفت .ملاحظه بفرمائید از وقتی که اینها مخالفت خودشون را با دیانت بهائی شروع نمودند فقط در طی این چهل و دوسال شمار پیروان این آئین ا الان
بیش از ۷ میلیون برآورد شدهاست
که در ۲۲۱ کشور پراکنده شدهاند.
با اینکه این شمار کمتر از ۰٫۲٪ جمعیت دنیاست ولی از نظر پراکندگی در کشورهای مختلف پس از مسیحیت (با پراکندگی در ۲۳۲ کشور) دومین دین جهان از نظر گستردگی شناخته می شود
راز گسترش ديانت بهائى
هاينريش هيملر(١٩٤٥-١٩٠٠) فرمانده اس اس المان در سال ١٩٣٩ديانت بهائى را در المان غير قانونى اعلان نمود استدلال او اين بود كه ديانت بهائى يك دين جهان گرا ومعتقد به وحدت عالم انسانيست واز طرف ديگر يك دين صلح طلب وضد خشونت است واين دو خصيصه مخالف با دكترين نازيسم كه هم نژاد گرا وهم خشونت طلب است، ميباشد . نازيها كليه دفاتر بهائى را بستند وهر نوع فعاليت بهائيان را در المان غير قانونى اعلان نمودند. جالب است كه بدانيم بعد از پيروزى متفقين وشكست المان ، ،شرق اين كشور تحت اشغال كشور شوروى كمونيستى قرار گرفت وانها نيز در المان شرقى فعاليت بهائيان را غير قانونى اعلان نمودند اينك استدلال انها ان نبود كه ديانت بهائى چرا جهان گرا و دارای اهداف بين الملليست بلكه انها اين اشكال را مطرح كردند كه چرا تعاليم ديانت بهاءى منشاء دينى دارد وچرا در تعاليم ان به مالكيت خصوصى حتى به صورت كنترل شده ثروت اشاره شده است وبه صلح عمومى ووحدت عالم انسانى معتقد است؟ زيرا در دكترين كمونيسم اعتقادى به صلح با سرمايه داران وجود ندارد .ومالكيت خصوصى كه سرمايه دارى انرا نمايندگى ميكند بايد اصولا از صحنه گيتى محو شود تاريخ نشان داد كه هردو قدرت بزرگ نازيسم وكمونيسم با تمام عظمت وقدرت جهانى كه كسب نمودند وبا تمام گسترشى كه در عالم يافتند خورد ونابود شدند وديانت بهائى به گسترش خود در ممالكى كه اين دو قدرت در ان سلطه داشتند ادامه داد واثبات نمود كه سه اصل جهان گرايى مبتنى بر وحدت عالم انسانى وصلح طلبى دائمی جهانی ومالكيت كنترل شده خصوصى اصولى اساسى وواقعى وجهان شمول براى رشد وگسترش وتكامل جامعه جهانى هستند
در این گفتار چند خصوصیّت ویژه را که در بین نظام های عرفانی ادیان اعم از بودائی، مسیحیّت و اسلام مشترک است مورد مطالعه و بررسی قرار میدهیم. این خصوصیّات عبارتند از:
۱- وجود یک ساختار مبتنی بر سلسله مراتب روحانی با یک رهبر در رأس آن که او را پیشرفته ترین فرد در طریق عرفان دانسته معتقدند که او قادر به هدایت روحانی دیگران در این جهت خواهد بود همراه با شعائری مانند اطاعت و اعتراف.
۲- تأکید بر اینکه تنها با روایت و انتقال شفاهی و شخصی تعالیم و تجارب جامعه است که فرد میتواند واقعاً در مسیر روحانی پیشرفت نماید و اینکه این پیشرفت را نمیتوان از کتاب آموخت.
۳- گرایش به دیرنشینی و ریاضت.
۴- بکار بردن روش هائی که موجب تغییر حالت ذهنی و آگاهی انسان می گردد.
بر اساس نصوص معتبر دیانت بهائی، عرفان در قلب و مرکز ادیان قرار دارد. در این نوشتار دیدگاه حضرت بهاء الله را نسبت به این خصوصیّات ویژه نظام های عرفانی مورد مطالعه قرار میدهیم. به جای همگامی با روند متداول و مرسوم که تشکیلات نظام های عرفانی را به عنوان یک گروه منزوی و جدا از سایر مؤمنین منظور می نماید، حضرت بهاء الله تمامی جامعهً بهائی را به یک اجتماع عرفانی تبدیل می فرمایند. با این کار، تغییرات بزرگی نیز در ارتباط با خصوصیّاتی که در فوق به آن اشاره گردید، در زمینه رهبری جامعه بهائی و مسائلی از قبیل نقل و انتقال دانستنی ها و نحوه سازماندهی جامعه به شیوه ای کاملاً متفاوت با ادیان قبلی به وجود آورده اند. به طور خلاصه نظم اداری بهائی نه تنها در بردارنده تشکیلات یک جامعه عرفانی می باشد، بلکه دقیقاً طوری تنظیم گردیده که صرفاً عملکرد آن خود موجب پیشرفت روحانی فرد می گردد. اموری که در جامعه بهائی در جریان است نیز به همین نحو عمل می کند یعنی حداکثر فرصت پیشرفت روحانی و نحوه ارزیابی این پیشرفت و چگونگی اجتناب از خود فریبی را برای فرد فراهم میسازد
دین نقش های متعدّدی در تاریخ بشر بازی کرده است. یکی از این نقش ها این بوده که بشر را در جهت پیشرفت معنوی یاری داده و او را در تماس با جنبه روحانی وجود خود و در ارتباط نزدیکتر و بالاتری با حقیقت ماورای عالم مادّی قرار داده است. در اکثر ادیان، اقلیّتی از مؤمنین این جنبه از دین را هدف اصلی خود قرار داده و برای تلاش بیشتر در این جهت به صورت گروهی متشکّل در آمده اند. این امر موجب پیدایش رهبانیّت در مسیحیّت و آئین بودا و تصوّف در اسلام گردیده است.
در آئین بهائی، عرفان نقش اصلی پیدا کرده است. در واقع حضرت ولیّ امرالله “آن احساس عارفانه که انسان را با خدا متّحد می سازد” را به عنوان “مرکز و محور ایمان دینی”(۱) توصیف فرموده اند. به این ترتیب این احساس تقرّب به خدا هدف همـۀ بهائیان می باشد و نه فقط یک گروه اقلیّت. در این گفتار، عرفان و روحانیّت فردی(انجام اموری مانند نماز، روزه، مناجات و تفکّر جهت پیشرفت روحانی) را کنار گذاشته به جنبه اجتماعی و تشکیلاتی جامعه بهائی به عنوان یک جامعه عرفانی می پردازیم. مطلب را با نگاهی کوتاه به جامعه عرفانی اسلام یعنی اهل تصوّف و به تماس تاریخی حضرت بهاء الله با این جامعه و با صوفیان و به خصوص با دراویش که چهره ای آشنا در ایران قرن نوزدهم بودند آغاز می کنیم. سپس به بررسی خصوصیّات کلی تشکیلات نظام ها و جوامع عرفانی ادیان مختلف جهان و انتقاد حضرت بهاء الله از آنها می پردازیم. سرانجام نحوه ای را که حضرت بهاء الله جامعه بهائی را شکل داده و آن را به صورت نوع جدیدی از جامعه عرفانی ارائه فرموده اند را مورد مطالعه قرار خواهیم داد
شواهد فراوانی در دست است که حضرت بهاء الله در طول حیات خود با بسیاری از عرفای اسلام یعنی صوفیان مصاحبت و ارتباط نزدیک داشته اند. آشکارترین این شواهد به دوران بغداد مربوط می گردد، هنگامی که حضرت بهاء الله به علّت بروز اختلاف بین بابیان، بغداد را ترک فرمودند و روش زندگی درویشانه را برای خود انتخاب نموده در کوههای سلیمانیه اقامت گزیدند. دیری نپائید که ایشان به عنوان شیخ صوفیان شهرت یافتند و رهبر خالدیه (فرقه نقشبندیه) در شهر سلیمانیه از ایشان دعوت کرد که در تکیه آنها اقامت گزینند. در طی اقامت در آنجا، حضرت بهاء الله کتاب “فتوحات مکّیه” شیخ محیی الدّین عربی را که از آثار معروف عرفانی است تفسیر و تشریح فرمودند. همچنین قصیده ورقائیه را به سبک قصیده طائیه ابن فارض، عارف مشهور به رشته نظم در آوردند. گر چه بابیان بغداد موفّق شدند که حضرت بهاء الله را ترغیب به بازگشت به بغداد نمایند، ولی ایشان ارتباط خود را با صوفیان کردستان که گاهگاهی برای ملاقات ایشان به بغداد می آمدند حفظ کردند. ایشان نه تنها با فرقه نقشبندیه بلکه با قادریه نیز در تماس بودند. در طی اقامت در بغداد، چهار وادی را برای یکی از رهبران صوفی کردستان که در سلیمانیه ملاقات کرده بودند به نام شیخ عبدالرّحمن طالبانی کرکوکی، بزرگ خاندان معروف طالبانی در کردستان و رهبر صوفیان قادری کردستان نازل فرمودند. همچنین رساله هفت وادی را برای شیخ محی الدّین یکی از صوفیان قادری که به عنوان شیخ صوفیان در گیلزاردا جانشین پدرش شده بود نازل فرمودند. در این رساله،حضرت بهاء الله احاطه کامل خود را به اصطلاحات و مفاهیم اهل تصوّف آشکارا به ثبوت رسانده اند
در طی سالهای بعد نیز حضرت بهاء الله با صوفیان اعم از شیخ یا مرید در تماس بودند. چنانچه حاج رضا قلی صفا، شیخ معروف صوفی از فرقه نعمت اللّهی در استانبول به حضور حضرت بهاء الله مشرّف شد. همچنین صوفی مشهور، حاج محمّد علی پیر زاده در اسکندریه در کشتی به حضور حضرت بهاء الله رسید و حاج محمّد علی سیّاح در عکّا به زیارت حضرت بهاء الله نائل گردید. بسیاری از مأموران دولت عثمانی گرایش صوفیانه داشتند و جمعی از آنان به لحاظ خصوصیّات روحانی که در حضرت بهاء الله مشاهده می نمودند احترام خاصّی برای ایشان قائل بودند. از جمله آنها سلیمان پاشا، یکی از صوفیان قادریّه بود که هنگام اقامت حضرت بهاء الله در ادرنه، سمت فرماندار ادرنه را داشت. همچنین حضرت بهاء الله به حضرت عبدالبهاء دستور دادند که در پاسخ به درخواست صفوت پاشا، تفسیری بر حدیث “کنت کنزاً مخفیاً” که از احادیث اسلامی مورد علاقه اهل تصوّف می باشد بنگارند.
در بین کسانی که در زمان حضرت بهاء الله به شرف ایمان نائل شدند بسیاری بودند که یا صوفی بودند و یا گرایش صوفیانه داشتند. در بین این گروه خطاّط نامدار میرزا محمّد حسین مشکین قلم که یکی از صوفیان نعمت اللّهی بود، سلیمان خان که بعداً به جمال افندی معروف شد و احمد یزدی که لوح احمد عربی به نام وی نازل گردید و چندین نفر از همراهان حضرت بهاء الله از جمله درویش صدق علی، میرزا محمّد علی اصفهانی و حاج محمّد خان بلوچ را میتوان نام برد. بسیاری دیگر از پیروان بلند پایه حضرت بهاء الله یا به صوفیگری علاقه نشان میدادند و یا مدّتی به لباس درویشان در آمده بودند. از جمله این عدّه ملاّ محمّد علی زرندی، نبیل اعظم و ملاّ محمّد قائنی، نبیل اکبر بودند. همچنین تعدادی از درویشان صوفی ایرانی به دیانت بهائی ایمان آوردند که حتّی بعد از ایمانشان به زندگی درویشی خود ادامه دادند. حاج قلندر همدانی همین که به دیانت بهائی ایمان آورد درویش وار آواره دیار شد و با ملاقات با دراویش دیگر، آنان را به طریق ایمان رهنمون گردید. او چندین بار به عکّا رفت که یکبار با درویش بهائی دیگری به نام صدق علی قزوینی همراه بود(۲). حاج عبدالکریم قزوینی جوانی بیست ساله از یک خانواده ثروتمند بود که بر اثر ملاقات با حاج قلندر، هم به دیانت بهائی ایمان آورد و هم زندگی درویشی را برای خود برگزید، همه ثروت خود را رها کرد و با نام صوفیانه عارف علی، راهی دیار شد. پس از چندی اسماعیل نامی به عنوان شاگرد به او پیوست و نام صوفیانه حاج طیفور را برای خود برگزید. این دو در قلمرو عثمانی سفر میکردند تا به عکّا رسیدند. حضرت بهاء الله به حاج عبدالکریم لقب حاج مونس عطا فرمودند(۳). در بغداد این دو نفر با درویش دیگری به نام حاج توانگر ملاقات کردند و او و چند نفر از همراهانش به دیانت بهائی ایمان آوردند(۴). باین طریق آئین بهائی تدریجاً در بین دراویش گسترش یافت. به طوریکه در یک مورد شش نفر درویش به عکّا رفته به حضور حضرت بهاء الله مشرّف شدند.
به نظر میرسد که حضرت بهاء الله صوفیگری و عرفان را در جلب توجّه اهل تسنّن به آئین بهائی مؤثّر میدانستند، چه که اهل تسنّن معمولاً هر عقیده ای را که از ایران بر میخاست ناشی از شیعه گری میدانستند. این گرایش از دوران بغداد، هنگامی که چندین اثر عرفانی به سبکی صوفیانه از قلم حضرت بهاء الله نازل گردید آغاز شد. امّا در دوران عکّا بود که با راهنمائی حضرت بهاء الله، عرفای بهائی ملبّس به جامه درویشی به منظور انتشار امر در بین سنیّان عرب، ترک، هندی، به این سرزمین ها مسافرت کرده با مردم به محاوره می پرداختند تا شاید عدّه ای را به شرف ایمان نائل سازند. البتّه منبع الهام آنها رساله های چهار وادی و هفت وادی و اشعار عرفانی حضرت بهاء الله بود. از جمله کسانی که به نظر می رسد از طرف حضرت بهاء الله مأموریّت مخصوصی در این جهت داشتند عبارت بودند از حاج قلندر که پس از تشرّف به حضور حضرت بهاء الله در سرزمین های سوریه، عراق و آناطولی به سیر و سفر پرداخت(۵)، جمال افندی که از طرف حضرت بهاء الله مأمور شد که ملبّس به جامه درویشی در قلمرو عثمانی به سیر و سیاحت و تبلیغ بپردازد(۶) و بعداً دستور یافت که به همان شیوه در هند و آسیای مرکزی و جنوب شرقی آسیا به این سفرها ادامه دهد، حاج الیاهو که پس از تشرّف به حضور حضرت بهاء الله در عکّا، با لباس درویشی به کشورهای اسلامی مسافرت نمود(۷) و سیّد هاشم کاشانی که به دستور حضرت بهاء الله مدّت هفت سال ملبّس به جامه درویشی در سرزمین های عراق، سوریه و شبه جزیره عربستان به سیر و سفر پرداخت. امّا باستثنای جمال افندی که در هند و برمه به موفّقیّت هائی نائل آمد به نظر نمیرسد که بقیه موفقیّت شایانی کسب کرده باشند. حضرت عبدالبهاء بعداً این روش را ترک فرموده و به میرزا ابوالفضل گلپایگانی توصیه فرمودند که با مسلمانان اهل سنّت در دانشگاه الازهر مصر به محاوره بپردازند.
مشابهت هائی که در تشکیلات اجتماعی اهل عرفان در ادیان مختلف میتوان ملاحظه نمود عبارتند از:
۱- وجود یک ساختار مبتنی بر سلسله مراتب روحانی با یک رهبر که او را پیشرفته ترین فرد در طریق عرفان دانسته معتقدند که او قادر به هدایت دیگران در این طریق می باشد. یکی از خصوصیّات اصلی عرفان در ادیان جهان اینست که معمولاً منتهی به ظهور نوعی تشکیلات بر اساس سلسله مراتب روحانی می گردد. در فرقه “تراوادا” و یا اکثر فرق “ماهایانا” از آئین بودا، پیمودن طریق روحانی تنها در صومعه و زیر نظر و با راهنمائی یک راهب کل انجام میشود. در بسیاری از شاخه های آئین هندو، عرفان واقعی تنها تحت قیمومیّت یک رهبر روحانی(گورو) امکان پذیر است. اطاعت مطلق از دستورات او ضروری است. در مسیحیّت روش سنّتی اهل عرفان این بود که به یکی از طرق رهبانیّت مانند “فرانسیسکن” یا “کرملایت” بپیوندند. این گروه ها غالباً بر لزوم انضباط و اطاعت از رهبر روحانی تأکید داشتند. عرفان اسلامی یا صوفیگری شامل طرق متعدّدی است که هر یک از آنها دارای شیخ (با عنوان پیر یا مرشد) می باشند. این اعتقاد که پیشرفت در طریق عرفان تنها زیر نظر و با هدایت یک رهبر یا شیخ امکان پذیر است با این ضرب المثل که “هر کس که شیخ ندارد، شیطان شیخ اوست” مورد تأکید قرار گرفته است.
یکی از جنبه های روابط مولا و مرید بر این باور استوار است که اعتراف به گناهان باعث می شود که فرد از نظر عاطفی و روانی در مقابل مولای خود عریان و بی پوشش قرار بگیرد. این رسم یکی از مهمّ ترین آداب طرق رهبانیّت و عرفان در مسیحیّت است، ولی در اسلام نیز در بین اهل تصوّف دیده میشود. جنبه دیگر تسلیم و اطاعت محض از ناحیه مرید نسبت به مولا می باشد. مثلاً به خاک افتادن مرید در مقابل مولا امری کاملاً عادی است. مقرّراتی که رفتار مریدان را به خصوص در مقابل مولا تعیین می نماید خود جزوی از آداب عرفانی در بین فرقه های مسیحی، صوفی و بودائی می باشد. در اینجا یک متن نمونه از نوشته های صوفیان درباره روابط بین مولا و مرید نقل می گردد:
” این رابطه نوآموز را از آشوب دنیوی به پناهگاهی که حضور و حمایت روحانی مولا فراهم می سازد جلب می نماید. امّا نیل به این هدف مستلزم دو شرط است اوّل اعتراف و دوّم اطاعت از راهنمائی های مولا”.(۸)
۲- تأکید بر اینکه فقط از طریق روایت و انتقال شخصی و شفاهی تعالیم و تجارب جامعه است که فرد می تواند واقعاً در طریق روحانی پیشرفت نماید و اینکه عرفان را نمی توان از کتب فرا گرفت. این اصل در بین عرفا و طرق عرفانی از بودائی و هندو گرفته تا اسلام و مسیحیّت وجود دارد. مثلاً “هونن”، رهبر ژاپنی و پایه گذار مکتب جودوی بودائی می گوید:
“کسی که اصول جودو را از کتاب فرا می گیرد بدون اینکه دستورات شفاهی دریافت دارد از فرا گرفتن اصولی که او را به “اوجو” (تنویر افکار) میرساند محروم می گردد.”(۹)
همه طرق عرفانی تا حدّی اسرار آمیز هستند، چه که به راز یا علم یا خردی معتقد هستند که آن را تنها از راه فرقه خود قابل انتقال میدانند. در واقع حتّی در درون یک فرقه گاهی گروه نخبه ای هستند که یک دایره درونی را تشکیل میدهند و معتقدند که دسترسی کامل به این علم عرفانی دارند، در حالیکه افراد خارج از این دایره تنها از طریق ارتباط با این دایره درونی به کسب فیض و برکت نائل می گردند. باین ترتیب معمولاً یک گروه نخبه مشخّص در این مرام های عرفانی وجود دارد. این حالت توسّط Frithjof Schuon (۱۹۸۸- ۱۹۰۷)، فیلسوف آلمانی، چنین توصیف شده است:
“گر چه اسرار روحانی از نظر تعریف و به خاطر طبیعت خاص خود به نخبگان خردمند اختصاص دارد که تعدادشان محدود است ولی ناچار ملاحظه می شود که این گونه تشکیلات همیشه تعداد نسبتاً زیادی عضو دارند که جمع مریدان را تشکیل میدهند … این امر به تمایزی بین برادری در بین دایره درونی و برادری در بین دایره بیرونی که اعضای آن به ندرت از طبیعت واقعی سازمانی که به آن تعلّق دارند واقف هستند می انجامد …”(۱۰)
اهل عرفان معمولاً این اسرار یا علم روحانی را به مؤسّس مذهب خود نسبت میدهند، گاهی می گویند که این یک تعلیم مخفی است که مؤسّس به کسانی که آمادگی شنیدنش را داشته اند منتقل نموده و یا اینکه در عالم رؤیا یا مکاشفه به آنان القاء نموده است.
۳- گرایش به دیر نشینی یا ریاضت
از آنجائی که مسلک های عرفانی دنیا و گرایش های دنیوی را مانعی بر سر راه هدف خود می دانند بنابراین سعی می کنند که خود را از جهان منزوی سازند. در تشکیلات رهبانیّت معمولاً مقرّرات در مورد نحوه رفتار مریدان وجود دارد که آنها ملزم به پیروی از آن هستند. این مقرّرات معمولاً شامل دوران انزوا، تقلیل سخن یا اجتناب از صحبت کردن، خودداری از فعّالیت های جنسی و کاهش کلّی روابط بشری می باشد. حتّی در اسلام هم که رهبانیّت منع شده، اهل عرفان معمولاً عزلت گزیدن (در خانقاه، تکیه یا زاویه) را رعایت می نمایند که شباهت زیادی به دیر نشینی دارد.
۴- به کار بردن روش هائی که موجب تغییر حالت ذهنی انسان می گردد
متداول ترین نوع این روش ها تکرار آهنگ دار یک کلمه یا ورد (بنام مانتارا یا ذکر) می باشد که معمولاً با تنفّس موزون و منظّم نیز همراه است و موجب تنفّس بیش از حدّ و نهایتاً منتهی به تجربه جذبه و خلسه می گردد. در واقع این حالت جذبه و خلسه موجب تغییر حالت ذهنی انسان میشود که غالباً توسّط کسانی که این حالت را تجربه می کنند به عنوان یکی شدن با جهان توصیف می گردد. باین ترتیب این روش نظریه وحدت وجود را که اهل عرفان به آن معتقدند تقویت می نماید.
۵- اخلاق، قانون و اتّحاد
خصوصیّات دیگری نیز وجود دارد که از مختصّات نظام های عرفانی به شمار نمی رود ولی در طی تاریخ در اسلام دیده شده و چون مورد توجّه خاصّ حضرت بهاء الله بوده است در اینجا به آن اشاره می گردد. در تاریخ اسلام گرایش به سوی عرفان را میتوان ملاحظه نمود. ابتدا عارفان افراد صرفاً پرهیزکار و با تقوائی مانند حسن البصری و رابعه بودند (هر دو در قرن هشتم میلادی می زیستند) که اشتیاق فراوانی به ارتباط نزدیک با خدا داشتند. هر چند که این افراد احتمالاً شاگردانی نیز داشتند که به آنها دستورات اخلاقی میدادند، ولی هرگز سعی نکردند یک فرقه یا یک جامعه مذهبی بوجود بیاورند. بعداً در قرون دوازدهم و سیزدهم با شکل گیری تشکیلات روحانی مرامهای مهمّ صوفی مانند قادریه و رفاعیه، عرفان اسلامی صورت رسمی تری پیدا کرد. اگر چه از نظر اصول، هر رهبر بعدی می بایستی توسّط رهبر قبلی با توجّه به مقام روحانی و قدرت رهبریش انتخاب گردد، ولی در عمل رهبری اکثر فرقه های صوفی ارثی شد. تا قرن پانزدهم این فرقه ها شروع به پایه گذاری آدابی مانند تکرار ورد، تنفّس موزون و آواز و رقص صوفیانه (سماع) نمودند. به نحو روز افزونی توجّه از پیشرفت روحانی فردی به آداب و شعائر گروهی (که اغلب به تغییر سطح آگاهی و حالت خلسه می انجامید) و همچنین احترام و تکریم مقدّسین و مقابر مقدّسه و معجزه و شفا دادن یعنی رفتاری که این فرقه ها را مردم پسند مینمود ولی با هدف اصلی عرفان ارتباطی نداشت جلب گردید. به عبارت دیگر عمق روحانی فدای نمایش ظاهری و احساسات سطحی گردید.
در چند دین و به خصوص در اسلام، گرایشی به انحطاط اخلاقی در بعضی از افراد که طریق عرفان را طی می کردند ملاحظه شده است. این افراد گمان میکردند که به خاطر انجام تمرینهای روحانی و انضباط خاصّ، به مقام بالائی از عرفان نائل شده اند و باین ترتیب خود را برتر از قوانین دینی می دانستند و در نتیجه گاهی به رفتاری که از نظر اخلاقی نامناسب و سرزنش آمیز بود تنزّل پیدا می کردند.
در شکل گیری ادیان، گرایش عرفانی همیشه با سایر گرایش ها مانند آداب پرستی مذهبی و رعایت قوانین دینی در اصطکاک قرار گرفته است. در ادیان غربی، آداب پرستان مذهبی معمولاً کسانی را که در طریق عرفان سالک بوده مورد حمله و انتقاد قرار داده اند. با این ترتیب نقطه ضعف دیگر گرایش های عرفانی در ادیان ایجاد تفرقه و اختلاف در دین بوده است.
هنگامی که حضرت بهاء الله برای ارائه تعالیمی در جهت رفع مشکلات روحانی بشریّت ظاهر شدند، به بنا نهادن جامعه ای که امکان رشد روحانی افراد را میسّر سازد توجّه خاصّ مبذول فرمودند. ایشان در تجزیه و تحلیل های خود به نقاط ضعف تشکیلات عرفانی ادیان جهان اشاره فرموده اند.
انتقاد حضرت بهاء الله از مسلک های عرفانی موجود
حضرت بهاء الله در آثار خود، همه خصوصیّت های ویژه نظام های عرفانی را که در فوق به آن اشاره شد مورد انتقاد قرار داده اند. ایشان چهار چوب های تشکیلاتی و رهبری مذهبی مختلفی را که در آن زمان وجود داشت مورد مطالعه قرار داده و هیچ یک را برای نیل به هدف خود که ایجاد یک جامعه دینی عرفانی بوده مناسب نیافته اند.
۱- ساختار رهبری و سلسله مراتب روحانی
در آثار حضرت بهاء الله در مواضع متعدّد، همه انواع رهبری مذهبی مورد انتقاد قرار گرفته است. تجزیه و تحلیل ایشان از این نوع رهبری به شرح ذیل است:
“در همه اوقات سبب سدّ عباد و منع ایشان از شاطی بحر احدیّه علمای عصر بوده اند که زمام آن مردم در کف کفایت ایشان بود و ایشان هم بعضی نظر به حبّ ریاست و بعضی از عدم علم و معرفت آنان را منع می نمودند چنانچه همه انبیاء باذن و اجازۀ علمای عصر سلسبیل شهادت را نوشیدند و به اعلی افق عزّت پرواز نمودند … به این ایّام محدوده فانیّه قانع شدند و از ملک لایفنی باز ماندند”(۱۱)
گر چه حضرت بهاء الله تأیید می فرمایند که در گذشته، هنگامی که اکثریّت مردم بیسواد بودند و هیچگونه نظام اجتماعی کاملی بر جوامع حکمفرما نبود، وجود رهبران مذهبی و کسانی که در امور دینی تخصّص داشتند لازم بود، ولی به فرموده ایشان آن مرحله از تاریخ بشر اکنون سپری گشته است. در این زمان که همه مردم قادر به تحصیل علم و کسب معارف هستند و میتوانند خود کتب مقدّسه را مطالعه نمایند، این نوع رهبری تغییر یافته، چه که جنبه منفی آن بر جنبه مثبت پیشی گرفته است.
همچنین حضرت بهاء الله توضیحاتی درباره بعضی آداب خاصّ که جزئی از روابط مولا و مرید را تشکیل میدهد ارائه می فرمایند. ایشان علاوه بر لغو رهبری مذهبی پیشوایان عرفانی و ردّ پیروی از آنان، اعتراف به گناهان از ناحیه یک انسان در مقابل انسانی دیگر و یا حتّی یک گروه را نهی فرموده اند. در این مورد می فرمایند:
“همچنین این اقرار نزد خلق سبب حقارت و ذلّت است و حق جلّ جلاله ذلّت عباد خود را دوست ندارد.”(۱۲)
۲-نقل و روایت شفاهی و وجود علم روحانی مرموز:
در مورد نقل و روایت شفاهی آثار مقدّسه و اعتقاد به علم روحانی مرموز که در اغلب نظام های عرفانی سنّتی در درجه اوّل اهمیّت قرار دارد، حضرت بهاء الله آن را جنبه ای از انتقاد کلّی خود از رهبری مذهبی قرار داده اند. تأکید بر روایت و نقل شفاهی مسائل روحانی غالباً مقدّمه ایست برای بالا بردن مقام و تثبیت موقعیّت رهبر مسلک عرفانی. امّا این سنّت و روابط خاصّ مولا و مرید به خاطر آنکه به تقلید کورکورانه و پیروی از مولا و در نهایت به توقّف روحانی می انجامد نیز از ناحیه حضرت بهاء الله محکوم گردیده است. این روش روحیه تحقیق و جستجو را که لازمه عرفان است نفی می نماید. می فرمایند: “ای برادر من در این مراتب از روی تحقیق سیر نما نه از روی تقلید” (۱۳) همچنین فساد و تباهی اسلام را ناشی از معتبر شمردن نقل قولهای شفاهی از سخنان حضرت محمّد می دانند.
در مورد علم روحانی مرموز که در اکثر نظام های عرفانی بر آن تکیه میشود، حضرت بهاء الله اشاره می فرمایند که در این زمان، همه علوم روحانی و راهنمائی هائی که جهت عرفان لازم می باشد به طور آزاد و آشکار در دسترس همگان قرار دارد. بنابراین همه اظهارات مبتنی بر وجود علم روحانی مرموز را باید با سوء ظن تلقّی نمود.
“و منهم من یدعی الباطن و باطن الباطن قل یا ایّها الکذّاب تالله ما عندک انّه من القشور ترکناها لکم کما تترک العظام للکلاب …”(۱۴)
(ترجمه مضمون: و در بین این مردم کسانی هستند که مدّعی علم باطن و علم پوشیده تر از آن هستند به آنها بگو ای دروغ گویان نزد شما چیزی نیست جز پوست که برای شما گذاشته شده مثل استخوانی برای سگ.)
کسانی که مدّعی بودند برای درک حقایق روحانی علم مرموز خاصّی مورد نیاز است حتّی با شدّت بیشتری مورد اعتراض قرار گرفته اند. مثلاً حضرت بهاء الله میرزا کریم خان کرمانی، رهبر شیخیّه را که فلسفه عرفانی به طرفدارانش می آموخت مورد اعتراض قرار داده محکوم کرده اند. می فرمایند که کتاب کریم خان کرمانی به نام “ارشاد العوام” (هدایت نادانان) را ملاحظه فرموده و “از این اسم رائحه کبر و غرور استشمام شد که مردم را عوام و خود را عالم فرض نموده”(۱۵). بخصوص حضرت بهاء الله کریم خان کرمانی را به خاطر آنکه دانستن حدود بیست علم مبهم و پیچیده را شرط درک و فهمیدن معراج (یعنی شبی که می گویند حضرت محمّد با جسم عنصری به آسمان صعود نمود) دانسته است، مورد انتقاد قرار داده اند. معراج یکی از وقایع مهمّ حیات حضرت محمّد است و اهل تصوّف همیشه آن را نمونه ای از صعود روحانی به سوی خداوند و تقرّب به درگاه الهی میدانند. می فرمایند:
“ملاحظه شد که قریب بیست علم او ازید شرط معرفت معراج نوشته اند و همچو مستفاد شد که اگر نفسی این علوم را درست ادراک ننموده باشد به معرفت این امر عالی متعالی فائز نگردد و از جمله علوم علم فلسفه و علم کیمیا و علم سیمیا را مذکور نموده و ادراک این علوم فانیۀ مردوده را شرط ادراک علوم باقیۀ قدسیّه شمرده سبحان الله … بر هر صاحب بصیرتی واضح و هویداست که اینگونه علم ها لم یزل مردود حق بوده و هست و هیچگونه علومی که مردود است نزد علمای حقیقی، ادراک آن شرط ادراک معراج نمی شود با آنکه صاحب معراج حرفی از این علوم محدودۀ محجوبه حمل نفرموده و قلب منیر آن سیّد لولاک از جمیع این اشارات مقدّس و منزّه بوده … والله هر کس بخواهد سرّ معراج را ادراک نماید و یا قطره ای از عرفان این بحر بنوشد اگر هم این علوم نزد او باشد یعنی مرآت قلب او از نقوش این علوم غبار گرفته باشد البتّه باید پاک ومنزّه نماید تا سرّ این امر در مرآت قلب او تجلّی نماید.”(۱۶)
حضرت بهاء الله در آثار خود تأکید می فرمایند که علم روحانی حقیقی متّکی به آموختن از کتاب و یا پیروی تعالیم مبهم و پیچیده نیست. این درک صرفاً بستگی به صفات روحانی و ظرفیت معنوی شخص دارد:
“گوش به حرفهای مزخرف عباد مدهید که میگویند کتاب و آیات از برای عوام حجّت نمیشود زیرا که نمی فهمند و احصاء نمیکنند با اینکه این قرآن حجّت است بر مشرق و مغرب عالم. اگر قوّه ادراک آن در مردم نبود چگونه حجّت بر کل واقع میشد … باری این سخن به غایت لغو و غیر مقبول است همه از روی کبر و غرور گفته میشود که مردم را از ریاض رضای الهی دور کنند و زمام آنها را محکم حفظ نمایند با اینکه نزد حقّ این عوام از علمای ایشان که از حقّ اعراض نموده اند به غایت مقبول تر و پسندیده ترند و فهم کلمات الهیّه و درک بیانات حمامات معنویه هیچ دخلی به علم ظاهری ندارد این منوط به صفای قلب و تزکیه نفس و فراغت روح است”(۱۷)
۳- دیر نشینی و ریاضت
حضرت بهاء الله تأکید فرموده اند که دیرنشینی و انزوا از دنیا دیگر به عنوان روشی برای پیشرفت روحانی قابل قبول نیست و از راهبان و کسانی که انزوا اختیار نموده اند میخواهند که به جامعه وارد شوند و به کاری که برای بشریّت سودمند باشد مشغول گردند:
“یا ملأ الرهبان لا تعتکفوا فی الکنائس و المعابد اخرجوا بأذنی ثم اشتغلوا بما تنتفع به انفسکم و انفس العباد کذلک یأمرکم مالک یوم الدّین اعتکفوا فی حصن حبّی هذا حق الاعتکاف لو کنتم من العارفین. من جاور البیت انّه کالمیّت ینبغی للانسان ان یظهر منه ما ینتفع به العباد و الّذی لیس له ثمر ینبغی للنار.”(۱۸) (ترجمه مضمون: ای گروه راهبان در کنیسه ها و معبدها گوشه گیری اختیار مکنید خارج شوید از انزوا باجازه من و به کاری مشغول شوید که از آن بهره مند شوید خودتان و دیگر مردمان. این چنین امر می کند به شما مالک یوم دین، در حصن محبّت من معتکف شوید، این بهترین نوع اعتکاف است اگر آن را بشناسید. کسی که در خانه گوشه نشین باشد مانند مرده است، برای انسان سزاوار آنکه از او عملی ظاهر شود که بندگان خداوند از آن بهره مند گردند. کسی که از او عملی ظاهر نشود در خور آتش است.)
حضرت بهاء الله راهبان و مرتاضان را متذکّر فرموده اند که این تصوّر که ازدواج نکردن و مجرّد ماندن باعث پیشرفت روحانی میگردد اشتباه است و اشاره می فرمایند که مثلاً در مسیحیّت این تصوّر از این اعتقاد غلط که روابط جنسی کلاً مردود شمرده میشود و به خاطر تمایل به پیروی از زندگی شخصی حضرت مسیح که مجرّد بودند بوجود آمده است. همچنین تأکید می فرمایند که پیروی از هوی و هوس است که منع گردیده نه روابط قانونی در چهارچوب ازدواج و اینکه ازدواج نکردن حضرت مسیح به منظور ترویج این روش نبوده، بلکه مقتضیات زندگی این وضع را به ایشان تحمیل نموده است. در بیانی، راهبان را عموماً مورد خطاب قرار میدهند و میفرمایند:
“تزوّجوا لیقوم بعدکم احد مقامکم انّا منعناکم عن الخیانته لا عمّا تظهر به الامانته … انّ الّذی ما تزوّج انّه ما وجد مقراً لیسکن فیه او یضع رأسه علیه بما اکتسبت ایدی الخائنین. لیس تقدیس نفسه بما عرفتم و عندکم من الاوهام بل بما عندنا”(۱۹) (ترجمه مضمون: ازدواج کنید تا پس از شما کسی به جای شما قیام نماید. همانا ما منع نمودیم شما را از خیانت و هرزگی نه از آنچه به درستی و وفاداری منتهی می گردد. آن کسی که ازدواج نکرد(اشاره به حضرت مسیح) نتوانست محلّی برای سکونت و استراحت بیابد به خاطر آنچه که دستهای خائنین بر او وارد ساختند. مقدّس بودن او به آنچه شما گمان میکنید نیست، بلکه بواسطه اموری است که نزد ماست.)
حضرت بهاء الله ریاضت کشیدن و اعراض از لذائذ دنیوی را که معمولاً با این نوع آداب همراه است محکوم شمرده و اشاره فرموده اند که این نوع عملیات غالباً برای جلب توجّه توده های مردم انجام میشود.
“کم من عبد اعتزل فی جزائر الهند و منع عن نفسه ما احله الله له و حمل الریاضات و المشقّات و لم یذکر عند الله منزل آلایات. لا تجعلوا الاعمال شرک آلامال”(۲۰) (ترجمه مضمون: چه بسا مردمی که در سرزمین هند عزلت گزیدند و خود را از آنچه خداوند حلال فرموده منع نمودند و متحمّل ریاضت ها و سختی ها شدند و نزد خداوند نازل کننده آیات ذکری از آنها نشد. اعمال خود را دامی برای رسیدن به هدف خود منمائید.)
۴- روشهائی که منتهی به تغییر حالت ذهنی و آگاهی انسان می گردد
یکی از تعالیم حضرت بهاء الله تکرار ۹۵ مرتبه تکبیر الله ابهی در هر روز است.این مسئله مطرح می گردد که این عمل را ممکن است بتوان مشابه “ذکر” صوفیان و یا “مانتارا” دانست. امّا اینکه شخص باید تعداد دفعاتی را که ذکر می کند بشمارد تا حدّی مانع از تغییر حالت ذهنی انسان و پیدایش حالت جذبه و خلسه که معمولاً با تکرار ذکر و “مانتارا” همراه است می گردد.
میتوان گفت که هر چند حضرت بهاء الله هدف اصلی امر خود را پیشرفت روحانی فرد قرار داده اند ولی هیچیک از اعمالی را که موجب تغییر حالت ذهنی انسان می گردد ترویج نفرموده اند. بنابراین بدیهی است که این نوع عملیات را برای پیشرفت روحانی فرد ضروری نمی دانستند.از این گذشته حضرت بهاء الله زیاده روی در خواندن الواح و آثار را به حدّی که موجب خستگی و کسالت گردد منع فرموده اند:
“لاتغرنکم کثرت القرآئه و الاعمال فی اللیل و النّهار لو یقرء احد آیه من الآیات بالرّوح و الرّیحان خیر له من ان یتلو بالکسالة صحف الله المهیمن القیوم. اتلوا آیات الله علی قدر لا تأخذکم الکسالة و الاحزان لا تحملوا علی الارواح ما یکسلها و یثقلها بل ما یخفّها لتطیر باجنحة الآیات الی مطلع البیّنات هذا اقرب الی الله لو انتم تعقلون.”(۲۱) (ترجمه مضمون: از زیاد خواندن الواح و عبادات در شب و روز به خود مغرور مشوید. اگر کسی یک آیه از آیات را با روح و ریحان بخواند بهتر است برای او از اینکه با کسالت همه کتب مقدّسه الهیّه را مطالعه نماید. آیات الهی را به اندازه ای بخوانید که خستگی و حزن بر شما مسلّط نگردد. بر روح خود آنچه که آنرا کسل و سنگین میسازد تحمیل مکنید، بلکه به آنچه سبب سبکی آن میشود روی آورید تا با بالهای آیات الهیّه به سوی مطلع بیّنات پرواز نمائید. این عمل شما را به خدا نزدیک تر میسازد اگر درک نمائید.)
یکی دیگر از روشهائی که در بین بعضی از مسلک های عرفانی مرسوم است تخیّل و تجسّم است. مثلاً در بین فرقه “ماهایانا” از فرق بودائی، یکی از روشهائی که توصیه میشود تجسّم بهشت (سوکهاواتی) می باشد. این تجسّم تحت رهبری و دستورات یک مولا یا رهبر روحانی حاصل میگردد. حضرت عبدالبهاء نیز به جریان مشابهی اشاره می کنند ولی به جای تجسّم یک محلّ آسمانی، تجسّم متفکّرانه و دیدن یک حقیقت روحانی با چشم باطن را توصیه فرموده و برای حصول این تجسّم وجود یک راهنمای روحانی را لازم ندانسته اند، می فرمایند:
“شب و روز فکر کنید و بکوشید و تحرّی نمائید تا به اسرار خلقت الهی موفّق گردید و به دلائل الوهیّت مطّلع شوید و به یقین معرفت پیدا کنید که این عالم را موجدی هست، خالقی هست محیی هست رازقی هست مدبّری هست لکن به دلائل و براهین نه به مجرّد احساسات بلکه به براهین قاطعه و دلائل واضحه و کشف حقیقی یعنی مشاهده موفّق گردید آفتاب را چگونه مشاهده می کنید آیات الهی را چنین مشاهدۀ عینی لازم و همچنین به معرفت مظاهر مقدّسه الهیّه پی بریم.”(۲۲)
۵- اخلاق، قانون و اتّحاد
حضرت بهاء الله در آثار خود بعضی از جنبه های صوفیگری را قویّاً مورد اعتراض قرار داده اند. به خصوص در هفت وادی، آن دسته از صوفیان را که معتقدند همینکه سالک به مرحله خاصّی از عرفان برسد دیگر اجرای قوانین دینی که برای توده مردم الزامی است برایش ضروری نمی باشد مورد انتقاد قرار داده اند، میفرمایند:
“سالک باید در جمیع این اسفار به قدر شعری از شریعت که فی الحقیقه سرّ طریقت و ثمرۀ شجرۀ حقیقت است انحراف نورزد و در همه مراتب به ذیل اطاعت اوامر متشبّث باشد و به حبل اعراض از مناهی متمسّک تا از کأس شریعت مرزوق شود و بر اسرار حقیقت واقف گردد.”(۲۳)
به طور کلّی در زمان حضرت بهاء الله بعضی از صوفیان از نظر اخلاق و رفتار بسیار تنزّل کرده بودند. بعضی از آنها به میخوارگی روی آورده مست و بی بند و بار بودند. جمعی دیگر به نادرستی و کلاهبرداری گرایش پیدا کرده بودند که با کف بینی و حیله، سعی داشتند توده های بیسواد مردم را فریب داده خود را دارنده قدرتی خارق العاده نشان دهند. حضرت عبدالبهاء در یکی از آثار خود اشاره فرموده اند که حضرت بهاءالله شب خاصّی را تعیین و صوفیان و دراویش را به حضور پذیرفتند. در همین اثر برای رفع سوء تفاهم توضیح میدهند که منظور از این گروه چه کسانی هستند:
“… بعد حقیقت درویشان از فم مطهّر بیان گشت که مقصود از درویشان نفوسی عالم گرد و شب و روز در طپش و نبرد نیستند بلکه مراد نفوسی هستند که از ما سوی الله فارغ و به شریعت الله متمسّک و در دین الله ثابت و بر میثاق الله راسخ و بر عبودیّت الهیّه قائم و در عبادت قدمی راسخ دارند نه به مصطلح اهل ایران سرگشته و پریشان و حمل بر دیگران و سرحلقۀ بی ادبان.”(۲۴)
علاوه بر این حضرت بهاء الله بعضی از صوفیان را که از اجتماع کناره گرفته و کار مفیدی برای جامعه انجام نمی دهند و با تکدّی و اتّکاء به کمک مردم زندگی خود را می گذرانند محکوم می کنند:
“از جمله عرفای ملّت اسلام بعضی از آن نفوس متشبّثند به آنچه که سبب کسالت و انزواست لعمرالله از مقام بکاهد و بر غرور بیفزاید. از انسان باید ثمری پدید آید.انسان بی ثمر به فرمودۀ حضرت روح به مثابه شجر بی ثمر است و شجر بی ثمر لایق نار.”(۲۵)
همچنین حضرت بهاء الله هر گونه جنبشی را که قصد ایجاد اختلاف و تفرقه در یک دین داشته باشد مورد انتقاد قرار داده اند. اهل عرفان غالباً یک چنین اختلافی را در دین ایجاد می نمایند از این جهت که روش و سلوک آنها با هم دینانشان در تضاد قرار می گیرد، گر چه باید اذعان نمود که پیروان اصلی دین و رهبران آنها هستند که مخالفت با اهل عرفان را شروع می کنند و آنها را تحت فشار قرار میدهند. حضرت بهاء الله در لوح اتّحاد به خصوص ایجاد فرقه های جداگانه را بر اساس آداب و شعائر مختلف در پرستش خداوند محکوم فرموده اند. ایشان بخصوص به روش های مختلفی که در اقامه نماز به کار برده میشود و به رقص صوفیانه اشاره فرموده و در واقع اظهار تأسّف کرده اند که اسلام بر اثر تشعّب و تقسیم به جوامع مذهبی متعدّد که هر یک شعائر و آداب مخصوص به خود دارند از قدرت باز مانده است و اشاره می فرمایند که مرام های صوفی نقش مهمّی در انشعاب و تضعیف اسلام داشته اند. ذیلاً قسمتی از لوح اتّحاد نقل می شود. حضرت بهاء الله به خصوص به تعدادی از فرقه های صوفی به عنوان مثال اشاره فرموده اند:
“شریعت رسول الله روح ما سواه فداه را به مثابه بحری ملاحظه نما که از این بحر خلیج های لایتناهی برده اند و این سبب ضعف شریعت الله شده است ما بین عباد و تا حین نه ملوک و نه مملوک و نه صعلوک هیچیک سبب و علّت را ندانستند و به آنچه عزّت رفته راجع شود و علم افتاده نصب گردد آگاه نبوده و نیستند. باری یک خلیج شیعه یک خلیج سنّی یک خلیج شیخی یک خلیج شاه نعمت اللّهی یک خلیج نقشبندی یک خلیج ملامتی یک خلیج جلالی یک خلیج رفاعی یک خلیج خراباتی … ان تعدوا سبل الجحیم لاتحصوها. حال سنگ ناله می کند و قلم اعلی نوحه ملاحظه نما که چه وارد شد بر شریعتی که نورش ضیاء عالم و نارش هادی امم یعنی نار محبّتش طوبی للمتفکّرین و طوبی للمتفرسین و طوبی للمنصفین. باری این اختلاف اعمال سبب تزعزع بنیان امرالله شد.”(۲۶)
تعالیم حضرت بهاء الله برای ایجاد یک جامعه عرفانی
یکی از مهمترین اقدامات حضرت بهاء الله این بود که این مسئله را روشن ساختند که خواست پیشرفت روحانی (یا طلب عرفان) هدف اصلی دین است. این مسئله ایست که در ادیان دیگر روشن نبود. مثلاً در اکثر تفسیر های رسمی یهود و مذاهب شیعه و سنّی در اسلام، منظور اصلی از دین پیروی از احکام مقدّسه دینی، انجام صحیح شعائر و نحوه صحیح زیستن بر اساس احکام دینی میباشد. حضرت بهاء الله اکثر مقرّرات مربوط به احکام دینی را لغو فرموده اند و در واقع معتقدند که وجود یک چنین دستورات سخت و شدیدی مخصوص دوران کودکی بشریّت بوده است ولی اکنون که بشریّت به بلوغ رسیده تصمیم گیری درباره روش زندگی شخصی باید به قضاوت اخلاقی و حس شرافت و اعتدال جوئی فرد واگذار گردد. در عوض از پیروان خود میخواهند که نیروی خود را در جهت ترقّی روحانی فردی متمرکز سازند. از این به بعد عرفان هدف همه پیروان حضرت بهاء الله می باشد. حضرت بهاء الله با به کار بردن کلمه وصال که اصطلاح مخصوص اهل تصوّف در مورد اتّحاد عرفانی عاشق و معشوق است این زمان را چنین توصیف فرموده اند:
“هذا الیوم الّذی فکّ رحیق الوصال باصبع القدرت و الجلال و دعی من فی السّموات و الارضین …”(۲۷) (ترجمه مضمون: امروز روزی است که انگشت قدرت و اقتدار مهر شراب وصال را باز نموده و همه کسانی که در آسمانها و زمین هستند را دعوت نموده است.)
بنابراین در حالیکه عرفان خواست دینی اقلیّت در ادیان دیگر است (مانند صوفیان در اسلام، مرتاضان آئین هندو و راهبان مسیحی و یهود)، در دیانت بهائی، این گرایش هدف اصلی تمامی جامعه می باشد. در حالیکه در سایر ادیان، اقلیّتی که در طلب عرفان هستند جامعه جداگانه ای تشکیل می دهند (مانند گروههای صوفی و جوامع دیر نشین مسیحی و بودائی)، در دیانت بهائی، تمامی جامعه در جهت کسب عرفان کوشا هستند و باین ترتیب جامعه بهائی خود یک جامعه عرفانی است. بنابراین نظم اداری بهائی در واقع تشکیلات یک جامعه عرفانی می باشد.
۱- ساختار رهبری و سلسله مراتب: در جامعه ای که حضرت بهاء الله بوجود آورده اند، ادّعای قدرت از فرد سلب گردیده است و جایز نیست که هیچ فرد بهائی خود را برتر از دیگران بداند. حضرت عبدالبهاء بر این امر تأکید فرموده اند و علیرغم مقامی که به عنوان رهبر جامعه و مرکز میثاق دارند، آرزوی قلبی ایشان این بوده که فقط عبدالبهاء(یعنی خادم و بنده بهاء الله) نامیده شوند. بهمین نحو حضرت ولیّ امرالله سعی احبّاء را در اینکه مقام ایشان را بالا ببرند رد فرموده نامه های انگلیسی را که برای احبّاء میفرستادند با عنوان “برادر حقیقی شما” امضاء می فرمودند. این موضوع را حضرت بهاء الله در لوح اتّحاد که قسمتی از آن ذیلاً نقل می گردد مورد بحث قرار داده اند:
” از جمله اتّحاد مقام است و اوست سبب قیام امر و ارتفاع آن ما بین عباد. برتری و بهتری که به میان آمد عالم خراب شد و ویران مشاهده گشت. نفوسیکه از بحر بیان رحمن آشامیده اند و بافق اعلی ناظرند بایدخود را در یک صقع و یک مقام مشاهده کنند. اگر این فقره ثابت شود و بحول و قوّه الهی محقّق گردد عالم جنّت ابهی دیده شود بلی انسان عزیز است چه که در کل آیه حقّ موجود ولکن خود را اعلم و ارجح و افضل و اتقی و ارفع دیدن خطائیست کبیر، طوبی از برای نفوسی که بطراز این اتّحاد مزیّنند و من عندالله موفّق گشته اند. در علمای ایران مشاهده نما اگر خود را اعلی الخلق و افضلهم نمیدانستند تابعین بیچاره بسبّ و لعن مقصود عالمیان مشغول نمیشدند. انسان متحیّر بل عالم متحیّر از آن نفوس مجعولۀ غافله. نار افتخار و کبر کل را سوخته ولکن شاعر نیستند و به شعور نیامده اند به قطره ای از بحر علم و دانش فائز نگشته اند. اف لهم و بما نطقت به السنتهم و اکتسبت ایادیهم فی یوم الجزاء و فی هذا الیوم الّذی قام النّاس لربّ العالمین.”(۲۸)
حضرت بهاء الله پس از تأسیس این اصول، با این مسئله روبرو بودند که اگر بهائیان یک جامعه عرفانی باشند و اگر هیچگونه رهبر مذهبی در جامعه وجود نداشته باشد، نقش مولا یا راهنمای روحانی را چه کسی ایفا خواهد کرد؟ چه کسی جایگزین مقام شیخ صوفی یا مرشد یا گورو یا راهب بزرگ در آن جامعه خواهد بود؟
جایگزینی نقش راهنمای روحانی در جامعه بهائی به چندین طریق عملی می گردد. اوّلاً حضرت بهاء الله فرموده اند که هر فرد بهائی باید هر روز قسمتی از الواح و آثار مقدّسه را مطالعه کند و روی آن تعمّق و تفکّر نماید: “نیکوست حال کسی که در لیالی و ایّام به آیاتش انس گیرد و قرائت نماید.”(۲۹) از این طریق اسرار روحانی بر شخص عارف روشن می گردد. می فرمایند: “بسیار تأمّل باید تا بر اسرار امور غیبی واقف شوید و از طیب معنوی گلستان حقیقی بوئی برید.”(۳۰) این جریان خود به پیشرفت در جهت عرفان منجر می گردد:
“والّذین یتلون آیات الرحمن باحسن الالحان اولئک یدرکون منها ما لایعادله ملکوت ملک السّموات و الارضین و بها یجدون عرف عوالمی الّتی لایعرفها الیوم الا من اوتی البصر من هذا المنظر الکریم. قل انّها تجذب القلوب الصافیه الی العوالم الروحانیه الّتی لا تعبّر بالعبارة و لاتشار بالاشارة طوبی للسامعین.”(۳۱) (ترجمه مضمون: کسانی که آیات الهی را به زیباترین لحن تلاوت می کنند از آن چیزی درک می کنند که سلطنت آسمانها و زمین با آن برابری نمی کند. از آن آیات رایحه عوالم مرا می یابند، عوالمی که امروزه هیچکس قادر به مشاهده آنها نیست، مگر کسانی که از این نظرگاه شایسته به آنها بینش عطا گردیده است. بگو این آیات قلوب پاک را به عوالم روحانی جذب می نماید، عوالمی که نه با کلمات و نه با اشارات می توان ذکر نمود. خوشا به حال کسانی که به آنها گوش فرا دهند.)
در بین آثار مقدّسه دیانت بهائی، دعاها و مناجات های متعدّدی از حضرت بهاء الله و حضرت عبدالبهاء وجود دارد که به پیشرفت روحانی کمک می کند.
“به خداوند توجّه کنید و دست تضرّع و ابتهال بدرگاهش بلند کنید و طلب تأیید نمائید تا خداوند پرده هائی را که جلو دید شما را گرفته خرق نماید. آنگاه چشمان شما باز گردد و حقایق الهیّه را برأی العین مشاهده خواهید نمود و قلوبتان از غبار جهل و نادانی به کلّی پاک و مبرّا گردد و شکوه و عظمت ملکوت الهی را منعکس سازد.”(ترجمه مضمون از متن انگلیسی)(۳۲)
علاوه بر این، تعالیم دیانت بهائی امکان دستیابی به راهنمائی های روحانی از طریق بکارگیری خرد جمعی جامعه را نیز فراهم می سازد. روش مشورت در همه جنبه های حیات بهائی و از جمله امور اداری جامعه بکار برده می شود. همچنین بهائیان دستور دارند که آثار مقدّسه را با هم مطالعه نموده درباره مفاهیم روحانی آن با یکدیگر تبادل نظر نمایند. حضرت بهاء الله این روش را موجب آگاهی و بیداری دانسته اند و درباره مشورت می فرمایند: “اوست سراج هدایت راه نماید و آگاهی عطا کند.”(۳۳) در آثار مقدّسه دیانت بهائی، مطالب فراوانی درباره روش مشورت آمده است و اگر مشورت بآن روش انجام شود به اعتقاد بهائیان، خود منبعی از راهنمائی های روحانی خواهد بود و بر روابط مولا و مرید برتری خواهد داشت، چه که خرد جمعی گروه را مورد بهره برداری قرار میدهد و همانطور که حضرت عبدالبهاء اشاره می فرمایند: ” آراء نفوس متعدّده البتّه بهتر از رأی واحد است نظیر قوّت نفوس کثیره البتّه اعظم از قوّت شخص واحد است لهذا شور مقبول درگاه کبریا و مأمور به”(۳۴)
امّا در جامعه بهائی به نحوی که زیر نظر حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امرالله شکل گرفته است، فرد هیچگونه قدرتی ندارد. البتّه افرادی هستند مانند ایادیان امر، مشاورین قارّه ای و خاندان افنان که از مقام یا سمتی برخوردار می باشند، ولی این سمت ها فقط افتخاری است و یا صرفاً فرصتی برای خدمت به جامعه بهائی بوجود می آورد. نقشی که این افراد در جامعه بهائی دارند نقش مشاور یا ناصح است. این افراد هیچگونه قدرتی ندارند قدرت و اختیارات تنها متعلّق به مؤسّسات انتخابی است.
۲- روایات شفاهی و علم روحانی مرموز: موضع رسمی دیانت بهائی در مورد نقل و روایت آثار مقدّسه دیانت بهائی دقیقاً مخالف آن چیزی است که در بین اهل عرفان مرسوم است. در دیانت بهائی همه تشویق شده اند که خود آثار مقدّسه را مطالعه نموده به اندازه درک و استنباط خود بهره گیرند. آثار مقدّسه و متون معتبر فقط آن آثاری است که یا توسّط یکی از شخصیّت های اصلی دیانت بهائی نوشته شده و یا به نظر و تصویب آنها رسیده باشد. آنچه که به طور شفاهی روایت شود حتّی اگر فقط از یک راوی نقل شده باشد از حیز اعتبار ساقط است.
حضرت ولیّ امرالله می فرمایند: “بهائیان نباید به خطابات شفاهی که به حضرت عبدالبهاء نسبت داده شده زیاد اهمیّت بدهند مگر در صورتیکه خطابات مزبوره به شرف صحّۀ مبارکه رسیده باشد. حضرت بهاء الله این مطلب را به حدّ کافی جهت احبّاء روشن فرموده اند که الواح و نصوص الهی معمول اهل بهاست و بس. ممکن است موضوع روایت شده بسیار جالب نظر باشد ولی به هیچ وجه نباید به آن ترتیب اثر داد. این تعلیم مبارک اساسی جمال اقدس ابهی برای این بوده که امر مقدّس بهائی مانند اسلام که در آن به جمیع احادیث و روایات منقوله از حضرت محمّد ترتیب اثر داده میشود فاسد نگردد.”(۳۵)
“یکی از اصول اساسی امر اینست که ما نباید الواح نازله را با سخنانی که به مؤسّسین امر نسبت داده شده است با یکدیگر اشتباه بگیریم، چه که اولی دارای اعتبار قطعی و حتمی است، حال آنکه دوّمی به هیچ وجه واجب الاتباع نیست. بالاترین اثری که اینگونه سخنان ممکن است داشته باشد آن است که بر رفتار فردی که آن بیانات را شخصاً شنیده است اثر بگذارد(ترجمه مضمون)
به طوریکه از شرح فوق مستفاد میشود حضرت بهاء الله رسم روایت شفاهی از طریق ارتباط مولا و مرید را نه تنها صرفاً موجب تداوم پدیده رهبری مذهبی دانسته و آن را رد کرده اند، بلکه آن را عامل رکود و توقّف روحانی جامعه نیز می دانند که بر اثر آن هر نسل صرفاً ادامه دهنده همان بینش و درک روحانی که از نسل قبل به ارث برده است می باشد و قادر نخواهد بود دایره ادراکات بشریّت را گسترش دهد. حضرت بهاء الله از پیروان خود می خواهند که: ” به اسمم حجبات غلیظه را بردرید و اصنام تقلید را بقوّت توحید بشکنید و به فضای قدس رحمن وارد شوید. “(۳۶). بر هر بهائی واجب است که در امور تحقیق نموده با درک و استنباط شخصی خود در امور قضاوت نماید:
“احب الاشیاء عندی الانصاف لا ترغب عنه ان تکن الی راغباً و لا تغفل منه لتکون لی امیناً و أنت توفق بذلک ان تشاهد الاشیاء بعینک لا بعین العباد و تعرفها بمعرفتک لا بمعرفت احد فی البلاد.”(۳۷)(ترجمه مضمون: محبوب ترین چیزها نزد من انصاف است از آن روی مگردان اگر به من توجّه داری و از آن غافل مشو تا برای من امین باشی و تو به این امر موفّق می گردی اگر اشیاء را با چشم خود بینی و نه با چشم مردم و امور را با فهم خود درک کنی، نه به فهم دیگران.)
حضرت عبدالبهاء بر این امر تأکید فرموده اند که انسان باید خود را از قید کورکورانه از رهبران مذهبی و پیشوایان روحانی رها ساخته شخصاً به تحرّی حقیقت بپردازد:
ترجمه مضمون: “خداوند به انسان دیده بصیرت داده تا با آن حقیقت را ببیند و بشناسد، گوش عطا کرده تا پیام الهی را بشنود و عقل داده تا به کشف امور نائل آید. انسان نباید با دید دیگران به امور بنگرد و یا با گوش دیگران بشنود و یا با فکر دیگران بسنجد. در خلقت الهی هر انسان از مواهبی برخوردار و دارای قدرت و مسئولیّت می باشد. بنابراین به عقل و قضاوت خود متّکی باشید و به نتایج تحقیقات خود اتّکاء نمائید. زیرا در غیر این صورت در بحر نادانی به کلّی مستغرق شوید و از همه مواهب الهی محروم گردید. به خداوند توجّه کنید و دست تضرّع و ابتهال به درگاهش بلند کنید و طلب تأیید نمائید تا خداوند پرده هائی را که جلو دید شما را گرفته خرق نماید. آنگاه چشمان شما باز شود و حقایق الهیّه را برأی العین مشاهده خواهید نمود و قلوبتان از غبار جهل و نادانی به کلّی پاک و مبرّا گردد و شکوه و عظمت ملکوت الهی را منعکس سازد.”(۳۸)
۳- دیر نشینی و ریاضت: به طوری که قبلاً ملاحظه شد حضرت بهاء الله انزوا گزیدن در دیر را منع فرموده و از راهبان خواسته اند که از انزوا بدر آیند و نقش مثبتی در جامعه به عهده گیرند. حضرت بهاء الله با انتقاد و رد بسیاری از جنبه های جوامع عرفانی موجود، با این امر روبرو بودند که سازمان و ساختار دیگر که جایگزین نقش دیر و تشکیلات آن گردد ایجاد نمایند تا رهبری عرفانی را که نظام رهبانیّت سنّتی ارائه میداد عهده دار گردد. البتّه حضرت بهاء الله در انجام این امر می باید واقعیّات تاریخی زمان خود را نیز در نظر بگیرند. در آن زمان جامعه بهائی یک اقلیّت تحت فشار بود که تمام نیرو و تلاش آن فقط در جهت حفظ و بقای جامعه بکار میرفت. بنابراین حضرت بهاء الله تصمیم گرفتند که اجرای بسیاری از نظریّات خود را به تعویق بیاندازند. از این رو اصولی وضع نمودند ولی تحقّق و اجرای آن را به جانشینان خود یعنی حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امرالله واگذار فرمودند. بنابراین در هنگام مطالعه شکل گیری جامعه بهائی به عنوان یک نظام عرفانی، بایستی تمامی تاریخ آئین بهائی را در نظر بگیریم تا بتوانیم ویژگی های آن را درک نمائیم.
حیات جامعه بهائی دارای ویژگی های متعدّدی است که محیط مساعدی جهت ترقّی روحانی و حیات عرفانی ایجاد می نماید. اوّلین ویژگی آن اینست که اکثر فعّالیّت های جامعه در جوّی از دعا و مناجات صورت می گیرد. دوّم آنکه رفتار افراد جامعه با یکدیگر باید بر اساس محبّت و اتّحاد باشد. سوّم آنکه حضرت بهاء الله غیبت را در جامعه بهائی منع فرموده اند، چه که می فرمایند: “غیبت سراج منیر قلب را خاموش کند و حیات دل را بمیراند.”(۳۹)
به طور خلاصه حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امرالله کوشیده اند تا جامعه ای بوجود بیاورند که به افراد امکان دهد تا در محیطی سالم که جایگزین محیط دیر و صومعه است به پیشرفت روحانی نائل گردند.
۴-آداب و شعائر عرفانی: بعضی از آداب و شعائری که عرفاء انجام میدادند مورد تأیید حضرت بهاء الله قرار گرفته است. بعضی از نظام های عرفانی معتقدند که صرفاً ارتعاشات صوتی که بر اثر تلاوت آیات الهیّه ایجاد می گردد خود دارای اثر می باشد. از اینرو مثلاً در یوگا، ذکر مخصوص (مانتارا) باید با صدای زنده و رسا ادا شود تا قدرت اهتزاز صدا بر حالت ذهنی اثر گذارد. به همین نحو حضرت بهاء الله می فرمایند که آیات الهی باید “با بهترین الحان”(۴۰) خوانده شود. به علاوه توصیه فرموده اند که:
“ان اجتمعوا بالروح و الریحان ثمّ اتلوا آیات الرحمن بها تفتح علی قلوبکم ابواب العرفان اذاً تجدوا انفسکم علی استقامه و تروا قلوبکم فی فرح مبین.”(۴۱) (ترجمه مضمون: در نهایت سرور و محبّت اجتماع نمائید و آیات خداوند کریم را تلاوت نمائید با این کار ابواب علم حقیقی بروی قلوب شما باز خواهد شد و آنگاه روحتان از استقامت و قلبتان از شادی و شعف لبریز خواهد شد.)
در آثار بهائی اشاره ای هست که حضرت بهاء الله شب بخصوصی را برای کسانی که مایل به تکرار آیات الهی یا ذکر هستند تعیین نموده اند.
“در قشله شبی از قلم اعلی به نام او (درویش صدق علی) تخصیص یافت که هر سال درویشان در آن شب انجمنی بیارایند و گلزار و گلشنی مهیّا کنند و به ذکر حقّ مشغول گردند.”(۴۲)
امّا در اصل حضرت بهاء الله توجّه احبّاء را به دعا و مناجات فردی و تعمّق در الواح و آثار و اجتناب از روش های خاصّ که منجر به پیدایش حالات روحی خارق العاده مانند خلسه و جذبه می گردد جلب فرموده اند.
طی مراحل و پیشرفت
از آنجائی که حضرت بهاء الله جامعه بهائی را در مقابل جوامع عرفانی سنّتی، بعنوان نوع جدیدی از جامعه عرفانی ارائه فرموده اند، سعی نموده اند که نحوه عملکرد جامعه نیز آنچنان باشد که مراحل ترقّی عرفانی و پیشرفت روحانی را تسهیل نماید. مثلاً بسیاری از نویسندگان آثار عرفانی در گذشته بر اهمیّت اطاعت از مولا و راهنمای روحانی تأکید کرده اند. این اطاعت هم از این نظر ضروری بوده که رعایت دستورات مولا را امری الزامی می نمود و هم اینکه مرید را قادر می ساخت تا صفات روحانی مانند تواضع و انقطاع را بیاموزد. در جامعه بهائی، این منظور از طریق مفهوم عهد و میثاق حاصل می گردد. میثاق بدان معناست که هر نسل بهائی می پذیرد که تابع دستورات مرکز میثاق یعنی حضرت عبدالبهاء و بعد حضرت ولیّ امرالله و سپس بیت العدل اعظم باشد. در حال حاضر بهائیان در هر محلّی که زندگی می کنند مطیع مؤسّسات محلّی و ملّی بهائی در آن دیار هستند. هر چند مشورت و تبادل نظر در اموری که به تصمیم گیری منتهی می گردد تشویق و توصیه شده است، ولی همینکه مؤسّسات امری تصمیمی اتّخاذ نمایند همه بهائیان ملزم به اطاعت از آن هستند. اعم از اینکه با آن تصمیم موافق باشند یا مخالف. این امر سبب می گردد که همان تحوّلات روحانی که بر اثر اطاعت، مغلوب کردن نفس امّاره، فروتنی و انقطاع از نظریات و تمایلات شخصی در انسان بوجود می آید حاصل گردد.
کانالی پر از حکایت ها و ضربالمثل و داستان های جالب و اموزنده
همانطور که اشاره شد در آئین بهائی، امر مشورت را میتوان وسیله ای جهت راهنمائی های روحانی دانست. همچنین نفس این جریان خود موجب تسریع پیشرفت روحانی می گردد. کیفیّات و خصوصیّاتی که برای انجام یک مشورت صحیح لازم است، اعم از اینکه این مشورت در مورد معانی متون مقدّسه باشد یا به خاطر مسائل اداری، خود از لوازم پیشرفت روحانی فرد به شما میرود.
“اوّل فریضه اصحاب شور خلوص نیّت و نورانیّت حقیقت و انقطاع از ما سوی الله و انجذاب به نفحات الله و خضوع و خشوع بین احبّاء و صبر و تحمّل بر بلاء و بندگی عتبه سامیه الهیّه است.”(۴۳)
همچنین حضرت عبدالبهاء “خلوص و وقار و سکون و آداب” (۴۴) را به عنوان شرایط ضروری مشورت ذکر فرموده اند. به طور خلاصه از طریق شرکت در امر مشورت این امکان برای شخص به وجود می آید که بسیاری از صفات و مکارم اخلاقی را که موجب پیشرفت انسان در طریق عرفان می گردد کسب نماید. حضرت بهاء الله و حضرت عبدالبهاء هر دو کاربرد امر مشورت را در همه جنبه های زندگی فردی و اجتماعی توصیه فرموده اند: “امور را جزئی و کلّی به مشورت قرار دهید برأی خویش بدون مشاوره به امر مهمّی مباشرت ننمائید در فکر یکدیگر باشید تمشیت امور یکدیگر دهید غصّه یکدیگر خورید افراد ملّت را محتاج مگذارید معاونت همدیگر کنید تا کل متّحداً متّفقاً حکم یک هیکل پیدا کنید.”(۴۵)
به این طریق فرد بهائی در تمام دوران حیات خود پیوسته از این امکان برخوردار است که از طریق مشورت و تبادل نظر با دیگران این صفات عالی اخلاقی را در وجود خود تقویت نموده در طریق عرفان پیشرفت نماید.
به طوریکه اشاره شد حضرت بهاء الله گوشه گیری و انزوا را منع فرموده و به راهبان دستور داده اند که دیر را ترک کنند. در عوض جامعه بهائی را بوجود آورده اند که در آن تنوّع هر چه بیشتر را توصیه می فرمایند. حضرت بهاء الله، حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امرالله پیوسته احبّاء را تشویق نموده اند که گروههای متنوّع جدیدی را یافته و آنها را به جامعه بهائی دعوت نمایند. مثلاً حضرت عبدالبهاء احبّای امریکا را تشویق نمودند که نژاد سیاه را به جامعه اسم اعظم وارد سازند، گر چه میدانستند که این کار امتحان بزرگی برای احبّای سفید پوست خواهد بود.
حضرت ولیّ امرالله پیوستن نژادها و قبائل جدید را به جامعه بهائی به عنوان موفّقیّتی بزرگ گزارش می نمودند. بیت العدل اعظم نیز احبّاء را تشویق فرموده اند که سعی کنند افراد از همه طبقات و موقعیّت های اجتماعی را در ظلّ امر وارد سازند. باین ترتیب در حالیکه در جوامع دیرنشین، راهبان با کسانی که دارای فرهنگ و خصوصیّت اجتماعی شبیه خودشان هستند سر و کار دارند، در جامعه بهائی، فرد با هر نوع شخص و فرهنگ و خصوصیّت اجتماعی که با وضع خود در تضادّ قرار دارد در تماس می باشد. این مسئله خود وضعی بوجود می آورد که بر اثر برخورد و اصطکاک خصوصیّات گوناگون، امتحاناتی برای فرد پیش می آید. بنابراین معمولاً بزرگترین امتحانات و مشکلات احبّاء از ارتباط و معاشرتشان با سایر بهائیان ناشی می گردد.
در نتیجه این تنوّع وسیع مردمان مختلف که در درون جامعه بهائی با هم در تماس هستند، همیشه نظریات و عقاید کاملاً متفاوتی در جامعه عنوان میگردد. عامل مهمّی که این جامعه مختلط و بالقوّه بی ثبات را از انحلال و انشعاب و تقسیم به فرق مختلف حفظ می کند مفهوم عهد و میثاق است. منشأ اتّحاد امر بهائی هم شکلی و همگونگی اصول و افکار و یا اجرای شدید قوانین دینی نیست، بلکه وفاداری به میثاق الهی می باشد. تا جائی که بهائیان این وفاداری را به میثاق حفظ نمایند آزادند که نظریات کاملاً متفاوتی درباره دیانت بهائی داشته باشند. امّا به نحو اجتناب ناپذیری همین آزادی فردی خود منبع رنجش و امتحان برای سایرین که به گونه ای دیگر میاندیشند خواهد بود. مثلاً روش غربی در انجام امور با روش شرق در تضاد قرار می گیرد، محافظه کاران از تندروها رنجش پیدا می کنند، لیبرال ها از رفتار بنیاد گرایان ناراحت می شوند. حضرت عبدالبهاء فرموده اند که از طریق گذراندن امتحانات است که انسان به رشد روحانی نائل می گردد باین ترتیب در ضمن روابط اجتماعی جامعه بهائی و در زیر چتر اتّحادی که میثاق الهی ایجاد می کند، صفات روحانی فرد مانند محبّت، صبر و تحمّل مورد امتحان قرار گرفته شکوفا می گردد. دانیل جوردن روابط اجتماعی جامعه بهائی و شکل گیری و پیشرفت صفات روحانی ناشی از آن را باین نحو مورد بحث قرار داده است:
“وقتی فردی به جامعه بهائی می پیوندد به خانواده ای با اعضای متعدّد و بسیار متنوّع وارد شده است که می باید با آنها روابط شایسته ای بنا نهد. اوّلین چیزی که متوجّه میشود اینست که مجموعه واکنش های قبلی او دیگر کافی به نظر نمیرسد. آن همه انسانهای متفاوت در واقع تعداد زیادی اشخاص ناشناخته هستند و سعی در ارتباط برقرار نمودن با این افراد ناشناس خود مستلزم نیرو (یا نگرانی) زیادی است که یک جریان دو جانبه از شناختن و مهر ورزیدن بر اساس ایمان و شهامت بوجود میآورد. تعیین هدفی صحیح که آن نگرانی را به نیروی سازنده تبدیل نماید خود یک سلسله واکنش های تازه ایجاب می نماید. هر واکنش جدید قسمتی از استعداد نهفته فرد را ظاهر می سازد، یعنی شکوفا ساختن استعدادهای بالقوّه انسان. به عبارت دیگر میتوان گفت که جامعه بهائی بهتر از هر جامعه دیگری فرصت شناختن و مهر ورزیدن را تحت شرایطی که موجب رشد روحانی می گردد فراهم می سازد.
“… باین ترتیب جامعه بهائی، به واسطه تنوّع و گوناگونی اعضایش خود بسیاری از آن امتحاناتی را که لازمه پیشرفت روحانی ماست فراهم می سازد. در عین حال هدایت مؤسّسات امری و تعهّد افراد جامعه به پذیرفتن یکدیگر به فرد شهامت می بخشد تا این امتحانات را به وسیله ای برای پیشرفت معنوی خود و از قوّه به فعل در آوردن استعدادهای روحانی خویش تبدیل نماید.”(۴۶)
یکی از وظائف پیشوایان یا راهنمایان روانی در جوامع عرفانی سنّتی این بوده که در جهت رفع اغوا و خود فریبی که همه در معرض آن هستند عمل می کردند. در جامعه بهائی امر مشورت و فعّالیّت های اجتماعی خود یک مکانیزم اصلاح گر بوجود می آورد. میتوان گفت که برای کسی که حصاری به دور خود کشیده و در صومعه به حالت انزوا به سر میبرد کسب صفاتی مانند صبر و محبّت بسیار آسان است. ولی برای کسی که در جامعه ای که اعضای مختلف و گوناگونی دارد زندگی می کند و مجبور است با افرادی که از نظر اجتماعی، فرهنگی و میزان تحصیلات با او کاملاً متفاوت هستند در تماس و مشورت باشد این امر بسیار مشکل تر می باشد
و امّا در بین اموری که در جامعه بهائی در جریان است و منتهی به پیشرفت روحانی می گردد، امر خدمت مورد تأکید زیادی قرار گرفته است. مثلاً وقتی حضرت عبدالبهاء از فضائلی که موجب تقرّب به درگاه خداوند می گردد نام می برند، خدمت به عالم انسانی و خدمت در جهت استقرار صلح عمومی را یکی از شرایط این تقرّب میدانند می فرمایند:
“حضرت بهاء الله در کلمات مکنونه می فرماید که خداوند به واسطه انبیاء و اولیاء فرموده قلب تو منزلگاه من است آنرا پاک و منزّه کن تا در او داخل شوم و روح تو منظر من است آنرا پاک و مقدّس کن تا من در آن جا گیرم. پس فهمیدیم که تربیت الهیّه به توّجه الی الله است تربیت الهیّه به دخول در ملکوت الله است تربیت الهیّه به خدمت عالم انسانی است تربیت الهیّه به محبّت بشر است تربیت الهیّه به اتّفاق و اتّحاد جمیع امم و ادیان است تربیت الهیّه به مهربانی به جمیع انسان است تربیت الهیّه به تحرّی حقیقت است تربیت الهیّه به تحصیل علوم و فضائل است تربیت الهیّه به خدمت صلح عمومی است تربیت الهیّه به تنزیه و تقدیس است تربیت الهیّه به انفاق جان و مال و عزّت و منصب است.”(۴۷)
این تعالیم دیانت بهائی در واقع بر خلاف گرایشی است که در فوق به آن اشاره شد و آن اینکه بعضی از سالکان طریق عرفان گمان می کنند که چون به درجه خاصّی از روحانیّت ارتقاء یافته اند می توانند خود را از جامعه کنار بکشند و یک زندگی عاطل و منزوی را بگذرانند. بر عکس حضرت عبدالبهاء اشاره می فرمایند که هر چقدر شخص به خدا نزدیک تر شود و هر چقدر یک عارف در مقام عرفانی ترقّی نماید بیشتر به خدمت عالم انسانی قیام خواهد کرد. هر چقدر فرد به خدمت مشغول گردد، بیشتر در تماس با اشخاصی که با او متفاوت هستند قرار می گیرد و بنابراین با امتحانات اخلاقی بیشتری روبرو می شود. باین ترتیب میتوان گفت که از طریق خدمت است که صفات روحانی فرد توسعه یافته تکامل پیدا می کند.
این جنبه خدمت در حال حاضر یک کوشش فردی است. نقش این نوع فعّالیّت و خدمت در جامعه بهائی هنوز توسعه کامل نیافته است. امکان این نوع خدمت هنگامی فراهم می گردد که مؤسّسه مشرق الاذکار توسعه یابد و ملحقات آن که به فرموده حضرت ولیّ امرالله “عاجزان را آسایش بخشد، فقرا را دستگیر شود، مسافران را مأوی دهد، غم زدگان را تسلّی عطا کند و نادانان را تربیت نماید”(۴۸) تکمیل گردد. همینکه مؤسّسه مشرق الاذکار توسعه یابد جامعه بهائی به نحو روزافزونی در جهت خدمت گرایش پیدا خواهد کرد و به این ترتیب این طریق که خود منتهی به پیشرفت روحانی فرد می گردد گشوده خواهد شد.
به طور خلاصه تشکیلات اداری جامعه بهائی نه تنها خود ساختار یک جامعه عرفانی است، بلکه دقیقاً آنچنان طرح ریزی شده که صرفاً عملکرد آن خود بخود پیشرفت روحانی فرد را تأمین می نماید. اموری که در جامعه بهائی در جریان است نیز به همین نحو عمل می کند یعنی بهترین فرصت پیشرفت روحانی و طریق ارزیابی این پیشرفت و اجتناب از خود فریبی را برای فرد فراهم می سازد.
یادداشتها:
۱_ حضرت ولیّ امرالله، نقل در Lights of Guidance تألیف هلن هورنبی، از مؤسّسه انتشارات بهائی هند.
۲_ فاضل مازندرانی، ظهور الحق جلد ۶، نسخه خطّی، صص ۱۲_ ۷۱۱.
۳_ همانجا صص ۵_ ۵۵۴.
۴_ همانجا صص ۶_ ۵۵۵.
۵_ همانجا صص ۱۲_ ۷۱۱.
۶_ تاریخ سمندر، ص ۲۱۳.
۷_ فاضل مازندرانی، ظهور الحق ص ۶۷۴.
۸_ محمّد اجمل، Islamic Spirituality از انتشارات Routledge and Kegan ، لندن صص ۳۰۷_ ۲۹۴.
۹_ شونجو، Honen The Budhist Saint از مؤسّسه انتشارات کتب مقدّسه جهان، کیوتو ژاپن ۱۹۲۵، ص ۳۹۴.
۱۰_ نقل از کتاب Transcendent Unity of Religions، نوشته Frithijof Schuon.
۱۱_ حضرت بهاء الله، کتاب ایقان، فرج الله زکی، چاپ مصر، ص ۱۲.
۱۲_ حضرت بهاء الله، لوح بشارات، مجموعه ای از الواح جمال اقدس ابهی، لجنه ملّی نشر آثار، آلمان ص ۱۲.
۱۳_ حضرت بهاء الله، لوح هفت وادی، آثار قلم ابهی جلد ۳، مؤسّسه ملّی مطبوعات امری هند، ص ۱۱۶.
۱۴_ حضرت بهاء الله، کتاب اقدس آیه ۳۶.
۱۵_ حضرت بهاء الله، کتاب ایقان ص ۱۴۳.
۱۶_ همانجا، صص ۵_ ۱۴۴.
۱۷_ همانجا ص ۱۶۳.
۱۸_ حضرت بهاء الله، لوح مبارک خطاب به شیخ محمّد تقی مجتهد اصفهانی، لجنه ملّی نشر آثار آلمان، ص ۳۵.
۱۹_ همانجا ص ۳۵.
۲۰_ حضرت بهاء الله، کتاب اقدس آیه ۳۶.
۲۱_ کتاب اقدس آیه ۱۵۰.
۲۲_ حضرت عبدالبهاء ، خطابات حضرت عبدالبهاء قسمت دوّم، لجنه ملّی نشر آثار، لانگنهاین آلمان، ص ۱۷۴.
۲۳_ حضرت بهاء الله، هفت وادی، آثار قلم اعلی جلد ۳ ص ۱۳۳.
۲۵_ حضرت بهاء الله، کلمات فردوسیّه، مجموعه ای از الواح جمال اقدس ابهی، لجنه ملّی نشر آثار آلمان، ص۳۲.
۲۶_ حضرت بهاء الله، لوح اتّحاد، ادعیه محبوب، نشر چهارم، لجنه ملّی نشر آثار آلمان، صص ۴_ ۳۹۳.
۲۷_ حضرت بهاء الله، منتخباتی از آثار، شماره ۱۴، ص ۲۷.
۲۸_ حضرت بهاء الله، لوح اتّحاد، ادعیه محبوب صص ۸_ ۳۹۶.
۲۹_ حضرت بهاء الله، نقل در گلزار تعالیم بهائی، لجنه ملّی نشر آثار آلمان، ص ۴۷.
۳۰_ حضرت بهاء الله، کتاب ایقان ص ۶.
۳۱_ حضرت بهاء الله، کتاب اقدس آیه ۱۱۶.
۳۲_ خطابه حضرت عبدالبهاء ۲۹ آگوست ۱۹۱۲ نقل در Promulgation of Universal Peace _ متن فارسی این خطابه در مجموعه خطابات موجود نیست از اینرو به ترجمه مضمون اکتفاء گردید.
۳۳_ حضر ت عبدالبهاء، نقل در گنجینه حدود و احکام، مؤسّسه مطبوعات امری هند، ص ۲۲۵.
۳۴_ همانجا ص ۲۲۶.
۳۵_ حضرت ولیّ امرالله، نقل در گنجینه حدود و احکام، صص ۱_ ۲۶۰.
۳۶_ حضرت بهاء الله، منتخباتی از آثار، شماره ۷۵، لجنه ملّی نشر آثار آلمان، ص ۹۷.
۳۷_ حضرت بهاء الله، کلمات مکنونه عربی، مجموعه الواح مبارکه حضرت بهاء الله، ویلمت ایلینوی ص ۱۸_ ۱۷.
۳۸_ به شماره ۳۲ مراجعه شود.
۳۹_ حضرت بهاء الله، کتاب ایقان، ص ۱۵۰.
۴۰_ حضرت بهاء الله، کتاب اقدس، آیه ۱۱۶.
۴۱_ حضرت بهاء الله، نقل در امر و خلق جلد سوّم ص ۱۴۱.
۴۲_ حضرت عبدالبهاء، تذکرة الوفا ص ۳۷.
۴۳_ حضرت عبدالبهاء ، منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، شماره ۴۳، ویلمت ایلینوی، صص ۴_ ۸۳.
۴۴_ همانجا شماره ۴۵ ص ۸۵.
۴۵_ حضرت عبدالبهاء، نقل در گنجینه حدود و احکام ص ۲۲۷.
دوباره میسازمت وطن… اگر چه با خشت جان خویش! ستون به سقف تو میزنم… اگر چه با استخوان خویش دوباره می بویم از تو گل… به میل نسل جوان تو… دوباره می شویم از تو خون! به سیل اشک روان خویش دوباره یک روز آشنا… سیاهی از خانه میرود! به شعر خود رنگ میزنم ز آبی آسمان خویش… اگر چه صد ساله مرده ام! به گور خود خواهم ایستاد که بردرم قلب اهرمن… ز نعره ی آنچنان خویش… کسی که عظم رمیم را دوباره انشا کند به لطف!
چو کوه می بخشدم شکوه… به عرصه ی امتحان خویش… اگر چه پیرم ولی هنوز مجال تعلیم اگر بود! جوانی آغاز میکنم… کنار نوباوگان خویش… حدیث حب الوطن ز شوق بدان روش ساز می کنم… که جان شود هر کلام دل چو برگشایم دهان خویش! هنوز در سینه آتشی… بجاست کز تاب شعله اش! گمان ندارم به کاهشی… ز گرمی دمان خویش دوباره می بخشی ام توان… اگر چه شعرم به خون نشست! دوباره می سازمت به جان… اگر چه بیش از توان خویش!ت
دیدار آیتالله خمینی در سال ۵۸ با سه مرجع تقلید وقت؛ آیتالله گلپایگانی (راست)، آیتالله شریعتمداری (نفر دوم از چپ) و آیتالله مرعشی نجفی (چپ)
روحانیون یکی از پایههای حکومت جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند اما در این میان برخی از مراجع تقلید و روحانیون شاخص در همهپرسی ۵۸ شرکت نکردند و برخی نیز مدت کوتاهی پس از رای دادن پشیمان شده و از اقدامات حکومت ابراز برائت کردند.
آیتالله خمینی گفته بود مردم آزادند به جمهوری اسلامی رأی مثبت یا منفی دهند و در عین حال کسانی که رأی منفی دادند را «مشتی ماجراجو و از خدا بیخبر» خوانده بود.
آنها که به جمهوری اسلامی نه گفتند
آیتالله محمدحسین طباطبایی؛ «آبروی شیعه»
محمدحسین طباطبایی، مشهور به علامه طباطبایی، نویسنده تفسیر المیزان، در همهپرسی جمهوری اسلامی شرکت نکرد. آیتالله طباطبایی در تبلیغات رسمی جمهوری اسلامی و سخنان روحانیون بسیار تکریم و از تفسیر او با عنوان «آبروی شیعه» نام برده میشود.
آیتالله طباطبایی در امور سیاسی چندان فعال نبود اما به گفته ابراهیم امینی، امام جمعه سابق قم، همراه با چهرههایی چون آیتالله گلپایگانی مرجع تقلید شیعه، نامهای را در اعتراض به اصلاحات ارضی امضا کرد.
علامه طباطبایی در کنار برخی از روحانیان سرشناس جمهوری اسلامی از جمله محمدرضا توسلی، ناصر مکارم شیرازی، حسن لاهوتی و محمد یزدی.
آیتالله طباطبایی و آیتالله خمینی از جمله روحانیونی بودند که برخلاف رویه معمول حوزه علمیه درس فلسفه میگفتند اما کلاسهای او بیش از آیتالله خمینی رونق داشت.
روابط دو آیتالله حتی در موضوعات شخصی نیز پیش از انقلاب گرم نبود و براساس روایتها، حتی وقتی او مستأجر آیت الله خمینی بوده و اجارهاش چند ماه به تأخیر می افتد، آیتالله پسندیده برادر آیتالله خمینی و نماینده او، تمدید مهلت را نپذیرفت و آیتالله طباطبایی این خانه را تخلیه کرد.
نجمه سادات طباطبایی، دختر آیتالله طباطبایی و همسر علی قدوسی نیز ضمن تأیید اصل این موضوع روایت دیگری دارد و میگوید آیتالله خمینی به او پیغام داده اگر تمایل دارد در خانه زندگی کند و او اجارهاش را «از سهم امام» پرداخت کند، اما آیتالله طباطبایی از وجوهات استفاده نمیکرده و خانه را تخلیه کرده است.
بر اساس نوشته محسن کدیور، پژوهشگر دینی، آیتالله طباطبایی همچنین در دیدار گروهی که پس از ترور علی قدوسی، دادستان کل انقلاب و دامادش برای گفتن تسلیت به نزدش رفته بودند، گفته بود این انقلاب «یک شهید واقعی» داشت «که مظلومانه هم شهید شد و آن اسلام بود».
اما محمدحسین قدوسی، نوه آیتالله طباطبایی، ضمن تکذیب این روایت نوشته است که او «در امور سیاسی زاویهای روشن و آشکار» با آیتالله خمینی داشت.
رضا صدر؛ در زندان ولایت فقیه
آیتالله رضا صدر، برادر امام موسی صدر نیز از جمله روحانیون شاخصی بود که به جمهوری اسلامی رأی نداد. رضا صدر در حوزه علمیه فلسفه تدریس میکرد، گفته که آیتالله خمینی در دیداری در نجف به او توصیه کرده که با وجود مخالفتها تدریس فلسفه را ادامه دهد.
او به وصیت آیتالله شریعتمداری باید بر جنازهاش نماز میخواند اما جنازه این مرجع تقلید مخفیانه به خاک سپرده شد و آیتالله رضا صدر به مدت یک روز بازداشت شد. آیتالله صدر این اتفاقات را در نوشته مفصلی با عنوان در «زندان ولایت فقیه» ثبت کرده است.
رضا صدر (وسط) در کنار پدرش صدرالدین صدر و برادرش موسی صدر
به گفته خودش، از آیتالله خمینی خواسته بود جمهوری اعلام کند، نه جمهوری اسلامی چرا که «جمهورى اسلامى به هر شكلى كه در آينده حكومت كند ناراضی بسيار خواهد داشت، و اينان از اسلام ناراضى خواهند شد پس جمهورى اسلامى به زیان اسلام است».
براساس این نوشته، او منتقد اقدامات دادگاههای انقلاب، حجاب اجباری و ایجاد گروه حزبالله لبنان بوده است. او در آبان ۷۳ و در ۷۶ سالگی درگذشت.
آیتالله احمد خوانساری؛ مرجع محتاط
آیتالله احمد خوانساری
آیتالله احمد خوانساری که پس از فوت آیتالله بروجردی یکی از مراجع تقلید اصلی بود نیز براساس روایتها به جمهوری اسلامی رأی نداده است.
آیتالله منتظری در توصیف آیتالله خوانساری گفته که منتقدانش «از باب متلک» میگفتند، «اگر در یک ورقه فقط لا اله الا الله را بنویسید»، او آن را امضا نمیکند.
آیتالله خمینی و شاگردانش از اینکه این مرجع تقلید در فعالیتهای سیاسی مشارکت ندارد، انتقاد میکردند. با این حال دهها روایت از مقامات جمهوری اسلامی نقل شده که نزدیکانشان از این مرجع تقلید خواستهاند برایشان نزد حکومت وساطت کند و او نیز این اقدام را انجام داده است.
همسر آیتالله خمینی نیز گفته که پس از تبعید آیتالله خمینی به ترکیه و بیخبری از او، فضلالله خوانساری داماد آیتالله خوانساری، «موفق به کسب اجازه از رژیم شد تا به دیدار امام برود».
این وساطتها اما پس از انقلاب به زیان آیتالله احمد خوانساری تمام شد و روحانیون نزدیک آیتالله خمینی علیه او فضاسازی کردند.
تصویر دیگری از آیتالله خوانساری (وسط)
صادق خلخالی نقل کرده که او و محسن رفیق دوست و هادی غفاری، وقتی که این مرجع تقلید شیعه و جعفر پسرش، نزد آیتالله خمینی در مدرسه رفاه می رود، جلوی ورود پسرش را می گیرند و او نیز وقتی به آیتالله خمینی میرسد و متوجه این موضوع میشود، احوالپرسی را تمام نکرده خداحافظی میکند. این مرجع تقلید در سال ۶۳ درگذشت.
برادران مجتهد زنجانی؛ «رساله تمام عیار» درباره «انحراف انقلاب»
محسن کدیور نوشته که ابوالفضل موسوی مجتهد زنجانی و سیدرضا موسوی مجتهد زنجانی «به احتمال قوی در همهپرسی جمهوری اسلامی شرکت نکردند، و مطمئناً با جمهوری اسلامی از آغاز مخالف بودند».
به نوشته علی اشرف فتحی، روزنامهنگار و مدرس حوزه علمیه، «هر دو برادر از نظر فقهی و اصولی در جایگاهی بودهاند که میتوانستند به راحتی، جزو مراجع تقلید برجسته شیعه شوند».
برادران موسوی زنجانی؛ ابوالفضل (راست) و رضا
پدرشان، آیتالله سیدمحمد موسوی زنجانی نیز از شاخصترین مجتهدین مشروطهخواه زنجان بود.
ابوالفضل موسوی مجتهد زنجانی نخستین امام جماعت حسینیه ارشاد، امام جماعت نماز مشهور عید فطر ۵۶ در تپههای قیطریه و عضو «کمیته ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» بود.
رضا موسوی مجتهد زنجانی، برادر کوچکتر، نیز محور «نهضت مقاومت ملی» بود که پس از سقوط دولت مصدق تشکیل شد. او همچنین بر پیکر مصدق نماز خواند.
برادران زنجانی همچنین به همراه روحانیونی چون آیتالله میرسید علی رضوی قمی و محمود طالقانی، تشکلی به نام «هیئت علمیه تهران» را تأسیس میکنند که نخستین تشکل در تاریخ فعالیت روحانیون پایتخت محسوب میشود.
این دو برادر پس از انقلاب ۵۷ سمت سیاسی نگرفتند. ابوالفضل موسوی زنجانی گفته بود که با وجود سوابق مبارزاتی خود ترجیح میدهد در «چنین فتنه و اوضاع آشفته که آن طرفش ناپیداست» شرکت نکند.
او در شهریور ماه ۵۹ اعلامیهای را منتشر کرد که محسن کدیور آن را یک «رساله تمام عیار» درباره «انحراف انقلاب» خوانده است.
این مجتهد شیعه در این بیانیه با ذکر مثالهای تاریخی از پیامبر و امامان شیعه، از «پرونده سازی» برای مردم، «تفتیش عقاید»، اقدامات دادگاههای انقلاب، تعطیلی دانشگاهها و مصادره اموال افراد شدیداً انتقاد کرده بود.
او همچنین نوشته بود که ولایت فقیه به معنای «حکومت مطلقه و نامحدود ادعای بدون دلیل است».
عبدالکریم موسوی اردبیلی، رئیس دیوان عالی کشور و یا به تعبیری رئیس قوه قضائیه وقت، گفته که پس از انتشار این بیانیه از رهبر جمهوری اسلامی درباره برخورد با ابوالفضل موسوی سؤال میکند و آیتالله خمینی میگوید، با او «کاری نداشته باشید».
رضا موسوی زنجانی نیز یک سال بعد نامه تندی در انتقاد از اقدامات حکومت نوشت. او در ۱۴ دی ماه ۶۲ درگذشت و در میان شعارهای «مرگ بر منافق» هواداران آیتالله خمینی در حرم «حضرت معصومه» در قم دفن شد.
براساس برخی روایتها ابوالفضل موسوی زنجانی در خانه خود جلسات هفتگی برگزار میکرد و برخی چهرهها مانند مهدی بازرگان و یدالله سحابی درآن شرکت میکردند. محسن کدیور اما نوشته که او محدودیتهایی شبیه به حصر داشت. او در سال ۸۱ درگذشت.
مرتضی حائری یزدی؛ پسر «آیتاللهِ موسس»
مرتضی حائری یزدی، فرزند
مرتضی حائری یزدی، فرزند عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم بود. او با آیتالله خمینی رابطه نزدیکی داشت و دخترش همسر مصطفی خمینی بود. با این حال از ابتدا با روش مبارزه آیتالله خمینی و کشته شدن مردم در اعتراضها مخالف بود.
مرتضی حائری یزدی (وسط) در دیداری با آیتالله خمینی
صادق خلخالی نقل کرده که آیتالله خمینی در نجف نامهای را به مصطفی خمینی نشان داده و گفته که پدرزنش خطاب به او نوشته «هیچ یک از کارهای شما با اسلام سازگار نیست».
در حالی که محسن کدیور نام مرتضی حائری را جزو روحانیون شاخصی ذکر کرده که به جمهوری اسلامی رأی ندادند، او به عنوان عضو مجلس خبرگان قانون اساسی انتخاب شد و بر روی ثبت تشییع به عنوان مذهب رسمی کشور اصرار داشت.
مرتضی حائری یزدی (چپ) در مجلس خبرگان قانون اساسی
برخی از نزدیکان آیتالله خمینی از جمله حسن خمینی ذکر کردهاند که او از شنیدن خبرهای مربوط به اقدامات دادگاهها بیمار شده بود.
هاشمی رفسنجانی و حسین خمینی نیز نقل کردهاند که در مراسم ختم او، نجمه حائری کوچکترین فرزندش به احمد خمینی که برای تسلیت حاضر شده بود اعتراض و به اقدامات حکومت اعتراض کرده است.
مهدی حائری یزدی؛ نویسنده «حکمت و حکومت»
مهدی حائری، دیگر فرزند مؤسس حوزه علمیه قم پس از تحصیلات در حوزه سال ۱۳۲۰ به تهران آمد و در همان سال در انتخابات مجلس شورای ملی از یزد شرکت کرد اما انتخاب نشد.
او در سال ۱۳۳۴ با رتبه دانشیاری به تدریس در دانشکده الهیات پرداخت و پس از پنج سال به مقام استادی ارتقا یافت.
مهدی حائری در سال ۱۳۴۹ به عنوان مجتهد تامالاختیار از سوی آیتالله بروجردی برای پاسخگویی به سؤالات دانشجویان عازم آمریکا شد و همزمان با اقدامات مذهبی تحصیلات دانشگاهی خود را در دوره لیسانس فلسفه آغاز کرد تا اینکه در سال ۱۳۵۸ دکترای خود را دریافت کرد.
مهدی حائری یزدی
او پس از انقلاب به عنوان سرپرست سفارت ایران در آمریکا انتخاب شد اما به گفته خودش به دلیل دخالت برخی افراد از این سمت استعفا داد. مهدی حائری سپس به ایران بازگشت اما گفته که در شرایط شبیه حصر زندگی میکرده است تا اینکه سال ۶۲ از ایران خارج شد و در لندن اقامت کرد.
کتاب «حکمت و حکومت» او که سال ۷۳ نوشته شده در ایران امکان انتشار نیافت. او در این کتاب نوشته که ولایت فقیه «به معنای آیین کشورداری اساساً بدون پایه و ریشە فقهی است».
حائری یزدی درکتاب خاطرات خود خاطرات گوناگونی از آیتالله خمینی نقل کرده است. از جمله این که در اواسط دهه ۱۳۳۰ آقای خمینی از طرف آیتالله بروجردی بروجردی به ملاقات شاه رفت و از او خواست «مانند پدرش برای بهاییها محدودیت قائل شود». او سال ۷۸ در تهران درگذشت.
آنها که از رأی به جمهوری اسلامی پشیمان شدند
آیتالله کاظم شریعتمداری؛ اولین مرجع تقلید محصور
آیتالله کاظم شریعتمداری جزو مراجع تقلیدی بود که با مرجع تقلید خواندن آیتالله خمینی از محاکمه او جلوگیری کرد.
این مرجع تقلید پس از انقلاب با برخی از اصول قانون اساسی از جمله اصل ولایت فقیه مخالف بود اما در نهایت به آن رأی داد. او معتقد بود که در رفراندوم جمهوری اسلامی بهجای «آری» یا «نه»، باید امکان انتخاب مردم بین گزینههای متعدد وجود داشته باشد.
در رفراندوم قانون اساسی تلویزیون بیانیه یکی از روحانیون ناشناس در تهران با فامیلی شریعتمداری درباره رأی مثبت به قانون اساسی را به عنوان اطلاعیه آیتالله شریعتمداری پخش کرد که این موضوع اعتراض هواداران او را به دنبال داشت.
دیدار آیتالله شریعتمداری (چپ) با آیتالله خمینی
در ۱۴ آذر ۵۸ نیز افرادی به خانه این مرجع تقلید در قم حمله مسلحانه کردند و یکی از افرادی که در پشت بام خانه مشغول حفاظت بود، کشته شد. پس از آن حامیان آیتالله شریعتمداری در تبریز اعتراض و برخی مراکز از جمله صدا و سیما را تصرف کردند.
در نهایت نیروهای سپاه پاسداران این مراکز را از کنترل نیروهای حامی آیتالله شریعتمداری خارج کردند و به گفته حسین موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب، ۱۲ نفر از افرادی که مراکز دولتی را تصرف کرده بودند اعدام شدند.
هر چند این درگیریها به صورت ظاهری پایان یافت اما نزدیکان آیتالله خمینی مترصد فرصتی برای ضربه به آیتالله شریعتمداری بودند و در ۲۷ فروردین ۶۱ این مرجع تقلید به اتهام نقش داشتن در کودتای صادق قطبزاده حصر شد. اتهامی که نزدیکان آیتالله شریعتمداری آن را رد میکنند.
آیتالله شریعتمداری در حلقه مقلدان و هوادارانش
این مرجع تقلید تا اسفند ۶۴ در حصر ماند و تنها ۴۰ روز پیش از مرگش به بیمارستان منتقل شده بود در حالی که به گفته محسن کدیور، سران نظام جمهوری اسلامی از سال ۶۱ از بیماری سرطان او اطلاع داشتند اما آیتالله خمینی گفته بود که او «باید در خانهاش محبوس باشد تا با مرضش بپوسد و بمیرد».
شیخ بهاءالدین محلاتی؛ رهبر اعتراض ۱۵ خرداد در شیراز
از آیتالله بهاءالدین محلاتی به عنوان رهبر «قیام ۱۵ خرداد در شیراز» نام برده میشود. او مدتی بعد اما از رأی به جمهوری اسلامی پشیمان شد و از اقدامات حکومت انتقاد کرد.
او بیستم بهمن ماه ۵۹ در پاسخ به استفتای عباس رادنیا، ابوالقاسم پاکدامن، امیرحسین فولادی نوشت که امروز «به نام اسلام و حکومت علیگونه و با ادعای آزادی و غیروابستگی، شاهد همان ماجراهای دردناک و تکرار مظالم گذشته هستیم».
این مرجع تقلید در این نامه از موضوعاتی چون اعدامها، «شکنجه متهمین و محکومین به نام تعزیر» «تهاجمی وحشتناک به دانشگاهها به نام انقلاب فرهنگی» انتقاد کرد.
آیتالله محلاتی (چپ) در کنار آیتالله خمینی
او تأکید کرد که این اقدامات « نهتنها با اسلام که محمد مبشّر آن بود مطابقت ندارد بلکه مایه آبروریزی برای انقلاب اسلامی ایران است». آیتالله محلاتی پیش از این بیانیه نیز نامهای به آیتالله خمینی با همین مضامین نوشته بود.
او یک ماه بعد از صدور این بیانیه سکته کرد و پس از مدتی معالجه در تهران در خرداد ماه به شیراز بازگشت و در ۲۷ خرداد ۶۰ فوت شد.
هرچند آیتالله خمینی پسرش احمد را برای عیادت از او به بیمارستان فرستاد اما از برگزاری مراسم ختمش در مسجد ارگ تهران به دعوت برادران موسوی مجتهد زنجانی و مهدی حائری یزدی جلوگیری شد.
آیتالله حسن طباطبایی قمی؛ معتقد به شورای مراجع تقلید
آیتالله حسن طباطبایی قمی رهبر قیام ۱۵ خرداد ۴۲ در مشهد بود و در حکومت شاهنشاهی سالها زندانی و تبعید شده بود اما پس از انقلاب نیز منتقد اقدامات حکومت شد.
او از موضع یک فقیه سنتی مخالف ولایت فقیه و به شورای مراجع تقلید برای اداره حکومت اسلامی معتقد بود.
همچنین نزدیکان آیتالله خمینی نقل کردهاند که او در دیدار با آیتالله خمینی در بیمارستان نیز از مواردی چون اقدامات دادگاههای انقلاب، مصادره اموال افراد و تشکیل حزب جمهوری اسلامی انتقاد کرده بود به گونهای که صدایش نیز بلند شده بود.
آیتالله طباطبایی قمی (وسط) در کنار احمد خمینی (راست)
آیتالله طباطبایی قمی همچنین در آخرین مصاحبهاش به «سلب آزادیهای مردم»، «سانسور» و «عدم آزادی بیان»، «دخالت قضات در کارهای قانونگذاری و سیاسی» و « ایجاد دادگاههای کذایی» اعتراض کرد.
او در چهارم خرداد ۵۸ نیز در تلگرافی به آیتالله خمینی به اقدامات حکومت اعتراض کرده بود و رهبر جمهوری اسلامی چهار روز بعد درپاسخ به این تلگراف تنها نوشت: «لزوم وحدت کلمه در این موقع که جنایتکاران به دسیسه و توطئه علیه اسلام و جمهوری اسلامی پرداختهاند از اهمّ وظایف است. از جنابعالی امید دعای خیر دارم».
بر اساس برخی روایتها او در سال ۶۰ به حصر رفته اما درباره زمان دقیق حصر او گزارشی وجود ندارد. حصر او در دوره رهبری آیتالله خامنهای که به گفته محسن کدیور، حداقل یک سال شاگردش بوده نیز ادامه یافت.
در نهایت آیتالله طباطبایی قمی پس از ۱۵ سال و در حالی که ویلچرنشین شده بود به صورت تدریجی رفع حصر شد و در سال ۸۶ درگذشت.
مسأله روح انسانی یکی از مواضیع مهم کتاب مفاوضات می باشد. در این بحث چند فصل مفاوضات را که در قسمت های مختلف کتاب مورد مطالعه قرار گرفته در ارتباط با یکدیگر و در تحت یک عنوان کلی در چند جلسه مطرح خواهیم کرد. برخی از این فصول با عناوینی از قبیل طبقه بندی ارواح، حکمت ظهور روح در جسد، قیام ارواح به حق، فرق میان روح و عقل و نفس، بقای روح و حیات ابدیه در سلک نظم و ترتیب درآمده اند.
حضرت عبدالبهاء در کتاب مفاوضات به تشریح دیدگاه بهائی از واقعیت روح و ارتباط آن با جسم و ماده می پردازند . دیدگاه ایشان از جهاتی با نظرات دینی و فلسفی شرقی و غربی ارتباط می یابد اما در کلیت دیدگاهی نوین از نحوه این ارتباط عرضه می دارد . در این دیدگاه می توان مشابهت هایی را با نظرات فلاسفه یونان مثل ارسطو و افلاطون و یا فلاسفه اسلامی مثل ابن سینا یافت. در مجموع مفاوضات تلاشی به جهت نوعی از آشتی را میان دیدگاه های فلسفی و جمع بندی آنها در یک نظام جامع فکری عرضه می کند. لذا آن را نمی توان در یک مکتب فلسفی خاص محدود کرد و ارسطویی و یا اشراقیش نامید. به علاوه بحث حضرت عبدالبهاء در مورد روح نگاهی دارد به برداشت های علمی معاصر از مبداء و خصوصیات انسان. از همه مهمتر دکترین مظهریت و جریان ارتقایی فرد و جامعه که از تاثیرات وحی در تاریخ حاصل می شود در مرکز دیدگاه حضرت عبدالبهاء از روح و دینامیسم ترقی آن قرار دارد. خصوصیات یک نظام جامع متحدالقوی (اصطلاح دکتر هوشیار) که عالم را به سمت کمال معنوی و تمدن فراگیر جهانی به پیش می برد شرط ضروری درک مفهوم روح و بالمال هدف حیات از دیدگاه حضرت عبدالبهاء است. ما معتقد نیستیم که در این کتاب تمام پیچیدگی های روح به طور کامل از هاله اسرار بیرون آمده است. چنین ادعائی البته ساده اندیشی و مغایر کیفیت هستی و شناخت و قوانین کلیه آن می باشد . امّا در مفاوضات میتوان مقدمه یک شناخت نوین را یافت که چون در آینده با تکامل فکری و علمی و فلسفی همراه گردد میتواند نتایج عظیم روحانی و فکری به بار آرد.
در اول بحث باید نیم نگاهی داشت به تعابیرمختلف روح انسانی در دین و فلسفه. روح چیست؟ آیا آنچه را که روح می نامیم جلوه ای از عالم اولی و یا نتیجه فعل و انفعالات مادی در وجود جسمانی انسان است؟ در طول تاریخ، اهل دین، فلاسفه، و اندیشمندان در پی آن بوده اند که به این معمای وجود پی برند و مختصات آن راشناسائی کنند. شناسائی روح در حقیقت به خود شناسی و معرفت نفس مربوط میشود و از این رو یک بحث صرف فلسفی و ماوراءالطبیعه نیست. چون کمی عمیقتر آن را بررسی کنیم بحث روح در مرکز تلاقی تفکرات دینی، فلسفی، و یافته های علمی قرار می گیرد و دارای آثار و نتایج اجتماعی است.
در تمام ادیان چه ادیان غربی مثل یهودی مسیحی و اسلام و چه ادیان شرقی مثل هندو و بودائی و چه ادیان ایرانی مثل زرتشتی مسأله روح و ارتباط آن با واقعیت مادی و نیز شرایط و مقتضیات تحول روحانی انسان در مرکز عقاید و تعالیم و نظام های فکری آنها قرار داشته است. در تاریخ فلسفه و علم نیز از افلاطون تا فروید فلاسفه و دانشمندان سعی کرده اند که روح را چه در قالب متافیزیکی و چه در قالب مادی آن و نیز در زمینه روانشناسی انسانی تعریف کنند.
عقاید مسیحی به روح و حیات اخروی باور داشت و در طول تاریخ با جنبه هائی از ایده الیسم افلاطونی و رئالیسم ارسطوئی در هم آمیخت. فلاسفه اسلامی از قبیل ابن سینا، ابن رشد، فارابی، غزالی و فلاسفه عرفان اسلامی مفصل درباره روح و طبیعت و مقتضیات آن نوشته و آثار پر قیمتی از خود باقی گذاشتند. مثلاً فارابی که آثار ارسطو را به عربی ترجمه کرد کمال نفس را در عقل میدانست و به معاد روحانی و نه جسمانی اعتقاد داشت. ابن سینا معقولات را در ماورای مادیات می دانست و عقل را از قوای روح تعبیر می کرد. ابن سینا قویا از فلسفه ارسطو متاثر اما سعی داشت که آن را با حقانیت اسلام در هم آمیزد و عقل را در خدمت اثبات خدا به کار گیرد. ابن سینا میان ماهیت و وجود تفاوت می گذاشت و این دید گاه تاثیرات عمیقی در شکل گیری مفهوم روح و رابطه اش با خالق داشت. در میان فلاسفه اسلامی تمایلی به سمت آمیزش دید گاه های ارسطو و افلاطون قابل مشاهده است. بطور کلی فلاسفه اسلامی روح را از دو جنبه برخوردار می داستند جنبه ای که به جسم مربوط و مرتبط است و جلوه هائی از آن را در حیات نبات و حیوان نیز می توان یافت. این جنبه مسئول امور روزمره مادی زندگانی انسان است. و دوم جنبه عقلانی که حقیقتی است غیر مادی و ذهنی و این جنبه مسئول اکتشافات عقلانی و تفکرات انسانی در مسائل انتزاعی می باشد . از منظر فلاسفه اسلامی هدف حیات بالندگی جنبه عقلانی و غور و تفحص در مسائل مربوط به هستی و واقعیات ابدی حیات می باشد .
روح در معنای سنتی آن و در لغت لاتین به معنای نفس آمده است. یعنی نفس حیات. لذا روح را همان دم و یا جان می دانستند که آثار حیات را در بدن ظاهر میسازد . عقاید مربوط به روح در یک طیف وسیع قرار می گیرد که در یکطرف آن معتقدین به ابعاد انتزاعی و کاملاً غیر متحیزروح قرار دارند و در طرف دیگر آنهائی که روح را تنها محصول عالی یک عنصر مادی یعنی مغز می دانند چنانکه یک طبیب آلمانی زمانی گفته بود که ما تمام بدن را بانیشتر وقیچی جراحی بریدیم ولی روحی در آن پیدا نکردیم . سقراط به روح انسان به معنای حقیقتی که در ماورای جسم و شرایط مادی قرار می گیرد معتقد بود . افلاطون روح را از جسم جدا می دانست و آن را مصدر قوای عقلانی و ذهنی و مایه شخصیت انسانی تصور می کرد .
افلاطون همچنین به بقای روح معتقد بود و استدلال می کرد که چون روح حقیقتی است غیر مادی لذا ابدی و ازلی است و ازتجزیه و از هم پاشیدگی که از مختصات ترکیبات مادی است مبراست . از دیدگاه ارسطو روح و جسم وابسته بیکدیگرند و روح سوای جسم قادر به تفکر و عمل نیست . ارسطو دیدگاهی نسبتاً مادی از واقعیت روح داشت و به امکان حیات ابدی آن بدون جسم بصورتی شکاکانه می نگریست . دکارت به جدائی و دوگانگی جسم و روح معتقد بود و روح را حقیقتی ماورای ماده میدانست و نفس غیر مادی بودن روح را عامل آزادی انسان از یوغ مقتضیات مادی محسوب میداشت.
با ملاحظه آراء و عقاید دینی و فلسفی مشاهده می شود که روح حقیقتی مجرد، ذهنی، و غیر مادی توصیف شده و نیز ارتباط آن با جسم که واقعیتی محسوس و عینی دارد مورد مطالعه قرار گرفته است. شاید بتوان گفت که این ارتباط اسرار آمیز و شگفت انگیز کلید معمای هستی را در بردارد . سئوال اساسی این بود ه که چگونه دو واقعیت، یکی ذهنی و غیرمادی و دیگری عینی و مادی، که دارای تفاوت نوعی هستند میتوانند در وجود واحدی یعنی وجود انسانی با هم از سرآشتی درآیند؟ جدال برسرآشتی دادن این دو واقعیت، عقاید و آراء فلسفی را یا به جهت تعبیرات روحانی و متافیزیکی سوق داد ه و یا به سمت تعبیرات ماتریالیسم معطوف داشته است. از همین رو میتوان گفت که مبحث روح در رابطه علم و دین و نیز در مباحث عمیق هستی شناسی ریشه دارد.
همانطور که در ابتدا اشاره کردیم رابطه و به گمان برخی تضاد بین روح و جسم و واقعیت ذهنی و عینی در تاریخ اندیشه و قضایای فلسفی و علمی سابقه ای طولانی دارد .انسان های اولیه از همان ابتدا پی به این حقیقت برده بودند که واقعیت هستی به تمامه آنچه که به چشم می آید و یا با حواس لمس میشود نیست . می دانستند که در ماورای واقعیت ملموس بایستی واقعیتی غیر ملموس موجود باشد که به دنیای ناشناخته ها تعلق دارد . مطالعات علمی و فرهنگ شناسی نشان می دهد که انسان های اولیه برآن بودند که واقعیت غیرملموس که به چشم نمی آید به صورت نیروئی در تمام پدیده های مادی و طبیعی در جریان است و موجب تغییر و تحول عالم می شود . از این رو برای نمودهای هستی قائل به وجود ارواحی میشدند که آنها را به حرکت و جنبش در میآورد . و لذا برای دخالت و تصرف در طبیعت به آداب و رسوم جادوئی متوسل میشدند تا ارواح و یا همزاد نامحسوس اشیاء و پدیده ها را موافق صَلاح خود گردانند .
با گذشت ایام و رشد اجتماعی و اقتصادی جوامع و ظهور ادیان سنتی و انقلاب عظیمی که در تفکر مذهبی بوجود آمد و به موجب آن مسأله وحدانیت خدا تثبیت شد تعابیر مربوط به روح نیز دچار تغییر شد. ادیان انسان را موجودی دانستند که به صورت و مثال خداوند خلق شده و دارای دو جنبه روحانی و مادی است . جنبه مادی از خاک است و به خاک باز می گردد و جنبه روحانی که ودیعه ای الهیست به مقر آسمانی خود صعود می کند. بازگشت روح به مقر اصلی خود امری مشروط است . مشروط به کنترل نیازها و خواهش های نفسانی مادی . انسان چون به وسوسه های شیطانی که معطوف به خواهش های جسمانی است تن دهد محکوم به آتش دوزخ میشود ولی اگر به تصفیه نفس پردازد و روح را از آلودگی مادی محفوظ بدارد می تواند به مقصد حقیقی خویش برسد و در بهشت به آرامش ابدی دست یابد . میتوان گفت که هدف مشترک ادیان حل تضاد روح و جسم و نتایج اخلاقی و اجتماعی آن بوده است . و نیز می توان مشاهده کرد که حل این تضاد در ارتباط با میزان شعور و ادراک انسانی و مطابق مقتضیات مختلف فرهنگی و اجتماعی صورت گرفته است .
مباحث مربوط به ارتباط و یا تضاد روح و جسم در آراء و آرمان های فلسفی نیز نقشی بارز داشته است. فلاسفه که به تشریح منطقی و عقلانی مسائل توجه دارند برخی به اصالت جنبه های ذهنی و غیرمادی واقعیت هستی معتقد بوده و پدیده های مادی را تابع و عًرً ضی از آن حقائق کلیه روحانی دانسته اند و برخی دیگر به اصالت ماده توجه کرده و پدیده های ذهنی را ناشی از فعل و انفعالات مادی تعبیر کرده اند و بالاخره گروهی دیگر در پی آن بوده اند که با تایید جنبه های معتبر هر دو مکتب فلسفی سیستم جامعی را تنظیم کنند که در آن ارتباط روح و ماده به توافق و هماهنگی برسد .
باید توجه داشت که نظریات در مورد روح انسان در فراز و نشیب تحولات فکری در تاریخ دچار تحول گشته است . و این تحول تصادفی و پراکنده نبوده بلکه با سیر کلی و ترتیب و انتظام تحولات علمی و فلسفی توافق و هماهنگی داشته است. مثلاً قبل از آنکه مطالعات و تحقیقات تجربی و حسی پا بگیرد، تصورات و باورها در مورد روح یا در کتب مذهبی ریشه داشت و یا در قالب استدلالات ذهنی و عقلی شکل می گرفت. لذا در هر دو قالب، روح همچنان در برج عاج تفکرات و باورهای انتزاعی و متافیزیکی قرارداشت هر چند که فلاسفه و متفکرین مسیحی و مسلمان سعی کرده بودند که روح را در ارتباط با جسم و ماده توضیح دهند. به صورت تمثیل میتوان گفت که روح همچون اکسیراعظم برای قرنها در جعبه ای مهر و موم شده، بی حرکت باقی مانده بود.
تحولات فکری که از حدود قرن هجده آغاز و در قرن نوزدهم شتاب بیشتری گرفت مهر و موم این جعبه را به مرور باز کرد. فکر علمی دیگر به تعاریف کهن قانع نمیشد . روش علمی و تجربی برآن شد که اسرار نهفته در روح را یکبار وبرای همیشه همچون سایر پدیده های طبیعی روشن سازد . تعبیرات مادی که برای قرنها در حاشیه تعبیرات روحانی مثل یک غده کوچک و مجهول باقی مانده بود سرباز کرد و رو به رشد گذاشت. از یکطرف تئوی تکامل داروین تعبیرات سنتی روح را به مبارزه طلبید و مبنائی مادی و بیولوژیک برای کیفیات ذهنی انسان پایه گذاشت . از طرف دیگر روانشناسی خود را از قید تئولوژی و فلسفه رها کرد و بصورت علمی مستقل به مطالعه فکر و رفتار انسان پرداخت. همچنین مطالعه روح بُعدی تاریخی پیدا کرد که بنا بر قوانین دیالکتیک در حال تحول و دگرگونی است . بر این روال تعبیرات سنتی ومتا فیزیکی همزادی پرقدرت و مادی پیدا کرد . همزادی که او را همچون سایه ای در طول تاریخ اندیشه دنبال کرده بود . تعاریفی جدید از قوا و حالات انسان مطرح شد . مثلا تئوری تکامل دیگر نمی توانست قوا و حالات انسان را به صورت امری ثابت و مطلق و ازلی بپذیرد . و یا روانشناسی جدید نمی توانست دیگر بپذیرد که روان پریشی نتیجه دخل و تصرف قوای شیطانی است و برای بهبود بیماران روانی بایستی سوراخی در جمجمه شان ایجاد کرد تا روح شریر خارج شود و بیمار بهبود یابد. چالشی که علوم تجربی و دیدکاه های مادی ایجاد کرد مفهوم سنتی روح را دچار بحران ساخت . بحرانی که فرهنگ دو قرن گذشته را به نحوی بیسابقه هم متحول و هم پریشان و مضطرب ساخته است .
سخترین و شدیدترین امتحانات الهی را بابی ها تجربه کردند وقتی به پایین کوه رسیدند به سمت آسیاب حرکت کردند.…
توی این مملکت ایران اگر کسی دلش برای این ملت میسوخت و خواست کاری کنه که اونها با سواد و …
وقتی سئوالاتی است که مسلمین برای آن جوابی ندارند اینکه ن ی دانند از کجا آمده ایم چطور میتوان به…
در قرآن می فرمايد: ” بل کذَّبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لَمّا يأتهم تأويله ” ( سوره يونس، آيه…
حضرت عبدالبهاء روح انسان را عامل و محرک اصلی تکامل فرهنگی میدانند. نیروئی که به نوعی فزاینده تکامل مادی و…
در چند قرن اخیر آراء و اندیشه های سنتی روح توسط علمی گرائی و مطالعات حسی و تجربی مورد سئوال قرار گرفت. جنبه متافیزیک روح مورد تردید و سوء ظن و سرانجام تضعیف واقع شد و برداشت های مادی آن را نتیجه طبیعی تکامل فیزیکی انسان و محصول قوای حسی و مغز و سیستم عصبی ارگانیسم انسانی دانست . تعبیرات مادی از روح بخشی از یک جریان بنیانی بود که تفکر مدرن را شامل میشد . برمبنای این تفکر خدا و وجود خدا نفی شد . انسان نتیجه یک جریان تصادفی تکاملی به حساب آمد. تفاوت نوعی میان انسان و حیوان مطرود گشت . عقاید مربوط به عالم بعد و حیات اخروی و معاد و امثال اینها در زمره عقاید باطل و نتیجه ضعف انسان محسوب شد . علم در مقام پاسخگوئی به تمام سئوالات انسان در آمد . ارزشهای
اخلاقی بعدی نسبی یافت که با مقتضیات زمان و مکان تغییر می یابد، ماهیت خارجی و مستقل ندارد بلکه از ذهنیات و روانشناسی فرد تراوش می کند . و بالاخره دین مخالف علم و عقل تعبیر شد و ایمان دینی ماهیتی خرافی پیدا کرد که از تاریکخانه دوران جهالت در لایه های حافظه باقی مانده است.
تفکر علمی بر این مدار قرار گرفت که انسان عصر جدید نیازی ندارد تا برای درک و فهم ناشناخته ها به اسباب ماوراء الطبیعه متوسل شود و یا برای درمان دردها وفراموشی غم ها و فرار از ظلم و ستم اجتماعی به عالم بعد و امید رهائی و نجات و رستگاری ابدی دل خوش دارد. خلاصه آنکه بحران تفکر مدرن حالتی را ایجاد کرد که آن را میتوان به قول دکتر داودی اضطراب متافیزیک نامید .
منظور آنست که تحولات عقیدتی درباره روح بخشی از جریان وسیعتری است که تمامیت ایمان و باور انسان مدرن را دچار بحران و دگرگونی ساخته است . لذا بحث روح از دیدگاه بهائی نیز بحثی است که تنها به چند تعلیم بهائی درباره روح که مثلاً روح هست و یا روح حیات ابدی دارد و امثال اینها خلاصه نمیشود . دیدگاه بهائی از مبحث روح را بایستی در تمامیت و کلیت دیدگاه بهائی از واقعیت هستی، از مقام انسان، از هدف حیات، و از جریان تحول فرد و اجتماع مورد مطالعه قرار داد. اشاره به عقاید سنتی دینی و فلسفی درباره روح و سپس بحث تحولات جدید که روح را از دیدگاهی مادی و تجربی مورد مطالعه قرار داد تنها یک مقدمه چینی برای بحث بهائی نیست . مطالعه این دو جریان و یا شناخت این دو جریان یعنی جریان سنتی نگرش روح از دیدگاه متافیزیکی و جریان جدید نگرش روح از دیدگاه علمی و تجربی و همچنین دینامیسم تحول و تنش خلاقه که از برخورد این دو نگرش ایجاد میشود بخشی از متودولوژی بهائی برای درک عمیقتر این مبحث اساسی می باشد.
این روش ضمن تایید جنبه روحانی و الهی حقیقت انسان با مبانی علمی و عقلی نیز سازگار است . از خرافات بدور است و تقالید سنتی را با محک و میزان خرد و تجربه و آزمایش می سنجد. از انتقاد و تحلیل علمی و مادی که در چند قرن گذشته بر مبانی روحی ومتافیزیکی وارد آمده بیم و هراس ندارد بلکه آن را فرصتی می داند تا به تحلیلی عمیقتر و دیدگاهی وسیعتر از حقیقت روح دست یابد . هدفش آن نیست که بحث روح را از بالا به تفکر علمی تحمیل کند بلکه در صدد است در نفس تحولات علمی معاصر، روح را باز جوید و اجزای یک طرز تفکر نوین در باب روح انسانی را که در حال بالندگی و شکفتگی است مشخص سازد. اضطراب و بحران متافیزیک معاصر خود نوید دهنده و راهگشای دیدگاه وسیعتری از مقام روحانی انسان است .
یافته های علمی در مورد ارگانیسم انسان و مختصات تغییر و تحول او روح را از صحنه خارج نکرده بلکه حقیقت و ابعاد آن را عظمت و جلوه بیشتر بخشیده است. این تحولات علمی را به چند مقوله میتوان خلاصه کرد : اول یافته های علمی در فیزیک جدید که اساساً مفهوم ماده را مورد سئوال قرار داده است . دوم مطالعات و تحقیقات وسیعی که در علوم مختلف از بیولوژی تا روانشناسی عملکرد و رابطه متقابل جسم و فکر انسان و ابعاد ژنتیک و محیطی رفتار او را شناسائی و مشخص نموده است. مجموعه یافته ها در علوم طبیعی و زیستی و روانشناسی چون در کنار هم به صورت سیستم های متواتر قرار گیرند قادرند تصویری رسا و فراگیراز انسان عرضه کنند که هم واقعیت مادی او را در نظر دارد و هم عنصر روحانی وحدت بخش و معطوف به تعالی را در وجود او تایید می کند.
سوم تمامیت مطالعات و تحقیقاتی که جنبه های تحول و تکامل انسان را چه از دیدگاه طبیعی و چه از نظر اجتماعی و فرهنگی بررسی کرده است و تحول را به صورت یک فرآیند می بیند که مودی به تحول از مکانیزم به ارگانیزم و سیستم های پیچیده تر فکری است. و چهارم تمامیت تحقیقات و مطالعاتی که دینامیسم تحول گروهی جامعه انسانی را به سمت یک جهان متحد ارزیابی کرده است . حال اگر این چهار جزء را در کنار هم قرار دهیم پیکر جامع و واحدی را از جامعه انسانی می یابیم که در بستر تحول تاریخ سازمان یافته و مطابق مقتضیات اجتماعی، روح فرهنگی آن تجدد یافته و روابط ضروریه میان قوا و ابعاد فیزیکی، فکری، و اجتماعی تمدن را تعادل بخشیده است.
حال با این مقدمه ببینیم که تعریف حضرت عبدالبهاء از روح چیست ؟ حضرت عبدالبهاء در تعریف روح به همان شیوه ای توسل می جویند که فلسفه و علم در تعریف و شناسائی تمام پدیده های هستی بکار میبرند. یعنی روش طبقه بندی اشیاء و پدیده ها بر اساس خصوصیات و مشخصات مشترک آنها و وجوه تمایزشان از سایر اشیاء و پدیده ها .
همچنین این روش تعریف و شناسایی هر پدیده ای را در زمینه تمامیت روابط ضروریه ای که آن را به سایر پدیده ها پیوند میزند قرار می دهد. بر این روال و به شیوه فلسفه ارسطو حضرت عبدالبهاء وجود را دارای سلسه مراتبی کمال گرا از جماد، نبات، حیوان، و انسان می دانند. وجه مشخص جماد قوه مقاومت، وجه تمایز نبات قوه نامیه، و وجه مشخص حیوان قوای حس و حرکت می باشد. نبات ضمن داشتن قوای پائین تر از خود یعنی قوه مقاومت به قوای مخصوصی ممتاز میشود که ارگانیسم گیاهی را تشکیل میدهد. و نیز حیوان ضمن داشتن مشخصات جماد و کیفیات نبات، ترکیب حیاتی او چنان است که جلوه های حسی وهوش طبیعی و انعکاسات شرطی را از خود ظاهر میسازد . یعنی قوائی که در طبقات پائین تر از حیوان موجود نیست. حضرت عبدالبهاء قوای ممتازه هر طبقه را روح آن طبقه می نامند . بر این روال روح انسان نیز چیزی نیست جز مجموعه قوائی که او را از طبقه حیوان فرق می گذارد .
ارگانیسم انسانی مشخصات جمادی، نباتی، و حیوانی را در بردارد به اضافه قوائی خاص که مخصوص به طبقه اوست. این قوای خاص همان روح انسانیست . وجه تفاوت روح انسانی با سایر اقسام روح در آنست که روح نباتی و روح حیوانی نتیجه ترکیب و امتزاج مادی و جسمانی آنهاست اما روح انسانی ضمن ارتباط با ترکیب مادی پدیده ای است غیر مادی که در مرحله بالاتری در سلسله مراتب وجود قرار می گیرد .
حضرت عبدالبهاء در مفاوضات می فرمایند : “روح نباتی قوه ایست که از ترکیب عناصر و امتزاج مواد به تقدیر خداوند متعال و تدبیر و تأثیر و ارتباط با سائر کائنات حاصل شود … ]روح حیوانی نیز[ از امتزاج عناصر است که ترکیب می شود ولی این ترکیب مکمل تر است… و عبارت از قوه حساسه است… آن نیز بعد از تفریق و تحلیل این اجزای مرکبه بالطبع محو میشود … اما روح انسانی… مثل فیض آفتابست یعنی جسم انسان که مرکب از عناصر است در اکمل صورت ترکیب و امتزاج است و به روح حیوانی نشو و نما نماید این جسم مکمل مانند آئینه است و روح انسانی مانند آفتاب… اگر آنیه محو و نابود شود بر فیض آفتاب ضرری نرسد … این روح قوه کاشفه است که محیط بر جمیع اشیاء است و جمیع این آثار بدایع و صنایع و اکتشافات و مشروعات عظیمه و وقوعات مهمه تاریخیه که می بینی کل را او کشف کرده و از حیز غیب و کمون به قوه معنویه به عرصه ظهور آورده. ” ۱ حضرت عبدالبهاء در مقامی دیگر می فرمایند : “هرچند انسان در قوی
وحواس ظاهره مشترک با حیوانست ولی یک قوه خارق العاده در انسان موجود است که حیوان از آن محرومست . این علوم و فنون واکتشافات و صنایع و کشف حقائق از نتائج آن قوه مجرده است … در انسان یک قوه کاشفه هست که به آن ممتاز از حیوانست و این است روح انسان سبحان الله انسان همیشه توجهش به علو است و همتش بلند است همیشه میخواهد به عالمی اعظم از آن عالمی که هست برسد و بدرجه مافوق درجه که هست صعود نماید … پس در این حیوان چون آثاری هست که در نبات نیست گوئی که این قوای حسیه از خصائص روح حیوانست و همچنین در انسان آثار و قوی و کمالاتی بینی که در حیوان موجود نیست پس استدلال کن که در انسان یک قوه ای هست که حیوان از آن محروم است .” ۲
#همانطور که وعده داده شد ه بود کافران میخواهند این نور را خاموش کنند ولی این نور شعاع خودش را گسترده تر میکند این مخالفت ها بیانگر تحولی است که در جامعه ایران در طی سال های گذشته رخ داده.است ده ها هزار نفر تنها در خود ایران متوجه این امر شدند و بنظر می…
نگارنده: موژان مؤمنترجمه: حوریوش رحمانی مقدّمه در این گفتار چند خصوصیّت ویژه را که در بین نظام های عرفانی ادیان اعم از بودائی، مسیحیّت و اسلام مشترک است مورد مطالعه و بررسی قرار میدهیم. این خصوصیّات عبارتند از: ۱- وجود یک ساختار مبتنی بر سلسله مراتب روحانی با یک رهبر در رأس آن که او…
بارها به شما گفتهاند که زشت هستید، و چه زنها و چه مردها حداقل از نظر ظاهری جذبتان نمیشوند. چه میشود کرد؟ ژنتیک کار خودش را کرده است و البته خوشایند نیست. اما چیزی که باید بدانید این است که دنیا به آخر نرسیده است!در واقع شما میتوانید انسان بهتری باشید و از طریق شخصیتتان…
با دقت در بیانات حضرت عبدالبهاء ملاحظه می کنیم که تعریف ایشان از روح نمی گوید که چون انسان فکر دارد پس موجودی ممتازاست و یا چون احساسات رقیقه انسانی دارد پس موجودی روحانی است. تعریف ایشان بر آنستکه اگر تمامیت آثار و قوا و کمالات انسانی مثل تفکر، ادراک، و اراده و روابط متقابلشان را یکجا در نظر گیریم و اجزاء یک فنومن واحد بدانیم آنوقت قادریم که روح را تعریف کنیم. لذا ارتباط روح با جسم ارتباطی مکانیکی نیست که مرکز و یا مراکز تقاطع با بدن داشته باشد. مثلاً در یک مرکز فکر ظاهر شود و در مرکز دیگر تخیل بوجود آید . روح نیرو و قوائی است که بدون دخول و خروج تمام جسم و ماده را متأثر میسازد. روح از طرفی مقدس و منزه از دخول و خروج است و حقیقتی است مافوق شرایط مادی و از طرف دیگر مبدا روابط ضروریه در ترکیبات وجود است. حقیقت معقوله ای است که به مقتضای ترکیب و انتظام موجودات قوای مکنونه اش را ظاهر ساخته. یعنی همانطور که در سلسله مراتب پدیده های هستی حیات بیولوژیک مافوق ماده قرار می گیرد امّا در عین حال ماده زمینه الزامی ظهور حیات بیولوژیک را فراهم ساخته است فکر و شعور نیز مافوق حیات بیولوژیک است اما در عین حال حیات بیولوژیک را در بردارد . بر همین روال روح هم مافوق عقل و شعور است ضمن اینکه عقل و شعور را در خور می گنجاند. عقل و شعور تجلیات ضروری و طراز روحند اما روح را مترادف با آن نمیتوان دانست.
نظرات در باب ارتباط روح و جسم به چند فقره تقسیم می شود : اول نظریه مادی که روح را محصول و نتیجه قوای مادی و ترکیب وجودی انسان می داند. دیدگاه مادی بنا به فرمایشات حضرت عبدالبهاء برآنست که چون “ترکیب عناصر در وجود انسان از ترکیب جمیع کائنات مکملتر است… لهذا اشرفست و اکمل… نه اینست که انسان یک قوه و روح مخصوصی دارد که سائر حیوانات از او محرومند… گویند حیوان ادراک دارد شعور دارد نهایتش اینست که شعور انسان بیشتر است. “۳ یکی از جلوه های نظریه مادی اپی فنومیسم Epiphenomenalism می باشد. این دیدگاه برآنست که قوای ذهنی انسان مثل تفکر ، از اصالت نوعی برخوردار نیست . شبه پدیده ای است که به صورت جنبی و در حاشیه فعل و انفعالات مادی و جسمانی ظاهر میشود . شعو ر پدیده ای فرعی است که در حاشیه حالات روانی طبیعی مثل خشم و یا ترس زائیده میشود . مثل کفی است که بر سطح رودخانه وجود ظاهر می گردد.
دوم نظریه ایده الیستی که در قطب مخالف نظر مادی قرار دارد و معتقد است که به غیر از روح هیچ واقعیتی نیست و واقعیت خارجی و مادی زائیده تصور ماست .
نظریه سوم نظریه دوگانگی است که هم به روح و هم به جسم واقعیت مستقل می بخشد ولی آنها را دو مقوله جدا و متفاوت می پندارد . یعنی روح واقعیتی است غیر مادی و جسم واقعیتی است مادی . هر دو پدیده وجود حقیقی دارند امّا وابسته به دو دنیای جداگانه اند .قوانین سازمان دهند آنها وزبانشان از یکدیگر متفاوتست و لذا نمی توانند با هم مکالمه و ارتباط برقرار سازند .
نظریه چهارم قائل برآنست که روح و جسم هر دو از بدو خلقت ثابت و مطلق بوده و تغییرات وجودی بر آنها تأثیری نگذاشته است. تعبیرات سنتی مذهبی از خلقت بیشتر ناظر به این دیدگاه می باشد .این نظر به خاطر طبیعت مطلق گرای آن به تغییرات بیولوژیک و تکاملی وقعی نمی گذارد و روح را ماورای تحولات تاریخ قرار میدهد .
نظریه پنجم که میتواند مبنائی مادی و یا روحانی داشته باشد برآنست که روح و ماده و ارتباطات ضروری آنها متغیر و متحرک و مقولات تاریخی هستند. مثلاً هگل که ایده آلیست بود به تطور دیالکتیک روح معتقد بود و مارکس که مادی گرا بود همان اصل دیالکتیک تحول و تطور را در زمینه ای مادی تعبیر می کرد و تحول فرد را در تاریخ ناشی از تضاد مادی طبقات اجتماعی می دانست .
نظریه ششم شامل تمام آراء و عقاید و تحقیقاتی می شود که روح و یا قوای ذهنی و روانی انسان را یا در حوزه فرد انسانی وخارج از شبکه روابط اجتماعی او بررسی کرده اند و یا روباط اجتماعی را تنها منبع ایجاد قوای ذهنی دانسته اند . گروه نخست را میتوان فرد گرا و یا درون گرا نامید و گروه دوم را برون گرا و جمع گرا .مثلاً در میان ادیان، مسیحیت بیشتر به روح فرد و رستگاری او معطوف است در حالیکه اسلام و یهود به جمع و تحول روح در روابط اجتماعی نظر دارند .در میان تئوری های عرفی جدید میتوان مکتب فروید را مکتب فرد گرا دانست که تمام خصوصیات ذهنی را ناشی از تحولات و مکانیسم داخلی فرد می دانست ولی مکتب رفتار گرا Behaviorism ذهن فرد را تابلوی سفیدی می دانست که از محیط و روابط اجتماعی تأثیر می گیرد و اجزاء شخصیت و تفکر و احساس بر طبق قوانین آموزش و فراگیری تدریجاً به آن تابلوی سفید نقش و رنگ میدهند .
حضرت عبدالبهاء دیدگاه های تنگ نظرانه مادی را که هدف آن تقلیل روح به پدیده ای صرفاً مادی است رد می میفرمایند . حقیقت انسان را در ماهیت روحانی و غیر مادی او می دانند که او را از طبیعت و مقتضیات آن جدا میسازد و استدلال متفکرین و فلاسفه الهی را تایید می فرمایند که قوای روح نمی تواند از طبیعت حادث شود چرا که نفس طبیعت از ادراک و شعور و اراده بی بهره است . به زبان دیگر روح را عامل اصالت نوع در انسان میدانند . از طرف دیگر حیات مادی و طبیعی را اسباب لازم و ضروری به جهت تجلیات روح در عالم جسمانی میدانند . بدون کیفیت و ترکیب جسمانی روح قادر به ظهور کمالاتش نخواهد بود و تبدیل به واقعیتی انتزاعی می گردد . میان روح و جسم و یا قوای باطنی و قوای ظاهری انسان روابط متقابل برقرار است . ایشان اشاره می فرمایند که حس مشترکی قوای حسی و قوای باطنی را بیکدیگر ارتباط می دهد . حضرت عبدالبهاء تاکید می فرمایند که قوای حسی واسطه ادراک است . ادراک تجربی و حسی سپس توسط قوای باطنی تعمیم می یابد و از جزئیات به فهم کلیات می رسد . لذا اگر قوه کاشفه )روح(جنبه مادی داشت انسان می بایست در جهت طبیعت همیشه بطور یکسان و ثابت بماند .
یعنی هر چه بر انسان مجهول است مجهول بماند همانطور که در
حیوان است . امّا انسان به فرموده حضرت عبدالبهاء شمشیر را از دست طبیعت می گیرد و بر فرق آن می کوبد . همچنین انسان دارای اراده آزاد است. خود مختار است. ولی در طبیعت چنین امری نیست . حیوان فقط یک راه در جلویش است و آن اطاعت از مکانیسم طبیعی و غریزی می باشد . امّا انسان در هر قدم تردید می کند و در اجرای هر تصمیمی آن را در سیستم ارزش هایش می سنجد . می بینیم که حضرت عبدالبهاء تجربه حسی را لازمه شناخت انسان از حقائق اشیاء میدانند . شناخت را دارای لایه های متعدد می دانند که لایه خارجی آن با شناخت حسی و مادی آغاز میشود و سپس از طبیعت فاصله می گیرد و با کمک قوه کاشفه اسباب تغییر و تحول انسان را فراهم میسازد . حضرت عبدالبهاء از طرفی اصالت روح را تأکید میفرمایند و آثار آن را نتیجه و محصول قوای طبیعی و مغز نمی دانند و از طرف دیگر ترکیب مادی جسم را به مثابه مغناطیس عامل جذب روح محسوب میدارند . می فرمایند “این اعضاء و اجزاء و ترکیبی که در اعضای بشریست این جاذب و مغناطیس روح است لابد است که روح ظاهر
شود. .. یعنی این عناصر کونیه چون به نظم طبیعی در کمال اتقان جمع و ترکیب گردد مغناطیس روح شود و روح به جمیع کمالات در آن جلوه نماید. “۴ شاید با مثالی بتوان این مطلب را روشنتر ساخت . یک رادیو به تنهائی قادر به تولید امواج رادیوئی نیست اما ترکیب فیزیکی آن قادر است که امواج را جذب و انتشار دهد . یک رادیو بدون فرستنده با یک قطعه سنگ فرقی ندارد اما چون امواج را دریافت کند تبدیل به واسطه پیام میشود . از طرف دیگر امواج نیز بدون چنین دستگاهی قادر به انتشار نیستند . موجودند اما بی اثر . نکته اساسی آنستکه هر چند این دو پدیده از یکدیگر متفاوتند و نوعی دوگانگی برقرار است اما تصور یکی بدون دیگری امکان پذیر نیست . یعنی ترکیب فیزیکی رادیو بدون در نظر گرفتن اینکه بایستی وسیله ای برای جذب و انتشار امواج باشد نمی توانسته در تخیل بگنجد و سپس تحقق یابد . مسأله ترکیبات وجودی بخش مهمی از توضیحات حضرت عبدالبهاء در مورد روح را تشکیل میدهد . می فرمایند : “این کائنات موجوده غیرمتناهیه در عالم وجود خواه انسان خواه حیوان خواه نبات خواه جماد هر چه باشد لابد هر یک مرکب از عناصری هستند… جمیع کائنات مانند سلسله مرتبط بیکدیگرند.. . مکلمیتی که الان در انسان و دون آن می بینی… منبعث است از عناصر مرکبه و مقادیر و موازین عناصر و نحویت امتزاج عنصری… چون اینها جمع شود این انسان پیدا گردد”۵ و نیز می فرمایند “در اصل ماده واحده است آن ماده واحده در هر عنصری به صورتی در آمده است لهذا صور متنوعه پیدا شده است . “۶
بحث ترکیبات وجودی نیازمند مباحث دقیقتری است. میدانیم که مفهوم زمان فقط بر ترکیبات اشیاء و پدیده ها مترتب می شود . یعنی در سطح اتم به معنای مجرد آن جهت زمان و یا مفاهیم گذشته و آینده از معنا بی بهره است . و یا هیچ یک از عناصری که اجزاء مرکبه ارگانیسم حیاتی را تشکیل میدهد به تنهائی دارای جلوه های حیاتی نیستند. مثلاً عنصر کربن در وجود انسان همان کربنی است که در یک تخته سنگ بیجان یافت میشود. امّا هنگامی که این عناصر امتزاج می یابند نحویت ترکیب و تعاون و تعاضد میان عناصر موجب پیدایش و ظهور حیات می گردد . براساس این نمونه ها گروهی از دانشمندان و فلاسفه معتقدند که روح و تفکر و ادراک نیز قوای ظهوری است که به صورت بالقوه در ترکیب ارگانیسم انسانی موجود بوده و به مرور در جریان نشو و نمای آن ترکیب قوای خود را ظاهر ساخته است . این نظر بر خلاف دیدگاه اپی فنومیسم برآنستکه ظهور عقل و ذهن تنها یک اتفاق جنبی نبوده است که در حاشیه تکامل جهان پدیدار گشته باشد بلکه برعکس ظهور تفکر و ادراک هدف اصلی خلقت و محور جهت دهنده تکامل بوده است .
حضرت عبدالبهاء در مفاوضات سعی بر آن دارند که تعریفی جدید از دوگانگی سنتی روح و جسم عرضه کنند . براساس این تعریف روح از طرفی واقعیتی است غیر مادی و مافوق طبیعی و از طرف دیگر پدیده ای است که در بستر تکامل جریان یافته و به مقتضای مراتب ترکیب و انتظام مادی و اجتماعی قوای مکنونه اش را ظاهر ساخته است. تکامل فیزیکی و فرهنگی جنبه های متواتر یک جریان واحد است که به اراده الهی عالم را به سمت مقصد اصلیش یعنی ایجاد یک تمدن بالنده روحانی و اخلاقی جهانی به پیش می برد . روح ضمن حفظ فردیتش در بستر روابط ضروریه اجتماعی/تاریخی شکل می گیرد. آثار وکمالاتش به صورت بالقوه در آن نهفته است اما تربیت و محیط عامل ظهور جواهر معانی از حقیقت روحانی انسان است.
حضرت عبدالبهاء روح انسان را عامل و محرک اصلی تکامل فرهنگی میدانند. نیروئی که به نوعی فزاینده تکامل مادی و بیولوژیکی را به سمت ایجاد تمدن و جلوه های فرهنگی از قبیل شعر ، موسیقی ، ادبیات ، معماری ، علم و فن ، سازماندهی مؤسسات عظیم اجتماعی ، ایجاد نظم و قانون، و ظهور جلوه های اخلاق و فضایل انسانی سوق داده است . روح یک مفهوم عمومی و کلی و معقول است .از ذرات اتم و ماده تشکیل نیافته. همانطور که آزادی و عشق نیز از ترکیب اشیاء پدید نیامده اند . روح در مکان جا نمی گیرد همانطور که موسیقی به مکان خاصی تعلق ندارد . لذا هر چند که روح با جسم در ارتباط است اما از دیدگاه کاهشی و تقلیلی که روح را محصول تحولات سلولی مغز می داند می پرهیزد . قصه ای است که از حروف و کلمات ساخته شده و این حروف و کلمات در کتابی و یانواری جا گرفته است . امّا داستان روح ماورای الفاظ و وسیله بیان آن قرار می گیرد .
*بحث روح در دو قسمت دیگر ادامه می یابد. بعد از آن مفهوم تکامل و تغییر انواع بررسی خواهد شد.
گروهی از مسافران به سرزمین هند رسیدند و چون گرسنه بودند خواستند حیوانی شکار کنند . در این اثنا مردی دانا و خِردمند با آنها روبرو شد و از سَرِ دلسوزی و راهنمایی به آنها گفت که در این سرزمین پهناور ، گلّه های فیل بسیار یافت می شود ولی مبادا هوسِ شکارِ آنها به سَرتان بزند ،
زیرا فیل ها بوی فرزندان خویش را به خوبی تشخیص می دهند و اگر شما فیلی شکار کنید و بخورید قطعاََ گرفتار انتقام فیلانِ مست خواهید شد . مرد دانا پس از گفتن این سخنان با آن جمع وداع گفت و رفت
. کم کم گرسنگی بر ایشان چیره شد و در این هنگام کنارِ جاده بچه فیلی فربه دیدند و بیدرنگ او را شکار کردند و گوشتش را کباب کردند و خوردند . ولی تنها یک نفر از میان آن جمع بر هوسِ خود غالب شد و دهان به خوردن گوشتِ بچه فیل نیالود . آن جمع به خوابی گران فرو رفتند و آن مرد بیدار ماند و در این اثنا فیلی خشمگین آسیمه سر آمد و ابتدا دهان آن مرد را بویید و سپس به سوی جمعِ خوابیدگان رفت و از بوی دهانِ آنها دریافت که قاتلانِ فرزندش همان ها هستند و بیدرنگ آن جمع را به هلاکت رسانید ..بنظر شما دوستان گرامی در این حکایت مولوی چه پیامی را میخواسته بما برسونه ؟…..
بس ضعیفند و لطیف و بس سَمین / لیک مادر هست طالب در کمین ، این بچه فیل ها ، ناتوان و لطیف و بسیار فربه اند . ولی بدانید که مادر آنها در کمین است . شرح و تفسیر بیت 77 از پیِ فرزند صد فرسنگ راه / او بگردد در حَنین و آه آه مادرِ بچه فیل ها ، صد فرسخ را ناله کنان و آه زنان به دنبال آنها می پیماید . آتش و دود آید از خرطومِ او / اَلحَذَر آن کودکِ مرحومِ او از شدّتِ هیجان و غضب از خرطومِ او آتش و دود بلند می شود . مواظب باشید به بچه موردِ علاقه اش آسیبی نزنید . ( سمین = چاق و فربه / کودکِ مرحومِ او = کودک مورد علاقه او ) [ مادرِ بچه فیل ها [ که منظور خداست ] دست از انتقام نمی کشد .و راههای بسیار در می نوردد و سرانجام مهاجمانِ بچه های خود را به هلاکت می رساند ( مقتبس از جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 369 )
در تمام بیت ها چون از فعل مضا ره استمرای استفاده شده نشان میدهد وقایه و افعالی که در آینده قرار است بنا به تقدیر پیش رود را مولوی میخواسته بما برساند
استاد فروزانفر مأخذِ این حکایت را حلیة الاولیا ، ج 10 ص 160 و 161 دانسته و متن عربی آن را بطور کامل نقل کرده است که ترجمه خلاصۀ آن اینست : عبدالله قَلانسی در یکی از سفرهای خود سوار بر کشتی شد . ناگهان تندبادی سرکش وزیدن گرفت و ساکنان کشتی وحشت زده شدند و هر یک برای رهیدن خود از آن مهلکه نذری کرد . به قَلانسی نیز گفتند : تو نیز نذری کن . او جواب داد من از احوال دنیا چیزی ندارم . آنها بر خواستِ خود پافشاری کردند و بالاخره قَلانسی نذری کرد و گفت : من با خود عهد کرده ام که اگر مرا برهاند هرگز گوشتِ فیل نخورم . ساکنانِ کشتی از نذرِ او شگفت زده شدند و گفتند : مگر کسی هم گوشتِ فیل می خورد ؟ در این گیر و دار کشتی متلاشی می شود و نجات یافتگان به کرانۀ دریا می رسند و چند روزی را با گرسنگی سپری می کنند و در این هنگام بچه فیلی می یابند و او را بیدرنگ شکار می کنند و می خورند . قَلانسی بر عهدِ خود می ماند و لب به آن نمی زند . خورندگان فیل به خوابی سنگین فرو می روند و در این اثنا فیلی دِژم سر می رسد و دهان یکایک آنان را می بوید و بوی گوشتِ فرزند خویش را می شناسد و بیدرنگ آن جمعِ خفته را می کُشد و سپس به سراغ ابو عبدالله قَلانسی می رود و چون از دهانِ او بوی گوشتِ فرزند خویش را احساس نمیکند بر پشتِ خود سوارش می کند و شبانه او را به سرزمینی آباد و سرسبز می رساند و پیاده اش می کند و با سرعتی افزون تر باز می گردد . بامداد فردا ساکنان آن دیار ، او را می یابند و چون از احوالش مطلعِ می شوند نزد سلطان می برند و سلطان می گوید : فیل ، راهی هشت روزه را در یک شب درنوردیده است .
جامی این حکایت را در صفحه 110 و 111 نفحات الانس آورده و آن را از کراماتِ عبدالله قَلانِسی می داند .
_ فیل در این حکایت ، تمثیلی است از حضرت حق ، و پیل بچگان ، تمثیلی است از انبیاء و اولیاء آینده و خورندگان فیل تمثیلی است از معاندان و مخالفانِ حضرت بهاالله ،و سنگسارکنندگان آنان و خوردنِ بچه فیل نیز تمثیلی است از آیین بهائی در تمام بیت ها از مضارع استمراری استفاده شده بطور حتم #جامی #مولوی و #عطار به اسراری دست یافته بودند که به آن اشاره نموده اند ..
در تمام بیت ها چون از فعل مضا ره استمرای استفاده شده نشان میدهد وقایه و افعالی که در آینده قرار است بنا به تقدیر پیش رود را مولوی میخواسته بما برساند و همه را اینگونه نصیحت میکند ……
….. اولیاء اطفالِ حقّند ای پسر / در حضور و غیبت ، ایشان با خبر ای پسر ، اولیاء الله ، کودکانِ حضرت حق تعالی هستند . اینان چه در غیبت باشند و چه در حضور ، حق تعالی از ایشان آگاهی کامل دارد . [. و «ترک اولا» که در لسانِ شرع آمده از همین مقوله است . با این احتمال مقصودِ مصراع دوم این است : اولیاء الله چه در حالِ توجه تام به حضرت حق باشند و چه در حالِ توجهِ نسبی ، حق تعالی از احوالِ ایشان باخبر است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 5 ) . وجه دوم : اولیاء الله نسبت به حق حاضر و پیوسته و نسبت به غیر حق ، غایب و گسسته اند و در همین حال نیز حق تعالی نسبت به احوال ایشان آگاه است ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 369 و مثنوی مولوی معنوی ، دفتر سوم ، ص 7 )
. وجه سوم : در غیبت و حضور ، اولیاء از همه چیز خبر دارند ( مثنوی استعلامی ، ج 3 ، ص 221 ) این وجه بعید می نماید و با سیاق ابیات در نمی سازد . امّا توصیف اولیاء به اطفالِ حق ، مبینِ این مطلب است که آنها در تحتِ تربیت و حضانت خاصِ خدا قرار دارند . این سخن از شِبلی معروف است « صوفیان ، کودکانند که در آغوش حضانت حق پرورش می کیرند ( مولوی نامه ، ج 1 ، ص 221 ) ]
.شرح و تفسیر بیت ۸۹ از همین حکایت مولویه که منظورش ظهور حضرت بهاءالله در بیت المقدس در طی قرون آتیه بود…. میگه .سویِ شام است این نشان و ، این خَبَر / در َهِ قُدسش ببینی در گُذر این نشانه ها و این واقعه در نزدیکی های سرزمین شام است و تو هر گاه به سوی بیت المقدس بروی ، آن آثار را در همان حوالی خواهی دید . [ شام ، نام مملکتی است که در قدیم شامل اردن ، سوریه ، لبنان و فلسطین بوده است . با توجه به اینکه سرزمینِ قومِ لوط در فلسطین قرار داشته ، سفرنامه نویسان و جغراف دانان قدیم از بقایا و آثارِ آن گزارش داده اند ( سفرنامه ابن بطوطه ، ج 1 ، ص 53 و مسالک و ممالک ، ص 15 ، 60 و 67 ) . بزرگترین شهرِ قومِ لوط ، سَدوم یا سُدوم است که بر اثر زلزله و قهر الهی به عمق بحرالمیت فرو رفته است . ]
حتی در ادامه به وقایع تلخی که در آینده تقدیر به آنست که اتفاق بیفتد هم اشاره کرده در شرح وتفسیر بیت ۹۱ در ادامه فرموده است…………. .گر بگویم ، این بیان افزون شود / خود جگر چِه بوَد ؟ که کُه ها خون شود اگر بخواهم این مسائل و رخدادها را شرح دهم ، سخن به درازا می کشد . جگر دیگر چیست ؟ حتی کوه ها هم به خون تبدیل می شوند . یعنی جگر که جای خود را دارد ، حتی کوه های گران هم نمی توانند شنیدن آن را تاب بیاورند . [ تداعی می کند آیه 21 سورۀ حشر را « اگر قرآن را بر کوه نازل کنیم ، کوه نیز متلاشی می شود » ].
.بیت بعدی قابل توجه دوستانی که نمی خواهند ظهور مبارک ( بچه فیل ) را ببینند .شرح و تفسیر بیت 92 خون شود کُه ها و باز آن بفسرد / تو نبینی خون شدن ، کوری و رَد حتی کوه های جامد نیز بر اثر استماع کلام حق و یا تجلّی او ، به خون مبدّل می شوند و حیات پیدا می کنند و دوباره به مرتبۀ جماد باز می گردند . ولی تو این خون شدن و تحوّلِ جوهری را نمی بینی زیرا از نظرِ باطنی ، کور و مطرودی .
. پیروان ;;; این پچه فیلها را مولا / به مطربانی تشبیه فرموده که ….شرح و تفسیر بیت 98 مطربانشان از درون ، دف می زنند / بحرها در شورشان ، کف می زنند نوازندگان آنان از یَرِ حقیقت و با خلوص دف می زنند و دریاها از شور و غوغای آن مردم ، کف بر لب می آورند . [ رقص و سماع اینان ریاکارانه و هوسبازانه نیست بلکه خالصانه و از روی نیاز تکاملی روح است . به همین جهت پدیده های طبیعی نیز با آنان همراه و همنوا می شوند و می توان گفت نوازندگان از درون آنها می نوازند . ]
..شرح و تفسیر بیت 84 هان و هان این دلق پوشانِ من اند / صد هزار اندر هزار و ، یَک تَن اند بهوش باشید و بهوش بشید که این خرقه پوشان ، به من وابستگی دارند یعنی محبوب خدا هستند و اگر چه اولیاء الله کثیرند ولی در حقیقت یکی بیش نیستند . [ مولانا در مثنوی به کرّات به وحدتِ حقیقتِ انبیاء و اولیاء تصریح کرده از جمله در ابیات 325 تا 327 دفتر اوّل و همچنین ابیات 500 و 501 دفتر اوّل ]
.بس ضعیفند و لطیف و بس سَمین / لیک مادر هست طالب در کمین این بچه فیل ها ، ناتوان و لطیف و بسیار فربه اند . ولی بدانید که مادر آنها در کمین است .
شرح و تفسیر بیت 77 از پیِ فرزند صد فرسنگ راه / او بگردد در حَنین و آه آه مادرِ بچه فیل ها ، صد فرسخ را ناله کنان و آه زنان به دنبال آنها می پیماید .
شرح و تفسیر بیت 78 آتش و دود آید از خرطومِ او / اَلحَذَر آن کودکِ مرحومِ او از شدّتِ هیجان و غضب از خرطومِ او آتش و دود بلند می شود . مواظب باشید به بچه موردِ علاقه اش آسیبی نزنید . ( سمین = چاق و فربه / کودکِ مرحومِ او = کودک مورد علاقه او ) [ مادرِ بچه فیل ها دست از انتقام نمی کشد . راههای بسیار در می نوردد و سرانجام مهاجمانِ بچه های خود را به هلاکت می رساند ( مقتبس از جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 369 )
شرح و تفسیر بیت 79 اولیاء اطفالِ حقّند ای پسر / در حضور و غیبت ، ایشان با خبر ای پسر ، اولیاء الله ، کودکانِ حضرت حق تعالی هستند . اینان چه در غیبت باشند و چه..
نتیجه
..در تمام بیت ها چون از فعل مضا ره استمرای استفاده شده نشان میدهد وقایه و افعالی که در آینده قرار است بنا به تقدیر پیش رود را مولوی میخواسته بما برساند و همه را اینگونه نصیحت میکند ……….. اولیاء اطفالِ حقّند ای پسر / در حضور و غیبت ، ایشان با خبر ای پسر ، اولیاء الله ، کودکانِ حضرت حق تعالی هستند . اینان چه در غیبت باشند و چه در حضور ، حق تعالی از ایشان آگاهی کامل دارد . [ اولیاء به اطفالِ حق ، مبینِ این مطلب است که آنها در تحتِ تربیت و حضانت خاصِ خدا قرار دارند . این سخن از شِبلی معروف است « صوفیان ، کودکانند که در آغوش حضانت حق پرورش می کیرند ( مولوی نامه ، ج 1 ، ص 221 )
در جامعهای که هیچکس نه رادیو و تلویزیون هیچ تلاشی برای شاد کردن مردم نمیکنند چه انتظاری داریم که مردم شاد باشند.
در سریالها میبینیم که دختر فوت کرده است و کل خانواده عزادار هستند. از رنگ لباسهای استفاده شده در جامعه گرفته تا تعاملات و برخوردهای اجتماعی، برخوردهایی که با راننده اتوبوس و مسافران میبینیم، همه باعث میشود غم در جامعه زیاد شود.
جمهوری اسلامی کوچکترین اغماضی در آزادی پوشش، رقص و شادی و جوک را روی برنمیتابد و آن را مخل امنیت ملی و اخلاق عمومی بهشمار میآورد نهادهای ریز و درشت زیادی به منظور ترویج فرهنگ سوگواری و ارزش های منبعث از آن در جمهوری اسلامی ایجاد شده اند که آخرین مورد آن راه اندازی «دانشکده علمی- کاربردی مداحی» در کشور و ایجاد رشته مداحی در مقطع کاردانی و کارشناسی می باشد
جمهوری اسلامی در قلمرو سوگ بی رقیب بوده و دست بالا را دارد در مقوله نشاط و شادی آفرینی، عرصه را بر مردوم ایران تنگ کرده است در سال های اخیر همچنین اقداماتی از قبیل ملزم کردن مجریان صدا و سیما به پوشیدن لباس های شاد و رنگ روشن برای آنها را ممنوع کرده است
مبارزه با اشکال مختلف شیک پوشی، کم پوشی و رنگین پوشی، و تحمیل لباس های تیره و متحدالشکل و ترویج شکل خاصی از حجاب، و همزمان راه اندازی نهادهایی از قبیل “شورای امر به معروف و نهی از منکر”، “گشت منکرات نیروی انتظامی”، “جامعه اسلامی ناصحین”، “ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر” و در سال های اخیر “گشت ارشاد” و “گشت امنیت اخلاقی” چندین مثال در این زمینه می باشد. تا حالا به این موضوع فکر کرده اید چرا بعد از آمدن جمهوری اسلامی بعد از گرفتن آمار دقیق به این نتیجه رسیدند که ایران از نظر شادی رتبه ۱۱۸ در بین ۱۵۳ کشور را دارد بیخود نیست شما و ابرانی ها شاد نیستند آیا ایرانیها «شاد» هستند؟/ رتبه ۱۱۸ در بین ۱۵۳ کشور
اگر بتوان عوامل اصلی از قبیل؛ فراهم آوردن امکانات ازدواج، اشتغال برای جوانان، کاهش فقر، کاهش فاصله طبقاتی، جلوگیری از تورم را به حد متعادل و مطلوب رساند شاید اندکی شادی نصیب شهروندان ایرانی
شاد بودن و شادی در زندگی ارتباط مستقیم و تنگاتنگی با رضایت مندی از شرایط زندگی دارد. سالیان زیادی است که به مفهوم شادی و شاد بودن در ایران توجهی نشده و هیچ گونه اهمیتی داده نمیشود.
به طوریکه عدم رضایت از زندگی و غم و اندوه را میتوان به راحتی در چهره شهروندان دید. زمانی که فردی از نظر مسائل اقتصادی تأمین نباشد چگونه شاد و خوشحال باشد.
این فرد وقتی که وارد اجتماع میشود حوصله هیچ فرد دیگری را ندارد در مکانهای عمومی پرخاشگری میکند.
به طوریکه عدم رضایت از زندگی و غم و اندوه را میتوان به راحتی در چهره شهروندان دید. زمانی که فردی از نظر مسائل اقتصادی تأمین نباشد چگونه شاد و خوشحال باشد.
به طوریکه عدم رضایت از زندگی و غم و اندوه را میتوان به راحتی در چهره شهروندان دید. زمانی که فردی از نظر مسائل اقتصادی تأمین نباشد چگونه شاد و خوشحال باشد.
در محل کار با بیحوصلگی کامل کارهایش را انجام میدهد و در خانواده هم سکوت اختیار میکند و یا یک فردی عصبی میشود که مدام به تک تک افراد خانوادهاش ایراد میگیرد.
این فرد وقتی که وارد اجتماع میشود حوصله هیچ فرد دیگری را ندارد در مکانهای عمومی پرخاشگری میکند.
عوامل متعددی در بحث رضایتمندی از زندگی دخیل هستند. رضایتمندی به شرایط اقتصادی و مالی، اجتماعی، رابطه زناشویی، مسکن، ظاهر و چهره، قد و هیکل، تعداد فرزندان، جنس فرزندان، آب و هوای کشور و دهها عامل دیگر بستگی دارد. که اگر در هر یک از این موارد کاستی و عدم رضایت وجود داشته باشد فرد افسرده، غمگین و بیحوصله میشود.
در محل کار با بیحوصلگی کامل کارهایش را انجام میدهد و در خانواده هم سکوت اختیار میکند و یا یک فردی عصبی میشود که مدام به تک تک افراد خانوادهاش ایراد میگیرد.
مرتبط ها
عوامل متعددی در بحث رضایتمندی از زندگی دخیل هستند. رضایتمندی به شرایط اقتصادی و مالی، اجتماعی، رابطه زناشویی، مسکن، ظاهر و چهره، قد و هیکل، تعداد فرزندان، جنس فرزندان، آب و هوای کشور و دهها عامل دیگر بستگی دارد. که اگر در هر یک از این موارد کاستی و عدم رضایت وجود داشته باشد فرد افسرده، غمگین و بیحوصله میشود.
اما تا زمانی که فقر و بیپولی و بیکاری سایهاش بر سر افراد جامعه باشد غم و ناراحتی هم ماندگار است و این یک امر طبیعی است.
وقتی جوانی هم سن و سال خود را میبیند که بهترین شغل را دارد و از بهترین امکانات رفاهی استفاده میکند قدر مسلم غمگین و افسرده میشود که خودش حتی شغلی با درآمد ثابت ندارد.
زمانی که خانوادهای از لحاظ اقتصادی و مالی تأمین نباشد اعضای آن دچار سرخوردگی و افسردگی میشوند و با وجود تفاوت فاحش طبقاتی این افسردگی بیشتر و بیشتر میشود.
زمانی که فردی احساس شاد بودن داشته باشد هیجانات وی تخلیه میشود زمانی یک فرد احساس شادی کند، امید به آینده داشته باشد و احساس کند جامعه شادی دارد ولی وقتی این فضا در طول سال برایش فراهم نمیشود سعی میکند آن را در زمانی که کاملاً برایش فراهم شده، جبران کند.
برای همین میبینیم که اتفاقات بسیار خطرناکی در این روزها رخ میدهد چون مردم تمام هیجاناتشان را تخلیه میکنند که شدت بالایی دارد. وقتی شادی در جامعه وجود ندارد و جوان امیدی به آینده ندارد، فضای جامعه ایران به غم آلوده شده است و شادی در آن دیده نمیشود.
منبع: زندگی آنلاینhttps://d-6519804662141554759.ampproject.net/2205270638000/frame.html
نوک حملات نظام تازه تاسیس اسلامی، جامعه بهایی شیراز بود. سردمداران حکومت ایران میدانستند که منزل باب در شیراز برای بهاییان دنیا مرکزی مقدس به شمار میرود، به گمان آنها با مصادره و تخریب منزل باب و فشار حداکثری بر بهاییان شیراز خواهند توانست جامعه بهایی ایران را به فروپاشی سوق دهند. آزار و فشار بر بهاییان شیراز از چند هفته قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با آتش زدن و تخریب ۱۶۵ واحد مسکونی بهاییان در شیراز شروع شده بود.
[روزنامه:] اطلاعات [تاریخ:] شنبه ۱۶ دی ۱۳۵۷ برابر با ۶ ژانویه ۱۹۷۹ [شماره:] ۱۵۷۵۲ [صفحه:] ۵
جنگ در شهرک سعدی شیراز – ۲۳ آذر ۵۷ – ضمن حملهای که توسط عدهای به خانههای یک اقلیت غیررسمی مذهبی در شهرک سعدی شیراز صورت گرفت گروهی از دو طرف کشته و مجروح شدند. از سوی افراد این اقلیت مذهبی بطرف جوانان مسلمان تیراندازی شد و حدود یکصد نفر آنان کشته و مجروح گردیدند که در بین کشتهشدگان دو سرباز هم دیده میشدند (حداقل کشتهشدگان این حادثه ده تن ذکر شده است). نیمه شب گروه زیادی از مردم به خانههای این شهرک حمله بردند و افراد اقلیت غیررسمی با سلاحهای خود به کوههای اطراف گریختند در نتیجه حدود ۵۰ خانه و مغازه آنان به آتش کشیده شد.
لازم به توضیح است که حمل اسلحه برای بهائیان حرام است و آنها با سلاح های خود به کوههای اطراف نگریختند زیرا سلاح ای نداشتند ، فقط جناب استوار وحدت تفنگی داشتند که از خود و خانواده اشان تا پای مرگ دفاع نمودند
نگاهی به رمان «گهوارهی دیو» نوشتهی امید فلاحآزاد
مهرک کمالی
۱۰ آذر ۱۳۹۹ – ۳۰ نوامبر ۲۰۲۰
امید فلاحآزاد را با سه تیرباران در سه داستان، سهگانهی وارتگز، و گهوارهی دیو میشناسیم. حالا دیگر میدانیم که میشود و نمیشود با معیارهای رئالیستی کارهایش را خواند. گاه آنقدر نزدیک به واقعیت مینویسد که چهرهی خودمان را در آئینهی شخصیتهایش میبینیم، و گاه آنچنان تخیلی در خلق موقعیتهای داستانی دارد که تا همراهش نشویم، منطقش را نمیفهمیم. محدودیتی در خلق فضاها و شخصیتهایش ندارد، مجبور هم نیست طوری بنویسد که تَهَش فرهنگ یا ایدئولوژی حاکم پنهان بماند یا تبرئه شود. لازم نیست شخصیتها را در لفافههای گیجکننده بپیچد و صراحتاً میتواند زمینهی تاریخی کارش را روشن کند. به نظر میرسد آگاهانه انتخاب کرده کارهایش را در خارج از کشور چاپ کند تا دربند خواست و سلیقهی ادارهی سانسور نباشد.
در گهوارهی دیو[۱] که موضوع این نوشته است، فلاحآزاد مستقیما به بهایی بودن شخصیتهای اصلی اشاره میکند و از واقعهای تاریخی حرف میزند: حمله به بهاییان شهرک سعدی شیراز در آذر (محرم) ۱۳۵۷، سه روزی بعد از عاشورا و دو ماهی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی. این صراحت در ارجاع به یک واقعهی تاریخی دو خطر دارد که
که نویسنده از هر دو جهیده است: اول اینکه وفاداری به واقعیتْ روایت داستانی را بپوشاند و دوم، داستان تا حد یک نوشتهی یادآورِ محدودیتها و ظلمها علیه بهاییان پایین بیاید. خوشبختانه حواسش بوده و روایتی داستانی و چند-وجهی از لحظهای تاریخی پرداخته؛ روایتی از درگیری مسلحانه میان یک خانوادهی معتقد بهایی و متعصبانی که به آنها حمله کرده بودند. با اینکه گهوارهی دیو از تاریخ میگوید اما رمان تاریخی نیست. تاریخ را بهانه کرده که یک موقعیت خطیر انسانی را بنمایاند: آیا میتوان از حق حیات گذشت؟ آیا باید تن به کشته شدن داد و نکشت؟ «من» تا کجا مختار است دربارهی کارهای خود تصمیم بگیرد؟
واقعهی حمله به بهاییان شهرک سعدی شیراز که فلاحآزاد آن را در گهوارهی دیو دستمایهی کار خود کرده است، از درگیری میان خانوادهی بهایی استوار فهندژ و اهالی مسلمان شهرک از عصر ۲۳ آذر، ۱۳ محرم، شروع شد. پیش از آن، در روزهای متمادی، مسلمانان متعصب خانوادهی فهندژ را تهدید کرده بودند.
بعد از ظهر ۱۳ محرم، عدهای از اهالى شهرک سعدی به قبرستان بهائیان، حضیرةالقدس (معبد و مرکز بهاییان) و کمی دیرتر به خانهی استوار فهندژ حمله کردند. نمیدانیم قصد کشتن خانوادهی فهندژ را داشتند یا نه اما طبیعی بود که استوار فهندژ خطر مرگ را جدی بگیرد. جماعت ناسزا میگفتند، سنگ میپراندند و تهدید میکردند که داخل می شوند. او که به خاطر تهدیدهای متمادی روزهای قبلی خود را آماده کرده بود، با سلاحهایی که داشت به مهاجمان شلیک کرد، عدهای از آنها را کشت و خود نیز کشته شد. همان شب، آغاز کشمکشهای بعدی بود. جماعتی به خانه بهاییان شهرک سعدی حمله کردند و تا سه روز بعد خانههای بهاییان شیراز را آتش میزدند.
فلاحآزاد رمانش را با توصیفی از جسد استوار فهندژ (در رمان، حشمت) فردای حادثه شروع میکند و بارها ما را به حال میکشاند و به گذشته برمیگرداند. تنها آخر رمان است که ما به روز و شب واقعه میرسیم. آنچه بین حشمت و خانوادهاش و بهویژه پسرش گذشت، و ارتباط اینها با جامعهی بهایی دستمایهی رمان گهوارهی دیو است. زبان صیقلخورده، پرداخت داستانی، و رفت و برگشتهای زمانی و مکانی بین گذشته و حال، و میان جاهای مختلف در ایران و آمریکا، این سوژهی بکر را رمانی خواندنی کردهاند.
سالها گذشته است و سهراب، پسر حشمت که شب واقعه کنار او بوده، به آمریکا کوچ کرده و حالا کیمی، دخترش، میخواهد ازدواج کند. سایهی آنچه سهراب همیشه میخواسته فراموش کند یا حداقل نمیخواسته دخترش را درگیر آن کند، روی رابطهی دختر و نامزدش افتاده و او به ناچار باید با خاطرهی آن روز و مرگ پدر و پیامدهای آن دوباره روبهرو شود. رابطهی فرد و گروه در ناسازهی حلنشدهی تقابل عمل پدر (یک فرد) و آموزههای صلحآمیز آیین بهایی (یک گروه)، درد رودررویی با گذشته، و تشویش هویتی سهراب موضوعهای اصلی رمان گهوارهی دیو هستند.
سهراب آنچه گذشت را به خاطر میآورد. نشان میدهد چطور همهشان در خانه کوشیدند نزدیکی فاجعه را به رویشان نیاورند و نشستند شامشان را بخورند: نان و کتلت تازه و نوشابه و ریحان. تعریف میکند اما نمیتواند ناگزیری واقعه را رد کند. انگار همه چیز باید همانطور پیش میرفت که رفت و به فاجعه منجر شد.
بابا غرید: «لانهی فساد، ها؟ تهدیدم میکنید؟ پس من هم بگویم، اگر همین الان جمع نکنید این بساط را با من طرفید. از در آن ساختمان بکشید عقب. بکشید عقب وگرنه میآیم دست و پاتان را مثل ترکهی خشک میشکنم …» حرفش را تمام نکرد. انگار به لجش تعدادی از در حظیره برگشتند طرف خانهی او. داشتند هواَش میکردند. لابد یکی هم دست گذاشته بود روی زنگ درشان، چون بیوقفه زنگ میزد. سهراب رعشهی مامان را حس میکرد. دوباره رگباری از سنگ آمد طرف خانه، این بار بیشتر روی بام.
(ص ۲۶۷)
اینجاست که حشمتِ خشمگین، تصمیم به مقابله میگیرد. با سهراب و تفنگها روی پشتبام میرود که حمله کنندگان را بزند.
درگیریِ آن شبِ استوار فهندژ با اهالی شهرک سعدی در تاریخ آیین بهایی اتفاقی بیسابقه بود. بهاییان از زمان اعلام جداییشان از آیین باب، هر نوع مقابلهی خشونتآمیز را نفی کرده بودند. میگفتند زخم میخوریم و زخم نمیزنیم؛ کشته میشویم و نمیکشیم. آن شب ۲۳ آذر، استوار فهندژ این قاعده را شکست. اتفاقی افتاد که تا سالها موضوع بحث میان خود بهاییان بود: آیا او حق داشت از خود و خانوادهاش مسلحانه دفاع کند؟
بهاییان میگفتند نه. میگفتند فهندژ نمیتوانست و نباید به تنهایی تصمیم میگرفت. او بهایی بود و بنا به مصالح و عقیدهی جامعه بهایی نباید مقاومت میکرد.
در گهوارهی دیو سایههای این بحث را میبینیم. سهراب به یاد میآورد که بهاییان پدرش را سرزنش میکردند و از او دوری میجستند زیرا آموزههای بهایی در نفی خشونت را زیر پا گذاشته بود. این خشونتگریزی بهخصوص در روزهای پرتلاطم و خطر انقلاب لازمتر بود. حشمت که شب حادثه کشته شد؛ تاوان تهور او را سهراب، زیبا (دخترش) و همسرش دادند. زیبا و سهراب سخت درگیر نگاهی بودند که بهاییان به خانوادهی آنها پس از واقعهی سعدی داشتند. جایی از رمان زیبا میگوید:
مامان […] فکر میکرد رنجیده بودم وقتیکه میدیدم جامعهی بهایی چه ارج و قربی برای بقیهی خانوادههای شهدا و زندانیهای بهایی قائل است. تنهایی و بیکسیمان را میانداخت گردن اینکه در شهر کوچکی زندگی میکنیم […] اما دیگر حوصله نداشتم به حرفهایش گوش کنم، برای اینکه مطمئن نبودم بقیه راجع به بابا چی فکر میکردند. اصلاً خبر نداشتم که به چشم بعضیها کاری که او کرده بود جنایت محسوب میشد. […] سهراب تو هم مطمئن نیستی. […] مامان تنها کسی است که با خاطرهی بابا مشکلی ندارد.
(صص ۱۲۳-۱۲۲)
(صص ۱۲۳-۱۲۲)
این تک و تنها ماندن و تقابل ناخواسته با جمع، آنها را واداشت به مهاجرت فکر کنند و از ایران خارج شوند. بخش بزرگی از رمان، داستان هماهنگ شدن سهراب و خانواده با جامعهی آمریکاست که آنها را پذیرفته است. ترسیم رنج و شادی در رابطهی میان فرد و گروه یکی دیگر از جذابیتهای رمان است.
بنمایهی اصلی رمان، رودررو شدن با کابوسهایی است که خانوادهی حشمت و به ویژه سهراب با آنها درگیر بودهاند. با این کابوسها، خواننده با آنچه بر جامعه بهایی در نخستین سالهای پس از انقلاب گذشته است نیز آشنا میشود. نویسنده با کلماتی دقیق و در جملههایی صیقلخورده، توصیفهایی در خور هر صحنهی رمان میآفریند؛ بیشتر کابوسی و گاهی خوشایند و زمانی امیدوارکننده. از خلال این توصیفهای عمیقا داستانی است که خواننده کنجکاو با روابط میان بهاییان و مکانیسم درونی جامعهی بهایی آشنا میشود. هرچه این ویژگی به خواننده کمک میکند جامعهی بهایی را بهتر بشناسد، به همان اندازه به ضرر رمان تمام میشود. با همهی تلاش تحسینآمیزی که فلاحآزاد برای چند-صدایی کردن گهوارهی دیو میکند، صدای راویِ بهاییِ معتقدْ بر همهی صداهای دیگر غلبه دارد.
گهوارهی دیو تقاطعی از تاریخ و نبرد دینداران و انقلاب سیاسی را بازسازی میکند که پرسش مرکزیاش به رابطهی میان فرد و گروه باز میگردد: در لحظهی انتخاب میان مقاومت تا پای جان و مرگ بدون جنگ، فردِ وابسته به یک گروه تا کجا آزادی دارد دست به انتخاب بزند. کار فلاحآزاد هم در گرهافکنی، هم در زبان و هم در شیوهی روایت آنقدر تازگی دارد که ما را همراه خود کند و به فکر وادارد. میخوانیم و به انتظار شنیدن صداهای متنوعتر در رمانهای بعدیاش میمانیم.
راوی رمان با همان ترسِ خانوادهی سهراب از طرد پس از قتل پدرشان مواجه است. اگر جایی با پر و بال دادن به تخیل خود تاریخ مورد تأیید جامعه بهایی از واقعهی سعدی را نادیده میگیرد، جاهای دیگر روایتهای مثبت پررنگی از جنبههای دیگر زندگی بهاییان ارائه میدهد. اگر جایی به قول مذهبیها «شبهه»ای وارد میکند، جای دیگر نشان میدهد که نمیخواهد از چارچوب خارج شود. فلاحآزاد تلاش زیادی میکند شخصیتهایی چند وجهی بسازد اما به دلیل بندهای عقیدتی و ترس از واکنش جامعهی بهایی، برای راوی گهوارهی دیو سخت است به چند-صدایی تن دهد.
آقا رضا تعریف میکند: یکروز که جمال اقدس ابهی در حیاط بیرونی مبارک مشی میفرمودند خطاب به اصحاب و زائرین فرمودند ، امروز در حمام لوحی خطاب به ناصرالدین شاه نوشتیم که هنو رونویسی نشده
ولی چه کسی زنگوله را به گردن گربه خواهد آویخت ؟ آقا رضا میگوید با وجودیکه بسیاری از اشخاص آرزوی کسب این افتخار را داشتند ولی چنانچه بعدآ آنرا دیدیم
آن ماموریت خطیر که مستلزم شجاعتی بی نظیر بود به جوانی اختصاص یافت ( جناب بدیع ) که حضرت بها،الله با قدرتی که در وی دمیدند او را شکست ناپذیر فرمودند بها،الله شمس حقیقت صفحه ۳۱۴
در لوح سلطان که جناب بدیع به ناصرالدین شاه ابلاغ فرمودند ایشان در آیات عربی همان هد هد باد صبا بودند که از طرف حضرت سلیمان ماموریت یافتند و دقیقآ با تکرار همان آیات به ناصرالدین شاه این لوح را تحویل میدهند بعد از شهادت جناب بدیع حضرت سلیمان هم کار خودش را کرد وقتی سلاطین مستبد زمان مثل ناصرالدین شاه و ناپلئون و پاپ اعظم به نصایح و انذارات ان حضرت اعتنائی ننمودند تا جایی که ناصرالدین شاه دستور داد حامل لوح سلطان را که جوانی شیفته عشق الهی بود ان چنان شکنجه نمودند که در زیر داغ و درفش جلادان جان به جان افرین تسلیم نمود.
بنابراین با وجود تمام ضدیت ها وهمان طوری که حضرت بهاءالله در الواح ملوک انذار فرموده بودند قدرت و قوت ظاهره سلاطین و ملوک ارض یکی پس از دیگری محو و نابود گردید و سطوت و سلطنت و شوکت الهیه روز به روز وسعت یافت به طوری که کمتر نقطه ای در روی کره ارض می توان یافت که در ان ندای امر الهی بلند نشده باشد.
باری، جناب بدیع لوح سلطان را از عکا به طهران آورد و سه شبانه روز برفراز سنگی نزدیک به خیمه و خرگاه سلطانی در انتظار دیدار ناصرالدّین شاه بسر برد .
هنگامی که شاه او را بار داد واز مقصود پرسش نمود ، بدیع در پاسخ آیه ای از قرآن فرمودند : ” یا سلطان قد جئتک من سبأِ بنبأٍ عظیمٍ .” از ملکه صبا برای شما پیغام مهمی آورده ام ناصرلدین شاه پرسید نامه را از کجا آورده ای ؟ جناب بدیع فرمودند .. دیری نپائید که هد هد آمد و گفت من به چیزی دست یافته ام که تو دست نیافته ای و از سرزمین سبا برای تو خبر یقنی آورده ام … و سپس لوح را به او عرضه داشت و تنها پاسخی که دریافت کرد شکنجه و عذاب و سرانجام جانفشانی در سبیل حبّ بهاء بود (١٦) – کنایه از کوی دوست است . در قرآن سوره “نَمْل ” در باره آمدن هُدهُد از شهر سبا و آوردن خبر از ملکه و اهل آن دیار حکایت میکند و در آیه٢٢ هدهد به سلیمان چنین می گوید : ” وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَأِ بنبأٍ یَقِیْنٍ “. من به خبر یقنی رسیده ام در فرهنگ فارسی معین چنین آمده است : ” سبا – شهری در عربستان قدیم ، در ناحیه یمن که ملکه آن بنام بلقیس مشهور است . و او بروایت تورات با پادشاه یهود ، سلیمان ملاقات کرده و با او روابط دوستانه داشته و طبق روایات اسلامی سلیمان او را بزنی گرفت .”
در لوح سلطان که جناب بدیع به ناصرالدین شاه ابلاغ فرمودند ایشان در آیات عربی همان هد هد باد صبا بودند که از طرف حضرت سلیمان ماموریت یافتند و دقیقآ با تکرار همان آیات به ناصرالدین شاه این لوح را تحویل میدهند
در آیه٢٢ هدهد به سلیمان چنین می گوید : ” وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَأِ بنبأٍ یَقِیْنٍ “. من به خبر یقنی رسیده ام در فرهنگ فارسی معین چنین آمده است : ” سبا – شهری در عربستان قدیم ، در ناحیه یمن که ملکه آن بنام بلقیس مشهور است
بعد از شهادت جناب بدیع حضرت پروردگار هم کار خودش را کرد وقتی سلاطین مستبد زمان مثل ناصرالدین شاه و ناپلئون و پاپ اعظم به نصایح و انذارات ان حضرت اعتنائی ننمودند تا جایی که ناصرالدین شاه دستور داد حامل لوح سلطان را که جوانی شیفته عشق الهی بود ان چنان شکنجه نمودند که در زیر داغ و درفش جلادان جان به جان افرین تسلیم نمود.
بنابراین با وجود تمام ضدیت ها وهمان طوری که حضرت بهاءالله در الواح ملوک انذار فرموده بودند قدرت و قوت ظاهره سلاطین و ملوک ارض یکی پس از دیگری محو و نابود گردید و سطوت و سلطنت و شوکت الهیه روز به روز وسعت یافت به طوری که کمتر نقطه ای در روی کره ارض می توان یافت که در ان ندای امر الهی بلند نشده باشد.
منظور از سلیمان در قرآن همان #ظهور حضرت بها،الله است که لسان الغیب به او میفرماید
انوار اسم اعظم ای در رخ تو پیدا . انوار پادشاهی در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
اعظمملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آیین پادشاهی
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی کلک تو خوش نویسد در شان یار و اغیارتعویذ جان فزایی افسون عمر کاهی ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت و ای دولت تو ایمن از وصمت تباهی ساقی بیار آبی از چشمه خرابات تا خرقهها بشوییم از عجب خانقاهی عمریست پادشاها کز می تهیست جامم اینک ز بنده دعوی و از محتسب گواهی گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان
گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی
و فیلم های برای آشنایی با دیانت بهائی
در سوره الفجر به سپیده دم روزظهور و به شب های آن سوگند یاد شده .۱ ـ۲ در آیه ۳ به صراحت به باب الباب ملاقات جناب ملاحسین بشرویه با حضرت باب که به آن … والشفع والوتر که به معنی جفت و تاق است نیز اشاره شده ..همچنین به آن شب و آنچه در آن شب میگذرد قسم یاد شده که آن شب را به صبح میرساند
در آیه ۴ نیز به این مطلب اشاره شده « واللیل اذا یسر / و به شب وقتی سپری شود ( تیرگی و تاریکی با طلوع این صبح از بین میره) و همینطور در آیه ۵ خداوند به این نکته اشاره میفرمایند .. آیا در این .. کلمه و مقصد از این ؛ شب بعثت حضرت باب ( شب ظهور حضرت اعلی ) آیا برای خردمند نیاز به سوگندی دیگر است
سوره سجده آیه پنج نیز به سال ظهور سال ۱۲۶۰ به صراحت نیز اشاره میکند .. یدبر الامر من السما، الی آخر …. خداوند امرش را از آسمان به زمین می فرستد از آنچه شما آن را هزار سال می شمارید …
سخترین و شدیدترین امتحانات الهی را بابی ها تجربه کردند وقتی به پایین کوه رسیدند به سمت آسیاب حرکت کردند.…